eitaa logo
صالحین تنها مسیر
222 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴️ 🎥 شب یلدای رئیس جمهور در کنار کودکان معلول و بی‌سرپرست رئیس جمهور مردمی رو مقایسه کنید با روحانی آیت الله دکتر سیدابراهیم رئیسی شامگاه سه شنبه با حضور در یک مرکز نگهداری کودکان ایتام و معلول شب یلدا را در فضایی صمیمانه با آنان گذراند. رئیس جمهور در این دیدار صمیمی با تبریک شب یلدا و ابراز خوشحالی از حضور در جمع این کودکان، آنها را به خوب درس خواندن و توجه به ورزش و سلامتی خود توصیه کرد و اظهارداشت: بچه‌های عزیز قدر مربیان دلسوز و مهربان خود را که شبانه روز تلاش می‌کنند تا شرایط آرامش و راحتی شما را فراهم کنند، بدانید و بهترین قدردانی از آنان این است که خوب درس بخوانید و انسان‌های موفقی باشید تا بتوانید به کشور خود خدمت کنید. آیت الله رئیسی همچنین با تشکر و قدردانی از آقایان و خانم‌هایی که در این موسسه خیریه فعالیت می کنند، گفت: شما کار بزرگی بر عهده دارید، اینکه سعی می‌کنید برای این کودکان خلاء وجود پدر و مادر را پر کنید و آنان را شاداب و بانشاط و امیدوار نگه دارید، مطمئنا در پیشگاه خداوند متعال از اجر و پاداش بی پایانی برخوردار خواهید بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@dars_akhlaq.mp3
7.03M
🔊‍ 🎙🌸 آيت الله استاد مجتهدی تهرانی (ره) ❇️ موضوع : علامات اهل بهشت ✅ بسیار عالی حتما گوش کنید به دیگران هم ارسال کنید🙏 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃 🌹درس اخلاق🌹 ✨
🔵 اول دلت را دُرست کن! ✅ آیت‌الله حاج‌آقا مرتضی تهرانی رضوان‌الله‌تعالی‌علیه: واجبات را انجام بده؛ محرمات را ترک‌کن؛ بقیه‌اش را فکرکن و به آثار جهانِ غیب و آثاری که از اولیایِ خدا صادر شده، نگاه‌کن. ✅ هرچیزِ درستی که داشته باشی، از این کانال‌ها می‌گیری. ✅ وقتی گرفتی، لازم نیست من بگویم چه کار کن. خودت دیگر خوابت کم می‌شود؛ خودت دلت می‌خواهد قرآن بخوانی؛ خودت دلت نمی‌خواهد در خیابان این طرف و آن طرف را نگاه کنی. من چرا بگویم؟ ✅ اول دلت را دُرست کن، بعد راه بیُفت. گفتن ندارد. اول باورکن که پسِ پرده چیزهایی از نقمت‌ها و نعمت‌ها هست؛ این را که باورکردی، خودت می‌روی، هُل دادن لازم نداری. ✅ فقط اطلاعاتی نداری که رعایت ضوابط را بکنی، می‌گویی آقا ضابطه چیست؟ تمام شد و رفت! 📚 کتاب چشم‌هایت را باز کن! صفحه ۱۱۸. 🍃🍃🍃✨✨✨🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم فرمودند: ‌ 🔺زمستان بهار مؤمن است، از شب‌های طولانی‌اش برای شب زنده داری، و از روزهای کوتاهش برای روزه‌داری بهره می‌گیرد. ‌ 📚وسائل الشیعه، جلد۷، صفحه۳۰۲ 🌹امام خمینی (ره): 🔺ما امروز احتیاج به این داریم که این ملت را امیدوار کنیم و دلگرم. ما هر چه داریم از این ملت هست، ما هر چه داریم از این ملت داريم. ۱۳۵۹/۱۱/۰۴ 🌹امام خامنه‌ای: 🔺یکی از شیوه‌های دشمن ناامید کردن جوان‌های ماست. متأسفانه عده‌ای بلندگوی دشمن شدند که همین چیزها را در فضای جامعه بپراکنند که آقا نمی‌شود در مقابل این‌ها ایستاد. چرا نمی‌شود؟ جمهوری اسلامی در مقابل زیاده‌خواهی دشمنان ایستاده و در همه موارد بر دشمن پیروز شده. ۱۳۹۶/۰۹/۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5909101338247040258.mp3
