🍃🌺🍃🥀🌴🌾🌺
#همسرداری
دعوا نمک زندگیه
اماااااا اینو بگم که 👈 یاد بگیر حرمت طرفتو حفظ کنی
حرفتو بزن،👈دادبزن،👈گریه کن👈،قهر کن،
ولییییییی توهین و ناسزا نه🚫
حرف از طلاق نزن🚫
میدونی چراااا؟؟
بعدها شوهرت هم ازت یاد میگیره، خیلی ازکارا رو مابهشون یادمیدیم اگه توجه کنین 💓💓
858.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#همسرداری
💖 ثواب صحبت کردن و در کنار همسر بودن...
💥 کانال زیبای "دانستنی های خانواده" رو به همه دوستانتون معرفی کنید 😊👇🏼👇🏼👇🏼
https://eitaa.com/joinchat/1642266705Cce8a9dfb8e
🎉 💥 یه تحول بزرگ در شبکه های اجتماعی با داسنتنی های خانواده 💯
#همسرداری
🕤هر روز برای صحبت با همسرتون وقت بگذارین!!
⏳ شما باید در زندگیتون "قانونی" داشته باشین که بگه:
«هرگز اجازه نمیدیم سرمون اونقدر شلوغ بشه که باهم حرف نزنیم»!!!
✂️گوشی های موبایل و کامپیوتر ها رو کنار بزارین!
💑 باید زمانی داشته باشیم که "دو نفری" تنها باشیم؛ رو در رو بشینیم و باهم حرف بزنیم.
💏باید وقت کافی بزاریم و هر روز در یک "زمان خاص" و "فضایی صمیمانه" در مورد مسائل شخصیمون صحبت کنیم. و این یعنی: «من دوستت دارم»!
فقط ۱۰ تا ۲۰ دقیقه در روز!! برای ارتباط برقرار کردن، وقت کافی بزارین…
👈اگه سرتون خیلی شلوغه خلوتش کنین!! به چیزهای دیگه نه بگید، اما به همسرتون نه نگید✔️
❤️❤️
🌸همسرمان را چگونه صدا کنیم؟
حضرت علی(ع) وقتی میخواستند حضرت زهرا(س) را صدا کنند، میفرمودند:
نفسی لک الفدا (جان علی به فدایت) و جوابی که از حضرت زهرا میشنیدند:
روحی لک الفدا (روحم به فدایت علی) بود.
زیبا صداکردن زن و مرد، بهترین شیوه برای ابراز محبت و نوعی شخصیت دادن به طرف مقابل است.
#روابط_بین_همسران
#همسرداری
❋ستاره مبین، کانال تخصصی مشاوره
◣@Setare_mobin ◢
࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁࿐
مقام معظم رهبری:
زن باید ضرورتهای مرد را درک کند و بر او فشارِ روحی و اخلاقی وارد نسازد. کاری نکند که او در امر زندگی مستأصل شود و خدای ناکرده متوسّل به راههای خلاف و نادرست شود. باید او را به ایستادگی و مقاومت در میادین زندگی تشویق کند و اگر چنانچه کار او مستلزم این است که مثلاً نمیتواند یک مقداری به وضع خانواده رسیدگی کند، این را مرتّب به رخ او نکشد.
#همسرداری
#همسرداری
🚨 دلایل اصلی طلاق و فروپاشی
خانواده در عصر جدید
دیگه گذشت اون زمان که مهمترین عامل طلاق اعتیاد و بیکاری بود. به عنوان کسی که مدتهاس پای حرف مردم هستم و تجربیاتی کسب کردم، میگم امروز یکی از مهمترین عامل طلاق و مهمترین عامل برای مجرد ماندن افراد، شبکههای اجتماعی است.
خیانت، ایجاد توقعات لاکچری، نامعقول، روابط کور، ترویج بیبند و باری و ترویج فمنیسم، فانتزیهای نامتعارف سکسی و دهها کوفت و زهر مار دیگر...
فرهنگ غربی در خود اروپا و آمریکا، بدترین لطمهها را به خانواده زد. بعضیها اینجا خیال کردند میتوانند آزادی فردی و مصرفگرایی را بپذیرند اما پیامدهایش را مهار کنند.
🌷
#مقایسه_کردن
یکی از معضلات، این هست که افراد، باطن زندگی خودشان را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه میکنند.
بعضیها ظاهر خودشان را به دلایلی شاد نشان میدهند، در حالی که در واقع چنین نیست [یه عکسی از خود که در حال خوشی هستند، استوری میکنند و بعضی هم خیال میکنند کل زندگی اینها بر همین منوال است. این طور فکر نکنید، چون همهی انسانها مشکلات و سختیهای خودشان را دارند و هیچ کس در این عالم به طور کامل خوش نیست. اتفاقا بعضی از اون کسانی که از لحاظات خوشِ خودشان، استوری درست میکنند، احتمالا درون آشفتهای دارند که سعی دارند با این ظاهر سازیها، پردهای بر آن زندگی آشفتهی خود بندازند]؛ لذا فریب ظاهر زندگی دیگران را نخورید.
#همسرداری
صالحین تنها مسیر
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۱۰ عادت داشت چ
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۱۱
نزدیک ظهر بود...
خانم بزرگ در آشپزخانه...
مشغول آماده کردن سفره ناهار بود. آقا بزرگ و یوسف درحیاط حرفهایی میزدند که مردانه بود. و خانم بزرگ خوب این را درک میکرد.
پیچ رادیو قدیمی را باز کرد...
نوای روحبش کلام الله در خانه پیچید.
آقابزرگ و یوسف به سمت حوض کوچک وسط حیاط رفتند، برای وضو.
خانم بزرگ وضو گرفته از آشپزخانه بیرون آمد،...
سجاده ها را از روی طاقچه برداشت. نزدیک ورودی حیاط رو به آقابزرگ گفت:
_آقاجلال،.. سجاده رو بیارم براتون حیاط، یا میاین داخل!؟
آقا بزرگ با #لحن_شیرینی گفت:
_شما کجا میخونی..؟! هرجا هسی برا منم سجاده رو همون جا بذار
خانم بزرگ_هوا سرد نیست؟!
_نه،اصلا اسفند شده، ولی مثل بهاره!
خانم بزرگ بود و زانو دردش...
میز و صندلی مخصوصی،آقابزرگ برایش تهیه کرده بود،..تا در نماز، از زانودرد در امان باشد. و گوشه ایوان گذاشته بود.
مخصوص نماز هایی که #دونفره میخواندند.
به سمت میزش رفت.سجاده خودش را گذاشت. کمی جلوتر سجاده آقابزرگ را پهن کرد.سجاده ای که برای مهمان گذاشته بود، کنارش پهن کرد تا یوسف روی آن نماز گذارد.
مقنعه اش را سرکرد...
چادرش را پوشید. عطر خوشی در هوا پیچید. که ادمی را مست میکرد.
این همان #عطرتربتی بود که مادرش به او بخشیده بود. و حالا همچنان او را نگه داشته بود.
آقابزرگ وضو گرفته،...
آستین پیراهنش را به پایین میکشید. و به سمت سجاده ای که خانم بزرگ انداخته بود آمد.
_به به.. به به...عجب عطری #خاتون_جان.
قطره اشکی سمج از گوشه چشمش چکید. گرچه سریع پاکش کرد. اما یوسف و خاتون هردو دیدند.
با لحن آرامی گفت:
_خیلی خوب کاری کردی اومدی بیرون. از کجا فهمیدی نماز اینجا بیشتر به من میچسبه؟!
خانم بزرگ لبخندی زد. و چیزی نگفت.
یوسف سجاده اش را جمع کرد،...
انگار که دلخور شده بود.ترجیح میداد تنهایی نماز بخواند. هم خلوت عارفانه و عاشقانه شان را به هم نمیزد! و هم راحت تر با خدایش حرف میزد.
_بااجازتون من میرم داخل میخونم.
خانم بزرگ خواست حرفی بزند تا دلجویی کند، اما آقابزرگ سریع گفت:
_باشه بابا جان هرجور راحتی
آقابزرگ کلاه سفیدی که یادگار حج بود را روی سرش گذاشت،...
عبایش را انداخت، و شروع کرد به اذان و اقامه گفتن.هراز گاهی به #بهانه صاف کردن آستین لباسش #نگاهی به همسرش میکرد.
اذان و اقامه شان تمام شده بود... دستهایشان را بالا بردند. و خواندند ۴ رکعت نماز جماعتی که سجده هایش با هق هق آقابزرگ و ریزش اشک های بی پایان خانم بزرگ همراه بود.
یوسف گیج بود،...
حال خودش را نمیدانست. وارد پذیرایی شد، پشت پنجره به تماشای زوجی بود که بعد از گذشت نزدیک ۶٠ سال از زندگی مشترکشان #همچنان_دلداده اند.
باید #آقابزرگ را #الگو قرارمیداد.
چقدر زیبا #بندگی میکرد.
چقدر زیبا #همسرداری میکرد.
و چقدر زیبا با بهترین لحن ممکن #تشکر میکرد.
یوسف، سرش را پایین انداخت.
خانه فقط دو اتاق داشت. راهش را کج کرد به سمت اتاق میهمان.در رابست.
چنان در فکر بود که حواسش نبود، جهت قبله را اشتباه کرده،چند دقیقه ای فکر کرد، سجاده را چرخاند بسمت راست، ایستاد، اما نای ایستادن نداشت،
اینجا کسی نبود..بی نامحرم، بی واسطه، خودش بود و محبوب، خودش بود و معبود...آرام روی زمین نشست....
زانوانش را در بغل گرفت، سرش را روی دستانش گذاشت، و آرام آرام اشکهایش جاری میشد.
حس کرد صدایی از بیرون می آید،..
حتما خلوت عاشقانه و عارفانه شان تمام شده بود. به خودش آمد....بلند شد تا نماز گذارد.
هنوز تکبیر نگفته بود که آقابزرگ با خنده در زد.
_یوسف باباجان..!نمازت رو خوندی بیا ناهار، فقط زود بیا، تو رو نمیدونم، ولی #دستپخت_خاتون ترمز من یکی رو که بریده
بالبخند از #جمله_شیرین_آقابزرگ نماز را شروع کرد.
سرش را از سجده برداشت...
نمازش تمام شده بود، اما درد دلهایش نه، روی دوزانو نشست،تسبیح فیروزه ای را برداشت.ذکر تسبیحات را میگفت، سجاده را جمع کرد.در را باز کرد.
با تسبیح وارد پذیرایی شد....
با صحنه ای که دید چنان ذوقی در دلش بوجود آمد که نتوانست آن را بروز ندهد.
آقابزرگ و خانم بزرگ #کنارهم،..روی#زمین، مقابلشان سفره ای #ساده، اما #صمیمی،پهن بود...
عطر دلپذیر دستپخت خانم بزرگ شیرین پلو با قیمه، که #آقابزرگ_عاشق_این_غذابود.
نزد یوسف که نوه شان بود، چنان آرام باهم حرف میزدند، که گویی #تازه به هم رسیده اند.
یوسف_عجب غذایی خانم جون..!! دستتون درد نکنه..! هوووووم....شیرین پلو با قیمه
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