eitaa logo
صالحین تنها مسیر
222 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
صالحین تنها مسیر
#قسمت_سی_ام کوچ غریبانه💔 آخ مانی چقدر سخته که توی این دنیای خدا فقط یه دلخوشی،یه امید،یه شادی داش
کوچ غریبانه💔 -مانی جون شمایی؟ نگاهم به طرف صدا برگشت.همسایۀ دیوار به دیوارمان بود.سلام مرضیه خانوم.در حین احوالپرسی جلو آمد: -سلام به روی ماهت مادر جون.چه عجب از این ورا!رفتی دیگه پشت سرتم نیگا نکردی. -اختیار دارین مرضیه خانوم،من همیشه جویای احوال شما هستم.آقای وکیلی،بچه ها همه خوبن؟ -دعا گو هستن،سلام می رسونن.بفرما خونه در خدمت باشیم. -خیلی ممنون،می گم شما از مامان اینا خبر ندارین؟هرچی زنگ می زنم انگار کسی خونه نیست! -اِ...مگه به تو نگفتن که دارن می رن قم؟ انگار آب سردی روی سرم ریختند.وارفته گفتم: -نه کسی به من چیزی نگفته.حالا چه وقت قم رفتن بود وسط درس بچه ها؟! -مثل اینکه مادرت نذر داشت.صبح راه افتادن،فردا هم بر می گردن.تعجب می کنم به تو خبر ندادن! حتما براشون اهمیتی نداشته که من بدونم یا ندونم با هجوم این فکر،گفتم:حتما عجله داشتن فرصت نشده.به هر حال فرقی نمی کنه.خوب با اجازه مرضیه خانوم،سلام برسونید. حالا این همه راه اومدی یه دقیقه بیا خستگی در کن بعد برو.این جا هم خونۀ خودته فرقی نمی کنه. -خیلی ممنون،خونۀ امید ماست.باید بر گردم،یه کم کار دارم.فعلا با اجازه،خداحافظ شما. -خداحافظ مادر جون،دست خدا به همرات. ضعف شدید و غمی که از درد بی کسی و بی پناهی روی سینه ام سنگینی می کرد مرا از پا در آورد.آن قدر احساس بدبختی می کردم که بی توجه به حال زارم در آن سوز سرما کوچه ها را یکی یکی با قدم هایی خسته پشت سر گذاشتم.جلوی منزل خاله نفسی تازه کردم.نگاهم به در حیاط افتاد که نیمه باز بود.شاید موقع رفتن حواسم نبوده درو خوب نبستم؟ بر خلاف همیشه چراغی در حیاط روشن نبود.حتما خاله و آقای نصیری هنوز از منزل الهه بر نگشته بودند،وگرنه اینجا این طور سوت و کور نبود.با این حال فقط دلم می خواست تنها باشم؛از طرفی استخوان هایم یخ زده بود و نیاز به بستری گرم داشتم.آخرین پله را هم بیحال طی کردم.چشمم به در ورودی نیمه باز افتاد.چه طور ناصر این قدر بیخیال بود؟حتما توی این هوای سرد اتاق یخ کرده،باید زودتر بخاری رو روشن کنم.در این فکر متوجۀ سر و صدایی از اتاق بغلی شدم! تمام حواسم جمع صدا شد.دو نفر آهسته با هم حرف می زدند.صدای ناصر را فورا تشخیص دادم،اما آن یکی...!شبیه صدای دختر جوانی بود که با غمزه همراه باشد!شاید اشتباه می کردم.بی رمق و لرزان خود را به پشت در اتاق کشیدم.از شنیدن زمزمه های هوس آلودی که حالا به خوبی شنیده می شد دچار رعشه شدم.زانوهایم تاب تحمل وزنم را نداشت و می لرزید.عاقبت با یک فشار ناگهانی دو لنگۀ در از هم باز شد و آنچه را که نباید می دیدم به چشم خود دیدم و از وحشت صحنۀ رو به رو از حال رفتم.