10.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کودکانهها
#نامههای_ماریه | قسمت هشتم
🔹ماریه توی این نامه خیلی خسته و تشنهست، برای همین چشماش دیگه رمق نداره،اون میگه: اینجا هیچ کس دلش نمیاد از آبی که تو خیمهها باقی مونده آب بخوره چون همه آب رو برای علی اصغر کوچولو نگه داشتیم.
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
راهکار بازدارندگی از گناه و انجام توکل خوش بینانه ۱.mp3
8.6M
🎙سخنرانی دهه محرم - استاد احمد غلامعلی
✨راهکارهای بازدارندگی از گناه و ایجاد توکل از منظر سید الشهدا علیه السلام
◾️جلسه اول
#محرم
#امام_حسین
#دهه_محرم
#استاد_احمد_غلامعلی
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#لطیفه_نکته (۱۶۳)
به نام خدای نیکوکاران
سلام (نکات این آیه بسیار ارزش خواندن را دارد لطفا از دست ندهید)
خداوند عزت بخش در قرآن روح بخش فرموده:
وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ إِنّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ
و با یوسف، دو جوان دیگر وارد زندان شدند. یکی از آن دو نزد یوسف آمد و گفت: من در خواب خود را دیدم که انگور را برای شراب می فشارم و دیگری گفت: من خود را در خواب دیدم که بر سرم نانی می برم و پرندگان از آن می خورند، ما را از تعبیر خوابمان آگاه ساز! همانا ما تو را از نیکوکاران می بینیم.
در حدیث می خوانیم:د لیل آنکه زندانیان، یوسف را نیکوکار نامیدند، این بود که به افراد مریض در زندان رسیدگی می کرد و به نیازمندان کمک و برای دیگران، جا باز می کرد.
سوره یوسف آیه ۳۶
این آیه زیبا ما را به نکات زیر رهنمون می شود:
۱. زندان یوسف، عمومی بوده است.
۲. خواب ها را ساده نگیریم، در بعضی از آنها اسراری نهفته است. (ممکن است انسان های عادّی نیز خواب های مهمی ببینند.)
۳. انسان همه جا می تواند مثمر ثمر باشد، حتّی در زندان.
۴. نیکوکاران با صفای دل چیزهایی درک می کنند که دیگران آن را نمی یابند.
۵. اگر مردم اعتماد به کسی پیدا کنند، تمام رازهای خود را با او در میان می گذارند. (زندانیان وقتی احساس کردند به یوسف اعتماد دارند ماجرایشان را تعریف کردند)
۶. انسان های وارسته، در زندان نیز روی افراد تأثیر می گذارند.
۷. حتّی مجرمان و گناهکاران نیز برای نیکوکاران، جایگاه شایسته ای قایلند.
۸. نیکوکاران همه جا حتّی در زندان مورد احترام و پناهگاه مردم هستند.
۹. نیکوکاری یوسف علیه السلام قدم اوّل او در جذب و تبلیغ بود. (احسان و خدمت رسانی به زندانیان، سبب جذب قلوب و دریافت لقب محسن از زندانیان شد)
۱۰. بدون تمکن مالی و آزادی هم می توان محسن بود.(یوسف در زندان نه ثروت داشت، نه آزادی)
۱۱. اوّل نیکوکاری خود را اثبات کنید، سپس به تبلیغ دین بپردازید. (یوسف که در نظر مردم نیکوکار شناخته شد، قبل از تعبیر خواب دوستان زندانی، به تبلیغ و ارشاد آنان پرداخته و به یکتاپرستی دعوت نمود و قبل از دعوت دلسوزی خود و خدمت گزاری خود را به آنان ثابت کرده بود)
۱۲. دادن آگاهی های صحیح از مصادیق احسان است.(ما را از اسرار خوابی که دیده ایم آگاه ساز)
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews75979710412149535786259.pdf
9.74M
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
امروز چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۱
۱۲ محرم ۱۴۴۴
۱۰ آگوست ۲۰۲۲
--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
14.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
کلیپ #bbc
#محرم
#امام_خامنهای
#مداحان
گزارش bbc علیه حسینیه معلی و ...
خوبه! خودمون رو هم که میکشتیم، نمیتونستیم این بخش از صحبتهای رهبری رو توی بیبیسی پخش کنیم،
به برکت امام حسین ع این اتفاق افتاد
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🔥 تنها میان داعش🔥
#تنها_میان_داعش
◀️ قسمت چهاردهم
💠همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب میکشیدم و با نفسهای بریدهام جان میکَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را میدیدم که به سمتم میآمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود.
💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفسهای جهنمیاش را حس کردم و میخواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد.
💠نور چراغ قوهاش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!»
💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :« از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست.
💠دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که نالهام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این بعثی شدهام.
💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم.
💠همانطور مرا دنبال خودش میکشید و من از درد ضجه میزدم تا لحظهای که روی پلههای ایوان با صورت زمین خوردم.
💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمیکردم که تازه پیکر بیسر عباس را میان دریای خون دیدم و نمیدانستم سرش را کجا بردهاند؟
یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده میشد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه کربلا شده است...
💠گونهام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بیسر مدافعان شهر ناامیدانه نگاه میکردم که دوباره سرم آتش گرفت.
💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!»
پلکهایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگهای گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت.
💠 عدنان با یک دست موهای مرا میکشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجههای دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریدهاش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید.
💠در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط عشق حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای اذان صبح در گوش جانم نشست.
💠 با اینکه خانه ما از مقام امام حسن (ع) فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنههای آنجا پخش میشود.
💠هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میکردم همه شهر مقام حضرت شده و بهخدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر میشنیدم.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee