#قسمت_صد_وبیست_وششم
کوچ غریبانه💔
-آقاجونم هم اونجاست؟
-امروز صبح که رفتم سراغش گفت عصر میاد.چطور مگه؟
-هیچی،نمی دونم چرا ازش خجالت می کشم.
-این دیگه از اون حرفاست!چرا باید ازش خجالت بکشی؟
-آخه تلفنی واسم تعریف کرد که تو رفتی چیکار کردی.
-مگه گناه کردم؟اون سال هاست می دونه من خواستگار دخترشم.این که دیگه خجالت نداره.
-تو اینو می گی،ولی من با آقا جونم رودربایستی دارم.
-خوب پس بهتره اینو بدونی که دایی واقعا خوشحال شد.می گفت همیشه آرزوش این بوده که من و تو در کنار هم
سرانجام بگیریم و حالا آرزوش برآورده شده.ضمنا سفارش کرد قدر تو رو بدونم و از تو و سحر عزیزم خوب
نگهداری کنم...تو که موافقی سحر جان؟
داشت از درون آینه جلو نگاهش می کرد.
-با چی عمو؟
-که من از تو و مامانت نگهداری کنم؟
-آره عمو جونم،من از خدا می خوام.
-شما چطور سرکار علیه مانی خانوم؟
قیافۀ او و سحر خندۀ سرکوب شده ای داشت.هوس کردم در شادی آنها شریک بشوم.با لحنی ما بین شوخی و جدی
گفتم:
-اوهوکی...به همین سادگی می خوای زیر زبونمو بکشی؟
نگاهش گاهی به من و گاهی به جاده بود:
-آهان...حتما به قول قدیمیا زیر لفظی می خوای،آره؟
-خوب دیگه.
هنوز لبخندش را داشت.خم شد و از درون داشبورد جعبۀ کوچک مخملی را بیرون آورد و روی پایم گذاشت:
-ببین سلیقۀ منو می پسندی؟
به محض باز کردن آن چشمم به انگشتر زیبایی افتاد که با سنگهای ریز برلیان تزئین شده بود:
-مسعود...!این خیلی قشنگه!
-قابل تو رو نداره.امتحان کن ببین اندازه ست.
انگشتر را به انگشت حلقه ام کردم.درست قالب دستم بود:
-تو سایز انگشت منو از کجا می دونستی؟!
سحر با خوشحالی گفت:
-ببینم مامان.
دستم را به طرفش گرفتم:
-چطوره؟
-خیلی قشنگه مامان
-مرسی عزیزم.
مسعود جعبۀ چهارگوش مقوایی خوشرنگی را از جیب پیراهنش بیرون آورد و گفت:
-اینم هدیۀ سحر عزیزم.
سحر هدیه را گرفت و از همان جا دستانش را دور گردن مسعود حلقه کرد و بوسه ای از گونه اش برداشت:
-مرسی عموجونم.
درون جعبه دو حلقه النگوی طلا بود که نگاه شوق آلود سحر را خیره کرد.همان طور که النگو ها را به دست می کرد
گفت:
-مامان ببین چقدر قشنگن!
-خیلی زحمت کشیدی.
نگاهش به طرفم برگشت:
-استحقاق تو و سحر خیلی بیشتر از ایناست.اگه بهم فرصت بدین تموم کمبودای گذشته رو جبران می کنم.
دستم از روی بازویش به پایین لغزید.این بار پنجه های گرم او بود که دست مرا با محبت در خود می فشرد.آهسته
گفتم:
-همین که کنار تو باشم گذشته خود به خود جبران می شه