24.32M
۱ ✦ چرا فاطمه سلام‌الله‌علیها را "مـــادر" می‌خوانیم ؟ ✦ چرا جایگاه ایشان را به "عرش" نسبت می‌دهیم؟ ✦ عرش کجاست ؟ مگر می‌شود یک "انسان" از "عرش" به زمین بیاید؟ @ostad_shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_310226054725763700.mp3
614.5K
۲۳ 🎧آنچه خواهید شنید ؛👇 ❣تاحالاعاشق آسمون شدی؟ طعم يه رابطه دونفره آسمونی روتجربه کردی؟ 💓تاعاشق نشی، و با خدا و اهل آسمون،به رفاقت نیفتی؛ تنهاي تنهایی!👇
تفسیر بعد نماز ۱۸.mp3
1.13M
🔰 جلسات کوتاه ۱۸ 🕋 آیات ۲۳ الی ۲۴ , سوره 📚تفسیر جوامع الجامع 📎 جهت ترویج معارف مظلوم و مورد غفلت قرآن، نشر فایلها حلال است با هر لینکی @marefatemahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌💚 هر کسی محبت ما اهل بیت(ع) را در قلب خود یافت، باید در حق مادر خویش بسیار دعا کند... 💚💚💚 - حضرت امام صادق علیه السلام -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حضرت زهرا سلام الله‌علیها سرمشقی برای زن ایرانی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «حضرت زهرا سلام الله‌علیها سرمشقی است برای زن ایرانی که میخواهد علیرغم تمام بدآموزیها، موجودی دنباله‌رو ایشان، یعنی دیندار، طیب و طاهر، شجاع، مبارز و وفادار باشد و در عین حال در میدانهای دشوار زندگی با تمام وجود سرمایه‌گذاری کند.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقت عاشقی 🍃 من از قبیله ی دُردی کشان پُر دَردم که در هوای نگاه نگار می گردم دوباره دست نیاز و دوباره چشم امید به سوی خانه ی حضرت سلطان آوردم 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ 💌💌💌💌💌💌💌💌💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#دام_شیطانی #قسمت۲۵ 🎬 از دوسال پیش ,گاهی اوقات شبحی از,اجنه اطراف بعضی اشخاص میدیدم وفقط به اقای م
# قسمت۲۶ 🎬 برای اقای محمدی؛ همه چیز رانوشتم,اما از اتیشی که دیدم چیزی نگفتم ,اخه میترسیدم باورنکنه مسخرم کنه. بابا از سرکار اومد,بهش گفتم چی شده و.. بابا گفت:دخترم دوباره مشکل برات درست میشه,هاا گفتم :بابا توسفر کربلا با امام حسین ع عهد کردم تا اینا را رسوا نکنم از پا ننشینم,الان فک کنم وقت وفای به عهد رسیده. بااین حرفم,اشک توچشمای بابا حلقه زد ودیگه مخالفتی نکرد. شب بابا امد توخونه ویک کاغذ دادبهم وگفت:اقای محمدی داده برات. کاغذوبازکردم,بعداز سلام وعلیک ,اکیدا سفارش کرده بود که به هیچ وجه مشکوک رفتار نکنم واونا متوجه نشن من به کسی راجب این موضوع صحبت کردم. اقای محمدی نوشته بود:باهاشون همکاری کن و طوری برخوردکن که باهاشون هم عقیده هستی.وهیچ ترسی به خودت راه نده چون نیتت خیره ,خدا حامیت هست وبعدازخدا ما هم برای محافظت از شما ,نامحسوس مأمور میزاریم. فقط تا میتونی تو دلشون جا کن وتوعمق انجمنشون نفوذ کن... فردا رفتم دانشگاه,مثل قبل عادی بود,اما با معینی تماس نگرفتم,دوست داشتم یه چندروز بگذره تا فک نکنه نقشه ای درسر دارم. بعدازکلاسا رفتم دفتر ابراهیمی,استاد تا من را دید گفت:دختر تو.اعجوبه ای,یکی از فرمولات رابررسی کردم,تااینجا که اشکالی نداشته,اگر بخواهی با دکتر معینی روش کارکنیم؟؟ گفتم:استاد اگرامکان داره خودتون بررسی کنید. استاد:مشکلی نیست,حتما.. میخواستم برم خونه,بابا دو ماهی,بود برای من, پراید خریده بود ,تا امدم سواربشم دیدم ,اه دوتا چرخش پنجره.. حالا چیکارکنم؟! کدوم نامردی اینا راپنچر کرده؟ من که پنچرگیری بلد نیستم ,بعدشم یه زاپاس بیشترندارم. همینطور که باخودم کلنجارمیرفتم,دیدم یه شاسی بلند برام بوق میزنه.. باخودم گفتم:اراذل واوباش, لااقل از همین چادرم شرم کنید... دیدم نه بابا ,بوق ماشین راسوخت,میخواستم بهش تند بشم ودعواش کنم ,تا نگاه کردم دیدم ای وای معینی هستش. سرم راانداختم پایین وگفتم:ببخشید یکی ماشینم راپنچر کرده.. معینی:خوب بهتر,یه سعادت نصیب ما میشه در خدمت یک نخبه باشیم.. گفتم:نه ممنون,تاکسی میگیرم.. معینی:خواهش میکنم خانم سعادت ,تشریف بیارید ,میرسونمتون. من که از خدام بود زودتر ته وتوی ماجرا را دربیارم. باکلی خجالت سوار شدم. ومعینی انگار به هدفش رسیده لبخندی شیطانی زد وراه افتادیم... .. 💦⛈💦⛈💦⛈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای این که جهت اقامه نماز صبح خواب نمانید، «قبل از خوابیدن» آخرین آیه سوره کهف را بخوانید و حین قرائت آیه، ساعتی که قصد دارید بیدارشوید را در ذهن داشته باشید. آیه اخر سوره کهف ⇩ ◈ بسم الله الرحمن الرحیم ◈ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحدا
این پست هر شب تکرار می شود یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
"رمان ⃣ ــ سمانه بدو دیگه سمانه در حالی که کتاب هایش را درکیفش می گذاشت، سر بلند کرد و چشم غره ای به صغرا رفت: ــ صغرا یکم صبر کن ،میبینی دارم وسایلمو جمع میکنم ــ بخدا گشنمه بریم دیگه تا برسیم خونه عزیز طول میکشه سمانه کیفش را برداشت و چادرش را روی سرش مرتب کرد و به سمت دررفت: ــ بیا بریم هر دو از دانشگاه خارج شدند،امروز همه خونه ی عزیز برای شام دعوت شده بودند دستی برای تاکسی تکان داد که با ایستادن ماشین سوار شدند،سمانه نگاهی به دخترخاله اش که به بیرون نگاه می کرد انداخت او را به اندازه ی خواهر نداشته اش دوست داشت همیشه و در هر شرایطی کنارش بود و به خاطر داشتنش خدا را شکر می کرد. ــ میگم سمانه به نظرت شام چی درست کرده عزیز؟ سمانه ارام خندید و گفت: ــ خجالت بکش صغرا تو که شکمو نبودی!! ــ برو بابا تا رسیدن حرفی دیگری نزدند سمانه کرایه را حساب کرد و همراه صغرا به طرف خانه ی عزیز رفتند. زنگ در را زدند که صدای دعوای طاها و زینب برای اینکه چه کسی در را باز کند به گوش سمانه رسید بالاخره طاها بیخیال شد وزینب در را باز کرد با دیدن سمانه جیغ بلندی زد و در اغوش سمانه پرید: ــ سلام عمه جووونم صغرا چشم غره ای به زینب رفت و گفت: ــ منم اینجا بوقم وبه سمت طاها پسر برادرش رفت سمانه کنار زینب زانو زد و اورا در آغوش گرفت و با خنده روبه صغرا گفت: ــ حسود بعد از کلی حرف زدن و گله از طاها زینب از سمانه جدا شد، که اینبار طاها به سمتش آمد و ناراحت سلام کرد: ــ سلام خاله ــ سلام عزیزم چرا ناراحتی؟؟ ــ زینب اذیت میکنه سمانه خندید و کنارش زانو زد ؛ ــ من برم سلام کنم با بقیه بعد شام قول میدم مشکلتونو حل کنم!! ــ قول ؟؟ ــ قول از جایش بلند می شود وبه طرف بقیه می رود به بقیه که دورهم نشسته بودند نزدیک شد، صدای بحثشان بالا گرفته بود،مثل همیشه بحث سیاسی بود و آقایون دو جبهه شده بودند، سید محمود،پدرش و آقا محمد و محسن و یاسین یک جبهه و کمیل وآرش جبهه ی مقابل.. سلامی کرد وکنار مادرش و خاله سمیه و عزیز نشست و گوش به بحث های سیاسی آقایون سپرد. نگاهی گذرایی به کمیل و آرش که سعی در کوبیدن نظام و حکومت را داشتند انداخت،همیشه از این موضوع تعجب می کرد، که چگونه پسردایی اش آرش با اینکه پدرش نظامی و سرهنگ است، اینقدر مخالف نظام باشد و بیشتر از پسرخاله اش که فرزند شهید است و برادر بزرگترش یاسین که پاسدار است، به شدت مخالف نظام بود و همیشه در بحث های سیاسی در جبهه مقابل بقیه می ایستاد. صدای سمیه خانم سمانه را از فکر خارج کرد و نگاهش را از آقایون به خاله اش سوق داد: ــ نمیدونم دیگه با کمیل چیکار کنم؟چی دیده که این همه مخالفه نظامه.خیره سرش پسره شهیده .برادرش پاسداره دایی اش سرهنگه شوهر خاله اش سرهنگه پسر خاله اش سرگرده ،یعنی بین کلی نظامی بزرگ شده ولی چرا عقایدش اینجوریه نمیدونم!! فرحناز دست خواهرش را می گیرد وآرام دستش را نوازش می کند؛ ــ غصه نخور عزیزم.نمیشه ڪه همه مثل هم باشن،درست میگی کمیل تو یک خانواده مذهبی و نظامی بزرگ شده و همه مردا و پسرای اطرافش نظامین اما دلیل نمیشه خودش و آرش هم نظامی باشن ــ من نمیگم نظامی باشن ،میگم این مخالفتشون چه دلیلی داره؟؟ الان آرش می گیم هنوز بچه است تازه دانشگاه رفته جوگیر شده.اما کمیل دیگه چرا بیست و نه سالش داره تموم میشه.نمیدونم شاید به خاطر این باشگاهی که باز ڪرده،باشه ،معلوم نیست کی میره ڪی میاد! ــ حرص نخور سمیه.خداروشکر پسرت خیلی باحیاست،چشم پاڪه،نمازو روزه اشو میگیره،خداتو شکر کن. سمیه خانم آهی میکشد و خدایا شکرت را زیر لب زمزمه می کند. سمانه با دیدن سینے مرغ های به سیخ ڪشیده در دست زهره زندایی اش ازجایش بلند مے شود و به ڪمڪش می رود. کمیل مثل همیشہ کباب کردن مرغ ها را به عهده می گیرد و مشغول آماده کردن منقل مےشود سمانه سینی مرغ ها راکنارش می گذارد: ــ خیلے ممنون سمانه !خواهش میڪنم" آرامی زیر لب میگوید و به داخل ساختمان، به اتاق مخصوص خودش و صغرا که عزیز آن را برای آن ها معین ڪرده بود رفت. چادر رنگی را از ڪمد بیرون آورد و به جای چادر مشڪی سرش کرد، روبه روی آینه ایستاد و چادر را روی سرش مرتب کرد. 🌹نویسنده :فاطمه_امیری ادامه رمان
"رمان ⃣ با پیچدن بوی کباب نفس عمیقے کشید و در دل خود اعتراف کرد که کباب هایی که کمیل کباب می کرد خیلی خوشمزه هستند،با آمدن اسم کمیل ذهنش به سمت پسرخاله اش ڪشیده شد ڪمیلی که خیلی به رفتارش مشکوک بود،حیا و مذهبی بودنش با مخالف نظام و ولایت اصلا جور در نمی آمد. با اینڪه در ایڹ ۲۵ سال اصلا رفتار بدی از او ندیده بود،اما اصلا نمیتوانست با عقاید او ڪنار بیاید و در بعضی از مواقع بحثی بین آن ها پیش مےآمد. به حیاط برگشت و مشغول کمک به بقیه شد،فضای صمیمی خانواده ی نسبتابزرگش را دوست داشت ،با صدای ڪمیل که خبر از اماده شدن کباب ها مے داد ،همه دورسفره ای که خانم ها چیده بودند ،نشستند. سر سفره کم کم داشت بحث سیاسی پیش می آمد ،که با تشر سیدمحمود،پدر سمانه همه در سکوت شام را خوردند. بعد صرف شام،ثریا زن برادر سمانه همراه صغری شستن ظرف ها را به عهده گرفتند و سمانه همراه زینب و طاها در حیاط فوتبال بازی می کردند ،سمانه بیشتر به جای بازی، آن ها را تشویق می کرد،با صدای فریاد طاها به سمت او چرخید: ــ خاله توپو شوت کن سمانه ضربه ای به توپ زد،که محکم به ماشین مدل بالای کمیل که در حیاط پارک شده بود اصابت کرد،سمانه با شرمندگی به طرف کمیل چرخید و گفت: ــ شرمنده حواسم نبود اصلا ــ این چه حرفیه،اشکال نداره سمانه برگشت و چشم غره ای به دوتا وروجک رفت! با صدای فرحناز خانم،مادر سمانه که همه را برای نوشیدن چای دعوت می کرد،به طرف او رفت و سینی را از او گرفت و به همه تعارف کرد،و کنار صغری نشست،که با لحنی بانمک زیر گوش سمانه زمزمه کرد: ــ ان شاء الله چایی خواستگاریت ننه سمانه خندید و مشتی به بازویش زد ،سرش را بلند کرد و متوجه خندیدن کمیل شد،با تعجب به سمت صغری برگشت و گفت: ــ کمیل داره میخنده،یعنی شنید؟؟ صغری استکان چایی اش را برداشت و بیخیال گفت: ــ شاید، کلا کمیل گوشای تیزی داره عزیز با لبخند به دخترا خیره شد و گفت: ــ نظرتون چیه امشب پیشم بمونید؟ دخترا نگاهی به هم انداختند ،از خدایشان بود امشب را کنار هم سپری کنند،کلی حرف ناگفته بود،که باید به هم میگفتند. با لبخند به طرف عزیز برگشتند وسرشان را به علامت تایید تکان دادند. ــ ولی راهتون دور میشه دخترابا صحبت سمیه خانم ،لبخند دخترا محو شد،کمیل جدی برگشت وگفت: ــ مشکلی نیست ،فردا من میرسونمشون ــ خب مادر جان،تو هم با آرش امشب بمون ــ نه عزیز جان من نمیتونم بمونم سید محمود لبخندی زد و روبه کمیل گفت: ــزحمتت میشه پسرم ــ نه این چه حرفیه دخترها ذوق زده به هم نگاهی کردند و آرام خندیدند با رفتن همه،صغری و سمانه حیاط را جمع و جور کردند،و بعد از شستن ظرف ها ،شب بخیری به عزیز گفتن و به اتاقشان رفتند،روی تخت نشستند و شروع به تحلیل و تجزیه همه ی اتفاقات اخیر که در خانواده و دانشگاه اتفاق افتاد،کردند. بعد از کلی صحبت بلاخره بعد از نماز صبح اجازه خواب را به خودشان دادند. 🌹نویسنده : فاطمه_امیری ادامه دارد...