🔻 آسیاب به نوبت
🔹 یک روز رئیسی، روز دیگر قالیباف، روزی صدیقی، امروز هم رائفی پور و پناهیان و فردا ...
🔹 کی میخواهیم متوجه پروژه ای شویم که هدف اولیه اش زدن شخصیتهای اثرگذار و فعالِ انقلابی هست و در نهایت به زدن مقام معظم رهبری میرسد؟!
🔹 آیا نمیبینیم یکی یکی شخصیتهای انقلابی ها در حال ترور شخصیت هستند؟!
🔹 آیا نمیدانیم بین نقد درون گفتمانی و تخریب سازمان یافته تفاوتی از زیرزمین تا کهکشان هست؟!
#فتامل
13.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ نظر استاد علیرضا پناهیان در مورد حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان
🔻 مراقب باشیم تکمیل کننده پازل دشمن در تخریب شخصیت های انقلابی نباشیم.
🔹 راه برطرف شدن خطاهای سهوی، گفتگو و مودت و تذکرات برادرانهِ خصوصی همراه با رعایت اخلاق اسلامی و تواضع هست.
🔹 دشمن به دنبال ترور شخصیت انقلابی های اثرگذار هست تا در فتنه ها و آشوبها کلامشان بی اثر شود. ما باید مراقبت کنیم که در دام دشمن قرار نگیریم.
🔻 رهبر معظم انقلاب حدود دو ماه قبل فرمودند:
«جبهه دشمن برای خواص برنامه دارد. جلوگیری از نقش شتابدهندگی خواص در جامعه و ایجاد تردید و تعلل در آنان مهمترین برنامه دشمن است.»
پ.ن: ترور شخصیتِ خواص، اثر مستقیمی در جلوگیری از نقش شتاب دهندگی خواص در جامعه دارد.
#فتامل
🔻 مقام معظم رهبری:
"من به هیچ وجه شما را توصیه به محافظهکاری نمیکنم؛ نمیگویم انتقاد نکنید، دغدغه نداشته باشید، ایراد نگیرید؛ نه، به هیچ وجه توصیهی بنده اینها نیست؛ توصیهام این است که دقّت کنید چه میگویید؛ فکر این را بکنید که در این بیان، در این گفتار، در این نوشتار مرتکب عملی نشویم که بعد نتوانیم برایش جوابی داشته باشیم." ۱۴۰۳/۰۱/۱۹
از چشمِ آوینی...
تا دهر را باچشم خودبینی ببینی
از سر گرانیهاش سنگینی ببینی
از خود رهاشو بازکن چشم دلت را
تا آنچه را حالا نمیبینی ببینی
عالم سراسر آیههای قدرت اوست
کافیست بر سجاده بنشینی ببینی
مانند قاسم گر شوی در مکتب عشق
در مرگِ سرخِ خویش شیرینی ببینی
در هرچه تیر و نیزه که آید به سویت
بر دردهای خویش تسکینی ببینی
وقت مرور هر دعایت در دل خویش
بر شانهی خود مرغ آمینی ببینی
اینگونه خواهی شد اگر دنیای خود را
از چشم زیبابینِ آوینی ببینی
#شهید_آوینی
#احمد_رفیعی_وردنجانی
12.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ۲۰ فروردین روز ملی صنعت هستهای و یاد شهدای هستهای گرامی باد
✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇
@BDON_SANSOR
مشغول کردن ایران
دشمنِ از همیشه ضعیفتر که دارد نفَسهای آخر خود را میکشد تمرکزش بر جنگ شناختی و به جان هم انداختن مردم است. دشمن از عمق راهبردی ایران، جانش به لب رسیده. او میداند که اگر ایران بیدغدغه و آزاد باشد، دنیا را فتح میکند، آمریکا را غرق میکند، اسرائیل را محو میکند. پس عاقلانهترین کار برای او، مشغول کردن ایران به خودش هست. او بایستی دم به دم برای ایران مسأله بسازد. مسائل فکری، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی. با ارز و سکه بازی میکند، مسالۀ درمانگاه قم را بزرگ و بزرگ میکند، به شخصیتی همچون آقای صدیقی تهمت زمینخواری میزند، به طرز شگفتآوری طرفدار امیرالمومنین علیهالسلام میشود و پناهیان - این عالم انقلابی - را میزند. سفارت ایران در سوریه را موشکباران میکند، وقایع تروریستی در سیستان و بلوچستان و سایر نقاط راه میاندازد، داعشی به ایران میفرستد، در مورد یکی از بهترین رئیسجمهورهای کشور مدام شایعهسازی و توهین میسازد، به آتش ناامیدی مردم از آینده و مسئولین میدمد و...
چرا؟ چرا دشمن دست از سر ایران برنمیدارد؟ چون با یک ابرقدرتی به نام ایران طرف است. چون با ایرانِ انقلابیِ فعال روبروست. چون ایران امروز وزنۀ بینالمللی است. چون ایران راه ۱۰۰ ساله را ۴۰ ساله رفته. چون ایران توان تمدنسازی دارد. چون ایران از پا نمیایستد. چون ایران خسته نمیشود. چون ایران «مردم» را دارد. چون ایران آیتالله خامنهای را دارد. ایران با این خصوصیات، خار چشم نظام سلطه است. ایرانِ ما خواب را از چشمان قلدرهای عالم گرفته، بیچارهشان کرده. خب طبیعی است که هرچه در چنته دارند را بایستی رو کنند. طبیعی است که از سر استیصال هرچه میتوانند، بکنند. در این میان اما ما چه میکنیم؟ ما هم به دنبال هر مسألۀ مسخره و مضحکی که او میسازد، میدویم؟ به آنچه او میخواهد مشغول میشویم؟ آنچه او میخواهد را میگوییم؟ مسألۀ دستساز او، مسألۀ ما میشود؟ یا نه ما تحلیل خودمان را داریم. ما دشمنشناسیم. ما مسائل خودمان را داریم. ما با او و برای او نیستیم. ما با خودمان و برای خودمان هستیم. ما با پای دشمن راه نمیرویم. ما در زمین او نیستیم. ما هیچ مخرج مشترکی با او نداریم. ما حتی حرف حقمان اگر بهنفع او باشد را نخواهیم گفت.
ما کدامیم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ
چه بهتر است ببخشم به لطف و احسانم
چگونه جسم ضعیف تو را بسوزانم...
آخرای ماه رمضونم رسید 💔 🥺 دلمون براش تنگ میشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ در آخرین پولک باران ماه خدا،
در واپسین نوازشهای دلربای رمضان،
هنوز چشمانمان به راه مانده است ...
☀ یا صاحبالزّمان!
تمام لحظههای پراجابت این ماه را
به امید دیدارتان نفس کشیدیم،
و در آرزوی ظهورتان طی کردیم.
دریغ و افسوس که این رمضان هم بدون دیدن روی ماهتان گذشت.
... اما ما منتظرانِ بی شکیب و دل غمین،
تا روز سبز ظهور،
دست از استغاثه و دعا برنخواهیم داشت ...
⏳ به لحظات پایانی ضیافت الهی نزدیک میشویم...
در این لحظات آخر جهت تعجیل در فرج امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف دعا کنیم و از خداوند بخواهیم این ماه رمضان، آخرین رمضان عصر غیبت باشد.
🤲🏻 اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةَوَالنَّصْرَ
هر چه در سي شبِ ماه رمضان نتوانستيم به دست بياوريم، میتوانيم در وداع با ماه رمضان در شب آخر به دست آوريم.
استاد سیّد محمّدمهدی میرباقری:
«در وداع با ماه رمضان، انسان اول بايد اين ماه ضيافت را درک کرده باشد و اگر درک نکرده باشد سلاموعليکی نداشته که خداحافظی داشته باشد!
البته همه مومنين معمولاً ورود کردهاند و يک انسی گرفتهاند. خوب است آن دعای وداعی که از امام سجاد(ع) است را همه بخوانند. اصلش برای #شب_آخر است و اگر نخواندند در روزِ آخر بخوانند. (در روايت دارد دعاها اصلش برای شب است و اگر نشد شب بخوانند، در روز بخوانند اشکال ندارد.)
در شب آخر دعای وداع ماه رمضان را بخوانند و توجه به مضامينش شود که اين ماه چيست و حضرت چه اوصافی برای اين ماه گفتند و ما چه انسهايی بايد در اين ماه بگيريم تا خداحافظيها معنیدار شود. اگر آن درکها و انسها نباشد آن خداحافظیها هم نيست و اگر آن انس و درک بود وداع ما وداعي خواهد بود که در آن مزدهای ماه رمضان را به دست میآوريم يعني هر چه در سی شب نتوانستيم به دست بياوريم میتوانيم در وداع با ماه رمضان در شب آخر به دست آوريم.
بايد توجه داشت که دعا را امام میخوانند و ما به تبعِ حال امام، به حال دعا میرسيم. حضرت دعا را خواندند تا شايد ما را برسانند؛ در واقع دعای شفاعتی است و اگر کسی از حال امام سجاد استفاده کند و آن چه در آن دعا است با التماس به امام سجاد به او بدهند، همه برکات ماه را در خداحافظی با ماه به دست میآورد؛ ولو در ماه هيچ چيز به دست نياورده باشد. آن وداع جانسوز موجب میشود همه خيرات ماه به انسان برسد.
خدا کند رزق ما از ماه رمضان همين وداع خوب باشد؛ سلاموعليکی که نداشتيم، اميدواريم خداحافظي با ماه رمضان داشته باشيم که در اين خداحافظی همه برکات ماه به ما برسد. گاهی بعضیها در حرم امام رضا(ع) در وداع همه چيز را میگيرند؛ مثلاً يک ماه آنجا بوده، اما وقتی از امامش جدا ميشود يک جوری جدا میشود که همه برکات یک ماه را به او میدهند.»
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨
ای گنبدت همیشه مطهر به عطــر اشک
جز در حریم کوی تو ماوا نمی کنم
در آستان بخشش تو چون حضور شمع
جز با سرشک و شعله مدارا نمی کنم
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
💌💌💌💌💌💌💌
💠💠حکایت ما و ماه مبارک #رمضان
💠💠بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم
ِ
وَالْعَصْر
ِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْر
ٍ
إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْر
💠حکایت ما و ماه مبارک رمضان، بلکه تمام عمرمان
حکایت یخ فروشی است که از او راجع به سرمایه اش سوال کردند که یخ ها را فروختی؟
پاسخ داد که نه ولی تمام شد.
و فرصتهایی که در زندگی ارزانی ماشده اند همان یخ هایی است که جلوی چشمان ما ذره ذره آب می شوند
💠أعُوذُ بِجَلالِ وَجْهِکَ الْکَرِیمِ أَنْ یَنْقَضِیَ عَنِّی شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ یَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَیْلَتِی هَذِهِ وَ لَکَ قِبَلِی ذَنْبٌ أَوْ تَبِعَةٌ تُعَذِّبُنِی عَلَیْه
پناه مي برم به جلال وجه تو ای خدای كريم
كه بگذرد از من ماه رمضان یا طلوع کند فجر این شب و هنوز گناه یا عملی که مستوجب عذاب است، بر دوش من مانده باشد.
در آخرین شب از ماه مبارک رمضان
از دعای خیر برای هم غفلت نکنیم
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
#قرآن #حدیث #اخلاق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طبیعیه من هر چند بار که این کلیپ رو نگاه میکنم بازم دلم میخواد ببینمش و سیر نمیشم از دیدن و تکرارش؟😍
تازه اصلش هم تو محفل دیدم
🌸
قدس - ترس - اسرائیل.mp3
1.54M
🎙 شهید سیّد مرتضی آوینی: سربازان امام زمان از هیچچیز جز گناهان خویش نمیترسند!
◾️۲۰ فروردین ماه، سالروز شهادت سید مرتضی آوینی است
صالحین تنها مسیر
🌷#قسمت_پنجاه_ششم قلبم تند تند میزد... _میشناستشون ؟ با زبان ترکی سئوال کرد. پیرمرد سری تکون داد.
🌷#قسمت_پنجاه_هفتم
بهادر بود..
بخاطر آفتاب اخم کرده بود کلاه روسی سرش بود.
کفش هاش روی برف صدای قیژ قیژ میداد..
_سلام...
شوک زده نگاهش کردم ...
_چیه انتظار دیدنم رو نداشتی ؟ نگاهش کردم...
این آدمی که لبخند روی لب داشت واقعا بهادر بود...
_می خوام باهات حرف بزنم...
من هنوز مثل ابله ها نگاهش میکردم...
دستاشو بهم مالید:
_میشه بریم داخل خیلی سرده...
تازه به خودم آمدم:
_آره ...آره.
و به طرف در وردی رفتم ...در رو باز کردم.
بهادر وارد شد نگاهی به ماشین کردم که هنوز بیرون از پرچین پارک بود.
داخل خونه اومدم.
موژان با دیدن بهادر چشم درشت کرد ...بهادر و موژان به زبان ترکی احوال پرسی کردن.
بهادر چیزی به موژان گفت.
موژان مطیعانه سر تکون داد...
من هنوز مثل آدمای کر و گیج نگاهشون میکردم.
موژان خنده بلندی سر داد:
_من میرم از مادرم کلوچه ی محلی بگیرم ...بهادر خان با چایی دوست دارن.
و بیرون رفت.
_باید می دیدمت.
نگاهش کردم.
روی صندلی کنار پنجره نشست:
_وقتی به دنیا آمدی خیلی کوچولو و ضعیف بودی.
بغضی وقت ها کنارت می نشستم تا ببینم نفس میکشی یا نه ...اسمت ماهرخ بود ولی اولین نفری که ماهی صدات کرد من بودم.
تک خنده ای کرد:
_همش به مامان غر میزدم که چرا بجای بهنام یک خواهر برام به دنیا نیاورده، یکی مثل تو.
مامان هم میگفت ماهی هم مثل خواهر کوچولوی توئه.
نگاهم کرد ...انگاری در گذشته ی دوری بود ...لبخند بهش میومد.
_باورت میشه ماهی به همه دوستام گفته بودم من یک خواهر کوچولو دارم که اسمش ماهیه.
عکسی که تو قنداق بودی رو به همه همکلاسی هام نشون داده بودم.
اگه پستونکت میفتاد اولین نفری که میدوید و اونو زیر شیر آب می شست من بودم ...گاهی حتی گهواره اتو تکون میدادم تا بخوابی.
آهی پر حسرتی کشید.
وقتی عمو جلال از تبریز آمدن ، پز داشتن تو رو به امیر حسین میدادم هه.....میخواستم بهش نشون بدمت.واسه همین رفتیم خونه تون.
اشکام می ریخت.
صدای بهادر می لرزید رو به پنجره کرد.
_ماهی وقتی دو روز پیش لاله گفت حامله است خیلی خوشحال شدم ...وقتی گفت شاید بچه دختر باشه ...تمام تنم لرزید.
دستی روی صورتش کشید
_اگه یک روزی من ناخواسته خطایی بکنم ...قراره کی تقاصش رو از دخترم بگیره. و اصلا چرا دخترم باید تقاص پس بده..
تکون سختی خوردم ...بهادر ادامه داد:
_ماهی منو ببخش ...من ....من ...نباید تقاص کار پدرت رو از تو می گرفتم...
لب گزیدم ...قطرات اشک صورت مردانه ی بهادر رو خیس کرده بود.
نزدیکش رفتم _آقابزرگ میگه:
هرمصیبتی که وارد بشه
...فقط به خیر بودنش فکر کنی ...تحمل اون مصیبت کم میشه ....من هشت سال زندگی پر از حقارتی داشتم ...ولی ...یاد گرفتم برای حرف های بقیه زندگی نکنم....
صدای بوق ماشین اومد...
بهادر از روی صندلی بلند شد
_آره حکمتش این بود که این پسر عموی مادر مرده ی مارو عاشق و شیدای خودت کنی...
با چشمای درشت شده نگاهش کردم ...
خنده ی بلندی سر داد:
_دو دقیقه تحمل نداره...
بعد در رو باز کرد ولی با صدای بلند گفت:
_بیا تو بابا کشتی مارو...
در باز شد و من قامت امیر حسین رو دیدم...
که با خنده میگفت:
_حالا من به جهنم .. این بدبخت راننده یخ کرد ...تو که هم جات خوبه و هم چونه ت گرم.
نزدیک آمد...
_سلام خانوم ...یک چایی داری برامون بریزی یخ زدیم..
بهادر نزدیکش شد و با دست هولش داد _هو ....نبینم به ماهی امر و نهی کنی ها...
امیر حسین دستشو روی سینه گذاشت:
_من نوکر این ماهی خانم هم هستم...
و چشمکی حواله ی من کرد.
بهادر کلاهش رو به سر گذاشت:
_فاصله اسلامی رو تا آمدنم رعایت کنی ... من میرم دنبال آقابزرگ...
صدای قهقهه امیر حسین پیچید..
بهادر به طرف ماشین رفت...
یکدفعه در بسته شد...
_یخ زدم از سرما...
به امیر حسین خیره شدم...
_با بهادر حرف زدی ؟
سر تکون دادم
_بهتره ببخشیش ...!
آهی کشیدم...
_گذشته هرچه بوده تموم شده ...من ازش هیچ کینه ای به دل ندارم...
لبخندی روی لبش نشست و گفت :
_راستی این خانم مزونیه صدبار زنگ زده میگه واسه لباس عروس مشتری دارم ...منم گفتم لازم نکرده ، دو هفته دیگه کجا باز دنبال لباس عروس باشیم....
جفت ابرو هام پرید ...جان ....چه واسه خودش میبره و میدوزه با ناز رو گرفتم:
_من که هنوز فکرامو نکردم...
امیر حسین التماس وار گفت:
_تو رو خدا بیخیال شو ...بزار بریم سر زندگیمون یک عالمه وقت داری فکر کنی ...
#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور