eitaa logo
سالن مطالعه
196 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
32.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥زلزله در خانه عنکبوت 🔹این قسمت بحران خودکشی های زنجیره‌ای
8.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌🎥 یه دهه هشتادی درمورد چی میدونه!؟ دشمنی ما با آمریکا سر چیه!؟ این کلیپ رو حتما ببینید👆
خطبه ۴۶.mp3
4.54M
شرح و تفسیر خطبه ۴۶ نهج‌البلاغه درخدمت حجةالاسلام استاد احمد غلامعلی یک‌شنبه‌ ۱۵ آبان مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زین‌الدین -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت بیست و سوم خیلی با رغبت ابراز علاقه کردم و گفتم خدا کنه بتونم و کاری از دستم بر بیاد دریغ نمی‌کنم برای امام حسین( ع )انشاالله... لبخندی زد و تا اومد مطلبی بگه، یه جوون که از چهره‌ی آفتاب سوخته‌ش پیدا بود از شهرهای جنوب کشور هست از ما عذر خواهی کرد و گفت: "ببخشید حاج آقا میشه لطف کنید چند لحظه بیاید ما باید زود بریم کاری پیش اومده..." که بنده خدا حاج آقای خوش تیپ‌مون از ما عذرخواهی کرد و رفت و حسابی مشغول شد... دیگه واقعا چندین ساعت از فاطمه خبری نداشتم ضمن اینکه می‌خواستم به شیخ مهدی هم زنگ بزنم، خیلی زشت بود اون همه پول و هزینه رو برام واریز کرده بود و من تا اون موقع زنگ هم بهش نزدم! به منصور گفتم: "حاجی اگه کاری نداری من برم بیمارستان یه سر بزنم به خانمم خیالم راحت بشه!" محکم زد روی پام و گفت: "هر چند که راهت نمی‌دن داخل ولی بیا بریم می‌رسونمت ..." گفتم: "نه حاجی مزاحم نمی‌شم باید چند جای دیگه هم برم ممکنه طول بکشه ..." چشمکی زد و با شیطنت گفت: "خیره اخوی انشاالله خیره..." خیلی جدی نگاهش کردم و گفتم: "منصور یه بار دیگه از این تکه کلام‌ها بگی، کلاه‌مون می‌ره تو هم گفته باشم! اصلا از این نوع تفکر خوشم نمیاد حتی به شوخی!!!" گفت: "باشه بابا، آقا مرتضی یه چیزی گفتم با هم بخندیم گناه که نکردم اشاره به یکی از احکام خدا بود!" گفتم: "اخوی اولا که شوخیشم قشنگ نیست! دوما اینکه شما که طلبه‌ای بهتر از بقیه می‌دونی هر حکمی شرایط خاص و افراد خاص خودش رو داره سوما..." هنوز حرفم تموم نشده بود، پرید وسط صحبتم و با حالت عذرخواهی محاسنش رو با دستش گرفت و گفت: "تسلیم اخوی تسلیم..." بعد هم اصلا به روی خودش نیاورد و ادامه داد: "حالا شیخ مرتضی فردا پایه‌ای چند جا با هم بریم؟!" گفتم: "با این وضعیت خانمم کار خاصی که ندارم" اما یک‌دفعه یادم افتاد من باید کارهای ثبت نامم رو انجام بدم و توی این موقعیت بهترین فرصته... گفتم: "منصور! تازه یادم افتاد فردا احتمالا درگیرم حالا باز هم بهت خبر میدم..." خداحافظی کردم و راه افتادم سمت بیمارستان... با خودم فکر می‌کردم شاید علت اینکه مهدی با منصور و بچه‌هاشون باج بهم نمیدن بخاطر همین شوخی‌های بیجای منصوره! اما نه منصور سریع پذیرفت و عذر خواهی کرد و مطمئنم تکرار نمی‌کنه، پس مسئله این نیست!!! اینکه چی باعث این همه فاصله بین شیخ مهدی و شیخ منصور شده بود ذهنم رو حسابی مشغول کرده بود... شماره مهدی رو گرفتم که ازش تشکر کنم... چند تا زنگ خورد! ... جواب داد... مثل همیشه گرم و صمیمی بدون اینکه به روی خودش بیاره چکار مهمی برام انجام داده با هم احوال پرسی کردیم، ازش کلی تشکر کردم اما قشنگ بحث رو عوض کرد و گفت: "خوب کی باید بیایم شیرینی تولد آقازاده‌تون رو بخوریم. شیخ مرتضی!..." گفتم: "انشاالله تا دو هفته‌ی دیگه گفتن، خیلی دعا کنید که مشکلی پیش نیاد..." گفت: "نگران نباش! انشاالله سالم و صالح پا به رکاب و سرباز آقا، پس احتمالا میام می‌بینمت، دو هفته‌ی دیگه قم جلسه‌ای داریم توفیق و سعادتم داشته باشیم شما و آقازاده‌تون رو هم زیارت می‌کنیم..." خیلی خوشحال شدم که قرار شد ببینمش... توی دلم یه چیزی می‌گفت ماجرای دیدن منصور رو به شیخ مهدی بگم .... ولی صبر کردم و گفتم همون دو هفته‌ی دیگه دیدمش قضیه رو درست براش تعریف می‌کنم اینطوری حداقل می‌تونم بپرسم چرا از امثال شیخ منصور خوشش نمیاد! بعد از خداحافظی دیگه تقریبا رسیده بودم بیمارستان، یه مقدار خوراکی و وسیله برای فاطمه خریده بودم بهش بدم، پرستار بخش رو که دیدم گفتم: "زحمتتون اینها رو به خانمم بدید. بهم گفت: "بهتره یک نفر همراه داشته باشن که اگر کاری پیش اومد مشکلی براشون پیش نیاد..." اینجا دیگه جای تعلل نبود! زنگ زدم مامانم... بعد از تعریف کردن ماجرا بدون اینکه چیزی از قضایای قبلی بگه کلی نگران شد و غر زد که چرا زودتر نگفتم و نهایتا گفت: "من راه میفتم...." ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
31.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 زیبای قسمت یازدهم 🎞 این قسمت : شهاب متولد می‌شود. 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
202030_1763834350.pdf
932.9K
پی‌دی‌اف کتاب آداب الصلاه امام خمینی رحمه‌الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا