eitaa logo
سالن مطالعه
193 دنبال‌کننده
10هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
9.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌🎥 نسخه لبنانی که دیروز منتشر شد👌👌 ♻️ چند گروه عراقی و بحرینی و.. سلام فرمانده را به عربی خوانده بودند که هر کدام هم زیبایی خودش را داشت🙏 ♻️ اما این نسخه را که بچه‌های لبنان خوانده‌اند هم اشعار قویتری دارد و هم نزدیک‌تر است به تمامی مضامینی که در شعر اصلی وجود داشته از توجه به امام زمان (علیه السلام) تا انقلاب و حضرت امام (ره) و مقام معظم رهبری (دام ظله) و... 👌 ♻️ اوج شعر وقتی که ناگهان می‌شود و دوباره به عربی برمی‌گردد👏 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
43.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 مجموعه مستند ✡️ تاریخچه‌ای از نحوهٔ شکل‌گیری و آغاز اشغال فلسطین 3⃣ قسمت سوم: آقای امنیت -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
صفحه ۴۶ قرآن کریم
۱۲۸ به حیف نون میگن : میتونى نقش یوسف رو بازى کنى؟ 😐 میگه والا همه چیو بلدم فقط میترسم نتونم روى زلیخارو زمین بندازم!😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به نام خدای دوست دار متقین سلام خدای حکیم در قرآن کریم فرمودند وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ و همانا همسر عزیز مصر یوسف را قصد کرد و او نیز اگر برهان پروردگارش را نمی دید بر اساس غریزه او را قصد می کرد. اینگونه ما او را با برهان کمک کردیم تا بدی و فحشا را از او دور کنیم، چرا که او از بندگانِ برگزیده ما است. سوره یوسف آیه ۲۴ طبق روایت «برهان ربّ» همان نور علم، یقین و حکمت بود که خداوند در آیات قبل فرمود: «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً». به یوسف علم و حکمت عنایت کردیم. با توجه به گفتار همه کسانی که اطراف یوسف بودند می توان ثابت کرد حضرت یوسف، معصوم و پاکدامن بود به نمونه هایی از سخن اطرافیان توجه کنید. ۱. خداوند فرمود: ما یوسف را با برهان کمک کردیم تا بدی و فحشا را از او دور کنیم، زیرا او از بندگان برگزیده ی ماست. ۲. یوسف می گفت: پرودگارا! زندان برای من از گناهی که مرا به آن دعوت می کنند بهتر است. در جای دیگر گفت: من به صاحبخانه ام در غیاب او خیانت نکردم. ۳. زلیخا گفت: به تحقیق من با یوسف مراوده کردم درحالی که او معصوم بود. ۴. عزیز مصر گفت: ای یوسف تو این ماجرا را مسکوت بگذار و به زلیخا گفت: از گناهت استغفار کن. ۵. شاهدی که گواهی داد و گفت: اگر پیراهن از عقب پاره شده معلوم می شود که یوسف پاکدامن است. ۶. زنان مصر گفتند: ما هیچ گناه و بدی درباره ی او سراغ نداریم. ۷. ابلیس که وعده ی فریب همه را داد، گفت: من حریف برگزیدگان نمی شوم و این آیه یوسف را برگزیده (مخلص) نامیده است. همه نکات مزبور نشان دهنده پاکدامنی حضرت یوسف است. ادامه نکات این آیه شریفه فردا انشاءالله 👈👈 -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews75979710412148525267202.pdf
7.69M
بسم الله الرحمن الرحیم تمام صفحات امروز شنبه ۴ تیر ۱‌۴۰۱ -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
12.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 ✅ کارشناس:استاد روان شناس و استاد مرکز مشاوره حوزه علمیه 🔷 جلسه سیزدهم: تربیت فرزندتان چقدر برایتان مهم است؟ ◀️ نکته: معمول مطالب این بخش از کانال "سماح" مرکز مشاوره حوزه علمیه قم گرفته می‌شود. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
📖 فرنگیس 🖋قسمت ۸۶م وقتی رادیو اعلام کرد که ایران قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفته، داشتم غذا می‌خوردم. غذا توی گلویم پرید. تیر ۱۳۶۷ بود. مات مانده بودم. همۀ مردم گورسفید از خانه‌هاشان ریختند بیرون. بعضی‌ها خوشحالی می‌کردند، بعضی‌ها گریه. بعضی‌ها هم مثل من بی‌صدا شده بودند. علیمردان پرسید: «فرنگ، خوشحال نیستی؟» نمی‌دانستم چه بگویم. حتی بچه‌ها از پایان جنگ حرف می‌زدند. با خودم گفتم کاش رحیم اینجا بود و به من می‌گفت چه شده...» با خودم گفتم ۵۹۸ یعنی چه؟ این عدد یعنی چه؟ مگر عدد و رقم‌ها با هم فرقی دارند؟ برای من که عدد و رقم فرقی نداشت. رحیم، در حالی که تفنگش روی دوشش بود، آمد. هزار تا سؤال داشتم. با چند تا از رزمنده‌ها آمده بود. تا رسید، پرسیدم: «رحیم، این عدد یعنی چه؟ یعنی جنگ تمام شد؟ ما پیروز شدیم، یا شکست خوردیم؟ رحیم و بقیه به من نگاه می‌کردند. رحیم گفت: «فرنگیس، عددش را ول کن. ۵۹۸ یعنی اینکه جنگ تمام شد.» گفتم: «تا حالا که ما داشتیم خوب می‌جنگیدیم. کاش همه‌شان نابود می‌شدند.» رحیم، قطرۀ اشک گوشۀ چشمش را پاک کرد. روی زمین نشست و دستش را به زانو گرفت. به دشت نگاه کرد. بعد بنا کرد به خواندن: «شهیدان رو... براگم رو... رفیقانم رو...» از اینکه رحیم این‌طور با غم و غصه مور می‌خواند، گریه‌ام گرفت. کنارش نشستم دیگر لازم نبود رحیم چیزی بگوید. خودم همه چیز را فهمیده بودم. چند روز بعد، سهیلا و رحمان توی حیاط بازی می‌کردند و می‌خندیدند. صدای تراکتور که آمد، در را باز کردم و نگاه به بیرون انداختم. علیمردان، سوار بر تراکتور می‌آمد. تراکتور مال یکی از روستاهای اطراف بود که کرایه کرده بودیم. بار تراکتور، پر بود از گونی‌های گندم‌. از دیدن آن همه محصول، خندیدم و بلند گفتم: «خرمن زیاد... می‌بینم بارت سنگین است. خدا را شکر.» علیمردان با سر و روی خاکی پایین آمد. دستمال سرش را تکان داد و روی طناب گذاشت. خندید و گفت: «فرنگ، کمک کن بارها را خالی کنیم.» لباسم را جمع و جور کردم و به کمرم بستم. با علیمردان، شروع کردیم به خالی کردن گونی‌های گندم. گونی‌ها سنگین بودند، اما من راحت آن‌ها را روی پشتم می‌گذاشتم و توی حیاط جا می‌دادم. شوهرم به نفس‌نفس افتاده بود. رو به او کردم و گفتم: «تو خسته‌ای. چای آماده است. تا یک پیاله چای بخوری، بقیه را خالی میکنم . برو خستگی‌ات را در کن.» شوهرم ‌آبی به سر و صورتش زد. از این سر حیاط، به آن سر حیاط می‌دویدم و گونی‌ها را خالی می‌کردم. دو سر گونی‌ها را دوخته بودند. از جاهایی که گونی‌ها را گره زده بودند، دست می‌گرفتم تا گونی‌ها از دستم نیفتند. وقتی بار تراکتور خالی شد، علیمردان به طرفم آمد و گفت: «می‌روم بقیه را بار کنم و برگردم.» پرسیدم: «می‌خواهی بیایم کمکت، بار بزنیم؟» دستش را توی هوا تکان داد و گفت: «نه خودم بار می‌زنم. ممنون که کمک کردی.» پرسیدم: «از بار، چقدر سهم ما می‌شود؟» خندید و گفت: «قرار است نصف نصف باشد.» با خوشحالی خندیدم و گفتم: «الحمدلله، خدا را شکر.» و دستم را به طرف آسمان دراز کردم. علیمردان دستمالش را خیس کرد و به سر بست. کتش را از روی طناب برداشتم و گفتم: «مواظب خودت باش.» سوار تراکتور شد و رفت. با خودم گفتم بهتر است من هم غذایی برای شب درست کنم. شوهرم خسته بود. باید غذای خوبی درست می‌کردم. یاد مرغ توی یخچال افتادم. مرغ را از یخچال برداشتم. آن را تمیز کردم و بار گذاشتم. برنج را هم روی گاز پیک‌نیکی گذاشتم. بوی برنج و مرغ اتاق را پرکرد. رحمان و سهیلا به طرفم آمدند و پرسیدند: «شام چی داریم؟» با خنده گفتم: «مرغ!» لبخند زدند و خوشحال بودند. رحمان پرسید: «غذا کی حاضر می‌شود؟ دستش را گرفتم و گفتم: «تا یک کم ‌دیگر بازی کنید، آماده می‌شود.» بچه‌ها از کنارم که رفتند، دم در ایستادم. دست‌هایم را زیر بغلم زدم و به دوردست نگاه کردم. احساس کردم صدای داد و فریاد و هیاهو می‌آید. کنجکاو شدم و بهتر نگاه کردم. صدای زنجیر تانک و فریاد نیروها در هم قاطی شده بود. با وحشت به روبه‌رو نگاه کردم. باورم نمی‌شد. تانک‌های ایرانی، رو به عقب برمی‌گشتند. بعضی‌ها از روی تانک‌ها فریاد می‌زدند: «فرار کنید! تانکها که نزدیک شدند، سربازی را دیدم که روی تانک ایستاده. چوبی را که در دستش بود، از وسط شکست. دلم لرزید. یعنی اینکه ما شکست خورده‌ایم؟ شکسته‌ایم؟ نظامی‌های خودی، خسته و وحشت‌زده، همه در حال فرار بودند. کلاه‌ها و لباس‌هاشان به هم ریخته بود. هر کس از گوشه‌ای فرار می‌کرد. به گورسفید که می‌رسیدند، فریاد می‌زدند: «فرار کنید... الآن دشمن می‌رسد. دشمن پشت سر ماست، فرار کنید.» چه می‌شنیدم؟ چطور فرار کنم؟ به کجا؟ مگر جنگ تمام نشده بود؟ یعنی دوباره حمله کرده بودند؟ ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🖋قسمت دوم 🔹 حکمیّت سعد بن معاذ پس از جنگ احزاب، مسلمانان به قلعه‌های یهودیان بنی‌قریظه حمله بردند. بنی‌قریظه به مدت ۲۵ روز (به نقل ابن‌اسحاق) یا ۱۵ روز (به نقل واقدی) با تیراندازی شدید مقاومت کردند، ولی مسلمانان موفق به پیشروی شدند. در نهایت، سران بنی‌قریظه به این نتیجه رسیدند که باید مذاکره کنند. ابتدا نماینده‌ای فرستادند تا بگویند که حاضرند با همان شرایطی که بنی‌نضیر از مدینه رفتند از مدینه بروند. این شرط پذیرفته نشد. در حالی‌ که بنی‌قریظه چاره‌ای جز کنارآمدن نمی‌دیدند، امیدشان به وساطت و پادرمیانی قبیله اوس بود که در گذشته با آنان هم‌پیمان بودند. خودشان موافقت کردند که سعد بن معاذ (از سران آن قبیله)، بین آنان حکمیّت و داوری کند. به گزارش واقدی در «المغازی»، افراد قبیله‌ی اوس، از پیامبر (ص) خواستند که به‌خاطر آنان از بنی‌قریظه درگذرد و ایشان نیز حکمیّتِ سعد بن معاذ را که هر دو طرف قبولش داشتند، پذیرفت. سعد بن معاذ در جنگ احزاب زخمی شده و در بستر بیماری بود. او را آوردند و گره کار به دست او افتاد. سعد هر دو طرف را وداشت تا موافقت‌نامه‌ای را بپذیرند و بنا بر آن، قول دهند پذیرای قضاوت او باشند و در داوری وی [هر چه بود] چون و چرا نکنند. خلاصه‌یِ حکمیّتِ سعد بن معاذ این شد که بنی‌قریظه به‌دلیل پیمان‌شکنی تسلیم شوند و قلعه‌های خود را ترک گفته و بنا بر رسم جنگ‌ها در آن زمان، تحت اسارت طرف پیروز (مسلمانان) درآیند. به‌علاوه وی رأی بر این داد که از مردان قبیله، جنگجویان بنی‌قریظه کشته شوند، اما با زنان و فرزندان همانند اسیر رفتار شود. یهودیان از این حکم خشمگین شدند. 🔹 روایت ابن‌اسحاق ابن‌اسحاق یکی از قدیمی‌ترین منابعی است که با جزئیات به شرح ماجرای بنی‌قریظه پرداخته است و تاریخ‌نگاران بعدی (از جمله طبری) عموماً از او به‌عنوان منبع استفاده کرده‌اند. مطابق روایتی که از ابن‌اسحاق نقل می‌شود، یهودیان بنی‌قریظه با قریش و متحدانش در برجسته‌ترین تلاش آن‌ها جهت نابودی مسلمانان همراه شدند. زمانی که این تلاش شکست خورد (از جمله به دلیل تلاش نعیم بن مسعود که بین آنان و ابوسفیان شکاف انداخت)، سپاه اسلام آنان را محاصره کرد. بنی‌قریظه نهایتاً تسلیم شدند و سعد بن معاذ حکم داد که مردان بالغ بنی‌قریظه کُشته و زنان و کودکان به اسارت گرفته شوند. متعاقب آن، خندق‌هایی در بازار مدینه کنده شده و سر مردان بنی‌قریظه از تن‌شان جدا شد. بنا بر سُنَن ابوداود، و گفته‌ی واقدی، یک زن هم به اتهام این‌که قبلاً مسلمانی را کشته بود، به قتل رسید. تخمین میزان کشته‌ها در منابع مختلف بین ۴۰۰ تا ۹۰۰ می‌باشد و ابن‌اسحاق آن را بین ۶۰۰ تا ۹۰۰ می‌نویسد! ابن‌زنجویه اما، در کتاب الاموال، تعداد کشتگان را ۴۰ نفر ذکر می‌کند. شایان ذکر است که نوشته‌ی مکتوبی از خود ابن‌اسحاق وجود ندارد، اما روایات زیادی به نقل از او در «سیره رسول الله» و… در دسترس است که باید آن‌ها را با یک‌دیگر سنجید. عبدالملک بن هشام کتاب ابن‌اسحاق را از زیاد بن عبدالله بکائی روایت کرده است. گفته می‌شود روایات کتاب ابن‌اسحاق به طریق یونس بن بکیر در اندلس متداول بوده‌است. برخی گفته و می‌گویند که پیامبر (ص) به این دلیل سعد بن معاذ را برای حکمیّت برگزید که وی نسبت به یهودیان بنی‌قریظه کینه داشت، چون در جنگ با آن‌ها زخمی شده بود! (گاه به تاریخ طبری استناد می‌کنند که یکی از افراد بنی‌قریظه به او تیر زده بود و…) همان‌طور که ابن عبدالبرّ صاحب کتاب «الاستیعاب فی معرفة الاصحاب» هم نوشته است، سعد بن معاذ، نه در نبرد با بنی‌قریظه، بلکه در جنگ احزاب زخم برداشته بود و از قضا او، هم‌پیمان بنی‌قریظه بود و وقتی برای حکمیّت برگزیده شد گمان می‌رفت گره کار را باز کند. چنان‌چه وی نسبت به بنی‌قریظه کینه داشت و این‌جا و آن‌جا صحبت از انتقام کرده بود، آنان هرگز داوری وی را از ابتدا نمی‌پذیرفتند، در حالی‌که خودشان موافق داوری او بودند و پیامبر (ص) هم پذیرفت! در آغاز، داوری سعد بن معاذ مورد قبول یهودیان بنی‌قریظه بود؛ بنا به نقل ابن‌هشام و شیخ مفید، آنان به پیامبر (ص) پیغام دادند: «ننزل علی حکم سعد معاذ»؛ [۴] که مضمون آن، رضایت به داوری او بود. ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
(۲۶) مقاله دوازدهم 🖋قسمت دوم 🔹 برنامه مکزیک در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ میلادی ارتباط نزدیک راکفلرها با محققانی همچون الوین چالرز استکمن و سیاستمدارانی چون ژاکوب (یعقوب) جورج هرار (۱۲) و همچنین هنری والاس (۱۳) برقرار بود. پیشرفت‌های حمل و نقل متأثر از جنگ دوم جهانی موجب شد شرایطی فراهم شود که برنامه‌های کشاورزی راکفلرها در یک کشور به‌عنوان پایلوت پیاده شود، تا بر همین اساس در صورت موفقیت برنامه‌های گسترده‌تر آنها برای کشاورزی شکل بگیرد؛ قرعه‌ی اجرای این برنامه به مکزیک افتاد. سال ۱۹۴۰، آویلا کاماچو (۱۴) به‌عنوان چهل و پنجمین رئیس‌جمهور مکزیک قدرت را به دست گرفت. او هدف اصلی دولت در کشاورزی را رشد صنعتی و رشد اقتصادی اعلام کرد. در این شرایط هنری والاس، که در آن زمان از وزیر کشاورزی به معاون رئیس‌جمهور امریکا ارتقا یافته بود، هماهنگی‌های لازم را با بنیاد راکفلر برای سرمایه‌گذاری در مکزیک انجام داد. بنیاد راکفلر نیز «استکمن» -استاد بورلاگ- و دو محقق پیشرو در کشاورزی را برای تهیه پروپوزال یک برنامه جامع همکاری با دولت مکزیک مأمور کرد. آنها پیشنهاد تشکیل یک سازمان جدید به نام دفتر مطالعات ویژه (۱۵) را مطرح کردند؛ به این ترتیب که این سازمان به‌عنوان بخشی از دولت مکزیک تشکیل شود و بنیاد راکفلر با مشارکت دانشمندان مکزیکی و آمریکایی آن را اداره کند. موضوع پیشنهادی این سه محقق برای این سازمان جدید، تمرکز بر توسعه خاک، ذرت و گندم و بیماری‌شناسی گیاهی بود. این طراحی آن‌قدر مستحکم و مطلوب بود که طی تمام ۷ دهه‌ی گذشته، مشارکت راکفلرها در کشاورزی کشورهای هدف عموماً با همین ساختار انجام می‌شود: تشکیل نهاد یا پژوهشکده دولتی (برای استفاده از منابع دولتی)؛ با پشتیبانی مدیریتی بنیاد راکفلر؛ و با مشارکت دانشمندان طرفین. (۱۶) استکمن در سال ۱۹۴۳ میلادی از طرف راکفلر، ژاکوب هرار را برای رهبری این پروژه انتخاب کرد. هرار بلافاصله استخدام بورلاگ را -به‌عنوان رئیس برنامه تحقیقات مکزیک- در دستور کار قرار داد. بورلاگ بلافاصله پس از پایان خدمتش در دوپونت، در ژوئیه ۱۹۴۴ و پس از رد پیشنهاد دو برابری حقوق و دستمزد این کمپانی، سراسیمه به مکزیک رفت؛ او آن‌چنان عجله داشت که حتی همسر باردار و کودک چهارده ماهه خود را نیز برای رسیدن به مکزیک تنها گذاشت. بورلاگ به‌عنوان متخصص ژنتیک و آسیب‌شناس گیاهی در مکزیک مشغول به فعالیت شد و تا شانزده سال بعد از آن به‌طور پیوسته مسئول فنی این برنامه بود؛ گرچه تا سال‌های انتهایی عمرش، دو سوم هر سال را در مکزیک می‌گذراند. درخلال این سال‌های طولانی دشواری‌های بسیاری برای اجرای برنامه گندم راکفلرها در مکزیک پیش آمد که بعضاً غیرقابل حل می‌نمود. عدم وجود تجهیزات و نفرات آموزش دیده و رویکرد خصمانه کشاورزان محلی به برنامه گندم از جمله مشکلات راکفلرها در مکزیک بود. بورلاگ خود در کتابش نورمن بورلاگ در گرسنگی جهانی (۱۷) می‌نویسد: «خیلی وقت‌ها به‌نظرم می‌رسید که پذیرش سِمَت در مکزیک یک اشتباه وحشتناک از سوی من بوده است.» (۱۸) در میان این مشکلات، بروز اختلاف بین بورلاگ و هرار نیز بعضاً بر مشکلات می‌افزود. در یکی از این موارد اختلافات تا آنجا بالا گرفت که بورلاگ از کارش استعفا کرد و با پادرمیانی استکمن به کار بازگشت. با وجود این مشکلات نهایتاً برنامه‌های این تیم در خلال دهه‌های ۴۰ و ۵۰ به نتیجه رسید و بخش اعظم تولید گندم در مکزیک در سال‌های ابتدایی دهه ۱۹۶۰ از انواع پاکوتاه تولید شده توسط تیم راکفلر بود. این بذرها می‌توانست سود تجاری قابل ملاحظه‌ای برای راکفلرها به همراه داشته باشد. همچنین موفقیت نسبی در این طرح سبب شد راکفلرها به فکر بیفتند که به سرعت بخش‌های بعدی برنامه‌شان را اجرا کنند. تأسیس مرکز تحقیقات برنج فیلیپین (۱۹) با مشارکت بنیاد فورد (۲۰) همچنین توسعه انقلاب سبز مکزیک به افریقا و هند و بعد از آن تأسیس مرکز بین‌المللی اصلاح ذرت و گندم (۲۱) از جمله فعالیت‌های توسعه‌ای راکفلرها در آن سال‌ها به‌شمار می‌رود که پس از موفقیت در مکزیک کلید خورد، و شبکه‌ای از مراکز تحقیقاتی در این زمینه را به این واسطه پایه‌گذاری کرد. (۲۲) ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee