خانواده آسمانی ۴.mp3
11.69M
#خانواده_آسمانی ۴
ـ تو کی هستی؟ ـ من همه ام❗️
ـ اسمت چیه؟ ـ همهی اسمهای دنیا❗️
ـ اینجا کجاست؟ ـ اینجا همه جاست❗️
ـ اوضاعت چطوره؟ ـ دقیقاً اوضاع همهی آدما❗️
این چه سؤال و جواب خندهداری هست؟
حقیقت این سؤال و جوابها چیه واقعاً؟
#استاد_شجاعی 🎤
#آیتالله_ضیاءآبادی
زیارت عاشورا_دفع آثار لعن از خود با ذکر صلوات.mp3
2.08M
✍ از آثار عجیب مداومت در لعن قاتلان حضرت سیدالشهدا علیهالسلام در زیارت عاشورا
🎙#استاد_مؤیدی
📌#حتما_بشنویم
✴️ اطلاعیه ویژه مشاوره جهت درمان فوری بیماری #کرونا
🔹قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ (سبأ ۴۶)
🔸 جمعی از مشاوران و متخصصان طب سنتی و اسلامی متحد شدند و خالصا لوجه الله و بدون هیچ چشم داشتی تمام توان خود را به میدان گذاشته اند و به صورت فراگیر و گسترده راهنمای شما مردم عزیز خواهند بود.
🔹عزیزانی که حال خوبی ندارند قبل از مراجعه به بیمارستان حتما یکبار با مشاوران ما صحبت کنید. درمان شما قطعی هست. نهایتا دو روز فرصت کافی است برای درمان شما
🔅با هر علائم بیماری و در هر رده سنی
👈قبلا نسخه را به صورت عمومی منتشر کردیم اما چون باید بر اساس طبع و مزاج شما نسخه تجویز شود، باز هم کسانی که نگرانی دارند میتوانند با مشاوران ما صحبت کنند
✅نوبت دهی فقط برای بیماران کرونایی #رایگان است.
‼️لطفا برای بیماری غیر از کرونا هست نوبت نگیرید!
🔅اولویت این هست که با تمام توان کمک به جمع شدن این اوضاع کنیم ان شاء الله. نوبت دهی سریع و فوری و به صورت روزانه خواهد بود👌
🔴 آیدی منشی نوبت دهی:
@Fatemeh_deel
💥 #انتشار_عمومی
#کروناهراسی #قیام_لله
❋تیم تخصصی جواهرالحیاة
https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba
࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
✍حاج اسماعیل دولابی (ره) :
✨هنگامی که به یاد امام حسین
علیہ الســـــلام افتادید تردیدی
نداشته باشید که حضرت هم
به یــاد شماست.✔️
❣السلام علی الحُسیْن
❣و علی علی بن الحُسیْن
❣و علی اولاد الحُسیْن
❣و علی اصحاب الحُسیْن
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
#شبتون_حسینی
صالحین تنها مسیر
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞 #قسمت8⃣2⃣ زینب سادات سری به افسوس تکان داد و گفت: این همه اعتماد به نف
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت9⃣2⃣
سیدمحمد تلفنش را از جیب لباسش در آورد و تماس گرفت: سلام حامی جان! خوبی؟
حامی:سلام سیدجان!الحمدالله.
سیدمحمد: خانومت، بچه ها خوبن؟
حامی:خوبن!الحمدالله شما خوبی؟ خانم، بچه ها، خوبن؟یادی از ما کردی؟
سیدمحمد: همه خوبیم. راستش یک زحمت داشتم برات.
حامی: شما رحمتی سید! در خدمتم!
سیدمحمد: میتونی بری گلزار سر خاک مهدی؟
حامی: نگرانم کردی سید. چی شده؟
سیدمحمد: حالا بعدا برات تعریف میکنم. فقط فوری هستش. ببین زینب
سادات اونجاست!
حامی: دارم آماده میشم. الان میرم.
سیدمحمد: حامی، فوری هستش ها! منتظر تماست هستم.
حامی:نگران نباش. یا علی
تماس را قطع کرد و دوباره شماره گرفت.
سید محمد: یک تار مو از سر زینب سادات کم بشه، به خاک برادرم قسم
کاری میکنم پشیمون بشی!
محمدصادق: متوجه منظورتون نمیشم سید!
سیدمحمد: متوجه نمیشی؟ به چه حقی مزاحم زینب شدی؟
محمدصادق: من مزاحم زینب نشدم!
سیدمحمد: زینب نه! زینب خانم! مواظب حرف زدنت باش.
محمدصادق: نامزدمه و هر جور بخوام صداش میکنم!
سیدمحمد: کدوم نامزد؟ نامزدی که چند سال پیش بهم خورد؟
محمدصادق: ببین سید، زینب زن من میشه، اینقدر داد و بیداد نکنید!
این موضع گیری های اشتباهتون فقط باعث میشه بعد ازدواج دیگه نذارم ببینیدش!
سیدمحمد: تو ببین دستت بهش میرسه یا نه، بعد منو تهدید کن.
محمدصادق: ببخشید اما شما هیچ کاره هستید. نه پدرش هستید نه مادرش! حتی اونقدر عمو نبودی که برادرزاده خودت رو ببری پیش خودت زندگی کنه، چه برسه به ایلیای بیچاره که هیچ کسی رو نداره!
سیدمحمد غرید: بزرگتر از دهنت حرف میزنی بچه! خیلی بزرگتر از دهنت!
من قیم زینب هستم! برو دعا کن زینب سادات پیدا بشه!
محمدصادق نگران شد: مگه گم شده؟
سیدمحمد پوزخند زد: بعد از مزاحمت تو!
محمدصادق: اون پسره به شما گفت؟
سیدمحمد: به تو ربطی نداره کی به ما گفته. دور و بر زینب سادات ببینمت دیگه اینقدر آروم نمیمونم!
تماس را قطع کرد و گفت: این پسره ادب و احترام سرش نمیشه.
احسان دلش شور میزد. آنقدر که طاقت نیاورد و پرسید: این آقا حامی که بهش زنگ زدید، مورد اعتماد هست؟
صدرا دستش را گرفت و لبخند آرامش بخشی زد و زمزمه کرد: داری خودتو لو میدی ها! آروم باش.
سیدمحمد گفت: آره. دوست سیدمهدی بود. خونه اش نزدیک گلزاره.
تلفنش زنگ زد و بعد از وصل تماس سیدمحمد نفس راحتی کشید و نشست. تماس را قطع کرد و لبخند زد و به جمع نگاه کرد: سرخاک باباش بود!
دلها آرام شد.
بعد از بحث های فراوان قرار شد احسان و مهدی و با اصرار فراوان ایلیا به قم و به دنبال زینب سادات بروند. سیدمحمد که از بیمارستان آمده بود
خسته بود و چشم هایش دو کاسه خون شده بود، رها و صدرا هم که بعد از آمدن به خانه درگیر گم شدن زینب سادات بودند، زهرا خانم هم که پا درد به او اجازه سفر نمیداد. شبانه به راه افتادند.
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری