هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینهٔ صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
« در نصایح لقمان به فرزندش چنین آمده است:
"یا بنىّ لا تکن اعجز من هذا الدّیک یصوت بالاسحار و انت نائم على فراشک"؛
اى پسر من، عاجزتر از خروس مباش که صدا مىکند به #سحر ها (یعنى ذکر میگوید) و حال آن که تو خوابیده باشى بر رختخواب خود. » .
در برخی از روایات گفتار خروس ترجمه و بیان شده است، که حضرت علیه السلام می فرماید: « خروس می گوید: "اذکروا اللّه یا غافلین" یعنی ای کسانی که از خداوند غافلید او را ذکر کنید. »
🐓 كم ز خروسی مباش، مُشت پَری بیش نیست ، از سر شب تا سحر ذكر خدا میكند ،
دعای عهد.mp3
21.59M
به امید این که ...
دیدهی دل را بیناتر کن!
این دلهای گره نموده به ضریح انتظار است که میتپد،
سرخ و زنده!
دلهای مؤمنانی است که در همین خانهی فانی که ما در آن خاکنشین شدهایم،
عرش الرحمن گشتند ...
و
به "عهد" هر صبح جلا داده شدند ...
و
آن گاه که عمر آنان به آخر رسید و جمال یار ندیدند ...
تن از ضریح جدا نمودند ...
و
دل را در آن به امانت گذاردند ...
به امید رجعت!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زیارت_از_راه_دور
امروز که روز زیارتی امام رضاست...از دور و نزدیک...چشمانمان را ببندیم...دستی روی سینه بگذاریم و...با سلامی...زائر امام هشتم شویم
خدایا این کلام را روزیمان کن
#درپناه_قرآن
رَّبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ!
ﻣﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﻣﻨﺎﺩﻱ (ﺗﻮ) ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻳﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ:
«ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺧﻮﺩ، ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ»
ﻭ ﻣﺎ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ;
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ!
ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺨﺶ! ﻭ ﺑﺪﻳﻬﺎﻱ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﭙﻮﺷﺎﻥ! ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﻴﻜﺎﻥ (ﻭ ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺁﻧﻬﺎ) ﺑﻤﻴﺮﺍﻥ!
( آل عمران ۱۹۳ )
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
#نهج_البلاغه
💥أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللّهَ فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَيَلْهُو، وَ لاَ تُرِكَ سُدًى فَيَلْغُو
🌐اى مردم از خدا بترسيد، هيچ كس بيهوده آفريده نشد تا به بازى پردازد، و او را به حال خود وانگذاشته اند تا خود را سرگرم كارهاى بى ارزش نمايد.
📘#حکمت_370
💠🌼☀️🌼💠
💠#آموزه_های_دعای6صحیفه_سجادیه
9️⃣1️⃣ #روز_خجسته
🌼 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْهُ أَيْمَنَ يَوْمٍ عَهِدْنَاهُ، وَ أَفْضَلَ صَاحِبٍ صَحِبْنَاهُ، وَ خَيْرَ وَقْتٍ ظَلِلْنَا فِيهِ
« خداوندا، بر محمد و خاندانش درورد فرست و این روز را خجسته ترین روزی که تاکنون به یاد داشته ایم، نیکوترین همدمی که همراهی کرده ایم و برترین زمانی که گذرانده ایم، قرار ده.»
✔️یمن به معنای برکت و سعادت است.
✍️آدمی از تاریکی و گمراهی نخستْ روزهای عصر حجر تا به روزگار متجدد امروزی، همواره برای بهتر #ساختن_زندگی خود کوشیده است.
از این رو، #پیشرفت و لزوم آن از اعماق جانِ آدمیان ریشه می گیرد و البته نیاز به کار و #کوشش مداوم دارد.
کار و کوشش همواره رشد و فزونی برای صاحبش به ارمغان می آورد و باعث می شود هر روز از دیروزش بهتر شود.
بی تردید بدون تلاش، آدمی چیزی دستگیرش نمی شود. به دیگر سخن اگر آدمی هر روز نسبت به روز قبل، گامی فرا ننهد، همچنان در جای خود می ماند و توفیق چندانی در زندگی به دست نمی آورد. پس همواره باید کوشید که امروز از دیروز بهتر باشد.
