✅ #رهبر_انقلاب: سالِ نو مومنین از «شب قدر» آغاز میشود.
✍در حقیقت از شب قدر، انسان مومن روزهدار، سال نویی را آغاز میکند. در شب قدر تقدیر او در دوران سال برای او از سوی کاتبان الهی نوشته میشود. انسان وارد یک سال نو، مرحلهی نو و در واقع یک حیات نو و ولادت نو میشود. در راهی به حرکت در میآید، با ذخیرهی تقوا این راه را طی میکند.
۸۸/۶/۲۹
#شب_قدر
#ماه_مبارک_رمضان
امام علی از زبان امام علی.pdf
4.4M
در آستانه شب های قدر مجموعه #امام_علی_از_زبان_امام_علی خدمت شما تقدیم می گردد.
🌸 نشر این فایل با نام و لینک کانال خودتان #حلال و مایه شادی ماست.
🙏🏻 لطفا در پخش این فایل در فضای مجازی کوشا باشید.
🌹در شب های قدر سازندگان این فایل رو هم دعا کنید.
https://eitaa.com/joinchat/1324875833C4c9d5a8ec0
#شب_قدر
#ماه_رمضان
صالحین تنها مسیر
"رمان #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت6⃣4⃣ _پس مرد خوبیه _برای ما بیشتر پدره! دلش حسرت زده ی پدر بود! آن
" رمان #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃
#قسمت7⃣4⃣
آقای شریفی: صبرکن صدرا، مشکلی پیش اومده! خودتو برسون کلانتری،بهت نیاز دارم.
صدرا وکیل آقای شریفی بود، اصلا از همین طریق رویا رودیده بود وعاشقش شده بود.
گوشی را قطع کرد و به سمت در بیمارستان رفت:
_برمیگردم! شما پیشش باشید، زود میام.
آیه رفتنش را نگاه کرد"چیزی مهمتر از تمام زندگیت هست آقای زند؟"
وقتی به کلانتری رسید، آقای شریفی را دید:
_سلام، چیشده؟ من باید برم بیمارستان!
آقای شریفی: چیز مهمی نیست، فقط تو باید رضایت بدی!
_رضایتِ چی؟
آقای شریفی: چیزی نیست، زیادم طول نمیکشه، با من بیا!
وارد اتاق افسر نگهبان شدند.
_اینم آقای زند همسر خانم مرادی، اومدن برای رضایت!
نام فامیل رها که به همسری صدرامعرفی شد برایش عجیب بود! چرا این موضوع را مطرح کرده اند؟
صدایی افکارش را پاره کرد:
_صدرا، زودتر منو از اینجا ببر!
"رویا اینجا چه میکنی؟"
صدرا: اینجا چه خبره؟
افسر نگهبان: مگه شما خبر ندارید؟
صدرا سری به نشان نه تکان داد و اخم افسر نگهبان در هم رفت:
_شما گفتید میدونن چی شده و دارن برای رضایت میان و این خانم برای همین نرفتن بازداشتگاه!
آقای شریفی: مشکلی نیست، ایشون نامزد دخترم هستن، الان رضایت
میدن!
افسرنگهبان: نامزد دختر شما یا همسر خانم مرادی؟
آقای شریفی: هر دو!
افسر نگهبان سری به حالت افسوس تکان داد و رو به صدرا توضیح داد:
_این خانم به جرم حمله به خانم مرادی دستگیر شدن، پدرشون میگن شما رضایت میدید، این درسته؟ رضایت میدید یا شکایت دارید؟
سعی کرد ذهنش را به کار بیندازد، رهای این روزهایش در بیمارستان بود.
آیه چه گفت؟ هنوز به هوش نیامده!
رویا در کلانتری و رضایت صدرا رامیخواست؟ چه گفت افسر نگهبان؟ گفت همسر خانم مرادی یا نامزد خانم شریفی؟! صدرا چه کسی بود؟ در تمام این زندگیاش چه کسی بود؟
رویا دیشب چه گفته بود؟ رها که صبح با لبخند سرکارش رفته بود! امروز بیشتر از تمام روهای گذشته با او حرف زده بود! رویا کجای این قصه بود؟
صدرا: چه بلایی سر رها اومده؟ یکی برای من توضیح بده چرا زنم رو
تخت بیمارستانه؟
آقای شریفی: چیزی نشده، الان مهم اینه که رویا رو ببریم بیرون، اون ترسیده!
"رهایش هم میترسید، وقتی زن او شده بود! وقتی رویا داد زده بود، حتما باز هم ترسیده بود! رهایش را ترسانده اند؟ این روزها رها از همیشه ترسانتر بود.
صدرا که ترسش را دیده بود و فهمیده بود!
صدرا: پرسیدم چی شده؟ چرا زنم بیمارستانه!
آقای شریفی: چیه زنم زنم راه انداختیانگار همه چیزو فراموش کردی؟
صدرا رو به افسر نگهبان کرد:
_چی شده؟ لطفا شما بهم بگید!
افسر نگهبان: طبق اظهارات شاهد...
رویا به میان حرفش دوید:
_اون دوستشه، هرچی گفته دروغ گفته!
افسر نگهبان: ساکت باشید خانم وگرنه مجبورم بفرستمتون بازداشتگاه!
این آقا هم انگار میلی به رضایت نداره، پس ساکت باشید!
داشتم میگفتم آقای زند، طبق گفته شاهد ماجرا، این خانم تو محل کار خانم مرادی باهاشون درگیری لفظی داشتن و در یک حرکت ناگهانی ایشون رو هل دادن، همسرتون زمین میخورن و بیهوش میشن! ضربه ای که بهسرشون وارد شده شدید بوده و هنوز به هوش نیومدن؛ دکتر میگه تا به هوش نیان میزان آسیب مشخص نمیشه؛ متأسفانه معلوم نیست ِکی به هوش بیان...
دنیا دور سر صدرا چرخید. سرش به دَوَران افتاد.
رهای این روزهایش
شکننده بود... رهای این روزهایش به تکیه گاهی مثل آیه تکیه داده و ایستاده بود. رهای این روزهایش که کاری به کار کسی نداشت! آیه را آورد برای خاطر رهایی که دل دل میزد برایش! چرا رها خوابید؟ بیدار شو که چشمی انتظار چشمانت را میکشد! این سهم تو از زندگی نیست!
آقای شریفی: تو رضایت بده؛ الان باید برم سفر، وقتی برگشتم، با هم صحبت میکنیم و مسئله رو حل میکنیم!
چرا همه فکر میکردند رها مهم نیست؟ چرا انتظار دارند صدرا از همسرش بگذرد؟ چطور رفتار کردی که زنت را اینگونه بی ارزش کرده اند
حالا میدانست چرا وقتی از بیمارستان بیرون آمد، نگاه آیه تلخ شد... شاید او میدانست صدرا به کجا و برای چه میرود؛ شاید او هم از همین رضایت میترسید!
صدرا: من از این خانم...
مکثی کرد. به رویای روزهای گذشته اش فکر کرد. رویایی که تنهایش گذاشت سر خاک تنها برادرش؛ رویایی که همیشه متوقع بود و با بهانه و بی بهانه قهر بود! رهای این روزهایش همیشه آرام بود و صبور... مهربانی میکرد و بی توقع بود!
نفس گرفت: شکایت دارم!
"بهخاطر کدام گناهت شکایت کنم؟ مظلومیت خوابیده روی تخت را یا
نیش هایی که به او زدی؟ حرفهای تلخت را یا دلهایی که شکستی را؟برای خودم یا برای او؟ اویی که تمام زندگیا م شده! اویی که نمازش آرام دلم گشته؟"
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
"رمان #از_روزی_که_رفتی🍃🍃
#قسمت8⃣4⃣
صدرا رو برگرداند و از کلانتری خارج شد.
