eitaa logo
صالحین تنها مسیر
249 دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
7.6هزار ویدیو
289 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
صالحین تنها مسیر
#نم‌نم‌_عشق #قسمت_دوازده یاسر سوار ماشین شدم و پشت رول نشستم چند لحظه بعد از من مهسوهم سوارشد. توی
یاسر به  سمت خونه به راه افتادم،رسیدیم به قسمت سخت ماجرا،آموزش احکام اولیه ی اسلام حالا اگه طرف پسربود یه چیزی،دخخخختره…یاسرفاتحه ات خونده است.مجبورم از مامان و یاسمن بخوام انجامش بدن،مسلمااونابهتربلدن… _خب،مهسوخانم جواب آزمایشمون خوب بوده الان میریم پیش مادرم و یاسمن یه سری چیزها رو براتون توضیح میدن که لازمه برای مسلمون شدن رعایتشون کنین.ممنون میشم اگر دقت کنید به حرفاشون که سریعتر بریم پیش یه بنده ی خدایی برای اسلام آوردن… +بله،ممنون،چشم. به در خونمون رسیدم ریموت روزدم تا دربازبشه، به سمت پارکینگ روندم.. بعداز پارک کردن ماشین پیاده شدم و.. _اینم از کلبه ی درویشیه ما،بفرمایید.خوش آمدید ولبخندی هم چاشنیش کردم.. «اولین ضربه،اسلام دین مهربانیه» آروم پیاده شد و پشت سرم اومد مامان اینارو میدیدم که از در سالن خارج شدن و بالای پله ها منتظرمونده بودن.. مادرمو توی بغل گرفتم و دستشو بوسیدم… عادت هرروزه ام بود… «دومین ضربه،وبِالوالِدَینِ اِحسٰاناً» _الهی قربون قدوبالات برم الهااام جونم.بترکه چشم حسودت.بگوایشالا «سومین ضربه،مامذهبیاافسرده نیستیم» بادست ب عقب هلم داد و گفت:بروعقب ببینم هرکول،لهم کردی…مردگنده فک کرده هنوزم دوسالشه …بارآخرتم هست به من میگی الهام جون. _یوهاهاها.حرص نخور قندعسلم _بح سلام یاسمن خانم گل گلاب.میگم بوی ترشی فضاروبرداشته بودا…نگو … باضربه ای که توی بازوم زد آخم رفت هوا… _چه ضرب دستی داری تو …اه اه مهسو داشتم به صمیمیت و شوخیای یاسرو خانوادش نگاه میکردم که با شنیدن اسمم اززبون یاسمن به خودم اومدم. +بحححح عروس بعدازاین…خوش اومدی گل من…ببخشید بس که این بشرحرف زدنذاشت اصل کاری روتحویل بگیریم.. بعد هم با خنده بغلم کرد و گونه ام رو بوسید. لبخندی زدم و سلام دادم به سمت مادرش رفتم وبغلش کردم و اونم بهم خوش آمد گفت. دوس داشتنی بنظرمیرسیدن.و برخلاف تصوراتم شوخ و شنگ و سرزنده بودن…پس چراتوی خونه ی ما ازین خبرانبود بعداز تعارفات معمول واردخونه شدیم و روی مبل ها یه گوشه نشستم. یاسر گفت:ببخشید،میرسم خدمتتون.. و ازپله ها بالارفت… ✍نویسنده: محیا موسوی 🍃کپی با ذکر صلوات...🌈 .*°•❤️❤️‍🔥⃝⃡✨💕❥•°*. .....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••