صالحین تنها مسیر
#نمنم_عشق #قسمت_چهار یـاســر بعدازتموم شدن حرفامون بامهندس ازخونشون خارج شدم…خونه ای که قراربود…
#نمنم_عشق
#قسمت_پنج
یاسر
توی این دوروز کل کارامو راست و ریس کردم قراربودامشب برم خواستگاری دختری که قراربود زندگی همه رو نجات بده…ای خدا قربونِ کَرمت
با لبخند رفتم توی سالن
توی اینه قدی نگاهی به خودم انداختم..
کت شلوار سورمه ای به رنگچشمام و پیرهن مردونهی دیپلماتی که زیرش پوشیدم ..
موهامم خیلی خوشگل دومادی شونه کرده بودم..
باباو مامان از پشت سر باذوق نگام میکردن…
ومامان توی چشمای سورمه ایش هاله ی اشکی بود…
رفتم جلو دست انداختم دورکمرش و گونشوبوسیدم و گفتم:الهی قربونت برم اخه چراگریه؟
_اشک شوقه مادر
و پشت بندحرفش سرموبوسید
یهودیدم یه چیزی خورد تو کمرم برگشتم عقب که یاسمن و بااخمای درهم دیدم…
+قربون اجی اخموم برممممم
باعشق بغلش کردم که گف
_زن که بگیری دیگه منو ندوووس
+لوس نشو خره خعلیم ترو دوس
راه افتادیم و من به این فک میکردم که من عشق میخاستم…ولی الان..
مهسو
باصدای ایفون نگام کشیده شد سمت در..
دیشب تاحالا خوابم نبرده بود…
حرفای بابا تو گوشم زنگ میخورد…
اینکه گف اروم باشم مثل همیشه منطقی برخورد کنم تا یاسربیاد و همه چیوخودش بگه برام…
اخه این پسره کیه؟یهو ازکجاپیداش شد؟؟اه چندش
قراره با زندگیم چیکارکنن اینا…
باصدای احوالپرسی ازافکارم جداشدم..
امشب مهیارم اومده بود…اعتراف میکنم بعداین همه مدت دلم براش تنگ شدن بود..ولی وقتی خواسته بود بام حرف بزنه ازخودم روندمش…
باصدای مادرم که می گفت چای ببرم به خودم اومدم هفتاچای خوشرنگ ریختم و یه صلیب روسینه ام کشیدم و به عیسی مسیح دلموسپردم و وارد پذیرایی شدم…
با لبخندی مصنوعی به افرادی که به احترامم ایستاده بودن سلام دادم..چای رو اول ازهمه به پدر یاسرتعارف کردم که خیلی خوشتیپ بود و فهمیدم یاسر جذابیتشو ازون به ارث برده
جانممم؟جذابیتتتت؟خفه شومهسو
نفر بعدی مادرش بود که چادر مدلی زیبایی سرش بود و چشمای آبیش خودنمایی میکرد…مثل پسرش
نفر بعدی دخترشون بود که اونم مثل مادرش چادری بود و روسریشو مدل جذابی بسته بود..
و نفربعدی یاسر…همونجور که سرش پایین بود چایی روهم برداشت..
ایش مزخرفِ امل…
#زمانهخواستکهدرمعرضخطرباشم!
#کهمنکنارتو… #ازتو… #غریبترباشم

نویسنده محیا موسوی
.*°•❤️❤️🔥⃝⃡✨💕❥•°*.
.....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••
#نمنم_عشق
#قسمت_شش
چای رو به بقیه تعارف کردم و نشستم…بابام گفته بود امشب به احترام عقاید اوناهم ک شده لباس پوشیدنم آراسته باشه..
فک کنم ازین به بعد تیپم همینجوره…
تواین افکاربودم که باصدای پدرم به خودم اومدم..
