eitaa logo
سالن مطالعه
195 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
965 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
5️⃣ توجه و اندیشیدن در راه نجات 🔰بیش ترین مشکل افراد افسرده، گرفتاری و غوطه‌ور شدن در افکار رنج دهنده است. 🔅 فکر عدم موفقیت و شکست در جریان خاص، محرومیت از مطالب مورد نظر، وجود رقیبی مخالف و مضر، مریضی صعب العلاج، و امثال این‌ها دائماً شخص مضطرب را در فشار روحی قرار می‌دهد و موجب افزایش افسردگی او می‌شود. 🔅اگر شخص به جای مجذوب شدن به افکار نگران کننده، اندیشه و قوای خود را در پیدا کردن راه خلاص از مشکل و وضعیت موجود صرف نماید قطعاً نتیجه مناسب تری خواهد داشت و چه بسا با همین حالت از نگرانی او کاسته و راه خروج از مشکلات برای او فراهم شود. 📌گاهی پرنده ای در فضای بسته‌ای وارد می‌شود و همین که خود را محبوس و گرفتار دید شروع به بی‏تابی می‌کند و از هر طرف خود را به در و دیوار و شیشه‌ها می‌کوبد و گاهی صدمات زیادی به خود می‏زند. پرو بال خود را می‌شکند و حتی گاهی خود را به هلاکت می‌رساند، در حالی که در مجموع این فضا پنجره و راهی برای خروج وجود دارد بلکه شاید راه‌ها و درهای متعددی باز باشد؛ اما این پرنده به خاطر نداشتن تدبیر مناسب بجای این که در حین گرفتاری، پنجره باز و راه نجات را ببیند و دنبال کند در مسیرهای بسته پرواز می‌کند و دائماً خود را صدمه می‌زند. افراد گرفتار در بسیاری موارد همین موقعیت را دارند. ‼️اگر تدبیر و اندیشه انسانی باشد، باید بجای غوطه‌ور شدن در افکار مضر و جزع و بی‏صبری، راه خلاص را دنبال کند و در آن بیندیشد؛ اما آن حیوان چون از بینش و تدبیر آدمی محروم است آن گونه عمل می‌کند. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
📖 فرنگیس 🖋قسمت ۵۸م وقتی از گیلان‌غرب به سمت روستا می‌رفتیم، تعداد زیادی تانک و ماشین‌های عراقی را دیدم که به کلی سوخته‌اند. این سر و آن سر جاده، پر بود از نشانه‌های شکست دشمن. تکه‌های لباس، پوتین و کلاه‌های آهنی، کنار جاده افتاده بود. دلم می تپید. دو سال از خانه و روستایم دور بودم. وقتی کنار جاده از ماشین پیاده شدم، سر جایم خشکم زد. اصلاً روستایی نبود! گورسفید سر جایش نبود. همه‌اش با خاک یکسان شده بود. همان‌جا روی جادۀ گورسفید ایستادم. ساک از دستم سر خورد و روی زمین افتاد. علیمردان هم در حالی که رحمان را بغل کرده بود، با دهان باز به روستا نگاه می‌کرد. او هم شوکه شده بود. رفتم جلو. خانه‌ها را با وسایل داخلشان خراب کرده بودند. توی خاک‌ها، تکه‌های شکسته و خرد شدۀ وسایل را می‌شد دید. پوکۀ بمب و تفنگ و خمپاره و ماشین‌های سوخته همه جا پر بود. تنها چیزی که سر جای خودش باقی بود، زمین گورسفید بود. همان‌جا، روی ویرانه‌ها نشستم و مشغول تماشا شدم. دلم داشت از غصه می‌ترکید. سعی کردم به یاد بیاورم هر خانه کجا برپا بود و در هر گوشۀ این زمینِ ویران چه خاطره‌ای داشتم. علیمردان هم این طرف و آن طرف می‌رفت و دست رو دست می‌کوبید. با خودم می‌گفتم: «این گورسفیدی بود که آرزو داشتم روزی برگردم به آن!» مردم یکی‌یکی آمدند. همه نالان و غمگین بودند، اما خوشحال از اینکه دوباره همدیگر را می‌بینیم. با دیدن مردم کم‌کم جان گرفتم. رحمان را بغل شوهرم دادم و تا آوه‌زین دویدم. توی راه نفس‌نفس می‌زدم، اما دلم می‌خواست زودتر به آنجا برسم. آوه‌زین هم سر جایش نبود! کومه‌ای از خاک باقی مانده بود؛ ویران و مظلوم. چند تا از اهالی روستا که زودتر رسیده بودند، کنار چشمۀ آوه‌زین نشسته بودند و با هم حرف می زدند وقتی رسیدم کنار چشمه، پدرم پیشانی‌ام را بوسید و آرام ‌گفت: «خوش آمدی به خانه‌ات، روله... خوش آمدی.» رفتیم به جایی که روزی خانه‌مان بود. همه چیز از بین رفته بود. نشستم و روی خاک‌های خانه‌ای که در آن بزرگ شده بودم، دست کشیدم و خاک را زیر و رو کردم؛ شاید چیزی پیدا کنم. خودم هم نمی‌دانستم دنبال چه می‌گردم. یاد وقتی افتادم که با چه وسواسی خانه را تمیز می‌کردم. پنجره‌ها را پاک می‌کردم و بوی خوش، خانه را پر می‌کرد.احساس کردم صدام غرور ما را شکسته است. نیروهای امداد و جهاد و بنیاد جنگ‌زدگان پشت سر ما آمدند. وقتی مردم با قیافه‌های وحشت‌زده و ناراحت وارد گورسفید و آوه‌زین می‌شدند، آن‌ها را دلداری می‌دادند و می‌گفتند: «ناراحت نباشید، همه چیز را از اول می‌سازیم.» ادامه دارد .... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
آغاز خونین زرسالاری جهانی 🖋قسمت دوازدهم در اواخر سده شانزدهم، به تدریج قدرت دریایی پرتغال رو به افول نهاد و استفاده از راه «دماغه امید نیک» برای سایر اروپاییان ممکن شد. نخستین کسانی که این انحصار را درهم شکستند هلندی‌ها بودند. آنها در سال ۱۵۹۵ موفق شدند از این مسیر چهار کشتی تجاری خود را به هند برسانند. سه سال بعد، هلندی‌ها تهاجم به مستملکات پرتغال در سواحل قاره آفریقا را آغاز کردند. مع‌هذا، تا اوایل سده هفدهم برتری پرتغالی‌ها در دریاها و سواحل و جزایر شرق تداوم یافت و تنها در این زمان بود که در پی یک رشته از حوادث این اسطوره درهم شکست: تصرف گجرات (۱۵۷۳) و بنگال (۱۵۷۹) به وسیله اکبرشاه گورکانی و امتداد اقتدار دولت مرکزی دهلی به سواحل هند تصرف جزایر ملوک (شرق اندونزی) که از مستملکات مهم پرتغال و مرکز مهم تجارت فلفل به شمار می‌رفت به وسیله هلندی‌ها (۱۶۰۵) (۸۰)، جنگ دریایی پرتغالی‌ها با ناوگان «تجاری» کمپانی هند شرقی انگلیس به فرماندهی کاپیتان بست (۸۱) (۱۶۱۲) که به شکست پرتغالی‌ها انجامید، اخراج پرتغالی‌ها و سایر اروپاییان از جزیره هرمز و پایان دادن به سلطه ۱۰۸ ساله آنان بر این بندر مهم تجاری به وسیله امامقلی خان حکمران فارس و سردار شاه عباس صفوی (۱۶۲۲)، پایان دادن به قریب به یک سده سلطه پرتغالی‌ها و سایر اروپاییان بر بندر حقلی به وسیله قاسم خان حکمران بنگال و سردار شاه جهان گورکانی (۱۶۳۲)، تصرف مستملکات پرتغال در مالاکا (۱۶۴۱) و سیلان (۱۶۵۸) و سواحل مالابار (۱۶۶۳) به وسیله کمپانی هند شرقی هلند، و سرانجام انضمام مدرس و بنادر جنوبی هند به دولت مرکزی دهلی به‌وسیله اورنگ زیب و پایان دادن به بیش از یک و نیم قرن سلطه اروپاییان بر این منطقه (۱۶۸۷). مجموعه حوادث فوق، بر سلطه بلامنازع این نخستین امپراتوری مستعمراتی معاصر غرب نقطه پایان نهاد؛ هر چند تا سده نوزدهم پرتغال همچنان یکی از قدرت‌های مهم استعماری در آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی به‌شمار می‌رفت و تا سال ۱۸۸۹ اعضای خاندان سلطنتی پرتغال به نام «امپراتور برزیل» کنترل این سرزمین پهناور را، که دارای معادن غنی طلا و الماس بود، به دست داشتند. پس از افول قدرت پرتغالی‌ها، آنها تنها بنادر گوا، دامان و دیو را در سواحل هند حفظ کردند. پرسیوال اسپیر (۸۲) بندر گوا در سده هیجدهم را «موزه امپریالیسم سده شانزدهمی می‌خواند که در آن تعداد کلیساها بیش از تجارتخانه‌هاست و تعداد کشیشان بیش از سربازان»! (۸۳) این بنادر تا سال ۱۹۶۱، یعنی دوازده سال پس از استقلال هند، همچنان در تملک دولت پرتغال بود. بدین‌سان در سده هفدهم میلادی امپراتوری مستعمراتی پرتغال در شرق فروپاشید و میراث آن به «ملت»های دیگر اروپایی، به ویژه انگلیسی‌ها و هلندی‌ها انتقال یافت -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
صفحه ۱۹
۱۰۳ 🌺👌 بابام مریض شده بود کلی واسه عیادت کمپوت و آبمیوه اوردن،خیلی حال داد ❤️ قراره این آبمیوه ها که تموم شد ایندفعه پای دادشمو بشکونیم😂😂 خب چیه اینم ی جور کاره با درآمده دیگه😂😂😂 *به نام روزی رسان بی منت* *سلام* *انس بن مالک می گوید: روزی که رسول خدا از غزوه تبوک باز می گشت، سعد انصاری به استقبال آن حضرت شتافت و با پیامبر دست داد. حضرت فرمود: چه باعث شده که دست هایت این گونه سفت و پینه بسته باشد؟ جواب داد: با بیل برای کسب نفقه خانواده ام کار می کنم. حضرت دست وی را بوسید و فرمود: این دست هرگز آتش جهنّم را حس نمی کند.* *تاریخ بغداد، ج۷، ص۳۴۲* *بنابراین با اینکه طبق آیه ۵۸ در سوره ذاریات روزی رسان خداوند متعال است: إنَّ الله هُوَ الرَّزّاق امّا همه موظفند منبع درآمدی حلال داشته باشند؛ زیرا خداوند به وسیله اسباب روزی می دهد. بندگان خدا باید به دنبال کسب حلال باشند و شغلی را پیشه خود سازد.* *امام صادق علیه السلام نیز می فرماید: به دنبال روزی حلال رفتن را رها نکن؛ زیرا این در تقویت دینت مؤثر است. بحارالانوار، ج۷۱، ص۱۲۸و ۱۳۷.* -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
خطبه ۴۱.mp3
4.16M
شرح و تفسیر خطبه ۴۱ نهج‌البلاغه درخدمت حجةالاسلام یک‌شنبه‌ ۱ خرداد مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زین‌الدین -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews75979710412148515050151.pdf
9.83M
بسم الله الرحمن الرحیم تمام صفحات امروز دوشنبه ۲ خرداد ۱‌۴۰۱ -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
: 6️⃣ استمداد از امور معنوی 🔅از آن جا که توجه به معنویات عملکردی مطابق با آفرینش و خلقت انسان است اصل ارتباط با امور معنوی و در رأس آن ارتباط با خداوند امری است فطری؛ لذا توجه به این امور برای هر فردی موجب آرامش است. 🔰برخی از شاخصه‌های معنوی در ایجاد امنیت و آرامش انسان: ✳️نماز: 🔅این عمل عبادی به عنوان جلوه‌ای از یاد الهی مطرح است. به فرموده قرآن کریم "و اقم الصلاة لذکری نماز را به پای دار به جهت یاد من" 📚(سوره‌مبارکه طه، آیه۱۴) 📌خداوند متعال در این آیه شریفه یکی از وسایل ذکر و یاد خودش را اقامه نماز می‌داند. با توجه به حدود و شرایط خاص این عبادت، مشخص می‌شود کاری که از ابتدای آن با طهارت و نظافت مخصوص تعظیم و تجلیل خداوند است و تا پایان آن با قرائت و ذکر های مخصوص و حرکات متناسب، غیر خداوند را نفی می‌کند و تنها دلبستگی به او را بارور می‌سازد؛ مصداق بالایی از ذکر اللّه خواهد بود. در قرآن کریم می خوانیم ذکر و یاد خداوند وسیله آرامش انسان است: "الا بذکر اللّه تطمئن القلوب" (سوره مبارکه رعد، آیه۲۸) ‼️پس نماز وسیله احیای ذکر خداوند و ذکر و یاد خداوند وسیله آرامش و قرار انسان است و لذا در دستیابی به آرامش باید از نماز کمک گرفت. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
📖 فرنگیس 🖋قسمت ۵۹م همان روز اول، نیروهای خودی همۀ مردم روستا را جمع کردند. رحیم و ابراهیم هم توی آن نیروها بودند. دوباره برادرهایم را می‌دیدم. آخرین بار کی دیده بودمشان؟ یادم نمی‌آمد. نیروها برای مردم حرف زدند و گفتند که تمام دشت و روستا پر از مین است. می‌گفتند نیروهای صدام موقعی که اینجا بودند، مین‌کاری کرده‌اند تا وقتی نیروهای خودمان به اینجا می‌رسند، کشته شوند. از رحیم پرسیدم: «مین چه شکلی است؟» سرش را تکان داد و گفت: «به هر شکلی هست. باید هر جا پا می‌گذارید و بچه‌ها هر کجا می‌روند، حواسشان باشد.» نیروهای خودی هشدار دادند و گفتند: «مین از بمباران بدتر است. نقص عضو می شوید حواستان باشد.»‌ نیروهای جهاد، سریع خاکبرداری را شروع کردند. ما در گورسفید، شورای ده داشتیم و شورا مشخص کرد خانۀ هر کس کجا ساخته شود. نصرت کمری و حسین علی‌خانی و بهروز کیانی شورای ما بودند. یک روز مردم را جمع کردند و خودشان هم کاغذ دست گرفتند. ردیف‌ردیف جای خانه‌ها را مشخص کردند. جهاد که می‌خواست برایمان خانه بسازد، اعلام کرد که باید خانه‌ها را آن طرف خانه‌های قبلی بسازند. جایی که مشخص کردند،از خانه های قبلی‌مان زیاد دور نبود. مهم این بود که سرپناهی داشته باشیم. به نوبت خانه‌های مردم را می‌ساختند. مردم هم کمکشان می‌کردند و برایشان غذا می‌پختند. تا وقتی خانه‌ها درست شود، با چوب و شیروانی برای خودمان کپر درست کردیم. حتی داخلش را گِل و گچ کردیم و خوشگل شد. وقتی یک روز آمدند و گفتند امروز نوبت شماست تا خانه‌تان را بسازند و بعد کاغذ و خودکار دستشان گرفتند و گفتند اینجا خانۀ علیمردان حدادی است، دلم پراز شادی شد. خانه‌ها را با سنگ و چوب و تخته بالا آوردند. هر روز برایشان غذا درست می‌کردم و دم دستشان این طرف و آن طرف می‌رفتم. همه‌اش می‌گفتند: «فرنگیس خانم، شما نمی‌خواهد کار کنید.» اما دلم طاقت نمی‌آورد. می‌گفتم خودم دوست دارم کمک کنم. علیمردان هم کمک می‌کرد. گاهی من مواظب رحمان بودم و او کار می‌کرد، گاهی او از رحمان مراقبت می‌کرد و من کار می‌کردم. وقتی برق و آب هم کشیدند، خانه را تحویلمان دادند. ساختن خانۀ ما حدود دو ماه طول کشید. در آن زمان، رحمان خیلی بی‌قراری می‌کرد و من مجبور بودم، هم از بچه‌ام نگهداری کنم و هم مشغول کارهای دیگر شوم. اما خوشحال بودم از اینکه به ده برگشته‌ام و به زودی خانه خواهم داشت. بعد از چند ماه، همۀ مردم ده خانه‌دار شدند. گورسفید دوباره زنده شده بود. مردم برگشته بودند و می‌خواستند دوباره کار و زندگی کنند. همه خوشحال بودیم از اینکه باز توی خانۀ خودمان هستیم. شوهرم ارام ارام کارگری توی مزرعه‌ها را از سر گرفت و من بیشتر حواسم به رحمان بود. گاهی به آوه‌زین می‌رفتم و به خانواده‌ام سر می‌زدم. برای آن‌ها هم خانه ساختند. همه دارای سرپناه شده بودند. اما دوباره عراقی‌ها بدتر و بیشتر شروع کردند به بمباران هوایی. انگار گورسفید نقطۀ اصلی و هدف آن‌ها بود. بیشتر بمب‌های خوشه‌ای می‌زدند. گاهی هم از نزدیک، رگبار می‌گرفتند به مردمی‌ که توی دشت و ده بودند. یک بار که آوه‌زین بمباران شد، سریع خودم را به خانۀ پدرم رساندم. تمام روستا بمباران شده بود. وارد خانه که شدم، دیدم پدر و مادرم می‌لرزند و بالشی را جلوی خودشان گذاشته‌اند. سریع بغلشان کردم و گفتم: «چیزی نشده، نگران نباشید.» بعد لیلا از چشمه آمد. پرسیدم: «تو کجا بودی؟» گریه کرد و گفت: «رفته بودم چشمه.» خواهر کوچک‌ترم رفته بود توی چشمه قایم شده بود. شنیده بود کنار چشمه بهتر است. از پدرم پرسیدم: «این بالش برای چیست؟ گفت «فکر کردم بمب‌ها دارد روی سرم می‌ریزند. گفتم بهتر است اصلاً نبینم!» روکش بمب خوشه‌ای، افتاده بود توی حیاط و پدرم که دیده بود، فکر کرده بود اصل بمب است و از ترس بالش را جلوی چشمش گرفته بود تا انفجار را نبیند و به مادرم گفته بود چشمت را ببند و اشهدت را بخوان! بمب خوشه‌ای این‌طور است که در هوا، از داخلش بمب‌های کوچکِ زیادی بیرون می‌آید. پوکه‌اش که دراز و بزرگ است، جدا می‌شود و همان پوکه افتاده بود توی خانه و پدرم فکر کرده بود بمب است و الآن عمل می‌کند. از ناراحتی، دستم را رو به آسمان بلند کردم و گفتم: «خدایا، حق ما را از صدام بگیر.» به پدرم گفتم: «از پشت بالش بیا بیرون، نترس. این پوکۀ بمب خوشه‌ای است.» پدرم هنوز می‌ترسید. بلند شدم و پوکه را به هر سختی که بود، از حیاط بیرون انداختم. پدرم را که در آن حالت دیده بودم، انگار دنیا را توی سرم زده بودند ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 امروز ۲۱ شوال سالروز فتح آندلس در سال ۹۲ ه.ق و ۷۱۱ میلادی است. آندلس(شبه جزیره ایبِری) در جنوب غربی اروپا قرار دارد و کشورهای اسپانیا، پرتغال، آندورا و جبل‌طارق را در بر می‌گیرد. شبه‌جزیره ایبری سرزمینی است که مردم آن برای رهایی از ستم حکمرانان بیگانه داوطلبانه به سرداران عرب پیوستند. به یاری این مردم بود که اسلام با سرعتی شگرف سراسر این شبه جزیره پهناور را فراگرفت. همین مردم گروه‌گروه به اسلام گرویدند و در پیوند با مهاجرین مسلمان تمدنی درخشان و شکوهمند را بنا نهادند. مردم شبه‌جزیره ایبری قریب به شش سده حکومت اشغالگران رومی را آزمودند و آنگاه نوبت به تاراج اقوام متعدد اروپایی رسید؛ و سرانجام قبایل ویسیگوت آلمانی در سال ۴۱۵ میلادی بر ایشان تاختند و حکومتی خشن و ستمگر را بنیاد نهادند. این حکمرانان هیچ‌گاه آرام نداشتند؛ یا با قبایل مهاجمی که از قلب قاره اروپا سرازیر می‌شدند در ستیز بودند یا در کوران جنگ‌های خونین خانگی سرزمین ایبری را به آتش می‌کشیدند. سرانجام؛ همین مردم، طارق بن زیاد سردار مسلمان، را از شمال آفریقا فراخواندند، به او راه نمودند و آنگاه که هفت هزار سپاهی طارق به خاک ایبری پا نهادند، ارتش انبوه پادشاه ویسیگوت بناگاه فروپاشید. آنچه رخ داد یک انقلاب اجتماعی سترگ بود و ربطی به کشورگشایی نداشت. طارق کاری جز گشودن راه برای مردمی به ستوه آمده نکرد. راز شکوفایی سریع و حیرت‌انگیز تمدن اسلامی اندلس در این است. معماران واقعی این تمدن همان مردم بودند؛ نه مهاجرین مسلمان که هماره اقلیتی ناچیز به شمار می‌رفتند. 🔸🌺🔸----------- @salonemotalee
صفحه ۲۰
۱۰۴ طرف به حیف نون پیام میده: یه کم پول داری بهم قرض بدی؟😢 حیف نون: سلام، پیامت نرسید😐😂😂😂 *به نام خدای بخشنده ی بی نیاز* *سلام* *خداوند بخشنده در قرآن می فرمایند* *«مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ..»* *کیست که به خدا قرض نیکو دهد، تا خدا بر آن چند برابر بیفزاید؟و خداست که می‌گیرد و می‌دهد..* *(بقره / ۲۴۵)* *«قرض»، در زبان عربى به معناى بريدن است و اينكه به وام، قرض مى‌گويند بخاطر آن است كه بخشى از مال بريده وبه ديگران داده مى‌شود تا دوباره باز پس گرفته شود. كلمه «بسط» به معناى گشايش و وسعت است و «بساط» به اجناسى گفته مى‌شود كه در زمين‌ پهن شده باشد.* *به جاى فرمان به قرض دادن، سؤال مى‌كند كه كيست كه به خداوند قرض دهد، تا مردم احساس اكراه و اجبار در خود نكنند، بلكه با ميل و رغبت و تشويق به ديگران قرض دهند.* *از آنجا كه انسان غريزه منفعت طلبى دارد، لذا خداوند براى تحريك انسان، از اين غريزه استفاده كرده. به جاى «قرض به مردم» فرمود: «به خداوند قرض دهيد»، تا فقرا احساس كنند خداوند خودش را به جاى آنان گذاشته و احساس ضعف و ذلّت نكنند.* *در روايات، پاداش قرض الحسنة هيجده برابر، ولى پاداش صدقه ده‌برابر آمده است.و دليل اين تفاوت چنين بيان شده است كه قرض را افراد محتاج مى‌گيرند ولی هدیه و بخشش گاهى به غير محتاج نيز داده مى‌شود.* -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
wscjma3661653360517327.pdf
8.58M
بسم الله الرحمن الرحیم تمام صفحات امروز سه شنبه ۳ خرداد ۱‌۴۰۱ -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
: 7️⃣ استمداد از امور معنوی: 🔰برخی از شاخصه‌های معنوی در ایجاد امنیت و آرامش انسان: ✳️ دعا 🔅دعا کردن و رسماً از خداوند متعال، مقاصد و مطالب را درخواست نمودن، مورد سفارش قرآن کریم است که می‌فرماید: "وقال ربکم ادعونی استجب لکم" 📚(سوره مبارکه غافر ،۶۰). ‼️هم دستور به دعاست و هم وعده استجابت و پذیرش. 🔅دعا کردن از یک طرف شکوفاییِ ارادت و خضوع و محبت نسبت به ذات مقدس الهی است، که این حالت منشأ آرامش است؛ و هم باعث امیدواری انسان در مشکلات و گرفتاری‌ها و هم دستیابی به مقاصد و مطالبی که گاهی به طور معمول قابل دستیابی نیست. 🔅اگر شخص با رعایت شرایط و خلوص کامل چیزی را از خداوند در خواست کند اجابت خواهد شد، مگر در مواردی که نامعقولی را در خواست کند و یا مطلوب واقعاً به صلاح او نباشد که باز در این مورد اخیر دعای او بی‌اثر مطلق نخواهد بود. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
📖 فرنگیس 🖋قسمت ۶۰م یکروز داشتم حیاط را جارو می‌زدم که زن همسایه آمد دم در و صدایم زد. رفتم سلام کردم. تعارفش کردم بیاید تو. نیامد. رنگش پریده بود. با تعجب پرسیدم: «چی شده؟» ‌مِن‌مِن کرد و گفت: «چیز مهمی ‌نیست. پیغام داده‌اند که برادرت ستار ‌دستش زخمی ‌شده.» تا این را گفت، توی سر زدم. آن موقع‌ها ستار دوازده سالش بود. جارو را پرت کردم روی زمین و به طرف خانۀ پدرم دویدم. با خودم هزار جور فکر می‌کردم. توی راه آن‌قدر حالم بد بود که مرتب فکر می‌کردم، وقتی رسیدم دیدم مادرم گریه می‌کند و زن‌ها دلداری‌اش می‌دهند. زودی نشستم کنارش؛ شانه‌هایش را تکان دادم و پرسیدم: «چی شده؟» پدرم جلو آمد و گفت: «نگران نباش. کمی ‌دستش زخمی ‌شده، اما حالش خوب است.» پرسیدم: «کی؟!» گفت: «ستار.» افتادم روی زمین. یک نفر لیوان آب داد دستم. پدرم کنارم نشست. پرسیدم: «کجاست؟ چی شده؟» گفت: «کنار گوسفندها بوده و خودکاری پیدا کرده. خودکار را نگاه می‌کند که یکدفعه خودکار توی دستش می‌ترکد. پسرعمه‌اش هم بوده. حال هر دوشان خوب است، نگران نباش.» لیلا که حرف‌های پدر را شنید، جلو آمد و با بغض گفت: فرنگیس «یک انگشتش نیست، تمام بدنش سوراخ شده بود.» وقتی لیلا این‌ها را گفت، فریاد زدم: «شما که گفتید چیزی نیست؟» دنیا دور سرم می‌چرخید. با عجله بلند شدم و گفتم می‌روم بیمارستان. پدرم جلویم را گرفت و گفت: «برادرهایت رفته‌اند. نگران نباش. خبر آورده‌اند حالش خوب است. الان میرسند. وقتی ستار برگشت، یک انگشت نداشت. بقیۀ انگشت‌هایش هم زخمی ‌و تکه‌تکه بودند. تمام بدنش پر از ترکش بود. روی صورتش دست کشیدم. زیر چشمش گود شده بود و جای ترکش پیدا بود. گفتم: «ستار، خدا را شکر که چشمت طوری نشده. مرا خوب می‌بینی؟» خندید و گفت: «آره، می‌بینمت!» بوسیدمش. انگشت کوتاهش را آرام بوسیدم. چوپانِ کوچک زخمی بود. با اخم گفتم: «مگر نگفته بودند چیزهای مشکوک را برندارید! نگاهم کرد و با ناراحتی گفت: «به خدا اگر خودت هم آن خودکار را می‌دیدی، برمی‌داشتی. فکر می‌کردی واقعی است. پسرعمه هم با من بود. گفتم نگاه کن، این خودکار چقدر قشنگه. گفت آن را دستت نگیر، اما تا خواستم بیندازم، یک‌دفعه ترکید.» بعد ستار زد زیر گریه و ادامه. داد: «وقتی خودکار را انداختم، شکم پسرعمه را دیدم که پاره شد و روده‌هایش معلوم بود. اما پسر عمه فرار کرد. هر چی صدایش زدم، از ترس نایستاد. فرنگیس، شکمش را دیدم. سوراخ شده بود.» دستی به سر ستار کشیدم. گفت: «وقتی لیلا آمد و دیدم ترسیده، گفتم من چیزی‌ام نیست، برو کمک پسرعمه. شکمش پاره شده.» رحیم که ستار را از بیمارستان برگردانده بود و تا آن وقت چیزی نگفته بود، رو به من کرد و گفت: «خدا به هر دوی بچه‌ها رحم کرده. کارگرهایی که توی ستاد بازسازی بودند، متوجه شده‌اند و هر دو را بردند بیمارستان.» بعد رو به من کرد و گفت: «فرنگیس، اگر خودم توی ده بودم، حتماً مواظبشان بودم. اما نیستم؛ هم من و هم ابراهیم.» نالیدم و گفتم: «رحیم، به خدا من هم دورم. سعی می‌کنم بیشتر سر بزنم، ولی...» ستار درد می‌کشید. انگشتش درد می‌کرد، همان انگشتی که نداشت. بدنش درد می‌کرد. ترکش‌های سیاه، تمام بدنش را پر کرده بودند. ترکش‌ها خیلی ریز بودند. با ناراحتی و گریه به رحیم گفتم: «پس این ترکش‌ها را چه ‌کار کنیم؟» گفت: «دیگر به ترکش‌ها فکر نکن. دکتر گفت تا آخر عمر با ستار هستند.» ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
صفحه ۲۱
۱۰۵ اگه دوست داری چشم خواهر شوهرتو دربیاری😱 اگه دوست داری جاریت حسرتتو بخوره🤨 اگه دلت میخاد مادرشوهرت دیوونه بشه همش از نشانه های اینه که حسودی،بدبخت حسود 😐 خاک تو سرشون با این عروس آوردنشون😂😂😂 *به نام خدای بیزار از حسد* *سلام* *خداوند متعال در قرآن میفرماید* *اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبيکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحين* *باید یوسف را بکشید یا در دیاری دور از پدر بیفکنید تا روی پدر مال خودتان باشد و بعد از این عمل توبه می کنید و مردمی صالح و درستکار می شوید* َ *سوره یوسف آیه ۹* *با توجه به این آیه شریفه میتوان فهمید:* *۱. فکر خطرناک، انسان را به کار خطرناک مى‏کشاند.* *۲- احساس تبعیض در محبّت از طرف فرزندان، آنها را تا حدّ برادرکشى سوق مى‏دهد. (گرچه شدّت علاقه ‏ى پدر به یوسف بى دلیل نبود، بلکه به خاطر کمالات او بود، ولى برادران احساس تبعیض کردند و خیال کردند علاقه‏ بی ‏دلیل است و همین احساس، آنان را به توطئه وادار کرد)* *۳- از منظر کوته نظران، حذف فیزیکى رقیب بهترین راه است.* *۴ - گناهکاران یکدیگر را در انجام گناه وسوسه کرده و از همداستانى با یکدیگر نیرو می ‏گیرند. (برادران به یکدیگر دستور بکشید و در چاه بیفکنید می ‏دادند)* *۵. انسان، خواهان محبوبیّت است و کمبود محبّت مایه‏ ى بزرگ‏ترین خطرات و انحرافات است.* *۶. حسودان گمان می کنند که: از دل برود هر آنچه از دیده برفت. (برادران گمان می ‏کردند اگر پدر یوسف را نبیند، از فکر یوسف بیرون خواهد رفت و تمام فکرش در ما متمرکز خواهد شد)* *۷. با اینکه قرآن راه کسب محبوبیّت را ایمان و عمل صالح معرّفى می کند؛ «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرّحمن ودّا»، امّا شیطان، راه محبوب شدن را برادرکشى ترسیم می کند.* *۸. حسود خیال می ‏کند با نابود کردن دیگران، نعمت‏ها براى او می ‏شود.* *۹. شیطان با وعده‏ ى توبه در آینده، راه گناه امروز را باز می کند.* *۱۰. علم و آگاهى، همیشه عامل دورى از انحراف نیست. برادران با آنکه قتل یا تبعید یوسف را بد می ‏دانستند؛ امّا اقدام کردند.* *۱۱. سخن از توبه قبل از انجام گناه، فریب دادن وجدان و گشودن راه گناه است. (برادران به یکدیگر می ‏گفتند: شما یوسف را نابود کنید بعد با توبه از افراد صالح می شویم)* -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee