eitaa logo
صالحین تنها مسیر
222 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
✨.یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَیُقِیمُ عَلَى مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ 💠(از کسانى مباش که) از مرگ به سبب زیادى گناهانش متنفر است; اما به اعمالى ادامه مى دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش مى دارد» 📚 ۱۵۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق (ع) می فرمایند : 🔹 كسى كه مايل است جزء ياران حضرت مهدى (عج) قرار گيرد بايد منتظر باشد و اعمال و رفتارش در حال انتظار با تقوا و اخلاق نيكو توأم گردد. 📚 بحار الانوار، ج ۵۲،ص۱۴۰          ‌➖➖➖➖➖ 🌺
🌸 فرا رسیدن ۲۰ فروردین ماه روزملی فناوری هسته ای و یاد و خاطره شهدای والا مقام این عرصه را گرامی می داریم 🔷 روز فناوری هسته ای در بیستم فروردین سال ۱۳۸۵ ایران موفق به دستیابی به فناوری غنی سازی اورانیوم و راه اندازی یک زنجیره کامل غنی سازی در نطنز شد بعد از این اتفاق به پاس تلاش‌های فراوان دانشمندان ایرانی این روز را روز ملی فناوری هسته ای نام نهادند.          ‌➖➖➖➖➖ 🌺
dcp2_a24f7bb2458fa9e381c01.mp3
960.9K
‌●━━━━━━─────── ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤ ↻ 🌟 رابطه امام زمان (عج) با مسلمانان ✍ استاد عالی 【 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَ الْفَـرَج 】      ‌➖➖➖➖➖ 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 تو می‌آیی شهیدان نیز باز می گردند و آوینی روایت می کند فتح نهایی را ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠پاسخهای انتخاباتی توسط قرآن کریم: ۱- چرا رای بدهیم؟ ✅ جواب: "ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم" خدا سرنوشت قومی را تغییر نمی‌دهد مگر زمانی که خودشان تصمیم بگیرند که سرنوشتشان را تغییر دهند ۲- من وقتی نمی‌دانم به چه کسی رای بدهم باید چکار کنم؟ ✅جواب: "فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون" از اهلش بپرسید ۳- اگر پرسیدم و دیدم هر کسی از پیش خودش اخباری میدهد و تحلیلی میکند آن وقت چه کنم؟ ✅جواب: ان جائکم فاسق بنبا فتبینوا نگاه کن به شخصی که خبر میدهد که آیا عادل است یا فاسق قرآن می‌فرماید: "هرگاه فاسقی برای شما خبری آورد در مورد آن تحقیق کنید" ۴- اگر در جامعه موقع تبلیغات موجی ایجاد شد چه کنم؟ ✅جواب: "و لا تتبعان سبیل الذین لا یعلمون" راه کسانی را که علم ندارند پیروی نکن ۵- چگونه افراد را تشخیص دهیم؟ ✅جواب: به دنبال کسانی که از چاپلوسی و تعریف و تمجید لذت می‌برند نروید. قرآن می‌فرماید : "یحبون ان یحمدوا بما لم یفعلوا" دوست دارند به خاطر کارهایی که در حیطه وظایف آنها بوده و انجام نداده‌اند مورد ستایش قرار گیرند ۶- به چه کسی رای بدهیم؟ ✅جواب: به کسی رای بدهیم که از سرزنش هیچ ملامتگری نمی‌هراسد. "ولا یخافون لومه لائم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ۱۹ فروردین سالروز اتفاقی که در مورد آن چیزی نمی‌دانیم... 🌷 مروری کوتاه بر زندگی شهید سید محمد باقر صدر 🌷 @Islamlifestyles
15.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ مباحث تنها مسیر از نگاه یک متخصص مغز و اعصاب 🔷 تفاوت های لذت سطحی و لذت عمیق 🌺 @Islamlifestyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹امام کاظم علیه‌السلام فرمودند: 🔺أفضَلُ العِبادَةِ بَعدِ المَعرِفَةِ إِنتِظارُ الفَرَجِ 🔻بهترین عبادت بعد از شناختن خداوند، انتظار فرج و گشایش است. 📚تحف العقول، ص ۴۰۳ 🌹 امام خمینی (ره): 🔺حضرت مهدی عجل‌الله ابعاد مختلفه دارد که آنچه که برای بشر واقع شده است، بعض ابعاد اوست 🔻 همان طوری که رسول اکرم(ص) به حسب واقع، حاکم بر جمیع موجودات است؛ حضرت مهدی(ع) همان طور حاکم بر جمیع موجودات است. آن خاتم رسل است و این خاتم . ۱۳۶۶/۰۱/۲۵ 🌹امام خامنه‌ای: 🔺در اسلام خواسته شده است از ما که انتظار داشته باشیم. «انتظار» فراترف از نیازمندی است، فراتر از احساس نیاز است. 