eitaa logo
سالن مطالعه
195 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
۴ 🖋قسمت اول ابوهریره دوسی، یکی از شخصیت‌های مرموز جریان باطل پس از شهادت رسول‌الله (ص) است. درباره‌ی شخصیت ابوهریره از دو نگاه عمده‌ی سیاسی و فرهنگی می‌توان سخن گفت. با توجه به این‌که جایگاه فرهنگی ابوهریره بسیار برجسته و ویژه است، به ذکر نکاتی گذرا در این زمینه می‌پردازیم و در ضمن آن، به برخی نقش‌های سیاسی او نیز اشاره خواهیم کرد. یادآوری این نکته لازم است که بررسی شخصیت ابوهریره، نوشته‌ای مستقل و پژوهش‌هایی گسترده در روایات او را می‌طلبد که می‌توان گوشه‌هایی از آن را، در کتاب‌هایی که درباره‌ی وی نوشته شده است – مثل کتاب «ابوهریره» تألیف مرحوم شرف‌الدین – مشاهده نمود. درهرحال، مطالب گذرایی که درباره‌ی رابطه‌ی ابوهریره با جریان باطل و جبهه نفوذ گردآوری شده است را در چند عنوان بیان می‌کنیم. (۱) الف. شخصیت ابوهریره را یکی از افراد قبیله‌ی دوس یمن گفته اند. رسول‌الله (ص) چنان از این قبیله ناامید بود که به ابوهریره فرمود: «فکر نمی‌کردم در قبیله‌ی دوس کسی پیدا شود که امید خیر به او برود!» «ابوهریره» کنیه‌ی اوست و نام و نسب او بسیار پیچیده و مخفی است، به‌گونه‌ای که در منابع اهل‌سنّت می‌توان انواع و اقسام اسامی را درباره‌ی او و پدرش مشاهده نمود. به‌عنوان نمونه: عامر بن عمیر، عامر بن عبدشمس، سعید بن حارث، سکین بن وذمه، سکین بن مل، سکین بن صخر، سکین بن هانی، عبدالله بن عائذ، عبدالله بن عامر، عبدالله بن عبدالعزی، یزید بن عشیرفه، عبدشمس، عبدالرحمان، عبدتیم و عبد عمرو بن عبدغنم برخی از این نام‌ها هستند! در نام او اختلاف بسیار زیادی وجود دارد تا آنجا که گفته شده هیچ‌کس به اندازه‌ی او در نامش، چه در دوران جاهلیت و چه در اسلام اختلاف نشده است. (۲) این تنوع به‌گونه‌ای است که به‌نظر می‌رسد انواع اسامی را بر روی او امتحان کرده‌اند تا ببینند کدامشان به او می‌آید! از دیگرسو، این گمنامی! چنان شدید است که تردیدها درباره‌ی نسب او را بیشتر و به یقین نزدیک‌تر می‌کند. شاید به همین خاطر بود که ابوهریره عقیده داشت: «سه چیز کفر است؛ نوحه‌خوانی بر مُرده و گریبان دریدن و ایراد گرفتن به نسب دیگران» (۳) آنچه بر تردیدها درباره‌ی شخصیت وی می‌افزاید، اشتهار وی به کنیه‌ای سُخره‌آمیز به‌نام «ابوهریره» [پدر گربه] است! چرا باید بزرگ‌ترین راوی روایات اهل‌سنّت، چنین کُنیه‌ی پَست و سَبُکی داشته و فرهنگ دینی و حدیثی مسلمانان با چنین نامی پیوند خورده باشد؟! به‌نظر می‌رسد این نکته نیز پشت‌پرده‌ای دارد که در عنوان بعد، بیشتر به آن خواهیم پرداخت. ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
📖 فرنگیس 🖋قسمت ۴۷م مردم روستا یکی‌یکی آمدند و دور‌مان را گرفتند. ما هم تعریف کردیم که وقتی عراقی‌ها حمله کردند، چه بر سرمان آمد. مردم روستا مهربان بودند. همه تعارف می‌کردند که میهمانشان باشیم، اما من وپدرم و نوخاص از  مردهاشان خواستیم به ما کار بدهند تا بتوانیم کار کنیم و در ازای کاری که می‌کنیم، به ما غذا و آذوقه بدهند. اول قبول نمی‌کردند و به حرفمان می‌خندیدند. اما وقتی اصرار ما را دیدند، چیزی نگفتند. نوخاص رو به مردم روستا کرد و گفت: «همگی عزیز هستید و ممنونم. اگر قرار بود قبول کنند، من اینجا بودم و میهمان من بودند.» پس از صحبت‌های نوخاص، چند نفر گفتند که از صبح زود بیایید مزرعۀ ما پنبه‌چینی. این بود که من و شوهر و پدرم صبح زود، راه دشت را در پیش گرفتیم. وقت پنبه‌چینی بود و خدا را شکر، می‌شد کار کرد. توی راه به پدرم گفتم: «باوگه، دیدی خدا چقدر بزرگ است. خودش ما را پناه داد و کار هم جور شد.» پدرم لبخندی زد و مثل همیشه گفت: «براگمی، ‌فرنگیس!» شروع کردیم به پنبه‌چینی. از صبح توی مزرعه‌ها پنبه می‌چیدیم تا غروب. غروب، خسته و کوفته، با بچه‌ها دور هم جمع می‌شدیم. لقمه‌ای نان می‌خوردیم و به فکر بازگشت به روستامان بودیم. وقتی مشغول چیدن  پنبه بودم، یادم می‌رفت کجا هستم. فکرم می‌رفت به روستای گورسفید و مزرعه‌های آنجا. وقتی به خودم می‌آمدم، می‌فهمیدم ساعت‌هاست کار می‌کنم، اما فکرم جای دیگری بوده. یک روز که مشغول کار بودیم، ماشینی را دیدم که پیرمرد و پیرزنی را به ده آورد. پیرمرد و پیرزن گریه و ناله می‌کردند. دورشان را گرفتیم. پدرم پرسید: «چرا گریه می‌کنید؟ چی شده؟» پیرزن دائم می‌گفت: «چرا ما را به حال خودمان نگذاشتید تا بمیریم. با خنده پرسیدم: «چرا؟! مگر چه شده؟ چرا بمیرید؟» پیرمرد گفت: «ما را از روستامان به اینجا آوردند. ما نمی‌خواستیم بیاییم. کاش همان‌جا توی خانۀ خودم مرده بودم.» اشک‌های پیرمرد، اشک تمام مردم را در‌آورد.راننده‌ای که آن‌ها را آورده بود، گفت: «پدر جان، چطور می‌گذاشتم زیر بمباران بمیرید؟» توی مزرعۀ پنبه، رفتم و گوشه‌ای نشستم. مردم سرگرم پیرمرد و زنش بودند. توی پنبه‌ها نشستم و سیر گریه کردم. نالیدم. کاش مرده بودم، اما توی خانۀ خودم. فقط من بودم که حرف‌های پیرمرد را می‌فهمیدم.کمی‌ که آرام شدم، به سمت پیرمرد رفتم. هنوز ناراحت بود و گریه می‌کرد. گفتم: «براگم، ناراحت نباش. این فرار نیست، عقب‌نشینی است تا وقت خودش. به امید خدا، برمی‌گردیم و نابودشان می‌کنیم.» وقتی این حرف‌ها را به پیرمرد زدم، انگار دلش آرام گرفت. ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
10.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
پرتغالی‌ها در شرق 🖋قسمت چهارم واسکو داگاما تصادفاً کالیکوت را به عنوان مقصد سفر دور و دراز خویش برنگزید. این نقطه‌ای بود که پرتغالی‌ها از پیش آن را شناسایی کرده بودند. قریب به دوازده سال پیش، به سال ۱۴۸۶، یک مسافر یا جاسوس پرتغالی به نام پدرو داکاویلام (۲۴) به کالیکوت سفر کرده و در بازگشت آوازه ثروت و شوکت آن را به گوش کانون‌های سیاسی و مالی پرتغال رسانیده بود. این نخستین سفر یک اروپایی به هند است و از این روست که کالیکوت را اولین نقطه از هند می‌دانند که یک اروپایی به آن گام نهاده است. (۲۵) واسکو داگاما آنگاه به بنادر کوچن (۲۶) و کانانور  (۲۷) در ساحل مالابار، رفت و سپس راهی پرتغال شد. (۲۸) چنان‌که خواهیم دید، سفر گاما به بندر کوچن در بنیان‌گذاری امپراتوری مستعمراتی غرب در قاره آسیا از اهمیت جدی برخوردار است زیرا کمی بعد، در این منطقه، که مانند سایر مناطق جنوبی هند آن زمان در زیر نظارت حکومتی مقتدر قرار نداشت، نخستین گروه‌های مهاجر یهودی به همراه بردگان آفریقایی‌شان، مستقر شدند و به رهبری یهودی به نام گاسپار داگاما (یوسف عادل) به پایگاهی استوار برای استعمار پرتغال در منطقه بدل گردیدند. تعلق واسکو داگاما به مرکز مهم سیاسی و تجاری کوچن تا بدان‌جا بود که بعدها وی در همین منطقه درگذشت. چند ماه پس از بازگشت گاما به لیسبون، مانوئل ثروتمند پادشاه پرتغال، ناوگانی بزرگ و مجهز، مرکب از ۱۳ کشتی، به فرماندهی ماجراجویی به نام پدرو آلوارس کابرال (۲۹) (۱۴۶۰-۱۵۲۶) روانه شرق کرد؛ و این بار با هدف تسخیر! کابرال، که در این سفر گاسپار یهودی نیز همراه او بود، به اشتباه راه غرب را پیش گرفت و در ۲۲ آوریل سال ۱۵۰۰ میلادی به سواحل برزیل رسید؛ متفرعنانه آن را به نام مانوئل تملک کرد و آن‌گاه راهی هند شد. چنین بود که کابرال با نام کاشف برزیل جایگاهی افتخارآمیز در تاریخ معاصر غرب یافت! کابرال با دعاوی دور و دراز به کالیکوت رسید. او متکبرانه از حکمران هندو خواستار اخراج تجار مسلمان از این بندر شد و آن‌گاه که وی را با خفت و خواری راندند (و نمی‌دانیم چه کرد که گویا تنی چند از همراهانش نیز به قتل رسیدند) در کوچن مستقر شد و نخستین قرارگاه پرتغالی‌ها را در آنجا به پا کرد؛ به کمک یهودیانی که همراه او بودند و بردگانی که از سواحل آفریقا به اسارت گرفته بودند. اینان، به یقین، نیاکان یهودیان سفید و سیاهپوست کنونی کوچن‌اند. کوچن در سده‌های بعد، چه در زمان پرتغالی‌ها و چه انگلیسی‌ها، یکی از پایگاه‌های اصلی یهودیان  در اقیانوس هند و مرکز مهم فروش برده در مشرق زمین بود. 🔗 ادامه دارد… قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1579 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
صفحه ۸
08.mp3
3.25M
تلاوت صفحه ۸
8.mp3
706.6K
ترجمه صفحه ۸
۹۴ حیف نون به مادر زنش میگه: مادر جان این همه دعا و عبادت میکنی، چند درصد دعاهاتون مستجاب میشه😳 میگه: ۵۰ درصد 😐 میگم از کجا فهمیدین میگه: از خدا خواستم ، دامادم خرپول باشه دامادم خر هست، اما پول نداره😂😂😂 *به نام اجابت کننده دعای بندگان* *سلام* *خداوند مجیب الدعوات در قرآن فرمودند* *وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ* *و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند، من نزدیکم و دعاى دعاکننده را به هنگامى که مرا بخواند اجابت میکنم پس باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند باشد که راه یابند.* *(ایه ۱۸۶سوره بقره)* *دعا كننده، آنچنان مورد محبّت پروردگار قرار دارد كه در اين آيه، هفت مرتبه خداوند تعبير خودم را براى لطف به او بكار برده است: اگر بندگان خودم درباره خودم پرسيدند، به آنان بگو: من خودم به آنان نزديك هستم وهرگاه خودم را بخوانند، خودم دعاهاى آنان را مستجاب مى‌كنم، پس به خودم ايمان بياورند ودعوت خودم را اجابت كنند. اين ارتباط محبّت‌آميز در صورتى است كه انسان بخواهد با خداوند مناجات كند.* *دعا كردن، همراه وهمرنگ شدن با كلّ هستى است. طبق آيات، تمام هستى در تسبيح و قنوتند؛ و تمام موجودات به درگاه او اظهار نياز دارند؛ پس ما نيز از او درخواست كنيم تا وصله ناهمگون هستى نباشيم.* *قرآن درباره دعا سفارشاتى دارد، از آن جمله:* *۱.دعا و درخواست بايد خالصانه باشد* . *۲. با ترس و اميد همراه باشد.* *۳. با تضرّع و در پنهانى صورت بگيرد.* *۴. با ندا و خواندنى مخفى همراه باشد.* *دعا در هرجا ودر هر وقت كه باشد، مفيد است. چون خداوند مى‌فرمايد: من نزديك هستم. آنچه از اوقات مخصوصه، يا اماكن مقدّسه براى دعا مطرح شده براى فضيلت است.* *استجابت خداوند دائمى است، نه موسمى. با آنكه خدا همه چيز را مى‌داند، امّا دعا كردن وظيفه‌ى ماست.دعا آنگاه به اجابت مى‌رسد كه همراه با ايمان باشد.دعا، وسيله‌ى رشد و هدايت است.* -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews75979710412150504836110.pdf
8.49M
بسم الله الرحمن الرحیم تمام صفحات امروز سه شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱‌۴۰۱ -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee