4_5852893315992652533.mp3
12.14M
#انسان_شناسی ۳۷
#امام_خمینی (ره)
#استاد_شجاعی
♨️ قَبـــرِ شما ، خودِ شمایید!
از صبح که ازخواب برمیخیزید،
تا شب که به خواب میروید،
و حتّی در خواب، ↓
- احوالاتتان چگونه است؟
- از ذهن شما، چه افکاری عبور میکند؟
- در قلبتان، نسبت به دیگران چه احساساتی غالباً برانگیخته میشود؟
💥 پاسخ این سؤالات، اوضاعِ قبر شما را مشخص میکند!
#نیمه_شعبان نزدیک است...
یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
دیروز کتیبهی محرم بودم
امروز چراغ نیمهی شعبانم
شاعر: #میلاد_حسنی
•••❀•••
«وَ اخْشَوْهُ خَشْیَةً لَیْسَتْ بِتَعْذِیرٍ »
ازخٌداآنگونہبِتَࢪسید
ڪہنیازۍبہعٌذࢪخواهۍ
نَداشتہبـاشید..!♥️
• نَهجٌالبَلٰاغہ|خٌطبہ ۲۳📚
#تلنگر ⚠️
🌺نکته ای از صلوات شعبانیه :🌺
🍂وَ مَعْدِنِ الْعِلْمِ، وَاَهْلِ بَيْتِ الْوَحْيِ......
⚡️اهل بیت معدن علمند.
معدن یعنی اصل و مرکز هر چیزی، و هر جایی که در آن چیزی باقی مانَد.
⭐️بنابراین اهل بیت، اصل علمند و علمشان به همه چیز تعلق گرفته و هرگز تمام نمی شود.
✅و آنان اهل خانه ی وحی هستند و شایستگی اتصال با وحی را دارند.
و چون به وحی متصلند، به همه چیز هم علم دارند.
#صلوات_شعبانیه
🍃آیه ی روز 🍃
🔸 سوره یوسف، آیه ١٨:
وَجَآؤُوا عَلَي قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَي مَا تَصِفُونَ
⚡️ترجمه :
و پيراهن يوسف را آغشته به خونى دروغين نزد پدر آوردند.
پدر گفت: چنين نيست. بلكه نفسِتان كارى (بد) را براى شما آراسته است. پس (من را) صبرى جميل و نيكوست و خدا بر آنچه مى گوييد به كمك طلبيده مى شود.
💥 توضیح :
صبر جمیل یعنی صبری که آثار مثبتی داشته باشد:
صبر يعقوب باعث شد تا حسادت برادران تشدید نشود، تا مبادا برادران بر سر چاه رفته، يوسف را از بين ببرند.
همچنین راه توبه حتّى بر آنان به كلّى بسته شود.
🍁شيطان و نفس، گناه را نزد انسان زيبا جلوه مى دهند و انجام آن را توجيه مى كنند.
#آیه_روز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
رهبر انقلاب: از ماه شعبان نباید غفلت کرد. ماه شعبان از اوّل تا آخرش #عید است، مثل ماه رمضان. ماه رمضان هم از اوّل تا آخرش عید است، عیدِ اولیاءالله. هر روزی که در آن موقعیّتی وجود داشته باشد که انسان بتواند به صفای نفسِ خود، به نورانیّتِ دلِ خود بپردازد، آن روز، روزِ مغتنم و روزِ عید است. ۱۳۹۷/۰۲/۱۰
#سلامتی_فرمانده_صلوات
علامه طباطبایی رضوان اللّه علیه:
گردش زبان، دل را به گردش آورد؛ اگر زبان به ذکر خدا مترنم گردد.
دل نیز در حرم خدا حرکت میکند؛ و اگر زبان به گناه حرکت کند؛ دل نیز در این مرتع شیطان جولان میکند.
یک علت مهم آشوب دلها همانا تکثیر در کلامها است.
به روایت عامه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
"اگر نبود تشویش و اضطراب در قلوب و زیاده سخن گفتن شما، قطعاً میدیدید آنچه را من میبینم و میشنیدید آنچه را من میشنوم.
(المیزان، ج۵، ص۲۷۰)
#مسائل_اخلاقی
#معرفت_النفس
࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁࿐
#محاسبه یعنی انسان شب كه می خواهد از كار كنار بكشد و بخوابد ببيند صبح تا حالا چه كار كرده است؟ يك حساب اجمالی از كارهایی كه با چشم و گوش و زبان و دست و پا انجام داده است بکند و ببيند در آن گناه بوده است يا نه؟
اگر گناه است استغفار كند و تصميم بگيرد که فردا ديگر انجام ندهد ، اگر گناهی نيست سپاسگزاری كند و فردا ادامه بدهد.
هر شب قبل از خواب اعمالمان را #محاسبه کنیم.
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
صالحین تنها مسیر
"رمان #پلاک_پنهان قسمت 4⃣3⃣1⃣ سمانه با دیدن مرد غریبه ای قدمی به عقب برگشت و آرام گفت: ــ ببخشید
"رمان #پلاک_پنهان
قسمت5⃣3⃣1⃣
کمیل نگاهی به سمانه که در گوشه ای در خود جمع شده بود،انداخت.
سمانه گریه می کرد و هر از گاهی آرام زیر لب زمزمه می کرد"دروغـــــه"
کمیل با دیدن جسم لرزان و چشمان سرخ سمانه ،عصبی مشتی بر روی پایش
کوبید،از اینکه نمی توانست او را آرام کند کلافه بود.
می دانست شوک بزرگی برای سمانه بود،اما نمی دانست چطور او را آرام کند ،میدانست باید قبل از این دیدار،با او حرف زده می شد و مقدمه ای برای او میگفتند،اما سردار خیلی عجله داشت که سمانه به این خانه بیاید.
سمانه که هنوز از دیدن کمیل شوکه شده بود،دوباره ناباور به کمیل نگاه انداخت،اما با گره خوردن نگاهشان ،سریع سرش را پایین انداخت!
کمیل عزمش را جزم کرد؛
یک قدمی به سمانه نزدیک شد و جلویش زانو زد،دست سمانه را گرفت که سمانه با وحشت دستش را از دست کمیل بیرون اورد و نالید:
ــ به من دست نزن
ــ سمانه،خانومی من کمیلم،چرا با من شبیه غریبه رفتار میکنی
سمانه با گریه لب زد:
ــ تو تو کمیل نیستی،تو مرده بودی،کمیلم رفته
میم مالکیتی که سمانه در کنار نامش چسبانده بود،لبخندی بر لبانش نشاند،آرام شد و گفت:
ــ زندم باور کن زندم،مجبور بودم برم،به خاطر این مملکت به خاطر تو ،خودم ،
باید این چهارسال میرفتم ، سخت بود برام اما منباید میرفتم،سمانه باورم کن.
نگاهی به سمانه که با چشمان سرخ به او خیره شده بود،انداخت
دستان سردش را در دست گرفت،وقتی دید سمانه واکنشی نشان نداد،دستانش را بالا آورد و دو طرف صورت خودش گذاشت.
ـــ حس میکنی ،این منم کمیل،اینجوری غریبانه نگام نکن سمانه،داغونم میکنی
سمانه که کم کم از شوک بیرون امد و با گریه نالید:
ــ پس چرا رفتی چرا؟چرا نگفتی زنده ای
ــ ماموریت بود،باید میرفتم،میترسیدم!نمیتونستم بهت بگم،چون نبایدمیدونستی
سمانه که اوضاعش جوری بود که نمی توانست نگرانی و دلایل کمیل را درک کند همه ی کارهای کمیل را پای خودخواه بودنش گذاشت.
با عصبانیت دستانش را از صورت کمیل جدا کرد و کمیل را پس زد،از جایش بلند شود و فریاد زد:
ــ چرا اینقدر خودخواهی؟چرا.به خاطر کارو هدفت منو از بین بردی؟
ضربه ای بر قلبش زد و پر درد فریاد زد؛
ــ قلبمو سوزوندی،چهارسال زندگیو برام جهنم کردی؟چرااااااااااا
کمیل با چشمان سرخ به بی قراری و فریادهای سمانه خیره شده بود،با هر فریاد سمانه و بازگو کردن دردهایش،کمیل احساس می کرد خنجری در قلبش فرو می رفت.
ــ خاله شکست،گریه کرد،ضجه زد،برای چی؟
همه ی این چهارسال دروغ بود؟
عصبی و ناباور خندید!!
ـــ این نمایش مسخره رو تموم کن،تو کمیل نیستی ، کمیل خودخواه نبود!
🌹نویسنده:فاطمه-امیری
ادامه دارد...
"رمان #پلاک_پنهان
قسمت6⃣3⃣1⃣
کمیل سرش را پایین انداخت تا نگاهش به چشمان سمانه گره نخورد.
سمانه کیفش را از روی زمین برداشت و سریع به سمت در خانه رفت،کمیل با شنیدن صدای قدم های سمانه ،سریع از جا بلند شد و با دیدن جای خالیه سمانه به طرف در دوید.
با دیدن سمانه که به طرف ماشین خودش می رفت،بلند صدایش کرد:
ـــ سمانه،سمانه صبر کن
اما سمانه با شنیدن صدای کمیل ،به کارش سرعت بخشید و سریع سوار ماشین شد
وآن را روشن کرد، پایش را روی پدال گاز فشرد.
کمیلدنبالش دوید،اما سریع به طرف پارکینک برگشت،سوار ماشین شد،همزمان با روشن کردن ماشین و فشردن ریموت در پارکینگ،شماره ی یاسر را گرفت.
بعد از چند بوق آزاد صدای خسته ی یاسر در گوش کمیل پیچید؛
ــ جانم کمیل
در باز شد و کمیل سریع ماشین را از پارکینک بیرون آورد و همزمان که دنده را جابه جا می کرد گفت:
ــ سمانه،سمانه از خونه زدبیرون،نتونستم آرومش کنم،الان دارم میرم دنبالش از
طریق gpsبهم بگو کجاست
صدای نگران و مضطرب یاسر ،کمیل را برای چندلحظه شوکه کرد!!
ــ چی میگی کمیل؟وای خدای من
ــ چی شده یاسر؟
ــ گوش کن کمیل،الان جون زنت در خطره هرچقدر سریعتر خودتو بهش برسون
کمیل تشر زد:
ــ دارم بهت میگم چی شده؟
ــ الان مهم نیست چی شده.فقط سریع خودتو به سمانه برسون
کمیل مشتی به فرمون زد و زیر لب غرید:
ــ لعنتی لعنتی
بعد از چند دقیقه یاسر موقعیت سمانه را با ردیابیه گوشی همراهش ،را برای کمیل فرستاد.
کمیل بعد ازبررسی موقعیت سمانه پایش را روی پدال گاز فشرد.
🌹نویسنده:فاطمه_امیری
ادامه رمان
"رمان #پلاک-پنهان
قسمت 7⃣3⃣1⃣
با دیدن ماشین سمانه نفس راحتی کشید.
اما با پیچیدن ماشینی بین ماشین او و سمانه اخم هایش در هم جمع شدند.
ــ یاسر هستی؟
یاسر که از طریق گوشی باهم در ارتباط بودند،گفت:
ــ بگو میشنوم
ــ یه ماشین الان پیچید جلو ماشین من و سمانه،خیلی مشکوکه
ــ آره دارم میبینم
ــ باید چیکار کنیم
ــ باید حتما با همسرت در ارتباط باشی
ــ من شماره ای ندارم
ــ من وصلش میکنم به تو،اما قبلش من براش کمی توضیح بدم اینجوری بهتره
ــ خودم توضیح میدم
ــ کمیل وقتی صداتو بشونه مطمئن باش قطع میکنه.
ــ باشه
کمیل دوباره نگاهی به ماشین انداخت تا شاید بتواند از سرنشین های ماشین اطلاعی داشته باشد،اما شیشه های دودی ماشین مانع این قضیه می شدند.
بعد از چند دقیقه ،صدای ترسان سمانه در اتاقک ماشین پیچیید:
ــ کمیل
کمیل لعنتی بر خودش و تیمور فرستاد که اینگونه باعث عذاب این دختر شده بودند.
ــ جانِ کمیل،نگران نباش سمانه فقط به چیزی که میگم خوب گوش کن.
ــ چشم
لبخند کمرنگی بر لبان کمیل نشست.
ــ کم کم سرعتتو ببره بالا،کم کم سمانه حواست باشه ،کی جلوتر یه بریدگی هست نزدیکش شدی راهنما بزن
کمیل نگاهی به پیامک یاسر انداخت "یاعلی"
با راهنما زدن ماشین سمانه،ماشین عقبی هم راهنما زد،صدای لرزان سمانه کمیل را از فکر ماشین جلویی بیرون کشید:
ــ الان چیکار کنم
ــ اروم باش سمانه،برو داخل کوچه
ــ اما این کوچه بن بسته
ــ سمانه دارم میگم برو تو کوچه نگران نباش
با پیچیدن سمانه داخل کوچه ،ماشین مشکوک و ماشین کمیل هم وارد کوچه شدند.
ــ کمیل بن بسته چیکار کنم؟
ــ آروم باش سمانه ،نترس،در ماشینو قفل کن بشین تو ماشین،هر اتفاقی افتاد از
ماشین پیاده نشو
ــ اما.
ــ سمانه به حرفم گوش بده
🌹نویسنده:فاطمه_امیری
ادامه دارد....
❣#سلام_امام_زمانم❣
🔅السّلام علیکَ ایُّها المقدَّمُ المأمول...
🌱سلام بر تو ای مولایی که آرزوی آمدنت بهترین آرزوهاست و آرزومندان و منتظرانت، برترین مردم تاریخ...
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
#اللهــمعجـللـولیکالفــرج
#سلام_صبحگاهی
سلام
ای کسی که روز آمدنت
نقطه پایانی است
بر جولان فاسقان و سرکشان.
سلام بر تو
و بر روزی که زمین را
از عشق و عدل لبریز خواهی کرد.
السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ المُبِیدُ لِأهلِ الفُسوقِ وَالطُّغیانِ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
44.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ تصویری: مناجات شعبانیه
با نوای: محمد داوود
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺
🍂به هیچ وجه اسراف نکنید. 🍂
🔸إِنَّ اللّهَ لایَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذّابٌ.
(غافر/٢٨)
⚡️ترجمه :
قطعا خداوند اسرافكار دروغگو را هدايت نمى كند.
🔴 اسراف یعنی گذشتن از حد، و هدر دادن استعدادها و امکانات.
🍁استفاده نادرست از امکاناتی که خدا در اختیارمان گذاشته، باعث دور شدن از هدایت می شود.
و این، عاقبت خطرناکی است.
☘بنابراین باید سعی کنیم از داشته هایمان به اندازه و در مسیر درست استفاده کنیم.
از وقت، جسم، فکر، مواهب طبیعی و......
#سبک_زندگی_قرآنی