🌸 بدین جهت امام سجاد علیه السلام در اینجا از خداوند درخواست کرده اند که روز او نسبت به روزهای پیشین از #خیر و برکت و خجستگی افزونتری برخوردار باشد.
مقصود این است که طاعت و عمل او در این روز در مقایسه با روزهای گذشته بیشتر باشد. تا بدین سان روز به روز مراتب قرب الی الله و #سعادت را بالا روند.
🔹 در روایت هم آمده که هرکس دو روز او با هم برابر باشد زیانکار است.
📚بحارالأنوار، ج78، ص327
💠🌼☀️🌼💠
🔸شرح صحیفه سجّادیه. صمدی خمینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌رهبر انقلاب خطاب به علما و طلاب:
🔻اگر انبيا فقط احکام میگفتند، کسی با آنها دشمنی نمیکرد
#رهبر_انقلاب:
🔹انبيا كارشان مسئلهگويى فقط نبود. اگر انبيا فقط به اين اكتفا ميكردند كه حلال و حرامى را براى مردم بيان كنند، اينكه مشكلى وجود نداشت؛ كسى با اينها درنمىافتاد.
🔹در اين آيات شريفهاى كه اين قارى محترم با صوت خوش و با تجويد خوب در اينجا تلاوت كردند: « اَلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسٰالاٰتِ اللّٰهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لاٰ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللّٰهَ » ؛ اين چه تبليغى است كه خشيت از مردم در او مندرج است كه انسان بايد از مردم نترسد در حال اين تبليغ؟
🔹اگر فقط بيان چند حكم شرعى بود كه ترس موردى نداشت كه خداى متعال تمجيد كند كه از مردم نميترسند؛ از غير خدا نميترسند.
🔹اين تجربههاى دشوارى كه انبياى الهى در طول عمر مبارك خودشان متحمّل شدند، براى كى بود؟ چهكار ميكردند؟ « وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قٰاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمٰا وَهَنُوا لِمٰا أَصٰابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ وَ مٰا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكٰانُوا » ؛ چى بود اين رسالتى كه بايد برايش جنگيد؟ بايد جنود الله را براى او بسيج كرد، پيش برد؛ فقط گفتن چند جملهى حلال و حرام و گفتن چند مسئله است؟!
🔹انبيا براى اقامهى حق، براى اقامهى عدل، براى مبارزهى با ظلم، براى مبارزهى با فساد قيام كردند، براى شكستن طاغوتها قيام كردند. طاغوت آن بتى نيست كه به فلان ديوار يا در آن زمان به كعبه آويزان ميكردند؛ او كه چيزى نيست كه طغيان بخواهد بكند. طاغوت آن انسان طغيانگرى است كه به پشتوانهى آن بت، بت وجود خود را بر مردم تحميل ميكند.
🔹طاغوت، فرعون است؛ « إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاٰ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهٰا شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طٰائِفَةً مِنْهُمْ » ؛ اين، طاغوت است. با اينها جنگيدند، با اينها مبارزه كردند، جان خودشان را كف دست گذاشتند، در مقابل ظلم ساكت ننشستند، در مقابل زورگويى ساكت ننشستند، در مقابل اضلال مردم سكوت نكردند. انبيا، اينند.
🚩 بیانات در ديدار روحانيّون و طلّاب، ۱۳۸۸/۰۲/۲۳
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
ناحلہ
قسمت_نهم
به ساعت نگاه کردم تقریبا ۴ بعدظهر شده بود و من هر سه تا کتابمو تموم کرده بودم دیگه هیچ خوراکی ای هم نمونده بود برام .
احساس ضعف میکردم ولی سعی کردم بهش غلبه کنم و دربرابر گرسنگی مقاومت کنم تا بتونم تا ساعت ۷ که کتابخونه تعطیل میشه حداقل یه درسِ دیگمو هم بخونم
مشغول برنامه ریزی واسه خوندن درس بعدی بودم که با صدای ویبره تلفن به خودم اومدم.معمولا پنج شنبه ها که کتابخونه میومدم گوشی خودمو نمیاوردم . یه گوشی میاوردم که فقط بشه باهاش تماس گرفت و دیگران بتونن باهاش تماس بگیرن
مامان بود . از سالن رفتم بیرون و جواب دادم .
