«غسل و نماز توبه یکشنبههای ماه ذیالقعده»
براى روز یکشنبه این ماه نمازى با فضیلت بسیار از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله روایت شده است که هر که این نماز را بهجا آورد، توبههایش پذیرفته و گناهش آمرزیده میشود، طلبکاران او در قیامت از وى راضى میگردند، باایمان از دنیا خواهد رفت ، ایمانش از او گرفته نشود، قبرش وسیع و نورانى میگردد و والدینش از او راضى میشوند ...
نماز به این گونه اقامه میشود :
🔻 غسل کنید (نیت توبه)
🔻 وضو بگیرید
🔻 ۲ تا دو رکعت نماز مانند نماز صبح بجا آورید که در هر نماز ، در هر رکعت سوره «حمد» را یک مرتبه، سوره «توحید» را سه مرتبه، سوره «فلق» را یک مرتبه و سوره «ناس» را یک مرتبه بخوانید
🔻 پس از نماز هفتاد مرتبه استغفار کنید : (استغفرالله ربی و اتوب الیه)
🔻بعد از ۷۰ استغفار یکبار بگویید :
«لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
🔻 سپس یکبار بگویید:
«یا عَزِیزُ یا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَات فَإِنَّهُ لایَغْفِرُ الذُّنُوبَ الا انت».
✅
🔰#وظيفه_امام
┄═🌸๑🍃๑🌺๑🍃🌸❁═┄
#نهج_البلاغه
🔴ليس على الامام الا ما حُمّل من أمر ربه، الابلاغ فى الموعظة و الاجتهاد فى النصيحة، و الاحياء للسنة، و اقامة الحدود على مستحقّيها.
💠بر امام نيست مگر آن كه دستور خدا را اجرا كند با پند و اندرز، فرمان خدا را ابلاغ نمايد، براى خير خواهى مردم كوشش نموده، سنت الهى را زنده و حدود خدا را درباره منحرفان به اجرا در آورد.
📘#خطبه_105
سلام 🌹
در این روزها حتما باید از استاد رائفی پور در مقابل حملات ناجوانمردانه سلبریتی های شرور حمایت کنیم.
این جنگ بالاخره باید یک روز شروع میشد و الان شروع شده.
🔶 مرجعیت و مقبولیت سلبریتی ها باید در جامعه ما به صفر برسه. وجود و حضور این افراد فاسد در کشور ما هرچقدر ادامه پیدا کنه به ضرر انقلاب هست.
⭕️ خصوصا که الان دولت انقلابی بر سر کار هست باید تلاش کنیم افراد فاسد رو از مرجعیت اجتماعی کنار بذاریم.
🔹@IslamlifeStyles
⭕️امروز در دنیا #سلبریتی_زدایی بخشی از #فساد_زدایی در جوامع مدرن محسوب میشود؛ زیرا سلبریتیها بدترین الگوهای اجتماعی برای نوجوانان هستند.
#رشتو
الف. #سلبریتی ها از هنرمندان و ورزشکاران متمایز هستند. مثلا ایلان ماسک، دونالد ترامپ، #آمبر_هرد، یووال نوح هراری، و #مارادونا، سلبریتیهایی هستند که شهرت آنها به دلیل نکاتی فراتر از حوزه تخصصی آنهاست.
ب. آوازه هنر هنرمند و فنون ورزشکار، بلندتر از نام آنهاست. اما شهرت خود #سلبریتی ها ، جلوتر از هنر و فن آنان است. مثلا چنان #ایلان_ماسک حاشیه دارد که گاهی فراموش میشود که او یکی از فناوران است؛ زیرا شهرت او جلوتر از فن اوست.
ج. سلبریتیهای هنر و ورزش در ایران نیز تعدادی اندک، اما پرهیاهو هستند. تعداد #سلبریتی ها در سینمای ایران کمتر از پنجاه نفر است. اما بسیار پر سر و صدا، وقیح، پولپرست، هوسران، و #آمورالیست هستند.
د. بر اساس شناختی که از نزدیک با #هنرمندان دارم عرض میکنم؛ بیش از ۸۰ درصد هنرمندان به ویژه سینماگران مشکلات معیشتی دارند، و بیش از ۷۰ درصد آنان مستاجرند. اما با عزت نفس از موهبت هنر خدادادی خود صیانت میکنند. افسوس که با هیزم #سلبریتی های مفسد میسوزند.
🔶استاد حسن عباسی
🔹@IslamlifeStyles
#دعاے_برڪت_روز
❣ امام صادق(ع):
وقتى صبح دمید بگو: 🌻
🍃🍥 الحَمدُللّـہ فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ،اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَڪَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ. اللّهُمَّ إنَّڪَ تُنَزِّلُ بِاللَّیلِ وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلى أهلِ بَیتے مِن بَرَڪَةِ السَّماواتِ وَالأَرضِ رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینے بِهِ عَن جَمیعِ خَلقِڪَ. 🍥🍃
📚بحار الأنوارج87/ص356
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
🌺تأملی در نهجالبلاغه :🌺
🍂 حکمت ۵٩:
مَنْ حَذَّرَكَ كَمَنْ بَشَّرَكَ.
⚡️ ترجمه :
آنكه تو را از چيزى بر حذر مى دارد، همانند كسى است كه تو را مژده اى مى رساند.
🔴 تحذير به معناى ترساندن و هشدار دادن در برابر خطرات قطعى يا احتمالى است و تبشير به معناى بشارت دادن در برابر پيروزى هاست.
🍁دوستان خوب كسانى هستند كه هم انسان را نسبت به پيروزى ها دلگرم سازند و هم نسبت به خطرات آگاه نمايند.
🍃حتی گاهی برحذر داشتن و هشدار دادن به خطرها، مهم تر از بشارت هاست.
⭐️بنابراین اگر کسی درباره خطر مادی، و یا خطر معنوی(مثل خطر گناه) به ما هشدار داد، نه تنها نباید ناراحت شویم، بلکه بايد از چنين كسى همان گونه تشكر كنیم كه از بشارت دهنده تشكر مى كنیم، زيرا او اگر خير ما را نمى خواست، هشدار نمى داد و از افتادن در شر برحذر نمى داشت.
#نهج_البلاغه
💚
سالها میگذرد، حادثهها میآید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
💚💚💚
#امام_خمینی رضوان الله
4_5792012240471196129.mp3
7.73M
#شکرانه ۲۵
ببیـن؛
💢اگه تمرین کنی،نعمتها رو ببینی؛
چشمات کم کم به دیدن چیزهایی عادت میکنند
که خیلی ازآدمها نمی بینند!
رفاقت بااهل آسمون و لمس اونها، یکی از این نعمتهاست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●مومن برتر از زمان است ⏱ ...
🔔چگونه زمان خود را مدیریت کنیم ..؟!
زمان قابل بازگشت نیست ...زمان گذرش معلوم نمیشود و زمان قابل معاوضه باهیچ چیز نیست❗️
ابلیس موجودی بسیار زمان شناس است
مهمترین عنصری که ابلیس روی آن کار میکند عنصر زمان است. برای نماز صبح یک جور وسوسه میکند و برای نماز ظهر جوری دیگر ...
ده دقیقه ده دقیقه عمرت را میگیرد، اصلا نمیفهمید چطور گذشت..↻
مدیریت زمان این نیست که ما سوار بر زمان شویم بلکه یعنی ما بهره وری کامل و حداکثری داشته باشیم برای رسیدن به تعالی و سعادت دنیوی و اخروی بهمراه حداکثر بازدهی📈
🌿⃟؎•°
#نمنمعشق
فصل_دوم
#قسمت_هفتاد_و_یک
خودموتوی این اتاق لعنتی حبس کرده بودم،کارم شده بود اشک و آه و گریه…گاهی تصاویری جلوی چشمام جون میگرفت که باعث زجروآزارم بود…
دیگه هم حرفی به یاسرنزدم…میدونستم که مثل دفعه ی قبل أنگ دیوانگی بهم میزنه…
دلم میخواست یکی میبود که حرفهای دلم رو بهش بزنم…
یکی که آرومم کنه،ارامش عمیق و واقعی..
گاهی به سرم میزد خودم رو بکشم…ولی وقتی به پدرومادرم فکرمیکردم که روحشون عذاب میکشه و مهیاریکی یدونه ام که تنها میمونه…منصرف میشدم…
به پنجره ی اتاق خیره شدم…#ماه خودنمایی میکرد…
خیلی زیباوقشنگ بود…
به یادشبی افتادم که خدای یاسر رو به ماه تشبیه کردم و باهاش حرف زدم…
یادم اومد که اون شب رو با چه آرامش عمیقی خوابیدم…حتی تاچندروزبعدهم اثرات اون آرامش روداشتم…
این دین چی داره؟که یاسراینقدرآرومه ولی من مثل اسفندروی آتیش…
دلم میخواست ازاین سردرگمی رهابشم…دلم ارامش میخواست…یه اعتمادقلبی…
آرامش یاسر نشأت گرفته ازایمانش بود..و من این رو به وضوح حس میکردم…
#دلمیهتغییراساسیمیخواست
یاسر
امروز توی ستادجلسه بود،رسیده بودم به قسمت سخت ماجرا..بعدازکلی حرف شنیدن ازاین واون حالابایدبرم یه گزارش کاملامفصل ارائه بدم تالاقل اینجوری راضی بشن..
هماهنگ کرده بودم تاچندنفرمحافظ برای چندساعتی که ماخونه نیستیم بیان ..
+کجامیری؟
ابرویی بالاانداختم وگفتم…
_به به مهسوووخانم…منورکردید حضرت والا…آفتاب ازکدوم وردرومده حاج خانم؟
+ناراحتی برگردم توی اتاقم..؟
_نه نه نه…خبرمیدادی چراغونی کنم خونه رو..
+لازم به چراغونی نیست،بگوکجامیری؟
_یه جلسه ی کاریه…من وامیرمیریم،به بچه هاسپردم مراقب اینجاباشن…خیالت راحت باشه..
+مراقب خودت باش یاسر…دیگه ازرانندگی میترسم…
لبخندارومی زدم و گفتم
_چشم علیاحضرت،شما جون بخواه..کیه که بده
+خیییلی بدی…
*
++داداش یک هفته ی دیگه اول محرمه…
_آره،خودمم توفکرش بودم..
++میخوای چکارکنی؟امسال هم روضه هاروداریم؟
_پس چی؟نذرآقاجونه ها…زمین نبایدبمونه…
+پس امروز بعدازجلسه حتما بریم صحبت کن برای موادغذایی…دیرشده ها…
_آره،حتمایادم بنداز داداش..
****
_همونجورکه گفتم ،من توی این مدت تمامی راه های ارتباطیم رو با هردوگروه قطع کرده بودم…وطبق درخواست شماهمکاران محترم،فقط ازلحاظ امنیتی شرایط رو تأمین کردم…
متاسفانه روزی که جناب سرهنگ برای من ایمیل شروع عملیات رو ارسال کردندچندساعت بعدازاون بسته ای به دست من رسید که حاوی عکسهای شخصی من و همسرم بود،وازهمه مهمتراین بود که من پی بردم که یکی از خدمتکارهام توسط آنا اجیرشده و کارهای من رو به اون اطلاع میده…
من ازاین موضوع به نفع خودم استفاده کردم وباوجود ریسک بالایی که این مساله داشت اون دخترروباتطمیع و تهدید توی تیم خودمون کشیدم و به عنوان نفوذی و منبع اطلاعاتی ازش استفاده میکنم…
یکی ازهمکارهاگفت
++ازکجامطمئنی که دوباره مارونمیفروشه و اطلاعات درست تحویلمون میده؟
_آنادخترباهوشی نیست،ولی اعتمادبنفس وادعای بالایی داره…وهمین هم نقطه ضعفشه..اون فکرمیکنه که به من داره ضربه میزنه،وتصورمیکنه که من از سلاح خودش دربرابرخودش استفاده نمیکنم…
#درچشمتودیدمغمپنهانشدهاترا
#مخفینکنآنحسنمایانشدهاترا
✍نویسنده: محیا موسوی
🍃کپی با ذکر صلوات...🌈
.*°•❤️❤️🔥⃝⃡✨💕❥•°*.
.....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••
صالحین تنها مسیر
#نمنمعشق فصل_دوم #قسمت_شصت_و_نه مهسو دوسه روز بعدازروزی که بایاسراتمام حجت کردم به سراغم اومدوخب
#نمنم_عشق
فصلدوم
#قسمت_هفتاد
مهسو
ته ریش چندروزه اش،لباس مشکیش،لاغرشدنش،همه ی اینا توی چشم بود..دسته ی چمدون رو رهاکردم…وخودموتوی آغوشش انداختم…
اشکهام سرازیرشد،ولرزش شونه های مردونه ی برادرم رو حس کردم…
مهیارمن،توی این مدت به یه پیرمرد تبدیل شده…
*
افرادزیادی برای خاکسپاری اومده بودند…مراسم رومطابق رسوم مسیحیت توی کلیسابرگزارکردیم…
بعدازطلب آمرزش همگانی…وکمی سخنرانی توسط کشیش کلیساطبق آداب و رسوم تابوت پدر ومادرم به سمت قبرشون حمل شد…
تابوت هاروتوی قبرقراردادندوکشیش رپی هرکدوم ازتابوتها صلیبی قرارداد..
بادرخواست کشیش هرکدوم ازفامیل های نزدیک بایدمقداری خاک رو روی تابوت میریختن،اول ازهمه مهیار،بعدازاون تنهاعمه ام…وبعد یاسر…
نوبت به من رسیده بود…
کشیش مشغول خوندن آیاتی ازکتاب مقدس بود…
همزمان شروع به خاک ریختن کردم وباصدای رسایی گفتم
«ماراتعلیم ده تاایام خودرابشماریم،تادل خردمندی راحاصل نماییم»
یاسر
++آقایاسرمن نگران مهسوام..اون دخترقوی نیست،تظاهربه قوی بودن داره…اون به خانوادش وابسته نبود ولی…
سرش روپایین انداخت،انگارکه برای زدن حرف خاصی مرددبود…
_طنازخانوم ادامه بدین…ولی چی؟
++شماروبه خدا ازمن نشنیده بگیرین…ولی…مهسوبه شمانیازداره..خیلی ازش دوری میکنید..اون الان فقط تشنه ی محبته…
بادرموندگی نگاهی کردم وگفتم..
_اون دست من امانتتته..محبت کردن من به اون فقط وابسته اش میکنه…من به زورواردزندگیش شدم..حق ندارم آینده اش رو خراب کنم…
++اون زن شماست،حق داره محبت ببینه…حقتونه محبت کنین …
لجبازی نکنید،مهسوتنهاست…
_ممنون،بهش فکرمیکنم
لبخندآرومی زد و ازسرجاش بلندشدوبه سمت اشپزخونه رفت..
+طنازراست میگه…دوباره ازدستش میدیا یاسر…
_میگی چکارکنم؟حافظش داره برمیگرده..حالیته امیر؟اونجوری منومیبخشه که حقیقتوبهش نگفتم و به خودم وابستش کردم؟
+همه ی ماشاهدیم که توکُل تلاشتوکردی تاخانوادش راضی بشن،اونانخواستن یادش بیاد…اونا توروازش دورکردن..یادت رفته؟؟یادت رفته چه ظلمی بهت شد؟
یادته بخاطر مادرت چقد ضربه خوردین تو و مهسو؟بس نیست اینهمه سال زجر؟
_اون زن مسبب تموم این بدبختیاس…اگه نبود مهسو الان سالهابود که منومیشناخت…میدونست که بینمون چی گذشته..من کی بودم براش،چی بودم…الان عاشقم بود…
با نفرت از سر جام بلندشدم و گفتم…
_انتقام هردومون رو ازش میگیرم..
✍نویسنده: محیا موسوی
🍃کپی با ذکر صلوات...🌈
.*°•❤️❤️🔥⃝⃡✨💕❥•°*.
.....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••
#نمنمعشق
فصل_دوم
#قسمت_هفتاد_و_دو
مهسو
_توکی میخوای آشپزی یادبگیری؟شوهربدبختت گشنه میمونه که…
+مثلا الان توآشپزی بلدی اقایاسر همیشه سیره؟
_کوفت..
خندید و به سالاددرست کردنش ادامه داد…
همون لحظه پسراواردخونه شدند.
یاسر مشغول حرف زدن باگوشیش بود
+نه حاجی جون…بفرستشون خونه ی بابااینا…اونجا جاش بزرگتره…مثل هرسال همونجامیگیرم…
+اره،اره…علی الحساب دویست کیلو بفرست ..امسال یکم جمع و جورترمیگیرم…
+قربانت حاجی..منتظرم..یاعلی
کنجکاوبودم بدونم با کی حرف میزنه…
+سلام مهسوخانم و طنازخانم…
همه چی درامن وامانه؟
_سلام آره…خسته نباشید..با کی حرف میزدی؟
ناخنکی به سالاد زد
امیرحسین گفت
+حاج حسین بنک دار بود…
یاسر پقی زد زیرخنده
من و طناز همزمان گفتیم
_+کی بووود؟
یاسر باخنده گفت
+حاج حسین بنک دار…همیشه خشکبار سالیانه امونو ازونجامیخریم…
الان هم چون یک هفته ی دیگه ماه محرمه سفارش دادم برای دویست کیلوبرنج و بقیه ی مخلفات…
_هفته ی دیگه ماه محرمه؟؟؟
+آره..
_خب برای چی اینهمه موادغذایی سفارش دادی؟
با خنده گفت
+خب پدربزرگم نذر داشت ده روز ماه محرم رو سفره مینداخت برای خونواده های بدسرپرست و بی سرپرست…
قبل ازمرگش وصیت کرد من این کارو انجام بدم…
نذرکه میدونی چیه؟
قیافمو توی هم کردم و گفتم…
_بله میدونم…تازه ماه محرمم بلدم چیه…ما مسیحیا امام حسین روخوب میشناسیم…
ابرویی بالا انداخت و گفت..
+خانمی..شما الان دیگه مسلمونی..ما مسیحیا جمله ی غلطی بودا…
_حالاهمون…گیرنده…
باخنده از آشپزخونه خارج شدن و به سمت سالن پذیرایی رفتن
یاسر
ناهاررو بادستپخت عالی مهسو خورده بودیم و الان توی اتاق مشغول نوشتن لیست دعوتیهای امسال بودم ازبین لیست دعوت همیشگیه آقاجون…
دراتاق بازشد و مهسو سینی به دست وارد شد..
+چای سبز آوردم اعصابت آروم بشه…
لبخندی زدم و گفتم
_خانم دودقه اومدیم خودتونوببینیم امروز همش توی آشپزخونه بودینا…
خجالت کشید و سرش رو باخنده پایین انداخت
_الان خجالت بخورم یا چای سبز؟
مشتی به بازوم زد وگفت
+عهههه یاسراذیتم نکن دیگه…
خندیدم و گفتم
_چشم ارباب…بشین ..
روی صندلی نشست
_خب منتظرم..
+منتظرچی
_حرفی که بخاطرش ناهارپختی..خوش اخلاق شدی…چای دم کردی و برام اوردی…
وازصبح منتظرگفتنشی…
چشماش گردشد
+توذهن خونی؟
_نه عزیزم،پلیسم…قیافت دادمیزد…خب بگو
+راستش…چیزه…راستش…
_راشتش چی؟
با حرفی که زد شوکه شدم اساسی…
+میشه برام از اسلام بگی…..
#بهنامعشقکههرچیزخوبیعنیتو
✍نویسنده: محیا موسوی
🍃کپی با ذکر صلوات...🌈
.*°•❤️❤️🔥⃝⃡✨💕❥•°*.
.....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••
#سلام_امام_زمانم
🔹السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ...
🔸آمدنت نزدیک است...
🔸و صدای قدم هایت لرزه بر جان طاغوتها انداخته!
🔸سلام بر تو و بر روزی که بُتهای روزگار یکی یکی به دستان ابراهیمیِ تو سقوط کنند!
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحبالامر در سرداب مقدس.