🔻در انتظار فرج امید هست، تحرّک هست، اقدام وجود دارد. اینی که پیغمبر میفرماید «اَفضَلُ اَعمالِ اُمَّتی اِنتِظارُ الفَرَج»، ناظر به همه‌ی مشکلاتی است که برای زندگی انسان پیش می‌آید؛ مشکلات گوناگونی در زندگی پیش می‌آید، انسان در مواجهه‌ی با این مشکلات نبایستی مأیوس بشود؛ باید انتظار فرج داشته باشد؛ باید بداند که فرج خواهد آمد. ۱۳۹۹/۰۱/۲۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ZiyaratAleYasin1399.mp3
10.28M
🤲 قرائت زیارت 🎙 بانوای: 💠 قرار عاشقی در هیأت مجازی دهم ۰۰/۰۱/۲۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لحظه‌ی غروب، متعلّق به امام زمانت است، برنامهٔ خود را طوری تنظیم کن که چند دقیقه توسل به امام زمان ارواحنافداه داشته باشی. همه باهم دعای فرج روزمزمه کنیم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال مسیری که بیااایی .... 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در خط جهاد همیشه گمنام شدند🌷 با ذکر حسین و زینب آرام شدند🌷 اینان نه فقط مدافعان حرم اند🌷 امروز مدافعان اسلام شدند🌷 رمان:ازوقتی رفتی🍃 نویسنده-سنیه منصوری🍃 هرشب درخدمتتون هستیم🌷🌷
صالحین تنها مسیر
#از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت2⃣ طعم شیرینی داشت این پسرم گفتن حاج علی؛ طعم دهانش که شیرین شد، قلبش را
رمان 🍃🍃 ⃣ آیه آرام آب‌جوشش را مینوشید. کودک در بطنش تکانی خورد. کمرش درد گرفته بود از این همه نشستن! کودکش هم خسته بود و این خستگیاش از تکانهای مداومش مشخص بود. دستش را روی شکم برجستهاش گذاشت: "آرام باش جان مادر! آرام باش نفس پدر! آرام باش که خبر آورده‌اند پدرت بی‌نفس شده! تو آرام باش آرام جانم!" چشمانش را بست و وقتی گشود که صدای اذان از گوشی تلفنش بلند شد... صدای دلنشین اذان که پیچید، آیه چشمانش را از هم باز کرد. حاج علی از داشبورد بسته‌ای درآورد و در آن را گشود. تیمم کرد و بعد خاک را به دست آیه داد. داخل ماشین نماز خواندند و ارمیا نگاه کرد به زنی که شوهرش را ساعاتی قبل از دست داده و نماز میخواند! به مردی که پناهش داده و آرام نماز میخواند! فشاری در قلبش حس کرد، فشاری که هر بار صدای اذان را میشنید احساس میکرد... فشاری که این نمازهای بی‌ریا به قلبش می‌آورد. خورشید در حال خودنمایی بود که راهداری و هلال احمر و راهنمایی و رانندگی به کمک هم راه را باز کرده و به خودروها کمک کردند که به راه خود ادامه دهند. ارمیا از صمیم قلب تشکر کرد: _واقعا ازتون ممنونم که چند ساعتی بهم پناه دادید! اگه نبودین من تواین سرما میمردم. ُ حاج علی: این چه حرفیه پسرم؟! خدا هواتو داره. تا تهران هم مسیریم، پشت سر ما باش که اگه اتفاقی افتاد دوباره تنها نباشی! _بیشتر از این شرمنده ام نکنید حاج آقا! حاج علی: این حرفا رو نزن؛ پشت ماشین من بیا که خیالم راحت باشه! ارمیا لبخندی بر لب نشاند: _چشم! شما حرکت کنید منم پشت سرتونم! پژوی 405 سفید رنگ حاج علی میرفت و ارمیا با موتور سیاهرنگش در پی آنها میراند. حاج علی از آینه به جوان سیاهپوش پشت سرش نگاه میکرد. نگران این جوان بود... خودش هم نمی دانست چرا نگران اوست! انگار پسر خودش بار دیگر زنده شده و به نزدش بازگشته است. خود را مسئول زندگی او میدانست. ساعات به کندی سپری میشد و راه به درازا کشیده بود. این برف سبب کندی حرکت بود. برای صبحانه و ناهار و نماز توقفهای کوتاهی داشتند و دوباره به راه افتادند. به تهران که رسیدند، حاج علی توقف کرد؛ از ماشین پیاده شد و به سمت ارمیا رفت... خداحافظی کوتاهی کردند. حاج علی رفت و ارمیا نگاهش خیره بود به راه رفته‌ی حاج علی! در یک تصمیم آنی، به دنبال حاج علی رفت؛ میخواست بیشتر بداند. حاج علی او را جذب میکرد... مثل آهن ربا! جلوی خانه‌ای ایستادند و ماشین را وارد پارکینگ کردند. ارمیا زمزمه کرد: "بچه پولدارن!" ادامه دارد... نویسنده:👇 🌷 ┄┅═✧❁✧═┅┄
"رمان 🍃🍃 ⃣ وقتی ماشین پارک شد، نگاه آیه به روزهایی رفت که گذشته بودند، َ ماشین مردش در قم‌بود،ازهمان روزی که آن را درخانه پدرش گذاشته بود و به سوریه رفته بود، ماشین همانجا بود! سوار آسانسور که شدند آیه باز هم به یاد آورد: -آخیش! خسته شدما بانو، چقدر راه طولانی بود. آیه پشت چشمی نازک کرد: _من که گفتم بذار منم یه کم بشینم، خودت نذاشتی؛ حالا هم دلم برات نمیسوزه! -چشمم روشن، دیگه چی؟! من استراحت کنم و شما رانندگی کنی؟ آیه اعتراض آمیز گفت: _خُب خسته شدی دیگه! _ فدای سرت! تو نباید خسته بشی! امانت حاج علی هستی ها، دختر دردونه‌ی حاج علی! آیه پشت چشمی نازک کرد و گفت: _من مال هیچکس نیستم! مردش ابرویی بالا انداخت و گفت: _شما که مال من هستی؛ اما در اصل امانت خدایی تو دستای من و پدرت، باید مواظبت باشیم دیگه بانو! حاج علی در را باز نگه داشته بود تا آیه خارج شود. این روزها سنگین شده بود و سخت راه میرفت. آرام کلید را از درون کیفش درآورد، در را گشود. سرش را پایین انداخت و در را رها کرد... در که باز شد نفس کشید عطر حضور غایب این روزهای زندگی‌اش را... وارد خانه که شد بدون نگاه انداختن به خانه و سایه هایی که می‌آمدند و محو می‌شدند، به سمت اتاق خوابشان رفت. حاج علی او را به حال خود گذاشت. می دانست این تنهایی را نیاز دارد. نگاهش را در اتاق چرخاند... به لباسهای مردش که مثل همیشه مرتب بود، به کلاه های آویزان روی دیوار، شمشیر رژه‌اش که نقش دیوار شده و پوتینهای واکس خورده، به تخت همیشه آنکادر شده اش... زندگی با یک ارتشی این چیزها را هم دارد دیگر! مرتب کردن تخت را دیگر خوب یاد گرفته بود. -آیه بانو دستمو نگاه کن! اینجوری کن، بعد صاف ببرش پایین... نه! اونجوری نکن! ببرش پایین، مچاله میشه! دوباره تا بزن! -اَه! من نمیتونم خودت درستش کن! -نه دیگه بانو! من که نمیتونم تخت دونفره رو تنهای آنکادر کنم! آیه لب ورچید: _باشه! از اول بگو چطوری کنم؟ وتخت را ازآن روز و تمام روزهای نُه سال گذشته باهم‌مرتب کردند! روی تخت نشست و دست روی آن کشید. آرام سرش را روی بالش مردش گذاشت و عطر تن مردش را به جان کشید... آنقدر نفس گرفت واشک ریخت تا خوابش برد خواب مردش را دید، خواب لبخندش را؛ شنید آهنگ دلنشین صدایش را... حاج علی به یکی از همکاران دامادش زنگ زد و اطلاع داد که به تهران رسیده اند. قرار شد برای برنامه ریزیهای بیشتر به منزل بیایند. آیه در خواب بود که صدای زنگ خانه بلند شد. مردانی با لباس سرتاسر مشکی با سرهای به زیر افتاده پا درون خانه گذاشتند. انتظار مهمان‌نوازی و پذیرایی نبود، غم بسیار بزرگ بود. برای مردانی که از دانشکده‌ی افسری دوست و یار بودند؛ شاید دیگر برادر شده بودند! حاج علی گل‌گاوزبان دم کرده و ظرف خرما را که مقابلشان گذاشت... دلش گرفت! معنای این خرما گذاشتنها را دوست نداشت. -تسلیت میگم خدمتتون! میرهادی هستم، برای هماهنگی برای مراسم باید زودتر مزاحمتون میشدیم! حاج علی لب تر کرد و گفت: _ممنون! شرمنده مزاحم شما شدم؛ حالا مطمئن هستید این اتفاق افتاده؟ میرهادی: بله، خبر تایید شده که ما اطلاع دادیم؛ متاسفانه یکی از بهترین همکارامون رو از دست دادیم! همراهانش هم آه کشیدند. میرهادی: همسر و مادرشون نیومدن؟ _مادرش که بیمارستانه! به برادرشم گفتم اونجا باشه برای کارای مادر و هماهنگیهای اونجا، همسرشم که از وقتی اومدیم تو اتاقه. میرهادی: برای محل دفن تصمیمی گرفته شده؟ _بهم گفته بود که میخواد قم دفن بشه. میرهادی: پس بعد از تشییع توی تهران برای تدفین قم میرید؟ ما با گلزار شهدا هماهنگ میکنیم! ادامه دارد... نویسنده:‌👇 🌷 ═══‍✵☆✵═══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖 شب رفت ورفت برتن عالم لباس روشن شد آسمان شب از انعکاس صبح خیل ملک به حالت تعظیم دور💫اوست اما سوی تمام حواس صبح 🤲🌷