+سلام مامان جان خوبی؟
_بح بح سرکار خانم علیهههه چه عجب
خندید وگفت
+امان از دست تو.
بیا پایین برات غذا اوردم .
_ای به چشممممم جانِ دل
تلفنو قطع کردمو با شتاب دوییدم بیرون .
دم در وایستاده بود .
با دیدنش جیغ کشیدمو خودمو پرت کردم بغلش
مامان کلافه گفت
+عه بسه دیگه دختر بیا اینو بگیر دیرم شده .چیه این جلف بازیا که تو در میاری اخه
به حالت قهر رومو کردم اونور.
نایلون غذا رو به زور داد دستم و صورتمو بوسید و گفت
+خیلی خب ببخشید .
برگشتمو مظلومانه نگاش کردم
_کجا به سلامتی؟
+میرم بیمارستان
_عه تو که گفتی ساعت ۶ میری که
+نه الان دوستم زنگ زد خواهش کرد یه خورده زودتر برم .
اخه میخاد بره پیش مادر مریضش .
دلم براش سوخت برا همینم قبول کردم .
_اخی باشه
+اره
فقط فاطمه غذاتونو پختم گذاشتم رو گاز بابا اومد گرم کنین باهم بخورین .
توهم یخورده زودتر برو خونه که صدای بابا در نیاد .
چشمی گفتم ازش خداحافظی کردم .
رفتم بالا و تو سالن غذا خوری نشستم یه نگاه به نایلون غذا انداختمو تو دلم گفتم خدا خیرت بده ...
در نایلونو باز کردمو با پیتزای گوگولیم مواجه شدم و هزار بار دیگه قربون صدقه ی مامانم رفتم
یه برش از پیتزامو بر داشتمو شروع کردم به خوردن
خواستم برش دومو بردارم که یاد مراسم امشب افتادم . مث جت پریدم تو سالن مطالعه و کیفم و جمع کردم کتابامو پرت کردم توش . ساعت مچیمو دور دستم بستمو با کله پرت شدم بیرون .
نتونستم از پیتزام بگذرم
درشو بستمو با عجله انداختمش تو نایلون کولمو انداختم دوشم و نایلون غذامم دستم گرفتم و دوییدم سمت خونه .
همش خدا خدا کردم که بابام نباشه یا اتفاقی بیافته که بابام شب نیاد خونه
چقد دلممیخواست بعد این همه سال یه بار برم هیئت .
یاد تعریفایی که ریحانه از هیئت میکرد میافتادم و بیشتر دلم پر میکشید .
کاش میشد برم و تجربه اش کنم
سرمو بردم بالا و سمت آسمون نگاه کردم
صاحب مجلس خودت یه کاری کن من بیام .توراه انقد با خودم حرف زدم تا رسیدم.
کلید انداختمو درو باز کردم
از راهرو حیاط عبور کردمو رسیدم به خونه ویلاییمون وسط یه باغ ۷۰۰ متری
در خونه روباز کردم و رفتم تو.
کفشمو گذاشتم تو جا کفشی و کولمو از فاصله ۵ متری انداختم رو مبل .
خیلی سریع رفتم آشپزخونه و غذامو گذاشتم رو میز غذاخوری.
رفتم تو اتاقم و مشغول عوض کردن لباسم شدم .
یه پیرهن و شلوار صورتی پوشیدم و موهامو شونه کردم و خیلی شل پایین سرم بستم. از اتاق اومدم بیرون که برم دستشویی یادم افتاد کیفم مونده رو مبل .
خیلی سریع رفتم و آوردمش تو اتاق و گذاشتمش یه گوشه .
گوشی خودمو از تو کشو در اوردم و یه نگاهی بهش انداختم .خبری نبود .
رو تختم رهاش کردمو خیلی سریع رفتم سمت دستشویی
_
به صورتم تو آینه نگاه کردم و روش دقیق تر شدم تقریبا کبودیش محو شده بود و فقط یه اثر خیلی کم روش باقی مونده بود
از دستشویی اومدم بیرون و یه راست نگام رفت پی ساعت ..
تقریبا پنج شده بود
صدای قار و قور شکمم منو برد سمت آشپزخونه ...
