#دعاے_برڪت_روز
❣ امام صادق(ع):
وقتى صبح دمید بگو: 🌻
🍃🍥 الحَمدُللّـہ فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ،اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَڪَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ. اللّهُمَّ إنَّڪَ تُنَزِّلُ بِاللَّیلِ وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلى أهلِ بَیتے مِن بَرَڪَةِ السَّماواتِ وَالأَرضِ رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینے بِهِ عَن جَمیعِ خَلقِڪَ. 🍥🍃
📚بحار الأنوارج87/ص356
حـاجـتــღ ࢪوا بـاشـےد🤲
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
🌺تأملی در نهجالبلاغه :🌺
🍂 حکمت ۵٩:
مَنْ حَذَّرَكَ كَمَنْ بَشَّرَكَ.
⚡️ ترجمه :
آنكه تو را از چيزى بر حذر مى دارد، همانند كسى است كه تو را مژده اى مى رساند.
🔴 تحذير به معناى ترساندن و هشدار دادن در برابر خطرات قطعى يا احتمالى است و تبشير به معناى بشارت دادن در برابر پيروزى هاست.
🍁دوستان خوب كسانى هستند كه هم انسان را نسبت به پيروزى ها دلگرم سازند و هم نسبت به خطرات آگاه نمايند.
🍃حتی گاهی برحذر داشتن و هشدار دادن به خطرها، مهم تر از بشارت هاست.
⭐️بنابراین اگر کسی درباره خطر مادی، و یا خطر معنوی(مثل خطر گناه) به ما هشدار داد، نه تنها نباید ناراحت شویم، بلکه بايد از چنين كسى همان گونه تشكر كنیم كه از بشارت دهنده تشكر مى كنیم، زيرا او اگر خير ما را نمى خواست، هشدار نمى داد و از افتادن در شر برحذر نمى داشت.
#نهج_البلاغه
💚
سالها میگذرد، حادثهها میآید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
💚💚💚
#امام_خمینی رضوان الله
4_5792012240471196129.mp3
7.73M
#شکرانه ۲۵
ببیـن؛
💢اگه تمرین کنی،نعمتها رو ببینی؛
چشمات کم کم به دیدن چیزهایی عادت میکنند
که خیلی ازآدمها نمی بینند!
رفاقت بااهل آسمون و لمس اونها، یکی از این نعمتهاست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●مومن برتر از زمان است ⏱ ...
🔔چگونه زمان خود را مدیریت کنیم ..؟!
زمان قابل بازگشت نیست ...زمان گذرش معلوم نمیشود و زمان قابل معاوضه باهیچ چیز نیست❗️
ابلیس موجودی بسیار زمان شناس است
مهمترین عنصری که ابلیس روی آن کار میکند عنصر زمان است. برای نماز صبح یک جور وسوسه میکند و برای نماز ظهر جوری دیگر ...
ده دقیقه ده دقیقه عمرت را میگیرد، اصلا نمیفهمید چطور گذشت..↻
مدیریت زمان این نیست که ما سوار بر زمان شویم بلکه یعنی ما بهره وری کامل و حداکثری داشته باشیم برای رسیدن به تعالی و سعادت دنیوی و اخروی بهمراه حداکثر بازدهی📈
🌿⃟؎•°
#نمنمعشق
فصل_دوم
#قسمت_هفتاد_و_یک
خودموتوی این اتاق لعنتی حبس کرده بودم،کارم شده بود اشک و آه و گریه…گاهی تصاویری جلوی چشمام جون میگرفت که باعث زجروآزارم بود…
دیگه هم حرفی به یاسرنزدم…میدونستم که مثل دفعه ی قبل أنگ دیوانگی بهم میزنه…
دلم میخواست یکی میبود که حرفهای دلم رو بهش بزنم…
یکی که آرومم کنه،ارامش عمیق و واقعی..
گاهی به سرم میزد خودم رو بکشم…ولی وقتی به پدرومادرم فکرمیکردم که روحشون عذاب میکشه و مهیاریکی یدونه ام که تنها میمونه…منصرف میشدم…
به پنجره ی اتاق خیره شدم…#ماه خودنمایی میکرد…
خیلی زیباوقشنگ بود…
به یادشبی افتادم که خدای یاسر رو به ماه تشبیه کردم و باهاش حرف زدم…
یادم اومد که اون شب رو با چه آرامش عمیقی خوابیدم…حتی تاچندروزبعدهم اثرات اون آرامش روداشتم…
این دین چی داره؟که یاسراینقدرآرومه ولی من مثل اسفندروی آتیش…
دلم میخواست ازاین سردرگمی رهابشم…دلم ارامش میخواست…یه اعتمادقلبی…
آرامش یاسر نشأت گرفته ازایمانش بود..و من این رو به وضوح حس میکردم…
#دلمیهتغییراساسیمیخواست
یاسر
امروز توی ستادجلسه بود،رسیده بودم به قسمت سخت ماجرا..بعدازکلی حرف شنیدن ازاین واون حالابایدبرم یه گزارش کاملامفصل ارائه بدم تالاقل اینجوری راضی بشن..
هماهنگ کرده بودم تاچندنفرمحافظ برای چندساعتی که ماخونه نیستیم بیان ..
+کجامیری؟
ابرویی بالاانداختم وگفتم…
_به به مهسوووخانم…منورکردید حضرت والا…آفتاب ازکدوم وردرومده حاج خانم؟
+ناراحتی برگردم توی اتاقم..؟
_نه نه نه…خبرمیدادی چراغونی کنم خونه رو..
+لازم به چراغونی نیست،بگوکجامیری؟
_یه جلسه ی کاریه…من وامیرمیریم،به بچه هاسپردم مراقب اینجاباشن…خیالت راحت باشه..
+مراقب خودت باش یاسر…دیگه ازرانندگی میترسم…
لبخندارومی زدم و گفتم
_چشم علیاحضرت،شما جون بخواه..کیه که بده
+خیییلی بدی…
*
++داداش یک هفته ی دیگه اول محرمه…
_آره،خودمم توفکرش بودم..
++میخوای چکارکنی؟امسال هم روضه هاروداریم؟
_پس چی؟نذرآقاجونه ها…زمین نبایدبمونه…
+پس امروز بعدازجلسه حتما بریم صحبت کن برای موادغذایی…دیرشده ها…
_آره،حتمایادم بنداز داداش..
****
_همونجورکه گفتم ،من توی این مدت تمامی راه های ارتباطیم رو با هردوگروه قطع کرده بودم…وطبق درخواست شماهمکاران محترم،فقط ازلحاظ امنیتی شرایط رو تأمین کردم…
متاسفانه روزی که جناب سرهنگ برای من ایمیل شروع عملیات رو ارسال کردندچندساعت بعدازاون بسته ای به دست من رسید که حاوی عکسهای شخصی من و همسرم بود،وازهمه مهمتراین بود که من پی بردم که یکی از خدمتکارهام توسط آنا اجیرشده و کارهای من رو به اون اطلاع میده…
من ازاین موضوع به نفع خودم استفاده کردم وباوجود ریسک بالایی که این مساله داشت اون دخترروباتطمیع و تهدید توی تیم خودمون کشیدم و به عنوان نفوذی و منبع اطلاعاتی ازش استفاده میکنم…
یکی ازهمکارهاگفت
++ازکجامطمئنی که دوباره مارونمیفروشه و اطلاعات درست تحویلمون میده؟
_آنادخترباهوشی نیست،ولی اعتمادبنفس وادعای بالایی داره…وهمین هم نقطه ضعفشه..اون فکرمیکنه که به من داره ضربه میزنه،وتصورمیکنه که من از سلاح خودش دربرابرخودش استفاده نمیکنم…
#درچشمتودیدمغمپنهانشدهاترا
#مخفینکنآنحسنمایانشدهاترا
✍نویسنده: محیا موسوی
🍃کپی با ذکر صلوات...🌈
.*°•❤️❤️🔥⃝⃡✨💕❥•°*.
.....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••
صالحین تنها مسیر
#نمنمعشق فصل_دوم #قسمت_شصت_و_نه مهسو دوسه روز بعدازروزی که بایاسراتمام حجت کردم به سراغم اومدوخب
#نمنم_عشق
فصلدوم
#قسمت_هفتاد
مهسو
ته ریش چندروزه اش،لباس مشکیش،لاغرشدنش،همه ی اینا توی چشم بود..دسته ی چمدون رو رهاکردم…وخودموتوی آغوشش انداختم…
اشکهام سرازیرشد،ولرزش شونه های مردونه ی برادرم رو حس کردم…
مهیارمن،توی این مدت به یه پیرمرد تبدیل شده…
*
افرادزیادی برای خاکسپاری اومده بودند…مراسم رومطابق رسوم مسیحیت توی کلیسابرگزارکردیم…
بعدازطلب آمرزش همگانی…وکمی سخنرانی توسط کشیش کلیساطبق آداب و رسوم تابوت پدر ومادرم به سمت قبرشون حمل شد…
تابوت هاروتوی قبرقراردادندوکشیش رپی هرکدوم ازتابوتها صلیبی قرارداد..
بادرخواست کشیش هرکدوم ازفامیل های نزدیک بایدمقداری خاک رو روی تابوت میریختن،اول ازهمه مهیار،بعدازاون تنهاعمه ام…وبعد یاسر…
نوبت به من رسیده بود…
کشیش مشغول خوندن آیاتی ازکتاب مقدس بود…
همزمان شروع به خاک ریختن کردم وباصدای رسایی گفتم
«ماراتعلیم ده تاایام خودرابشماریم،تادل خردمندی راحاصل نماییم»
یاسر
++آقایاسرمن نگران مهسوام..اون دخترقوی نیست،تظاهربه قوی بودن داره…اون به خانوادش وابسته نبود ولی…
سرش روپایین انداخت،انگارکه برای زدن حرف خاصی مرددبود…
_طنازخانوم ادامه بدین…ولی چی؟
++شماروبه خدا ازمن نشنیده بگیرین…ولی…مهسوبه شمانیازداره..خیلی ازش دوری میکنید..اون الان فقط تشنه ی محبته…
بادرموندگی نگاهی کردم وگفتم..
_اون دست من امانتتته..محبت کردن من به اون فقط وابسته اش میکنه…من به زورواردزندگیش شدم..حق ندارم آینده اش رو خراب کنم…
++اون زن شماست،حق داره محبت ببینه…حقتونه محبت کنین …
لجبازی نکنید،مهسوتنهاست…
_ممنون،بهش فکرمیکنم
لبخندآرومی زد و ازسرجاش بلندشدوبه سمت اشپزخونه رفت..
+طنازراست میگه…دوباره ازدستش میدیا یاسر…
_میگی چکارکنم؟حافظش داره برمیگرده..حالیته امیر؟اونجوری منومیبخشه که حقیقتوبهش نگفتم و به خودم وابستش کردم؟
+همه ی ماشاهدیم که توکُل تلاشتوکردی تاخانوادش راضی بشن،اونانخواستن یادش بیاد…اونا توروازش دورکردن..یادت رفته؟؟یادت رفته چه ظلمی بهت شد؟
یادته بخاطر مادرت چقد ضربه خوردین تو و مهسو؟بس نیست اینهمه سال زجر؟
_اون زن مسبب تموم این بدبختیاس…اگه نبود مهسو الان سالهابود که منومیشناخت…میدونست که بینمون چی گذشته..من کی بودم براش،چی بودم…الان عاشقم بود…
با نفرت از سر جام بلندشدم و گفتم…
_انتقام هردومون رو ازش میگیرم..
✍نویسنده: محیا موسوی
🍃کپی با ذکر صلوات...🌈
.*°•❤️❤️🔥⃝⃡✨💕❥•°*.
.....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••
#نمنمعشق
فصل_دوم
#قسمت_هفتاد_و_دو
مهسو
_توکی میخوای آشپزی یادبگیری؟شوهربدبختت گشنه میمونه که…
+مثلا الان توآشپزی بلدی اقایاسر همیشه سیره؟
_کوفت..
خندید و به سالاددرست کردنش ادامه داد…
همون لحظه پسراواردخونه شدند.
یاسر مشغول حرف زدن باگوشیش بود
+نه حاجی جون…بفرستشون خونه ی بابااینا…اونجا جاش بزرگتره…مثل هرسال همونجامیگیرم…
+اره،اره…علی الحساب دویست کیلو بفرست ..امسال یکم جمع و جورترمیگیرم…
+قربانت حاجی..منتظرم..یاعلی
کنجکاوبودم بدونم با کی حرف میزنه…
+سلام مهسوخانم و طنازخانم…
همه چی درامن وامانه؟
_سلام آره…خسته نباشید..با کی حرف میزدی؟
ناخنکی به سالاد زد
امیرحسین گفت
+حاج حسین بنک دار بود…
یاسر پقی زد زیرخنده
من و طناز همزمان گفتیم
_+کی بووود؟
یاسر باخنده گفت
+حاج حسین بنک دار…همیشه خشکبار سالیانه امونو ازونجامیخریم…
الان هم چون یک هفته ی دیگه ماه محرمه سفارش دادم برای دویست کیلوبرنج و بقیه ی مخلفات…
_هفته ی دیگه ماه محرمه؟؟؟
+آره..
_خب برای چی اینهمه موادغذایی سفارش دادی؟
با خنده گفت
+خب پدربزرگم نذر داشت ده روز ماه محرم رو سفره مینداخت برای خونواده های بدسرپرست و بی سرپرست…
قبل ازمرگش وصیت کرد من این کارو انجام بدم…
نذرکه میدونی چیه؟
قیافمو توی هم کردم و گفتم…
_بله میدونم…تازه ماه محرمم بلدم چیه…ما مسیحیا امام حسین روخوب میشناسیم…
ابرویی بالا انداخت و گفت..
+خانمی..شما الان دیگه مسلمونی..ما مسیحیا جمله ی غلطی بودا…
_حالاهمون…گیرنده…
باخنده از آشپزخونه خارج شدن و به سمت سالن پذیرایی رفتن
یاسر
ناهاررو بادستپخت عالی مهسو خورده بودیم و الان توی اتاق مشغول نوشتن لیست دعوتیهای امسال بودم ازبین لیست دعوت همیشگیه آقاجون…
دراتاق بازشد و مهسو سینی به دست وارد شد..
+چای سبز آوردم اعصابت آروم بشه…
لبخندی زدم و گفتم
_خانم دودقه اومدیم خودتونوببینیم امروز همش توی آشپزخونه بودینا…
خجالت کشید و سرش رو باخنده پایین انداخت
_الان خجالت بخورم یا چای سبز؟
مشتی به بازوم زد وگفت
+عهههه یاسراذیتم نکن دیگه…
خندیدم و گفتم
_چشم ارباب…بشین ..
روی صندلی نشست
_خب منتظرم..
+منتظرچی
_حرفی که بخاطرش ناهارپختی..خوش اخلاق شدی…چای دم کردی و برام اوردی…
وازصبح منتظرگفتنشی…
چشماش گردشد
+توذهن خونی؟
_نه عزیزم،پلیسم…قیافت دادمیزد…خب بگو
+راستش…چیزه…راستش…
_راشتش چی؟
با حرفی که زد شوکه شدم اساسی…
+میشه برام از اسلام بگی…..
#بهنامعشقکههرچیزخوبیعنیتو
✍نویسنده: محیا موسوی
🍃کپی با ذکر صلوات...🌈
.*°•❤️❤️🔥⃝⃡✨💕❥•°*.
.....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••
#سلام_امام_زمانم
🔹السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ...
🔸آمدنت نزدیک است...
🔸و صدای قدم هایت لرزه بر جان طاغوتها انداخته!
🔸سلام بر تو و بر روزی که بُتهای روزگار یکی یکی به دستان ابراهیمیِ تو سقوط کنند!
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحبالامر در سرداب مقدس.
20.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 روایت علیرضا پناهیان و سیدعلی خمینی از نکته عجیب سخنرانی دیروز رهبر انقلاب
#تصویری
🌸🍃
🍃
🔴یکی از معجزات امام رضا ع که اخیرا اتفاق افتاده است:
یک عروس و دوماد تهرانی که تازه عروسی میکنن تصمیم میگیرن بنا به
اسرار آقا داماد بیان مشهد ولی عروس خانم با این شرط حاظر میشه بیاد
مشهد که فقط برن تفریح و دیدن طرقبه و شاندیز و اصلا داخل حرم نروند
و زیارت نکنند.
درست چند روزی هم که مشهد بودند رو با تفریح و بازار و خرید گذراندند تا اینکه روز آخر شد و چمدونهاشون رو
داخل ماشینشون گذاشتند و از هتل خارج شدند.وقتی به میدان پانزده خرداد یا به قول مشهدیها میدون ضد رسیدند آقا داماد وقتی گنبد و گلدسته آقا رو دید ماشین رو نگه داشت و سلامی به آقا داد و مشغول دعا بود که عروس
خانم هم دستشو از ماشین بیرون آورد به تمسخر گفت: امام رضا بای بای، خیلی مشهد خوش گذشت؛ بای بای
داماد ماشین رو روشن کرد
از مشهد خارج شدند.توی راه بودند که عروس خانم خوابش برد. تقریبا نزدیک ظهر بود و چند کیلومتری داشتند تا
برسند به نیشابور که ناگهان عروس گریه کنان از خواب پرید و زار زار گریه میکرد.از شوهرش پرسید که الان به کجا رسیدند؟
شوهرش هم جواب داد نزدیک نیشابور هستیم.
عروس هم در حالی که گریه میکرد و رنگ پریده گفت برگردیم مشهد
داماد هرچی اصرار کرد که چرا؟ ما صبح مشهد بودیم. واسه چی برگردیم عزیزم؟
عروس گفت فقط برگردیم مشهد
برگشتند به مشهد و وقتی رسیدند به نزدیک حرم؛ عروس اصرار کرد که برند حرم
داماد با ادب هم اطاعت کرد ولی با اصرار فراوان دلیل گریه و اصرار برگشتن و حرم رفتن رو از خانمش جویا شد که
عروس خانم اینطور جواب داد :
وقتی توی ماشین خواب بودم،خواب دیدم که توی حرم ،امام رضا ایستاده و یکی از خادمها هم داره اسامی زایرین
رو برایشان میخونند و امام رضا هم تایید میکنه و برای زوارش مهر تایید میزنن
تا اینکه امام رضا گفتند که پس چرا اسم این خانم(عروس) رو نخوندی؟ خادم هم جواب داد که آقا جان ایشان این
چند روزی که مشهد آمده بودند به زیارت شما نیامده و اعتنایی به حرم و زیارت شما نداشتند آقا.
امام رضا جواب داد که اسم ایشان رو هم توی لیست زایرین ما بنویسید. این خانم وقت رفتن و خروج از مشهد از من خداحافظی کردند و تشکر کردند؛ایشان هم زایر ما بودند.
🍃
🌸🍃
#به_وقت_طلوع 🌞
صبح که میشود؛
وقت پناه گرفتن است از شرّ مکرها و حیلههایی که شیطان، در شلوغیِ روز برایت تدارک میبیند!
و چه زیرکانه، امام سجاد علیهالسلام، هر صبح خود را در عظمت آغوش الله جا میکند؛ از شرّ هر چهار حملهی شیطان ...
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ احْفَظْنَا مِنْ بَینِ أَیدِینَا وَ مِنْ خَلْفِنَا وَ عَنْ أَیمَانِنَا وَ عَنْ شَمَائِلِنَا وَ مِنْ جَمِیعِ نَوَاحِینَا، حِفْظاً عَاصِماً مِنْ مَعْصِیتِک، هَادِیاً إِلَی طَاعَتِک، مُسْتَعْمِلًا لِمَحَبَّتِک.
اله من؛ سلامِ تو بر پیامبرِ من و أهلش!
مرا از پیشرو (اضطراب آینده)، پشتسر (ماندن در گذشته)، راست(غرور از مقدسات) و چپ (دعوت به گناهان)، و خلاصه از تمام جهات (تمام حملههای شیطان) حفظ کن!
از همان محفوظ ماندنها که نافرمانیات نکنم، و مطیعت باشم ... عاشقانه و از تهِ دل
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺
🍂 زیاد به حرف دلتون گوش نکنید. 🍂
🔶أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَي سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَي بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ
(جاثیه/۲۳)
⚡️ترجمه :
آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اين كه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده اى افكنده است؟! چه كسى مى تواند غير از خدا او را هدايت كند؟! آيا متذكر نمى شويد؟!
🔴وقتی انسان دائم به حرف دلش گوش کنه و هرکاری که دلش میخاد رو انجام بده، نفسش معبود و حاکم وجودش میشه.
❌آدم هواپرست، وظایف خودش رو ترک نموده و دائم دنبال تمایلات نفسانی خودشه.
💥هوى پرستى، ابزار شناخت رو از كار مى اندازه، نه چشم حقيقت رو مى بينه و نه گوش حقّ را مى شنوه و نه دل درك صحيح داره.
⚡️اگر هوى پرستى حاكم شد، علم هم از كارآيى مى افته. هوا پرستى حتّى دانشمندان رو منحرف مى كنه!
#سبک_زندگی_قرآنی
شاهچراغ خاک تو از مشک برتر است
چون مرهمی به جان و دل ریش مضطر است
(غلامحسین عزیز آبادی)
خاک ایران زمین، صحنهای زیبا از رویش گلهایی است که عطر وجودشان هوای این سرزمین را معطر کرده و برکت حضورشان، روزی دهنده مردمان این مرز و بوم است.
گلهایی معطر از نوادگان پيامبر(ص) و اولاد حضرت علی(ع) که مزارشان، مرکز شيفتگان و زائران است.
در این میان فرزندان موسی بن جعفر(ع) جایگاه ویژهای در قلب مردمان این سرزمین دارند، حریم نورانی حضرت رضا علیهالسلام در مشهد و بارگاه ملکوتی خواهر گرانقدرش در قم و حرم قدسی حضرت احمد بن موسی(ع) (شاهچراغ) در شيراز از جمله اين مقابر پر از عطر معنويت و قرب به آستان اهل بيت(ع) است.
و شانزدهم خرداد روز گرامیداشت شاهچراغ ایران زمین است که از برکت قدومش شیراز و ایران، به معنویت و نور رسیده است.
زیارت برای امام زادگان
فضیلت زیارت امام زادگان
شیخ مفید علیه الرحمه در کتاب ارشاد در شرح حال حضرتش میفرماید: «حضرت احمد بن موسی علیهما السلام، جلیل القدر، کریم و پرهیزگار بود و حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام او را دوست و مقدم میداشت و مزرعه خود که معروف به «بسیره» بود را به او بخشید.»
شاهچراغ، ملجأ زائران و حاجتمندانی است که شیراز را مقصد دل شکسته خود میدانند چرا که احمد بن موسی(ع) نیز همچون پدر و برادر خود، اهل کرامت و سخاوت بیحد است.
همانطور که سید محسن امین، در اعیان الشیعه به نقل از محمد بن هارون موسی نیشابوری(محدث نیشابوری) در کتاب لُبّ الانساب، ضمن شرح فضایل احمد بن موسی علیهما السلام مینویسد: «... و گفته میشود که احمد بن موسی علیهما السلام سه هزار بنده داشت و هزار بنده را آزاد کرد و هزار قرآن با دست مبارکش نوشت و او با عزت، بزرگوار و دارای منزلتی بزرگ بود، و احادیث بسیاری از پدر و اجدادش حکایت کرده است.»
او که با نور کرامتش دلهای تاریک و راههای خاموش را به روشنایی فرا میخواند و آمین گوی حاجاتی است که سعادت را به سند تقدیر بندگان، ضمیمه میکنند.
حضرت احمدبن موسی، شاهچراغ(ع) پسر ارشد امام موسی کاظم(ع) و برادر حضرت علی بن موسی الرضا (ع) در راه پیوستن به برادر خود به سوی خراسان سفر کرد اما در راه به دست افراد مأمون، خلیفه عباسی، در شیراز به شهادت رسید.
روز گرامیداشت احمد بن موسی(ع) شاهچراغ ایران زمین، بر دل تمام عاشقان مبارک باد
🔶🔸 جاذبۀ نیت
🔹 هواپیما را دیدهاید که از روی زمین اوج میگیرد؟ هواپیما دوباره به زمین بر میگردد، اما موشک از جاذبۀ زمین خارج شده و دیگر بر نمیگردد.
🔹سرعت زیادی لازم است تا موشک از جاذبۀ زمین خارج شود.
🔸همان طور که زمین «جاذبه» دارد، «نیت » هم «جاذبه» دارد. نیت انسانها گاهی در «جاذبۀ» خود انسان گیر میکند.
بسیاری از اعمالی که انسان به سوی ملکوت میفرستد، از جو خودش نمیگذرد؛ او فکر میکند آن عملی که فرستاده، رسیده است! اما در قیامت که عملش را نشانش میدهند میبیند که خیلی از آنها به جاذبۀ خودش باز گشته است.
✅درجات عمل، همهاش مربوط به نیت میشود و بستگی دارد به این که تا چه اندازهای بتواند از خودش رها شود که این مربوط به شکستگی و سوز دل است.
🔶 آیت الله حائری شیرازی