رهایش روی تخت بیمارستان بود و بیشتر از آنکه او نیازمند صدرا باشد، صدرا نیازمند او بود!
چند روز گذشته بود و صدرا بالای سرش، آیه مفاتیح در دست داشت و میخواند. چندباری پدر رویا به سراغش آمده بود. رویا هنوز هم در بازداشتگاه بود. تکلیف رها که روشن نبود. صدرا هم به هر طریقی که بود مانع از آزادی موقت رویا شده بود.
چشمان رها لرزید... صدرا بلند شد و زنگ بالای سرش را زد. دقایقی بعد چشمان رها باز بود و دکتر بالای سرش!
معاینه ها که انجام شد رها نگاهش را از پنجره به آسمان دوخت. آسمان غبار گرفته!
صدرا: خوبی رها؟
رها تلخ شد، بد شد، برای مردی که میخواست مرد باشد برایش:
_خوب؟ باید میمردم تا خوب باشم. با روزای قبل فرقی ندارم؛ شما برید به کارتون برسید!
صدرا: رها! این حرفا چیه؟ تو زن منی!
رها: زنت اومد دنبال حقش، زنت اومد تو رو بگیره! گفتم که ربطی به من نداره، گفتم که زنش نیستم، گفت برو... گفتم نمیتونم؛ گفتم نمیشه! اما گفت با تو حرف میزنه، گفتم صدرا این روزا به حرف تو نیست، گفت تقصیر توئه! کدوم تقصیر؟ چرا هیچکس رفتار بدشو نمیبینه؟ نمیبینه دل میشکنه؟ نمیبینه کاراش باعث میشه کسایی که دوستش داشتن از دورش برن! به من چه که تو نگاهت سرد شده؟ به من چه که رویا تو رو حقش میدونه! سهم من چیه؟
صدرا: آروم باش رها؛ همه چیز درست میشه!
رها: نه تو خونه ی پدرم جا دارم نه تو خونه ی شوهرم، چی درست میشه؟
آیه مداخله کرد:
_رها... این امتحان توئه، مواظب باش مردود نشی!
آیه از اتاق بیرون رفت. رها نیاز داشت خودش را دوباره بسازد، آخر دلش
شکسته بود!
صدرا حس شکست میکرد. رهای این روزهایش خسته بود... خسته بود
مردش مرهمش نبود!
زود بودبرایش که آیه باشد برای رهایش! رها آیه میخواست برای رها شدن...
رها آیه میخواست برای بلند شدن؛ آیه شاید آیه ی رحمت خدا باشد برای
او و رهایی که برای این روزهایش بود.
رها را که به خانه آوردند، محبوبه خانم با لبخند نگاهش کرد:
_خوبی مادر؟
رها نگاهش رنگ تعجب گرفت. لبخندمحبوبه خانم عمیقتر شد:
_اینقدر عجیبه؟ من اونقدرا هم بد نیستم که الان تعجب کنی، ما رو ببخش، اصلا نمیدونم چرا راه رو غلط رفتم؛ اماخوشحالم که این اشتباه باعث شد تو به زندگی ما بیای
نگاه آیه به پشت سرِ محبوبه خانم افتاد. مادرش بود که نگاهش میکرد:
_مامان!
_جانم دخترکم؟
رها خود را در آغوش مادر رها کرد و هر دو گریستند... رها اشک صورت مادر را پاک کرد:
_اینجا چیکار میکنی؟ چطور اینجا رو پیدا کردی؟
_هفتهی قبل پدرت سکته کرد ومُرد
رها دلش برای مردی که پدر بود سوخت.
چطور باید جواب کارهایش را میداد؟ چطور جواب حق هایی را که ناحق کرده بود را میداد؟"
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
4_5915555540221559012.mp3
18.81M
#دعای_پرفیض_جوشن_کبیر
#استاد_فرهمند
🌙🖤اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج🖤 🌙
سوم: خواندن دعای زیر:👇
یا ذَاالَّذی کانَ قَبْلَ کُلِّشَیْءٍ ثُمَّ خَلَقَ کُلَّشَیْءٍ
ای که بودهای پیش از هر چیز و آفرید هر چیز را و🤲
ثُمَّ یَبْقی وَیَفْنی کُلُّشَیْءٍ یا ذَا الَّذی لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ
سپس تنها او باقی ماند و هر چه هست فانی شود🤲
وَیا ذَاالَّذی لَیْسَ فِی السَّماواتِ الْعُلی وَلا فِی الاْرَضینَ السُفْلی
ای که نیست مانندش چیزی، ای که معبودی جز او در آسمانهای بالا و نه در زمینهای پایین🤲
وَلا فَوقَهُنَّ وَلا تَحْتَهُنَّ وَلا بَیْنَهُنَّ اِلهٌ یُعْبَدُ غَیْرُهُ
و نه فوق آنها و نه زیر آنها و نه در مابین آنها نیست🤲
لَکَ الْحَمْدُ حَمْداً لا یَقْوی عَلی اِحْصاَّئِهِ اِلاّ اَنتَ
خاص تو است ستایش آن ستایشی که توانایی ندارد بر شمارهاش کسی جز تو🤲
🍀فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمِّدٍ صَلوةً لا یَقْوی عَلی اِحْصاَّئِها اِلاّ اَنْتَ🍀
🤲درود فرست بر محمد و آل محمد درودی که توانایی نداشته باشد بر شمارهاش کسی جز تو
بخواند: ⚘اَللّهُمَّ اْجْعَلْ فیما تَقْضی وَتُقَدِّرُ مِنَ الاْمْرِ الْمَحْتُومِ⚘
🤲خدایا قرار ده در آنچه حکم کرده و مقدر فرمودهای از سرنوشت حتمی💫
⚘وَفیما تَفْرُقُ مِنَ الاْمْرِ الحَکیمِ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ⚘
🤲و در آنچه جدا کنی از فرمان حکیمانهات در شب قدر و
⚘وَفِی الْقَضاَّءِ الَّذی لا یُرَدُّ وَلا یُبَدَّلُ⚘
🤲در آن قضا و قدری که برگشت و تغییر و تبدیلی ندارد
🍀اَنْ تَکْتُبَنی مِنْ حُجّاجِ بَیْتِکَ الْحَرامِ🍀
🤲که نام مرا در زمره حاجیان خانه محترمت (کعبه) بنویسی
ا⚘لْمَبْرُورِ حَجُّهُمُ الْمَشْکُورِ سَعْیُهُمُ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمُ الْمُکَفَّرِ عَنْهُمْ سَیِّئاتُهُمْ⚘
🤲آنان که حجشان مقبول و سعیشان مورد تقدیر و گناهانشان آمرزیده و کردار بدشان بخشوده شده است
⚘وَاجْعَلْ فیما تَقْضی وَتُقَدِّرُ اَنْ تُطیلَ عُمری وَتُوَسِّعَ عَلَیَّ فی رِزْقی⚘
🤲و قرار ده در آنچه مقدر فرمودهای که عمر مرا طولانی کرده و روزیم را وسیع گردانی🍀
⚘وَتَفْعَلَ بی کَذا وَکَذا
و دربارهام چنین و چنان کنی
و به جای این کلمه کذا حاجت خود را ذکر کند.
#اللهم عجل لولیک الفرج✅
* #شب_قدر
💠 راه درک شب قدر
🔻چه کنیم تا شب قدر را درک کنیم؟
۱_ خواندن مکرر خود سوره قدر، انسان را به مرکز قدريّت قدر نزديک ميکند.
۲_ سوره حم دخان، ابعاد ليلةالقدر را گوشزد ميکند. هرچه انسان بيشتر بتواند بخواند.
۳_ قدريت قدر و قطب قدر، حضرت بقيةالله (روحي له الفداء) است. در این شب ملائکه و روح بر چه کسي نازل ميشوند؟ بر امام زمان(عليه السلام). دعاي «اللهم كن لوليِّك الحُجَّةِ بن الحسن» براي شب قدر وارد شده است.
۴_ اعمال ديگر، مثل استغفار، نماز و... اينها مقدماتي است که انسان را به اين مرکز میرساند. براي همين به شيعيان خود سفارش ميکردند دائم مشغول باشند به عبادت، به عبادت، به عبادت، شايد اين ارتباط برقرار شد و به درک خير و درک ليلةالقدر نزدیک شوند.
(منبع: نرمافزار الهادی← مراقبات ماهرمضان)
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
صدایی می رسد از سجده گاه مسجد کوفه
که "نوشیدم به رب کعبه جام رستگاری را"
- سعید تاج - 🌱"
ازمسجدکوفه🖤!
#هُوَالمُصَوِّر
دستهایم می لرزند...
اشک هایم به گونه می لرزند...
دلم...!
اما دلم را با تمام وسعت گسترده ام...
به وسعت خداوندیاش...
به وسعت رحمتش...
به وسعت اجابتش...!
.
امشب از تمام خداوندیاش،
تمام وسعت رحمتش را میخواهم...
باز به اشک و التماس میخواهم...!
خدایا نیم از رحمت تو برایم کافی نیست!
خدایا بدون رحمت واسعه تو...بدون ظهورش...
.
درد همسایه من درمان نمیشود...
درد همدل و هم دین من درمان نمیشود...
من اگر دنیایم کوچکترین دردی داشته باشد به
چه دردم میآید اگر خوشبختترین جهان باشم!
.
درد من و درمان من به وسعت دنیای من است!
خدایا امشب شب اذن توست به روح و ملائک...
از تو اذنی دیگر می طلبم، به حق آن پنج اذنی
که برای رفتن به زیر عبای رحمةللعالمین دادهشد.
.
خدایا امشب اذن ظهور بده به آخرین آل طه...
خدایا به فرق شکسته سحرگاه نوزدهم...
به علی علیه السلام و به ذوالفقار منتظرش...
خدایا تقدیر کن برسد منتقم خون خدا!
اللهم عجل لولیک الفرج
#رکعت_نشین✨'
Shab20Ramazan1393[02].mp3
8.16M
🍃✨•○●
#حاج_میثم_مطیعی
علی ای ساقی کوثر …
علی مولا علی مولا…
امیرالمومنین حیدر…
علی مولا علی مولا…💔
شب قدر و شب وصل …
و شب دیدار یار آمد…
پس از آن بیقراری ها…
سحرگاه قرار آمد…💔
ببین یارب که به شوق تو…
دل خون دیده تر دارم…
دگر از کوفه و این غربت…
خدایا عزم سفر دارم…💔
نداند قدر مرا این شهر…
مرا از کوفه بگیر امشب …
به خوابم آمده پیغمبر…
دعایش را بپذیر امشب…💔
علی ای ساقی کوثر
علی مولا علی مولا…
امیرالمومنین حیدر
علی مولا علی مولا…💔
🍃✨•○●
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🍀اللهمّ وفّرْ فیهِ حَظّی من بَرَکاتِهِ وسَهّلْ سَبیلی الى خَیْراتِهِ ولا تَحْرِمْنی قَبولَ حَسَناتِهِ یا هادیاً الى الحَقّ المُبین.🍀
🤲خدایا زیاد بگردان در آن بهره مرا از برکاتش
🤲 وآسان کن راه مرا به سوى خیرهایش 🤲و محروم نکن ما را از پذیرفتن نیکى هایش
اى راهنماى به سوى حـق آشکار⚘
⚘اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد و عجل فرجهم⚘
ذکر روز یکشنبه : 🌸یا ذَالجَلالِ وَ اْلاِکْرام "ای صاحب جلال و بزرگواری🌸