_دخترم مهسو؟سیدیاسرو راهنمایی کن تواتاقت
به سمت اتاقم رفتیم تعارف زدم رفت توی اتاق درو نبستم..شنیده بودم مسلمونا حساسن رواین موضوع…مسخره ها
نگاه جدی بهم انداخت و گفت:میشه لطفا در رو ببندین؟قراره ی سری حرفای مهم بهتون بگم…
واقعا جاخوردم،فکرشم نمیکردم..ینی واقعا اراده داره بامن تواتاق تنهاباشه؟
چه جالب
دروبستم و روی کاناپه روبه روش نشستم.و باغرورزیادگفتم:
+خب،میشنوم…قراره با زندگیم
چکارکنین؟
یاسر
نفس عمیقی کشیدم و نگاهمودوختم به گلدون روی میز تاتمرکز کنم…
_من سیدیاسر موسوی بیست و هفت ساله سرگرد ارتش هستم…نمیتونم بگم دقیقا کدوم بخش ولی تاهمین حدش هم براتون کافیه.چندوقت پیش مشخص شد که یه سری افراد با علائم خاصی از یه بیماری ناشناخته میمیرن..اونهارو توی قرنطینه نگه داشتیم وویروس رو شناسایی کردیم مشخص شد که اون افراد تحت درمان با یه سری داروهای خاص بودن..
رد داروهارو گرفتیم تابه دوتا لابراتوار معروف داروتوی ایران رسیدیم..
که متاسفانه یکی ازونا کمپانی پدرشماس
به اینجای صحبتم که رسیدم به وضوح جاخوردنشودیدم…مکثی کردم ولیوان آبی براش ریختم وقتی از اروم شدنش مطمعن شدم ادامه دادم:
تحقیقاتمون شروع شد و بعد از اثبات بی گناهی هردو مدیرعامل های دوشرکت متوجه شدیم که تعدادی جاسوس وخرابکار توی هردوشرکت هست…
پدرتون رو تهدید کردن چند وقت پیش که یا باهاشون همکاری میکنه یا ….
شمارو به قتل میرسونن..
اینو که گفتم با وحشت بهم نگاه کرد…
_آروم باشید..من براهمین اینجا هستم..راستش این تهدیدرو برای مدیرعامل شرکت پرند هم داشتن..که خب ماتصمیم گرفتیم به روش خودمون ازتون محافظت کنیم.
من و همکارم با شما و دختر مدیرعامل شرکت پرند ازدواج میکنیم.
ویجورایی مسئولیت حفاظت از شما باماس..
لبخند اطمینان بخشی زدم و حرفموتموم کردم..
#گفتهبودمبهکسیعشقنخواهمورزید
#آمدیوهمـهیفرضیههاریختبههم!
نویسنده محیا موسوی
.*°•❤️❤️🔥⃝⃡✨💕❥•°*.
.....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••
#سلام_صبحگاهی
سلام بر
مولایی که زمینیان،
عطر خدا را از وجود او
استشمام می کنند؛
سلام بر او
و بر روزی که حکومت خدا را
روی زمین برپا خواهد کرد.
السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام روزتون به خیر
انسان شناسی ۵۶.mp3
12.06M
#انسان_شناسی ۵۱
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
آدمیزاد گاهی؛
🌱 یک گیاه خوب و موفق است!
گاهی یک حیوان خوب و موفق است!
و حتی گاهی یک شیء خوب و موفق است!
➕ آدمیزاد، فقــط در یک حالت، یک انسانِ خوب و موفق است!
ـ کدام حالت ؟
ـ چگونه بفهمیم ما از کدام دستهایم؟
🔹 پلکانی برای رسیدن به فضای نامحدود قدرت و لذت
کسی که از صمیم دل محدودیتهای معقول را میپذیرد ، میتواند از آن بهعنوان پلکانی برای رسیدن به فضای نامحدود قدرت و لذت استفاده کند . ✅
کسی که در پذیرش محدودیتهای معقول دچار نارضایتی میشود و یا نمیتواند آنها را بپذیرد ، نه تنها به لذت خیالی خود نمیرسد بلکه دچار ضعف و نادانی هم میشود . ✅
💌 #پیام_معنوی
🍃 #استاد_پناهیان