نشستم رو میز غذا خوری و مشغول خوردن پیتزام شدم ...
هموز پیتزام کامل تموم نشده بود که تلفن زنگ خورد .
رفتم تو حال و تلفن و برداشتم شماره بابا بود
+الو سلام دخترم
_ سلام پدر جان
+عزیزم یه لطفی میکنی کاری رو که میگم انجام بدی
_بله حتما چرا که نه
+پس بیزحمت برو تو اتاقم
(رفتم سمت پله ها
دونه دونه ازشون بالا رفتم تا رسیدم به اتاق شخصی بابا )
_خب
+کمد کت شلوارای منو باز کن
کت شلوار مشکی منو در بیار
(متوجه شدم که خبراییه )
_جایی میرین به سلامتی؟
ناحلہ
قسمت_دهم
پارت_اول
+دادگاه ساری برا فاطمیه مراسم دارن .
_واقعا؟
+بله موردیه؟
_نه نه نه اصلا
+چیزی شده ؟
_نه فقط مامانم امشب هست بیمارستان
+میخای من نرم؟
_نه نه حتما برین
+پس اگه ترسیدی زنگ بزن به عمه جون بگو بیاد پیشت
با هول ولا گفتم
_نههههه من میخام درس بخونم عمه جون که میان حرف میزنیم باهم .
+باشه پس درا رو قفل کن و همه ی چراغا رو روشن بزار
_چشم باباجون
+کت و شلوار منم بیار دم در یکی و فرستادم بیاد بگیره ازت
_چشم
+مراقب خودت باش. کاری نداری؟
_نه باباجون
+پس خداحافظ
خداحافظی کردم و تلفن و قطع کردم .
کت و شلوار و از تو کمد در آوردم و گذاشتمش تو کاور
چادر گل گلی مامانم و گرفتم و رفتم پایین.
به محض پایین اومدن از پله ها آیفون زنگ خورد پریدم تو حیاط و چادرو سرم کردم .
سعی کردم یقه لباسم که خیلی باز بود رو بپوشونم
درو باز کردم و یه آقایی و دیدم .
سلام کردم و گفتم
_بابام فرستادتون؟
+سلام بله
کت شلوار و دادم دستشو محکم درو بستم .
نمیدونم چجوری راه حیاط تا اتاقمو طی کردم .
میدوییدم و تند تند خدا رو شکر میکردم .
همینکه در اتاقمو باز کردم صدای اذان مغرب و از مسجد کنار خونمون شنیدم .
در اتاق و بستم و تند رفتم سمت دسشویی.
وضو گرفتم و دوباره رفتم تو اتاق .
سجاده رو پهن کردمو با همون چادر مامانم خیلی زود نمازمو بستم ...
____
قلبم تند میزد .
چراغ اتاقمو روشن کردمو نشستم رو صندلی جلوی میز آرایش.
کرم پودرمو برداشتمو شروع کردم به پوشوندن جوشای رو صورتم .
با اینکه زیاد اهل آرایش نبودم ولی نمیتونستم از جوشام بگذرم ...
به همونقدر اکتفا کردم.
موهامو باز کردمو شونه کشیدم بعدشم بافتمشون
از رو صندلی پاشدم و رفتم سمت کمد لباسام.
درشو باز کردمو بهشون خیره شدم .
دستمو بردم سمت مانتو مشکی بلندم و برش داشتم .
یه شلوار کتان مشکی لول هم برداشتم و پوشیدم ومشغول بستن دکمه های مانتوم شدم .
همینجور میبستم ولی تمومی نداشت .
بلندیش تا مچ پام بود برا همین نسبت به بقیه مانتوهام بیشتر دکمه داشت.
بعد تموم شدنشون رفتم سمت کمد روسریها و یه شال مشکی خیلی بلند برداشتم
رفتم جلو آینه و با دقت زیادی سرم کردم .
همه ی موهامو ریختم تو شال .
بعد اینکه لباسامو پوشیدم رفتم سمت کتابخونه ؛قرآن عزیزی که مادرجونم برام خریده بود و برداشتم و گذاشتمش تو کوله مشکیم و همه وسایلای توشو یه بار چک کردم .
کیف پول، قرآن ،آینه و...
عطر و یادم رفته بود.از رو میزم ورداشتم و به مچ دستام زدم و بعد دستم و روی لباسام کشیدم.
عطرم انداختم تو کوله ام
اوممم گوشیمم نبود رفتم دنبال گوشیم بگردم که یه دفعه متوجه صدای زنگش شدم .
رفتم سمت تخت و موبایلمو برداشتم .
به شماره ای که تو گوشیم سیو کرده بودم نگاه کردم نوشته بود مصطفیِ عزیزم ....
🌺نکته ای از دعای ٨ صحیفه سجادیه (دعا در پناه بردن به خدا از اخلاق بد) :🌺
🍂 اللَّهُمَّ إِنيِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ..... وَ سُوءِ الْوِلَايَةِ لِمَنْ تَحْتَ أَيْدِينَا ،
⚡️ترجمه :
خدایا! به تو پناه میآورم از.....بدسرپرستی نسبت به زیردستمان،
🔴 هر انسانی وظیفه داره که با کسانی که تحت مدیریت او هستن، خداپسندانه رفتار کنه.
💥 و متاسفانه این حوزه، جولانگاه شیطان و هوای نفسه، که از این فرصت برای ظلم و برتری طلبی استفاده میکنه.
علتش هم رذیله ی تکبر، منیّت و غروره که باعث سقوط انسان میشه.
🍁پس باید خیلی مراقب باشیم و از این عمل خطرناک(بدرفتاری با زیردستان) به خدا پناه ببریم.
#صحیفه_سجادیه
انسان شناسی ۲۲۹.mp3
9.66M
#انسان_شناسی ۲۲۹
#استاد_شجاعی
#رحیمپور_ازغدی
💢فقط یک شاخصه هست که نشان میدهد مسیر حرکت انسانی شما، مسیر درستی است!
- اگر اهل عبادت هستید،
- اگر اهل فعالیتهای جهادی و معنوی هستید،
و این شاخصه در وجود شما دیده نمیشود،
❌ ترمز کنید!
مسیر شما مسیر درستی نیست و باید تغییر مسیر دهید.
#سلام_امام_زمانم
نذر کردم تا بیایی هر چه دارم مال تو
چشمهای خسته پر انتظارم مال تو
یک دل دیوانه دارم با هزاران آرزو
آرزویم هیچ، قلب بیقرارم مال تو
🛑 راه حل تمام گرفتاری ها!
سوال:
چند سال است که در کارهایم دچار مشکل می شوم و راهها به رویم بسته میشود ، از جمله در زمینه اشتغال و ازدواج.
و هر چه از خدا طلب یاری میکنم ، راه مساعدی گشوده نمی شود؟ چه کنم؟
پاسخ حضرت آیت الله محمّد تقی بهجت :
💟 بسمه تعالی
زیاد از روی اعتقاد کامل بگویید :
🌹 «أستغفرالله ».
هیچ چیز شما را منصرف نکند ، غیر از ضروریات و واجبات تا کلّیهٔ ابتلائات رفع شود،
بلکه بعد از رفع آنها هم بگویید ، برای اینکه امثال آنها پیش نیاید.
و اگر دیدید رفع نشد ، بدانید یا ادامه ندادهاید یا آنکه با اعتقاد کامل نگفتهاید. واللهُ العالم...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
شخصی میگفت: خدمت #آیت_الله_بهجت (رضوان الله علیه) رفته بودم و از ایشان دستور میخواستم.
ایشان فرمودند: استغفار کن. بعضی از چیزها هست که آدم میگوید: خود ما هم میدانستیم!!
مشکل همین است که ما تصوّر میکنیم میدانیم! ما در جهل مرکّب، غوطهوریم...
آن شخص میگفت: ما با سستی با این فرمایش برخورد کردیم.
شب خواب دیدم که در یک قلّه قرار گرفتهام و در حال پرت شدن هستم.
گفتم از این فرمایش استفاده کنم. در خواب استغفارکردم، یک مرتبه من را گرفتند و روی زمین گذاشتند.
صبح خدمت ایشان آمدم و وقتی خواب را به ایشان گفتم، ایشان لبخند زدند که بله استغفار چنین تأثیراتی دارد و ما از آن غافل هستیم..
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از راهکارهای زیبای ملاقات امام عصر علیهالسلام
🔰 استاد #عالی