خداوندا
هرچه از ما به تو برسد
استغفرالله
و هرچه از تو به ما میرسد
الحمدلله 🪴
خط توهمی القای "استعفای پزشکیان" یک خط آشوب آفرین است. ایران مهمتر از دعوای سیاسی است.
https://eitaa.com/Politicalhistory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هزار آفرین با این دختر باغیرت !!
حجاب اولویت نیست؟!
پاسخ دختران انقلاب به معاون پارلمانی دولت.....
آقای پزشکیان نتیجه لیست انتخاب آقای ظریف برای کابینه دولت میشه این
که حکم خدا براش دراولویت نیست برایش مهم نیست!
🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم
✍@tahlile_siasi
✍@tahlile_siasi
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ المُرتَجیٰ لِإزالَهِ الجَورِ وَالعُدوانِ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که همه مظلومان تاریخ به ظهور تو چشم دوخته اند.
سلام بر تو و بر روزی که درخت ستم و دشمنی را از ریشه خواهی خشکاند!
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
صبح سه شنبه تون معطر
به عطر خوش صلوات
بر حضرت محمد (ص)
و خاندان پاک و مطهرش
🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🌸 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
سلام و عرض ارادت خدمت همه بزرگواران✋🍃🌸
روز سه شنبه تون متبرڪ بنام حضرت ولیعصر (عج)🍃🌸
چشمتون منور به نور جمالش 💐دلتون روشن به حضور بی مثالش💐
سعادتمند باشید عاقبتتون ختم به بهترین خیرها زیارت اهل بیت قسمت و روزیتون در پناه ذکر شریف:
🌴🌴یـــــــــا ارحــــــــم الراحمیـــــــــــــن🌴🌴
در پناه لطف حق تعالی و
عنایت اهل بیت علیهم السلام
عاقبت بخیر باشید ان شالله
🌸 سه شنبه تون پر برکت
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸بساز حال بد این بی پناه رو
که بیرون حریم تو اصلا جایی نداره...
صالحین تنها مسیر
🌷👈#پست_۶۰ *_الان یک سال و نیم مادرش پول نفرستاده منم هرچی از کمیته میگیرم خرج خورد خوراکمون هم نمیش
🌷👈#پست۶۱
_وقتی آیدا گفت راز بزرگ من رو مادرت میدونه باور نکردم ....
شاید دلم نمیخواست باور کنم !
تهمینه سکوت کرد
هامون نفس گرفت به طرف در رفت دوباره برگشت
_من خوشبختی و آرامش الان خودمو بچه هام رو مدیون دختری هستم که پونزده سال پیش شما اون بدبخت کردید ...
تا حالا فکر کردید چرا روی ویلچر نشستی ؟
و از خونه بیرون رفت
سوار ماشین شد به خونه رسید همیشه از خونه متنفر بود چون میدونست هیچ کس انتظار اومدنش نمیکشه ..
*_آیدا صوفی شاگرد اول کلاس دهم حافظ ...
آیدا با ذوق جایزه اش گرفت روی سن به همه بچه هاو مامان ها نگاه کرد ...
خانم ناظم در گوشش گفت کسی نیومده برای تقدیرت .
آیدا پر از افسوس سر تکون داد ...
ننه پادرد داشت نیومد البته آیدا خوشحال تر بود چون خجالت میکشید بگه این پیر زن حتی مادربزرگش هم نیست ...
به مامان های دوست هاش نگاه کرد چقدر همه شیک و مرتب اومده بودن آهی کشید از روی سن پایین آمد*
هامون وارد خونه شد ..
آیدا رو تو آشپزخونه دید که داشت با لپ تاپ کار میکرد ...
آیدا با دیدنش از جاش بلند شد
_اومدی ؟ چی شد؟
هامون کتش در آورد
_چیز خاصی نبود فقط به خانواده راحله گفتم واسه دادگاه آماده بشن همین .
آیدا دیگه چیزی نپرسید حس میکرد
هامون از یک جنگ برگشته
ولی همینکه میخواست آیدا رو دور نگه داره براش خوشایند بود .
هامون به سقف زل زده بود آیدا لباس عوض کرد موهاش برس کشید .
هامون بدون اینکه نگاهش کنه گفت؛
_اگه وکیلم نتونه مدارک رو بر علیه راحله درست کنه مجبور میشم کل دارایی هامو به نام راحله بزنم ..
آیدا لبخندی زد و در قوطی کرم باز کرد
_تو میخوای از بچه هات محافظت کنی ارزشش داره!
هامون بهش خیره شد
_حتی این خونه ماشین زیر پام همه رو ...
آیدا دست هاش روی هم ماساژ میداد
_من یک خونه کوچولو نزدیک به مدرسه دارم ..
ماشین منم هست میتونی از اون استفاده کنی...
مهم اینکه کنار هم حالمون خوب باشه ..
هامون بغل باز کرد و آیدا تو بغلش خزید
_راحله نمیفهمه قدر داشتن خانواده رو ...
وگرنه هیچ وقت چیز با ارزشی رو راحت از دست نمیداد..
بعد انگار چیزی یادش اومده باشه گفت؛
_آها راستی من از سال دیگه تدریس میزنم چون تابستون ها تعطیلم واسه مانی بهتره بیشتر پیشش باشم ..
نظرت چیه؟
هامون چشم ریز کرد
_چیشد این رشته رو انتخاب کردی؟
آیدا نفس گرفت
_بعد اون اتفاق پونزده سال پیش وسط سال ترک تحصیل کردم ...
ولی انگار همه چی انگیزی شد تا دوباره شروع کنم ...
اینقدر درس میخوندم که دیگه جایی برای فکر کردن نداشتم ..
با رتبه من حتی میتونستم پزشکی هم بیارم ولی دانشگاه فرهنگیان انتخاب کردم
چون از همون اول بهمون حقوق میدادن ..
سختی های هم داشت چند سال مناطق محروم و روستاها بودم ولی کارم دوست داشتم
بعد اومدم توی شهر هر سال معلم برتر میشدم تا بهم سمت معاونی پیشنهاد شد...
و واقعا فکر میکنم همش یک معجزه بود که بیام مدرسه ای که مانلی دانش آموزش بود .
هامون روی موهاش بوسید
_تو تنها قربانی این بازی نبودی ...منم بودم .
آیدا دستش دور کمر هامون حلقه کرد
خودش رو بهش فشرد دیگه حس انتقام نداشت عشق که به هامون داشت انگار از زیر خروار ها حس های زخم خورده بیرون اومده بود ...ولی عاقالانه تر .
****
مانلی نق زد
_مامان اون فیلم که دوستم تعریف میکرد نبود که !
آیدا قاشق غذای مانی رو تو دهنش داد
_اشکال نداره اسم فیلم بپرس فردا برات دانلود میکنم ..
مانی لب برچید
_من دلم میخواد الان ببینم ..
آیدا اخم کرد
_نه الان ساعت ده شب ...باید بخوابی ..
مانی شروع به تاتی تاتی راه افتادن کرد .
آیدا بغلش کرد
_مسواک بزن بخواب ..مگه فردا نمیخوای با من و خاله ژیلا بیای بازار روز ..
مانلی سرش تکون داد
_آفرین پس برو بخواب .
مانلی به طرف روشویی رفت آیدا بلند گفت:
_مانلی!
مانلی پر اخم نگاهش کرد آیدا با لبخند گفت
_خیلی دوستت دارم ...میدونم فردا کلی بهمون خوش میگذره ...بعدم باهم کارتنی که دوست داری رو میبینیم ..
مانلی خندید ..
آیدا مانی رو خوابوند رو تخت گذاشت..
میز شام رو برای هامون آماده کرد لازانیا رو توی فر گذاشت گرم بشه ..
صدای تیک در اومد هامون تلفن به دست وارد خونه شد
قیافش مشخص بود کلافه است ..
آیدا پوفی کشید نزدیکش شد انگار این ماجرا تمومی نداشت.
هامون خیلی رسمی گفت؛
_تشریف بیارید مشکلی نیست ..من خونه ام .
آیدا مات نگاهش کرد چه مهمونی بود !اونم این موقع شب!
هامون وقتی تلفن قطع کرد به آیدا گفت:
_مهمون داریم ...زن عموی راحله !
آیدا بُهت زده گفت زن عموش؟
هامون به طرف آشپزخونه رفت
_آره ...بابا جریان داره میگم برات .
🌷#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
🌷👈#پست_۶۲
آیدا سریع بشقاب براش گذاشت و شامش وآماده کرد ..
_زن عموش واسه چی؟
هامون با چاقو برشی به لازانیا زد
_از بابای راحله کله گنده تر عموش بود ...
کلی کارخونه و شرکت داره و البته از نظر اقتصادی آدم خیلی سالمی هم هست ...
بزرگ خاندانشون ..
آیدا همینطور که حرف های هامون گوش میداد
ظرف کریستالی رو پر از میوه کرد
_حالا چرا عموش نمیاد ..زن عموش میاد؟
هامون لقمه اش قورت داد
_چون چند سال پیش عموش فوت میکنه
کل اون دم و دستگاه میرسه به زن عموش ..
دقیقا میشه جایگزین اون ...
هرکی بخواد از خانوادشون زن بگیره یا دختر شوهر بده باید صلاحدید زن عمو باشه خیلی هم دست بخیر ...
چند بار بابای راحله میخواست اون وسوسه کنه
کاندید شورا یا مجلس بشه ولی زن عمو آدم حسابیه خودش قاطی سیاست نمیکنه ..
یک زن پخته با درایت کاملا با پدر و مادر راحله فرق داره ...
آیدا کیک های که صبح پخته بودرو درون ظرف شیرینی گذاشت
_خوب الان قرار بیاد چی بگه؟قرار میونه داری کنه؟
هامون شونه بالا انداخت و شروع به خوردن کرد
_البته بزار بیاد تا بهش بگم راحله چه
جور آدمی بوده ..
اون حرف های راحله و مامان و باباش شنیده ..
آیدا شکلات خوری پر از شکلات کرد
_واقعا برات مهمه نظر اون چیه؟
هامون بلند شد از پشت میز
_یک جورایی آره ..شاید یک روزی توی کارم سرو کارم بهش افتاد ..
آیدا ظرف میوه رو مقابل هامون گرفت
_میخوای من برم تو اتاق !
هامون اخم کرد
_نه!...لزومی نداره .
همینطور که به طرف پذیرایی میرفت گفت:
_برعکس دلم میخواد ببینت !
آیدا سریع برای حاضر شدن وارد اتاق شد
خواست یک لباس رسمی بپوشه ولی ناخوادگاه دستش روی پیراهن حریر با گلهای نارنجی نشست یک حس خوب داشت از پوشیدنش ..
موهاش برس کشید بالای سرش جمع کرد یک رژ نارنجی کم حال زد ...
استرس داشت واسه دیدن این زن که اینقدر هامون قبولش داشت .
صدای زنگ آپارتمان اومد و تند به خودش عطر زد ..
دمپایی های ست لباسش پوشید
کنار هامون ایستاد ..هامون با دیدنش چشم درشت کرد
_اوف چه دلبری شدی کاش نمیومد این زن عمو ..و محکم بوسیدش ..
آیدا با خنده با آرنج به پهلوی هامون زد
_زشته الان میاد..
هر دو منتظر به در آسانسور خیره شده بودن که در باز شد
زنی پرصلابت از اتاقک آسانسور بیرون اومد آیدا مات شد .
🌷#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
🌷👈#پست_۶۳
*آیدا ننه اینقدر گریه نکن ...
آیدا شش ساله دوباره گریه کرد....
_دلم برای مامانم تنگ شده چرا بهش زنگ نمیزنی بیاد ...
ننه نوچ نوچی کرد ..
_دیدی که رفتم از خونه صدیق خانم زنگ زدم نبود مامانت ..
اینقدر گریه کرد که یکدفعه بدنش به رعشه افتاد و بی هوش روی زمین افتاد ننه به سرش میزد و دنبال همسایه ها رفت
آیدا عکس مچاله شده مامانش تو مشتش بود *
_هامون جان من از هر کسی انتظارش داشتم الا شما ؟
هامون سر پایین انداخت
_ببخشید نوشین خانم ولی فکر کنم
باید حرف های منم بشنوید بعد قضاوت کنید
نوشین چادرش درست کرد و با اخم گفت؛
_تو باید باهاش راه میومدی میدونی مریض و افسرده است بعد رفتی زن گرفتی آوردی تو خونه زندگیش ...
طفلکی دیوانه شده ..
نگاهی پر از حرص به آیدا کرد که مات فقط نگاهش میکرد
_دخترم شما چرا حاضر شدی تن به ازدواج بدی ..
میدونستی زن و بچه داره ...
چرا واسه خودت عذاب این دنیا و اون دنیا خریدی !
آیدا کر بود هیچی نمیشنید فقط نگاهش میکرد .
هامون مداخله کرد
_راحله به بچه های خودش هم رحم نکرد !
نوشین وسط حرفش پرید
_هامون پسرم ...
اون یک مادره ..
میفهمی مادر یعنی چی ...
داره از دوری بچه هاش پرپر میشه ...
من خودم دوتا بچه هام انگلیس اند روزی هزار بار بهشون تلفن میکنم
با این همه مشکلات و گرفتاری که ایران دارم اگه هر شیش ماه نرم ببینمشون دق میکنم ...
مادر بودن ارج داره هرکسی نمیتونه جاش پر کنه ..
آیدا بغض کرد بهش خیره شده بود .
هامون کلافه گفت؛
_اون کاری کرد که مانلی ازش میترسه اون باعث شد
مانی تو بیمارستان بستری بشه وقتی با دوست پسرش فرار کرد فکر بچه هاش بود ؟
نوشین اخم کرد
_حالا اون یک اشتباهی کرده تاوانش این نیست که بچه هاش ازش بگیری !
و بعد بلند شد
_تو مثل پسرم میمونی همینقدر برام عزیزی امیدوارم حرفم رو زمین نندازی !
هامون نوچی کرد
_باور کنید اگه آیدا نبود معلوم نبود چه بلای سر بچه ها میومد .
نوشین با بُهت به آیدا خیره شد ..
به آیدای که از وقتی مقابل در دیدش فقط یک سلام ازش شنیده بود
و ساکت فقط بهش زل زده بود .
چادرش درست کرد به طرف در رفت
هامون برای بدرقه به دنبالش رفت
_نوشین خانم ...منم برای شما احترام
زیادی قائلم ولی بزارید دادگاه مشکل مارو حل کنه !
نوشین کفش پوشید
_پسرم به فکرآبروی پدر راحله هم باش !
به طرف آسانسور رفت
_فردا هماهنگ میکنم بچه هارو بیار خونه ما راحله هم بچه هارو ببینه گناه داره ...
اونم مادره ...
فکر کنم همسر جدیدتون از دیدن راحله و اقوامش خیلی ناراحت بشن ...
نمیخوام بعد من آتشش دامنگیر تو بچه ها بشه ..
هامون کلافه گفت؛
_نه نه آیدا اصلا اینطور نیست ..
نوشین اخم کرد
وارد آسانسور شد
لحظه آخر گفت:
_فامیلش چیه ..؟
هامون با تعجب گفت؛
_فامیلی آیدا؟
نوشین گفت آره
هامون گفت:
_آیدا صوفی !
در آسانسور همون موقع بسته شد و هامون حتی نتونست خداحافظی کنه.
هامون عصبانی وارد خونه شد آیدا تو پذیرایی نبود ..
با حرص بلند گفت:
_چرا حرف نمیزدی ..
الان با خودش فکر میکنه تو چه آدمی هستی که حتی بلد نیست حرف بزنه
چجور میخواد مواظب بچه ها باشه ..
میدونی چه فکر های کرد تو رو یک از خود راضی حساب کرد .
وارد اتاق شد با بُهت دید کل لباس های کمد ریخته شده ..
آیدا رو گوشه اتاق کز کرده دید که میلرزید .
ترسیده گفت:
_چی شده آیدا !
آیدا فقط میلرزید تنش تب کرده بود با چشای وحشت زده لب هاش تکون میداد ولی صدایی نداشت ..
بدنش به رعشه افتاد .
تو بغل هامون از هوش رفت ..
تکه عکسی مچاله از دستش افتاد.
🌷#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
🌷👈#پست۶۴
_ژیلا جان سلام میتونی بیای بیمارستان ....
ژیلا هول زده گفت؛
_چی شده؟
_نه نگران نباش فقط بچه ها تنهان بیا لطفا..
تلفن قطع کرد
مانلی اشکش پاک کرد مانی رو که نق میزد تکون داد
_چرا مامان نیومد مگه نگفتی صبح دکترش بیاد مرخصه!
هامون نفس گرفت مانی رو بغل کرد سعی کرد حواسش پرت کنه .
مانلی لب برچید
_مامان تا کی اونجاست؟
هامون چشم بست
_حالش خوبه دخترم میاد ..
بعد نیم ساعت ژیلا تماس گرفت
_من بیمارستانم کجایی شما ..
هامون آدرس داد ..
ژیلا سراسیمه خودش رسوند
_چی شده؟
نگاه هامون به پشت سر ژیلا رسید که علیرضا هم همراهش بود ..
_تشنج کرده الان تو مراقبت های ویژه است!
علیرضا جلوتر آمد
_علتش چی بوده ؟
هامون اخم کرد
_شوک عصبی ..
ژیلا مانی روکه گریه میکرد از بغل هامون گرفت
هامون کلافه گفت:
_شرمنده ژیلا جان زحمت شد واسه شما ..
خواهرم ظهر میرسه .
ژیلا نگران گفت:
_نه نه زحمتی نیست ...الان آیدا وضعیتش چطوره؟
هامون مدارکی از ماشین برداشت
_الان جواب آزمایشش میاد با سی تی و عکس هاش ببرم دکتر ..
علیرضا باهاش هم قدم شد
_منم میام شاید از دکتر ها آشنایی پیدا کردم !
هامون کلافه راه افتاد.
علیرضا موشکافانه نگاهش کرد
_دعوا کرده بودین؟
هامون چشم غره رفت
_نه ..ما مشکلی نداریم ..
_ژیلا تو راه بهم گفت چند وقت پیش آیدا باهاش تماس گرفته و نگران بوده!
هامون شونه ای بالا انداخت
_اتفاق دیشب اصلا ربطی به آیدا نداشت ..
نمیدونم چرا اینطوری شد ...
هامون وسط بیمارستان ایستاد به عقب برگشت با فک منقبض شد
_اصلا چرا من باید برای تو توضیح بدم ..
زندگی من و همسرم به تو چه ربطی داره ..
علیرضا پوزخندی زد
_اینکه فکر کنی آیدا بی کس و کار و هیچکس نداره تا حمایتش کنه به من مربوطه !
هامون چشم ریز کرد
_همه کسو کار اون الان منم ...به حمایت تو نیازی نیست ..
و راه افتاد
علیرضا خودش بهش رسوند با
عصبانیت گفت:
_پونزده سال پیش همه کارش بودی گند زوی به زندگیش ..
هامون به طرفش برگشت
_اونجا هم زندگی آیدا به تو ربطی نداشت ..تو هیچ کاره بودی!
علیرضا سرتکون داد
_آدم که بودم شرف و وجدان که داشتم وقتی دیدم اینقدر بدبخت و چجوری بهش ظلم کردین!
هامون دندون رو هم سابوند رو برگردوند
_فرض کن الان میخوام جبران کنم !
و نزدیک اتاق شد علیرضا بازوش گرفت هامون به عقب برگشت
_تو هم فرض کن من برادر نداشتشم ...
آیدا خیلی باهوشه مارو ببینه بیشتر استرس و اضطراب میگیره ...
پس من به فرض خوشبخت کردن تو ایمان میارم تو به فرض برادرانه های من احترام بزار ..
هامون چیزی نگفت فقط نگاهش کرد و نفس کشید و وارد اتاق شد
آیدا به پنجره اتاق خیره شده بود با دیدن هامون لبخندی زد هامون نزدیکش شد
_خوبی عزیزم؟
آیدا لبخندی زد
بچه ها کجان ...؟ ..مانی
هامون نوازشش کرد
_ژیلا پیششونه !
آیدا کلافه گفت؛
_چرا مرخصم نمیکنن!
همون لحظه علیرضا وارد شد
آیدا نگاه ترسیده اش به هامون دوخت .
هامون نفس کلافه ای کشید
_من خودم علیرضا رو در جریان گذاشتم
گفتم شاید آشنایی تو بیمارستان داشته باشه ..
علیرضا لبخندی زد
_خوبی آیدا ..
آیدا نگاهش رنگ نگرانی داشت ولی سعی کرد لبخندی بزنه
_خوبم ممنون ..
همون لحظه دکتر وارد اتاقش شد
_خوب خوب ...حالت چطوره ؟
بعد به پرونده دستش نگاه کرد ادامه داد
_آیدا خانم !
آیدا لبخندی زد
_اگه مرخصم کنید بهتر میشم !
دکتر با مهربونی نگاهش کرد
_غیر تشنج دیشب بازم تشنج داشتی ؟
آیدا با خجالت سر تکون داد
_هنوز شیش سالم نشده بود !
دکتر که داشت چیزی رو تو پرونده یاداشت میکرد پرسید
_علتش تب و یا بیماری ویروسی بود؟
آیدا بغض کرد
_نه اونجا هم تشنج عصبی بود !
دکتر آبروش بالا داد
_بچه شیش ساله ..چرا؟
آیدا لب گزید
_بخاطر رفتن مادرم !
هامون به علیرضا نیم نگاهی کرد
دکتر نبض آیدا رو گرفت
رو به هامون کرد
_شما شوهرشی درسته؟
هامون نزدیکتر اومد
_بله اقای دکتر
دکتر از بالای عینک نگاهش کرد
_دیشب چرا تشنج کرد ....
اختلافات زناشویی ...ما اینجا مددکارهای خوبی برای زوجین داریم ؟
علیرضا پر اخم به هامون زل زده بود
هامون اومد رفع رجوع کنه که آیدا گفت؛
_دیدن مادرم بعد ۲۶سال باعث دوباره تشنجم شد!
سکوت شد ..هامون با چشای گرد شده اومد چیزی بگه ولی ساکت شد ..
علیرضا کنار تختش اومد
_مگه مادرت پیدات کردی ..کجا مادرت دیدی...؟
آیدا پوزخندی زد
_خونه خودم ..
دکتر پوفی کشید
_معلومه زندگی پر تلاطمی داشتی ...
برات قرص آرام بخش تجویز کردم و از هر چی استرس و اضطراب باید دور بمونی !
هامون بُهت زده آیدا رو نگاه میکرد
_تو ..تو ..مطمنی...نوشین خانم مادرتِ ؟
آیدا سر تکون داد
هامون وارفته روی صندلی افتاد
🌷#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
🌷👈#پست_۶۵
علیرضا با تعجب گفت؛
_جریان چیه ؟...از کجا آیدا رو پیدا کرده ؟
وقتی دید هر دوشون ساکت اند گفت:
_هامون؟
پرستار وارد اتاق شد
_این برگه ترخیص خانم صوفی ..
علیرضا وقتی دید هامون هنوز بُهت زده به صندلی چسبیده جلو رفت برگه رو گرفت
_من میرم کارهای ترخیص بکنم ...شماهم حاضر بشید ..
وقتی علیرضا رفت هامون به طرف آیدا برگشت
_شاید اشتباه کرده باشی ...غیر ممکنه؟
آیدا پوزخندی زد
_اون چشمهای خاکستری هیچ وقت یادم نمیره تو شناسنامه من اسم پدر نبود ولی اسم مادر نوشین ...
****
آیدا بخاطر آرام بخش ها خوابیده بود مانی هم کنارش خواب بود .
خاله مهین همراه با گریه هویچ ها رو نگینی خورد میکرد و داخل سوپ میریخت
_الهی بمیرم این بچه چه دردی کشیده ..
ژیلا سینی چای رو روی میز آشپزخونه گذاشت .
هامون که هنوز بُهت زده بود گفت؛
_کی فکرش میکرد مادر آیدا نوشین خانم باشه !
ژیلا قیافه متفکری به خودش گرفت
_یعنی آیدا با زن سابق تون دختر عمو هستن؟
هامون خسته از بی خوابی چشم هاشو ماساژ داد
_تو شناسنامه آیدا اسم پدر نیست ...
اسم مادر نوشین ..
ولی هنوزم معلوم نیست آیدا دختر واقعیش باشه ...
هیچی معلوم نیست .طفلی آیدا چیزی نمیدونه ..
فقط یک عکس و یک شناسنامه یک مشت خاطرات از بچگی همین ..
صدای زنگ در اومد
هامون به مانلی گفت؛
_در باز کن عمه هستی ..
چایشش هورت کشید
_ممنون خاله مهین افتادین تو زحمت !
خاله مهین با گریه گفت:
_نه خاله کاری نکردم ..من آیدا رو قد بچه هام دوست دارم ..
صدای زنگ در آپارتمان اومد ..مانلی دوید در باز کرد
هامون بلند شد و به طرف در رفت و هنوز به در نرسیده بود بلند گفت؛
_هستی ماشین تو قسمت مهمان پارک میکردی !
متعجب دید مانلی داره با یکی حرف میزنه ..
خودش به در رسوند که نوشین مقابلش بود .
نگاه خاکستریش شبیه همون عکس مچاله شده ای بود که تو اتاق پیدا کرده بود
_اومدم حال آیدا رو بپرسم ..
هامون به خودش اومد
_بفرمایید تو !
و از مقابل در کنار رفت ..
نوشین وارد شد
_دیشب دیدم اورژانس اومد فهمیدم حالش بد شده تا صبح منم تو بیمارستان بودم ...
هامون گیج نگاهش کرد .
نوشین پره چادرش توی مشتش گرفت
_میخوام ببینمش!
هامون بلاخره به حرف اومد
_توی اتاق خوابه ..
بعد با مکث ادامه داد
_دیشب بعد دیدنتون دچار تشنج عصبی میشه ...
اون گفت که شما ..
نوشین وسط حرفش پرید
_الان حالش چطوره!
همون لحظه ژیلا و خاله مهین از آشپزخونه بیرون اومدن ..
خاله مهین ،نوشین شناخت با اخم نگاهش کرد
_من شما رو خونه ننه زیاد دیده بودم ..
نوشین چشم بست
هامون با تردید گفت؛
آیدا دختر شماست؟
صدای گریه مانی اومد و بعد ژیلا به طرف اتاق رفت .
آیدا مانی رو بغل کرده بود
ژیلا خواست مانی رو بگیره
_بده من بچه رو تو بخواب ..
مانی محکم گردن آیدا رو چسبیده بود آیدا با حالت گیجی تو خواب گفت؛
_نه خوبم ..لطفا یک شیشه شیر درست میکنی ..
آیدا بوسیدش..
ژیلا همینطور که میرفت با خودش فکر میکرد آیدا چه عشق مادرانه ای به بچه ها داره...
هامون وارد اتاق شد آیدا با لبخند و عشق نگاهش کرد
_من حالم خوبه عزیزم ..فقط خیلی سرده یکم درجه اسپیلت کم کن
مانی با دیدن هامون دست هاش به طرفش دراز کرد ..هامون بغلش کرد
_نوشین خانم ا مده ...میخواد تو رو ببینه .
آیدا به هامون زل زد
هامون ادامه داد
_اگه تو بخوای و اجازه بدی ...
میذارم بیاد تو اتاقت ولی اگه فکر میکنی دیدنش اذیتت میکنه ...میتونم بهش بگم نمیخوای ببینیش ...
آیدا لب هاش لرزید
_خوب ..من ببینه که چی بشه؟
هامون سر تکون داد
_پس بهش میگم نمیخوای ببینیش ..
آیدا نفس گرفت شده بود آیدای شش ساله ای که دلش هنوز پیش اون نگاه خاکستری بود .
_نه!
هامون درجه اسپیلت کم کرد و بیرون رفت .
نوشین خانم وارد اتاق شد .
🌷#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
💫روزتان را اینگونه آغاز کنید💫
🍀 بسم الله الرحمن الرحیم 🍀
بِسْمِ اللّهِ النُّور✨ِ بِسْمِ اللّهِ نُورِ النُّورِ✨ بِسْمِ اللّهِ نُورٌ عَلى نُورٍ ✨بِسْمِ اللّهِ الَّذى هُوَ مُدَبِّرُ الاُْمُور✨ِ بِسْمِ اللّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِن َْالنُّورِ✨ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّور✨ِ وَاَنْزَلَ النُّورَ عَلىَ الطُّورِ✨ فى كِتابٍ مَسْطُور✨ٍ فى رَقٍّ مَنْشُورٍ✨ بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ✨ عَلى نَبِي مَحْبُورٍ✨ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ ✨وَبِالْفَخْرِ مَشْهُور✨ٌ وَعَلَى السَّرّاَّءِ وَالضَّرّاَّءِ مَشْكُورٌ ✨وَصَلَّى اللّهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرين✨
☀️🌤☀️🌤☀️🌤☀️🌤☀️
🌸✨ هرڪس صبح ڪند و سه بار بگوید:
✨«الحَمدللهِ ربِّ العَالَمِین، الحمدُلِلّهِ حَمدًا کَثِیرَا طَیِّبًا مُبَارَکًا فِیهِ»
✨حق تعالے هفتاد بلا را از او دفع مےڪند✨
📚 بلدالامین
فوری برای همه جامعه مؤمنین و میهن دوستان گرامی
💥مقرّر شده انشاءالله روز 3شنبه همین هفته، موضوع انتصاب غیرقانونی مستر ظریف در صحن مجلس به رای گذاشته شود و درصورت رای اکثریت مجلس، پرونده این تخلف رئیس جمهور به قوه قضائیه برای رسیدگی فوری و بدون نوبت ارسال خواهد شد.
👊خواهشا و حتما همه در ارسال پیامک به نمایندگان برای (رای اعتراض به انتصاب غیر قانونی ظریف) شرکت کنید و از نمایندگان بخواهید به وظیفه ملی و شرعی خود در عمل به نص صریح قانون و پاسداری از قانون عمل کنند و قید کنید که ما نمایندگان خود را رصد می کنیم.
♦️پیام شما 1نفر هم مهماست و نفرمایید بقیه شرکت می کنند و من دیگه لازم نیست... بدانید که مشارکت حداکثری هست که باعث تحریک نمایندگان و اثرگذاری خواهد بود.
♦️برای تسهیل در ارسال پیامک، میتوانید پس از ذخیره شمارهها در مخاطبان خود، به تعداد 20نفر، 20نفر یکجا انتخاب و متن خود را ارسال کنید.
✨پس از ارسال در گروه اعلام کنید تا بقیه هم مشارکت کنند.
🍀 با رمز یا فاطمةالزهرا،برکت کار را افزایش دهیم.
با این نمایندگان تماس بگیرید
و یا پیامک دهید👇🍃
نصرالله پژمانفر ۰۹۱۵۵۰۳۸۰۰۳
رضا تقی پور انوری ۰۹۱۲۱۴۸۹۰۰۶
علیرضا عباسی ۰۹۱۲۴۱۲۸۷۰۹
زهره سادات لاجوردی ۰۹۱۲۷۹۰۲۴۸۵
علی نیکزاد ثمرین ۰۹۱۲۳۷۵۲۵۷۸
مجتبی یوسفی ۰۹۱۶۱۱۳۴۶۶۸
حسینعلی حاجی دلیگانی ۰۹۱۳۱۶۱۶۵۹۸
حسین خسروی اسفزاز ۰۹۱۵۱۱۱۵۹۶۹
محمد سبزی ۰۹۱۹۱۴۷۴۹۱۸
علیرضا سلیمی ۰۹۱۸۸۶۶۳۴۶۰
مصطفی طاهری ۰۹۱۲۵۴۱۴۷۸۸
علی اکبر علیزاده ۰۹۱۲۷۴۸۲۷۳۸
عباس گلرو ۰۹۱۲۳۲۶۹۶۸۸
روح الله متفکرآزاد ۰۹۱۴۴۰۲۹۶۲۶
عباس مقتدایی ۰۹۱۳۳۱۱۳۳۴۷
جواد نیک بین ۰۹۱۵۱۰۴۶۰۳۴
علی آذری ۰۹۱۵۵۱۹۹۹۵۴
محمد رضا احمدی سنگری ۰۹۱۱۱۳۲۰۰۰۶
علی اصغر باقرزاده ۰۹۱۲۵۲۷۳۳۵۹
محمد صالح جوکار ۰۹۱۳۱۵۱۲۳۰۶
سیدجواد حسینی کیا ۰۹۱۲۵۵۳۲۱۲۷
سید مسعود خاتمی ۰۹۱۲۸۲۰۳۶۵۵
منصور شکراللهی ۰۹۱۷۳۷۹۵۶۲۹
روح الله عباسپور ۰۹۱۲۷۸۶۲۰۸۶
ابراهیم عزیزی ۰۹۱۲۱۵۹۵۴۷۷
محمدجواد عسکری ۰۹۱۷۳۱۱۸۱۴۸
محمد مهدی فروردین ۰۹۱۷۷۰۴۷۵۶۶
فاطمه محمد بیگی ۰۹۱۲۲۳۶۳۲۲۷
احمد نادری ۰۹۱۲۷۲۹۸۴۱۸
ابوالفضل ابوترابی ۰۹۱۳۱۲۸۵۲۱۸
سلام اسحاقی ۰۹۱۲۲۸۵۸۸۱۳
مهدی اسماعیلی ۰۹۱۴۱۲۳۱۳۲۶
امیرحسین بانکی پور ۰۹۱۳۳۱۴۵۵۷۶
احمد جباری ۰۹۱۷۸۳۳۸۰۸۹
رضا حاجی پور ۰۹۱۲۱۳۹۳۹۵۵
سیدسلمان ذاکر ۰۹۱۴۴۴۰۱۵۶۹
احمد راستینه ۰۹۱۳۰۰۵۳۸۴۴
ابراهیم رضایی ۰۹۱۲۴۰۳۴۳۶۰
سمیه رفیعی ۰۹۱۲۲۴۸۶۶۰۵
محسن زنگنه ۰۹۱۵۱۱۱۴۱۵۹
غلامرضا شریعتی ۰۹۱۱۱۵۱۱۵۳۱
حسینعلی شهریاری ۰۹۱۳۱۱۲۵۹۰۲
مسلم صالحی ۰۹۱۷۷۰۵۲۶۸۹
مهدی طغیانی ۰۹۱۳۶۸۸۹۳۴۴
محمد طلا مظلومی ۰۹۱۶۶۷۱۷۳۷۷
حسین عباسزاده ۰۹۱۵۱۱۷۳۲۰۰
ابراهیم عزیزی ۰۹۱۷۱۱۷۰۳۱۱
موسی غضنفرآبادی ۰۹۱۳۳۴۴۰۲۳۴
سارا فلاحی ۰۹۱۲۶۸۴۰۸۸۳
جعفر قادری ۰۹۱۷۷۱۶۱۳۶۵
سیداحسان قاضی زاده هاشمی ۰۹۱۲۴۲۲۲۲۷۱
سیدحمیدرضا کاظمی ۰۹۱۲۱۹۰۶۱۰۲
محمد کعب عمیر ۰۹۹۰۳۶۳۵۵۱۳
فداحسین مالکی ۰۹۱۲۲۰۶۳۰۰۵
احمد مرادی ۰۹۱۷۳۶۱۹۲۳۳
عبدالرضا مصری ۰۹۱۲۲۱۹۲۹۰۱
محمدمهدی مفتح ۰۹۱۲۱۱۱۴۶۴۷
سید موسی موسوی ۰۹۱۷۱۱۷۱۱۷۷
سیدمحمد مولوی ۰۹۱۶۶۳۱۰۴۹۰
سیدجلیل میرمحمدی ۰۹۱۳۴۵۰۹۴۷۴۸
روح الله نجابت ۰۹۱۷۳۱۹۹۱۶۹
رحمت الله نوروزی ۰۹۱۱۱۷۷۴۵۶۸
🍃🍃
نمایندگان تهران
ابوالقاسم جراره
09177610079
سيد محمود نبویان
09190634467
دفتر حمید رسایی
+989218075915
روح الله ایزدخواه
09125111920
مرتضی آقا تهرانی
09127264914
سیدعلی یزدی خواه
09122126593
مالک شریعتی
09122454452
علی خضریان
09123700864
بیژن نوباوه
09121096553
09121114937
مهدی کوچک زاده
09123109607
اسماعیل کوثری
09121228500
مجتبی رحماندوست
09124847215
حسین صمصامی نماینده تهران
🍃🍃🍃
حسن قشقاوی نماینده رباط کریم و بهارستان
09121208692
امیرحیات مقدم نماینده بندر ماهشهر
09131405034
مجید دوستعلی خط ۱ /کرمان وراور
09173672369
فاطمه جراره بندرعباس ، قشم، ابوموسی
09121360218
علاءالدین بروجردی/لارستان
09121308130
🔴📣👈نماینده بزرگوار!
سلام و ارادت، لطفا از انتصاب عناصر نامطلوب نظیر ظریف که مغایر با آرمانهای اصلی امام و رهبر معظم است جلوگیری فرمایید
🔴📣👈نماینده محترم!
ما ملت غیرتمند ایران درخواست انتقام از رژیم غاصب اسرائیل و تهدید کننده جان رهبر عزیزمان را در سریع ترین زمان از شما داریم ، لطفا مطالبه گر و صدای ما باشید
اللهم عجل لولیک الفرج
#عماریون قرارگاه مکتب مقاومت شهید سلیمانی
https://eitaa.com/joinchat/1126957333Cec508480b2
♨️اگر ۵ پزشک متخصص بر صلاحیت برتر یک متخصص اجماع کنند عقلا بدنبال او می روند..👇🏼
✅آیت الله بهجت :
در پاسخ به اینکه آقای خامنه ای برای رهبری جوان اند فرمودند:
همان یکبار که گفتند علی(ع)جوان است برای هفت پشتمان کافیست.
✅آیت الله وحید خراسانی:
من ایشان(امام خامنه ای)را از قدیم میشناسم و در سَلیمُ النَّفس بودن ایشان تردیدی ندارم.
✅آیت الله بهجت(ره):
من تضمین میکنم که اولیاء الهی تو را تنها نگذارند..
✅علامه جوادی آملی:
هر لفظی غیر از "امام خامنهای" جفاست به ایشان...
✅آیت الله ناصر مکارم شیرازی:
تبعیت از حکم حکومتی ولی فقیه بر مراجع تقلید هم واجب است...
✅ آیتالله اراکی:
وظیفه ما در برابر کسی که لحظه لحظه عمرش برای میلیون ها نفر مایه برکت است بسیار سنگین است.
✅آیتالله فاضل لنکرانی :
در مقام علمی و اجتهاد و فقاهت معظم له جای هیچ گونه تردید نیست.
✅آیتالله مکارم شیرازی:
اگر مقام معظم رهبری حرمت نداشته باشند امروز هیچ کدام از ما ایرانی ها حرمت نخواهیم داشت.
✅آیتالله سبحانی:
رهبر انقلاب از نعمت های الهی است و هر حرکتی که موجب تضعیف رهبری شود مسلماً حرام است.
✅آیتالله گلپایگانی :
تضعیف شما را حرام میدانم . عمده ، عظمت شماست .
شما رهبر مسلمین هستید.
✅ آیتالله نوری همدانی:
آیتالله خامنهای نائب امام زمان(عج) است و در کل جهان فرمانده کل قواست.
✅ آیتالله شبیری زنجانی:
من آقای خامنه ای را هم مجتهد میدانم هم عادل.
من ایشان را بر بعضی از علمای معروف ترجیح میدهم
✅ آیتالله صافی گلپایگانی:
در نظامی که آقای خامنه ای هست چه کسی را سراغ دارید که از ایشان مؤمن تر و دلسوز تر باشد
✅ آیتالله علوی گرگانی:
حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران از نظر تدبیر،سیاست و علم بهترین رهبر دنیاست.
✅ علامه حسن زاده آملی:
سینه خودرا شکافتم،هرجای آسمان رفتم این سید رادیدم، باید قنبر خامنهای کبیر بود.
✅ آیتالله بهاءالدینی خطاب به امام خامنه ای:
اجازه بدهید دستتان را ببوسم تا فردا که به محضر جدّه ام زهرا(س)مشرف شدم،عرض کنم دست ولی خودرا بوسیدم.
✅ آیتالله مشکینی:
ایشان(امام خامنه ای) سایر شرایط ولایت امت و رهبری جامعه ی اسلامی را به بهترین شکل داراست.
✅آیتالله محمد مومن (بعد از انتخاب امام خامنه ای در سال 68):
بهتر از آقای خامنه ای نداشتیم و این لطف خدا بود که به ذهن ما خطور کرد.
✅ آیتالله میرزا هاشم آملی:
انتخاب شما از سوی خبرگان موجب آرامش گردید چرا که شما صاحب درایت هستید.
✅ آیتالله خوشوقت:
حراست از حریم ولایت بر همگان واجب است.
✅ علامه مرحوم بهلول:
زهد آقای خامنه ای بیشتر از من است،چرا که من چیزی ندارم ولی آقای خامنه ای میتوانند داشته باشند و زهد می ورزند.
✅ هشدارآیت الله ناصری دربارۀ امام خامنه ای :
👈 در آینده شاید مشکلاتی باشد سعی کنید از مقام رهبری جدا نشوید..
بنده بینی وبین الله این رو احساس کردم که تذکر بدم .
┅┅┅┅🍃🇵🇸❤🇮🇷🍃┅┅┅┅┄
🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی
خدایا بر ما مپسند که سطح دغدغههای ما در روزگار جنگ وجودی میان جبهه حق و باطل اینچنین باشد!😔
✍🏻محسن انبیائی
🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم
✍@tahlile_siasi
✍@tahlile_siasi
🕎 حنوکا، جشنی با ظاهر ساده و پشت پردهای شیطانی
هر سال یهودیان معمولاً از ۲۵ ماه کیسلو כִּסְלֵו توی تقویم عبری، جشن حنوکا رو شروع میکنن که به عنوان مثال، در سال ۲۰۲۴، حنوکا از ۲۵ دسامبر تا ۲ ژانویه برگزار میشود. این جشن هشت روز طول میکشه و ظاهراً به یاد پیروزی مکابیان و بازگشایی معبد دوم اورشلیم گرفته میشه. تو مراسمش شمع روشن میکنن، دعا میخونن و غذاهای خاص میخورن. اما این فقط ظاهر ماجراست!!!
🔺ابعاد پنهان حنوکا: پشت پرده این جشن، یه سری مراسم مخفی انجام میشه که مخصوص جوامع کابالیستی و گروههایی هست که تو علوم غریبه و شیطانی تخصص دارن. اینا معمولاً با قربانیهای انسانی و حیوانی، خونریزی و اعمال عجیب و غریب، بهدنبال جذب نیروهای تاریکی و شیطانی هستن. این مراسم بیشتر تو مناطقی مثل فلسطین اشغالی، ترکیه، قبرس و حتی برخی کشورهای خاورمیانه مثل امارات و عربستان برگزار میشه.
🌗امسال این جشن دقیقاً با ایام قمر در عقرب همزمان شده؛ تو روایات اسلامی توصیه شده در قمر عقرب از شروع کارهای مهم و تصمیمات بزرگ دوری کنیم. البته این تقارن میتونه اثرات منفی مراسمهای مخفی این گروهها رو بیشتر کنه.
🌟تو این ایام خاص، برای دفع بلاها و اثرات منفی، این چند تا کار رو حتماً انجام بدین:👇👇👇
۱. دعای جوشن صغیر رو بخونین و نیت کنین که نیروهای شیطانی نابود بشن.
۲.دعای سلامتی امام زمان علیه السلام بخونید.
۳.سوره احقاف رو تلاوت کنین.
۴.صدقه بدین، چون بلاها رو دفع میکنه.
۵.دلهاتون رو با یاد اهلبیت علیهمالسلام و اشک بر مصائبشون زنده نگه دارین.
اللهم عجل لولیک الفرج 🌸
✍ سید روح الله حسینی
#یهود_شناسی
#تاریخ_یهود
طبیب جان 👇
https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba
⚠️#اطلاعیه
آماده باشید که همه اعضای کانال باهم یک ختم گروهی داشته باشیم:
دعای جوشن صغیر
دعای سلامتی امام زمان علیه السلام
سوره احقاف و دعای مجرب رو باهم میخونیم ان شاء الله ❤️
به نیت نابودی #صهیونیسم و نیروهای شیطانی
طبیب جان 👇
https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba