eitaa logo
سالن مطالعه
196 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت بیست و ششم در حالی که از کنار سیب زمینی‌ها بلند می‌شدم و چاقو رو می‌دادم دستش ادامه دادم: "پس من برم متن سخنرانی آماده کنم همین‌جوری که نمی‌شه بالا منبر حرف زد!" گفت: "دمت گرم که قبول کردی، اجرت با آقا امام حسین(ع)، ولی حالا بشین سیب‌زمینی‌ها رو پوست بکن تموم کن، منم چند تا نکته بهت بگم که نیازی به متن و این حرفها نداشته باشی ..." یه خورده خیره خیره نگاهش کردم که با چشمش اشاره کرد بشین... در حالی که سرم رو تکون می‌دادم و غر می‌زدم که منصور هیچیت مثل بچه‌ی آدم نیست! ... با اولین جمله‌اش چنان شوکه شدم که انتظار نداشتم!!! گفت: "اخوی حواست باشه نباید بالای منبر طوری حرف بزنیم جوون‌هامون از هیئت دور بشن... فقط از امام حسین (ع)بگو از لطفش... از عنایت هاش... از کرمش..." خیلی بهم بر خورد و گفتم: "درسته تا حالا منبر نرفتم ولی خدا وکیلی، یعنی چی؟! بالای منبر حرفی نزنم که جوونها از هیئت دور بشن!" آخه کدو آدم عاقلی میاد چنین کاری کنه! بعد هم با اطمینان نیمچه لبخندی زدم و گفتم: "من یا کاری رو انجام نمی‌دم یا اگر قبول کردم درست انجامش می‌دم، اتفاقا اینقدر حرف دارم که ملت میخکوب بشینن توی هیئت..." گفت: "مرتضی جان منظورم اینه ... حرف سیاسی نزنی! جلسه ی ارباب (ع) رو قاطی بحث های دنیوی نکنی! بذاریم امام حسین(ع) برای مردم بمونه! گرفتی اخوی؟" شیخ منصور با گفتن منظورش، انگار با یه پتک محکم کوبیده باشه توی سر من!!! بهت زده گفتم: "یاللعجب شیخ! مگه می‌شه کسی عاشق امام حسین(ع) باشه و با سیاست کاری نداشته باشه!!؟ اصلا امکان نداره برادر! آخه امام حسین(ع) مثل همه‌ی اهل بیت (ع) توی روز روشن کارسیاسی می‌کرد، حتی به صورت کاملا علنی برای اینکه حکومت فاسد و ظالم اون زمان رو نابود کنه تا پای جنگ هم رفت! تا پای اسارت خانوادش هم رفت! اینکه امام رو از سیاست جدا کنیم فکر نکنم کار درستی باشه آخه این از واضحات دیگه!!!" دندونهاش رو بهم سابید و با اخم گفت: "ببین شیخنا! دقیقا حرف ما همینه؛ می‌گیم: "امام باید بیاد حرف از سیاست و حکومت اسلامی بزنه و جلوی آدم‌های فاسد رو بگیره نه هر کسی از راه رسید با همچین شعارهایی مردم رو شیر کنه!!!" بدون اینکه متوجه باشم دارم باهاش بحث می‌کنم؛ گفتم: "اگه این‌جوریه که می‌گی پس چرا امشب توی هیئت روضه‌ی حضرت مسلم رو خوندن!؟ مگه حضرت مسلم امام بود که قرار بود باهاش بیعت کنن اما نکردند!؟# بعد بدون اینکه منتظر جوابش باشم خودم ادامه دادم: "خوب معلومه کسی که توی مسیر و پیغام رسان امامش هست مگه میشه کارها و اهدافش، سیاست و رسالتش از امامش جدا باشه؟! تازه اگر مردم با مسلم که نائب امام زمانشون بود بیعت می‌کردن و تنهاش نمی‌گذاشتن چنین بلای عظیمی سر امام حسین(ع) نمی‌اومد! غیر از اینه! حالا هم اوضاع فرق نکرده اگه ملت گوش به فرمان مسلم زمانشون نباشن امام زمانی نمیاد تا حکومت جهانی اسلامی شکل بگیره!!!" همونطور که حرف می‌زدم با شدت سیب زمینی‌ها رو پوست می‌گرفتم و ادامه دادم: "این که نمی‌شه بشینیم برای امام حسین(ع) فقط گریه کنیم و بزنیم تو سر خودمون بعد بگیم چقدر اربابمون مظلوم بود!!!؟" اتفاقا اخوی ما باید روی منبر از علت مظلومیت آقا حرف بزنیم که چی شد مظلوم شد! اگر فقط گریه کن باشیم و مثل مردم کوفه فقط تنها کارمون اشک ریختن باشه و کاری به ظالم نداشته باشیم، نفرین بی‌بی حضرت زینب(ع) می‌شه بدرقه‌ی عزاداری‌هامون. درست مثل مردم کوفه..." ایندفعه جدی تر نگاهم کرد و در حالی که تندتند دیگ رو هم می‌زد؛ گفت: چیه!؟ نکنه مغز تو رو هم شستشو دادن بسیجیای حضرت آقا !!!!" اخم‌هام رو کشیدم توی هم و گفتم: "منصور! من دارم راجع به امام حسین(ع) حرف میزنم!" بدون اینکه نگاهم کنه با کنایه گفت: "آخه حرفهات شبیه اونهاست..." ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت بیست و هفتم چون داشت یکسری چیزها برام واضح می‌شد، تصمیم گرفتم خودم رو هم تیمی و همراهشون نشون بدم، یه خورده قیافه‌ی حق به جانب گرفتم و طوری وانمود کردم که مثلا من با شما هستم و گفتم: "حاجی جان! بالاخره ممکنه ما با یه همچین آدم‌هایی برخورد کنیم. خوب حرف منطقیه، باید یه جوابی داشته باشیم بهشون بدیم قانع بشن!؟ لبخندی زد و گفت: "به قول حضرت آیت‌الله سید صادق شیرازی که توی یک جلسه‌ی خصوصی باهاشون دیدار داشتیم می‌فرمودن : مردم اینقدر کورکورانه تقلید می‌کنن که اصلا توی ذهنشون چنین سوالهایی ایجاد نمی‌شه! فقط کافیه یا احساسات‌شون رو تحریک کنی با عشق امام حسین یا پول داشته باشی یا تحویل‌شون بگیری، چنان مریدت می‌شن که استغفرالله.... نگاهم خیره موند... تازه فهمیده بودم اون همه محبت برای چی بود!؟ و حالا خوب معنی حرفهای شیخ مهدی و بیت، بیتی رو که سید هادی برام خوند، می‌فهمیدم... خیال خام دلشون فکر کردند من هم از همون‌هایی هستم که با درهم و دینار می‌شه خرید!!! وسط همین بهت و تحیر بودم که چند تا از بچه‌های هیئت با سر و صورت خونی اومدن توی آشپزخونه!!! اینقدر هول کردم، نگران شدم و دست و پام رو گم کردم که چی شده ! خواستم با عجله کاری کنم که منصور دستم رو گرفت و گفت: "نگران نباش مرتضی! این خونها برای امام حسین(ع) ریخته شده..." بعد هم با نگاهی حسرت زده بهشون گفت: "خوش به سعادتتون بچه ها!!!!" با نگاه سوال برانگیز گفتم: "چی!؟ برای امام حسین(ع)! سر و صورت زخمی ! یعنی چی شده توی هیئت دعوا شده ! چکار کردین لااقل بیاین این خونها رو بشورم کمکتون ؟!" منصور گفت: "نه برادرم نمی‌خواد! اینها از عشق حسین(ع) است و بس... این خونها شستنی نیست، ریختنیه!" متحیر ایستادم! یه نگاه به منصور یه نگاه به بچه‌های هیئت ...! من خودم از اونهایی بودم که جونم رو برای امام‌حسین (ع) می‌دادم ولی آخه اینجوری با این شکل! حقیقتا قوه‌ی درکم این قضیه رو هضم نمی‌کرد نه با منطق عقل! نه باسودای عشق !!! با همون حالت نگرانی گفتم: "والا امام حسین(ع) راضی نیست با این وضعیت عزاداری چراااا آخه!؟" با افتخار گفت: "اینها از عشقه اخوی! مابخاطر عقیده‌مون این کارها رو می‌کنیم!" یه لحظه با خودم فکر کردم که اگر هر کسی بخاطر عقیده‌ش هر کاری خواست انجام بده چه شیر تو شیری می‌شه! حرفهای منصور و پشت سرش دیدن این سبک از عقیده ، ذهنم رو درگیر که چه عرض کنم متحیر کرده بود! ولی من یه طلبه‌ی شهرستانی بخاطر اهدافی اومدم توی این مسیر که تفاوتش با این جماعت خیلی زیاد بود. تفکرشون و عقیده‌ای که فقط بهشون یاد می‌داد کاری به هیچ‌کس و هیچ‌چیز نداشته باش حتی زندگی خودت! فقط فکر کن که تو خیلی عاشقی! خیلی مقیدی همین! اما چیزی که من دنبالش بودم می‌گفت: "تقیدی که دست و پای زندگی که خدا برات فراهم کرده تا به تکامل برسی رو ببنده، اسمش اسلام و زندگی اسلامی نیست!" تازه داشت کم‌کم‌ قصه‌ی پر غصه‌ای برام روشن می‌شد! اما صبر کردم و دیگه چیزی نگفتم و مشغول سیب زمینی‌ها شدم... چقدر یک لحظه حالم بد شد که غذایی رو دارم درست می‌کنم‌ به جای متبرک بودن و جلا دادن روح مردم، اونها رو اسیر تفکری می‌کنه که صرفا عزادار ظاهری بودنه و با هر نوع ابعاد دیگه حالا چه مسائل سیاسی و اقتصادی و روانشناسی و فلسفه و هنر و.... هر چی که به زندگی ربط داره و کرامت و استقلال رو حفظ می‌کنه کنار می‌ذاره و کلا اسیر و بنده‌ی یکی دیگه کنه!!! اینقدر با حرص سیب زمینی‌ها رو پوست می‌گرفتم که یکدفعه دستم با چاقو برید... با صدای ناخواسته گفتم: آخ... ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... @salonemotalee
🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت بیست و هشتم منصور اومد جلو نگاهی به دستم کرد و محکم محل زخم رو گرفت و گفت: "انشاالله مزد خونی که برای آقا ریخته بشه رو خودش می‌ده! حضرت سخنران! بلند شو...بلند شو... از کنار سیب زمینی‌ها، برو چهار تا عنایت از آقا بخون فردا روی منبر روضه کم نیاری! آشپز که نشدی! ببینم منبری خوبی میشی؟!" چون خیلی تابلو می‌شد اگه سخنرانی فردا شب رو توی کمتر از نیم ساعت کنسل می‌کردم، به لطف خدا این کلمه‌ی مزد خون من رو یاد شهدای مدافع حرم انداخت! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: "منصور! واقعا هم همین‌طوره! مزد خونی که برای آقا ریخته بشه حتما خودش اجرش رو میده..." بعد خواستم صمیمیت‌مون حفظ بشه و کمی حال و هوای خودم رو عوض کنم، بلکم از این فشار روحی بیام بیرون گفتم: "راستی شیخ منصور! یه موضوع خوب برای فردا شب روی منبر سخنرانی در رابطه با همین مزد خون هست که خیلیم جذابه!؟ خداایش مثل بچه‌های مدافع حرم،" بعد با هیجان ادامه دادم: "حتما از بچه‌های هیئت که اینقدر عاشق امام حسین‌اند این قدر راحت و با عشق خونشون رو می‌ریزن کسی مدافع حرم هم داریم که متن سخنرانی رو بر اساس اثبات عشق و اردتش به اهل بیت(ع) خصوصا امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) بچینم؟" دستم رو رها کرد و گفت:"مرتضی تو بی‌خیال مسائل سیاسی نمیشی! برادرم روحانیت باید تبلیغ دین کنه! چکار داره به اینکه توی جامعه چه اتفاقی می‌افته! یا فلان سیاستمدار چی می‌گه! یا فلان نیروی نظامی چکار می‌کنه! شما فقط از امام حسین(ع) بگو... از مصائب حضرت زینب(س)... اینقدرررر کار سختیه حاجی!؟" مثل چهار راهی که با یه تصادف تمام مسیرهای حرکتش قفل شده باشن، قفل کرده بودم... و داشتم فکر می‌کردم؛ بله، از مصائب حضرت زینب(س) باید گفت! از اینکه یزید هم مجلس روضه برای حسین(ع) گرفت!!! وسط همین هیاهوی ذهنی به این قطعیت رسیدم به صرف گرفتن روضه کسی حسینی نمیشه آقا مرتضی! مهم اطاعته از ولیه... وگرنه صرف عبادت کسی به جایی نرسیده! و چقدر فرقه بین کسی که عبادت می‌کنه با کسی که داره اطاعت میکنه!؟ به قول اون عزیزی که گفت؛ فرقش به اینه: ممکنه حسین (ع) در کربلا باشه اما شما برای رضای خدا توی حوزه‌ی علمیه داری درس می‌خونی! درست مثل بچه‌های این هیئت که مرقد خانم حضرت زینب(س) به دست شقی‌ترین افراد در حال تخریب باشه و حتی واکنشی هم نشون ندادن به این قضیه!!!؟ و تنها فقط دم از عشق حسین(س) می‌زدند و روضه‌ی مصائب بی‌بی(س) رو می‌خوندند!!! هر چند با حرفی که منصور زد خیلی چیزها دستم اومد! ولی نمی‌تونستم واکنش خاصی نشون بدم!!! به نظرم یکی از سخت ترین کارهای دنیا بعضی مواقع همین عادی نشون دادنه! با این حال خیلی عادی گفتم: ... "آخه مگه می‌شه یه طلبه کاری به اتفاقات اطرافش نداشته باشه! اصلا طلبه پیش‌کش! یه فرد معمولی هم نباید اینطوری باشه چه برسه به ماها! اصلا یکی از دلایلی که من اومدم قم برای همین بود منصور! برای اینکه طلبه‌ای باشم که کار به تمام ابعاد زندگی داشته باشم نه صرفا درس خوندن! این همه خوندیم علم باید همراهش عمل باشه! وگرنه عالم بی‌عمل به چه درد میخوره! گفت: "اتفاقا ما به اتفاقاتی که اطرافمون می‌افته خیلیم حساسیم شیخ! ولی توی نظامی که اسلام واقعی بر قرار نیست، کاری به کار هیچ کدوم از اینها نداریم! بعدهم مرتضی هیچ وقت یه دندون پزشک میاد بگه چه جوری نماز بخونین؟! خوب نه! قبول کن! هر کسی باید کار خودش رو بکنه و توی کار دیگری دخالت نکنه! حالا فرض کن من طلبه بیام از سیاست بگم! بیام از اقتصاد بگم! بیام از هر چیزی که بهم ربطی نداره بگم! چی می‌مونه از طلبه بودن‌مون! ... ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت بیست و نهم منصور ادامه داد ... البته ما که یه طلبه‌ایم هم بیکارم نیستیمااا طبق کار خودمون تلاش‌مون رو می‌کنیم شاید بتونیم چهار تا جووون رو هدایت کنیم... یه خورده چپ چپ نگاهش کردم و با تعجب گفتم: "شیخ منصور مگه ما درس دین نمی‌خونیم ! مگه نمی‌گیم دین ما کامل و جامع همه‌ی ابعاد زندگی‌مون هست که واقعا هم هست! مگه غیر از اینه که زندگی ما ابعاد مختلفی مثل سیاست و اقتصاد و هنر و.... در بر می‌گیره! حالا اگر دین ما فقط به یه بعد مثل معنویات بپردازه که دیگه نمی‌شه دین کامل! می‌شه دین یه بعدی! من نمی‌گم ما بریم به جای یه دندون پزشک یا سیاستمدار حرف بزنیم، ولی حرفم اینه دین ما سیاست رو هم در برمی‌گیره یعنی براش خط و مرزبندی داره تا ما بهترین سیاست‌گذاری رو توی زندگی‌مون و جامعه‌مون داشته باشیم. برای اقتصاد ما برنامه داره تا ما از نظر اقتصادی از همه بهتر باشیم و رفاه خوبی هم برای خودمون، هم برای دیگران ایجاد کنیم، برای هنر ما کلی حرف داره تا زیباترین زندگی‌ها رو هنرمندانه نشون بدیم و خلاصه بگم حاجی برای هر چیزی که به انسان و زندگیش مربوط می‌شه، حرف و نقشه‌ی راه داره....! خوب اینها همش تدبیر درست خداست، تا با دین کاملی که فرستاده ما هم راحت‌تر این دنیای سخت رو پشت سر بذاریم و هم لذت واقعی و بیشتری از اینجا ببریم، بعد خداوکیلی درسته من که طلبه‌ام اینها رو به مردم نگم! خوب من که درس همین دین رو دارم می‌خونم، اگه از دین جامع و کامل‌مون نگم، کی بیاد بگه؟! اون دندون پزشکه!!! مثلا درسته به مردم بگیم اینکه عبادت ده جزء داره، ولی نگیم که نُه جزء اون، طلب روزى حلال و کار هست.(بحارالأنوار، ج ۱۰۳، ص ۹، ح ۳۷.) یا اینکه...." هنوز داشتم حرف می‌زدم که با بی‌رغبتی تمام نگاهش از من برگشت سمت دو، سه نفری که با اون وضعیت اومده بودن داخل آشپزخونه و داشتن با دقت به صحبت های ما گوش می‌دادن، بهشون گفت: "اخویا این وسایلی که می‌خواستید از انتهای آشپز خونه بردارید برسونید دست محمد رضا، خدا خیرتون بده" و عملا خیلی محترمانه بیرون‌شون کرد! نمی‌دونم شاید از شنیدن حرفهای حقی که می‌زدم و اونها هم می‌شنیدن، احساس نگرانی کرد که این‌طوری واکنش نشون داد که اون بندگان خدا هم قشنگ متوجه شدن!! بعد از رفتن بچه‌ها، خیلی جدی برگشت سمتم و بدون اینکه جوابی برای حرفهایی که زدم داشته باشه و من رو بتونه قانع کنه، بحث رو عوض کرد و گفت: "مرتضی! مملکتی که ادعاش اینه شیعه نشینه، ولی نتونیم توی این جمع کثیر شیعه، قاتلین مادرمون رو لعن کنیم، مملکت اسلامی نیست!!!! مملکت شیعی نیست!!! با حالت سوالی گفتم؛ "اینجا فقط بخاطر نگفتن لعن! مملکت اسلامی نیست ؟؟!!! منصور خودت بهتر می‌دونی مصلحت حفظ اسلام ایجاب می‌کنه که ما وحدت داشته باشیم تا در مقابل دشمن‌هامون که مثل گرگ آماده‌ی حمله به ما هستن قوی‌تر باشیم! چرا به جای اختلاف‌ها روی مشترکات تمرکز نکنیم؟! روی خدای یگانه‌ی واحدمون! روی کتاب مقدس واحدمون! روی پیامبر(ص) واحدمون؟" با یه حالتی دستهاش رو توی هوا چرخوند و تکرار کرد: "مصلحت... مصلحت! کدوم مصلحت؟! به اسم مصلحت اسلامی، با دشمن‌هامون وحدت داشته باشیم!!!؟" در حالی که دستش رو با شدت می‌کوبید روی سینه‌اش ادامه داد: "با کسایی که دست علی(ع) رو بستن؟! مادرمون رو توی کوچه زدن؟! کدوم عقل سلیمی این رو می‌پذیره !" دیدم؛ نه انگار! نمی‌خواد قبول کنه و به قول گفتنی: می‌گه مرغ یه پا داره! یاد اون حدیثی افتادم که آقامون امام علی(ع) می‌فرمودن؛ جاهل را ندیدم یا در حال افراط یا در حال تفریط! گفتم: "اخوی شنیدی می‌گن فلانی دایه‌ی مهربانتر از مادر شده! یعنی برادرم شما از امام علی(ع) بیشتر دلت می‌سوزه برای حضرت زهرا(س)!!!؟ یعنی دستهایی که خیبر رو از جا کند، نمی‌تونست یه طنابی که به دستش بسته شده رو باز کنه! چرا می‌تونست! والله می‌تونست ولی ... ولی.. یه مسئله‌ی مهم‌تر وسط بود! ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت سی‌ام ... یعنی برادرم شما از امام علی(ع) بیشتر دلت می‌سوزه برای حضرت زهرا(س)!!! یعنی دستهایی که خیبر رو از جا کند، نمی‌تونست یه طنابی که به دستش بسته شده رو باز کنه! چرا می‌تونست والله می‌تونست ولی ... ولی.. یه مسئله‌ی مهم‌تر وسط بود! اون هم حفظ نظام اسلامی که پیامبر(ص) پایه‌گذاری کرده بود! می‌فهمی مصلحت سکوتش حفظ نظام اسلامی بود! تا جایی که در دوران هر سه خلیفه، هم به روایت مولا(ع) هم به گفته ی خود این خلفا هر کجا گیر می‌کردن و کمک می‌خواستن آقامون علی(ع) کمک‌شون می‌کرد، دوباره و با صدای بلندتر تکرار کردم... علی(ع) کمکشون می‌کرد! به نظرم اینجوری شما می‌گین آقام علی(ع) اصلا شیعه نبوده! چون آخه به خلفا کمک می‌کرد که خلافت حقشون نبود که هیچ و بماند...! ولی هر آدم مومن و عاقلی می‌فهمه علی(ع) برای حفظ نظام اسلامی که اولویت اول و آخرش بود از این کمک‌ها دریغ نمی‌کرد! همون‌طور که حضرت زهرا(س) در خطبه‌ای گفته‌اند: امامت برای حفظ نظام و تبدیل تفرقه مسلمین به اتحاد هست، آقا منصور! این حرف حضرت مادر!... حالا تو خود بخوان شرح مفصل از این مجمل...! بعععله هر کسی که به این خاندان بزرگ و عزیز ظلم کرد به وقتش جواب کارهاشون رو خواهند دید! فکر هم نکن فقط چند نفر بودن توی کوچه ظلم کردن نخیررررر اخوی...! از هر کسی که قبول کرد دین از سیاست جداست و با این کار گذاشت سیاست منفعت‌طلب صدر قدرت بیشینه گرفته، تا اون افرادی که دنبال تفرقه و ضربه زدن به اسلام هستن رو شامل می‌شه! اما حالا داداش شما از امام علی(ع) فهمیم‌تری یا دلسوزتر! که مملکتی رو برای حفظ نظام اسلامیش وحدت رو یه اصل می‌دونه، اسلامی نمی‌دونی؟! در عین ناباوری دیدم گفت: اینا همش توجیهه! بی‌خیال مرتضی! اسیرش نشو! انشاالله توی یه فرصت مناسب با هم راجع به این مسائل صحبت می‌کنیم... بعد هم انگار نه انگار!!! ادامه داد: بیا سر دیگ رو بگیر الان عزادارها بیرون منتظرن... بعد هم ساکت شد.... سکوتی سنگین... در همون حال کمکش دیگ غذا رو جابه جا کردم و بدون اینکه حرفی بزنیم مشغول به ظرف کردن غذا شدیم... کاملا مشخص بود با حرفهایی که بینمون رد و بدل شده بود ذهن و فکر هر دوتامون حسابی درگیر شده! احساس می‌کردم دیگه واقعا برام موندن در چنین مکانی غیر قابل تحمله و طاقتم طاق شد، به بهانه‌ی دیر وقت شدن به منصور گفتم باید برم. مشخص بود اون هم توقع شنیدن چنین حرفهایی رو از من نداشت و شاید با خودش فکر می‌کرد هنوز برای پذیرفتن حرفهاش نه با منطق که با اجبار محبت‌هاش زود بود و باید کمی بیشتر صبر کرده بود که من درست اسیر محبت و مدیون مرامش بشم تا جایی که برام مهم نباشه و بی چون و چرا حرفهاش را بپذیرم درست مثل همون کاری که به سر این جوونهای معصوم می‌دادن! هنوز ناراحتی توی چهره‌ش هویدا بود اما بدون اینکه ممانعتی کنه، چند پرس غذا به طرفم داد تا بگیرم و همراه خودم ببرم برای خانواده، بعد هم دستش رو آورد بالا و گفت: یاعلی برادر... ناچار غذاها رو می‌گیرم و راه می‌افتم میام بیرون، چون تازه فهمیده بودم تبرکی چه تفکری رو تا حالا می‌خوردم! دوست نداشتم غذا رو ببرم خونه، با خودم درگیر بودم که با این غذا ها چکار کنم؟ هنوز از کوچه‌ی هیئت‌ خارج نشد بودم که پیرزنی جلوم رو گرفت و گفت: حاج آقا کجا غذای نذری می‌دن؟ ظرفهای غذا رو دادم به سمتش و گفتم بفرمایید حاج خانم ، دعا کنید عاقبت بخیر بشیم و دیگه منتظر حرفی نموندم و راه افتادم... تا رسیدن به خونه چندین بار حرفهای منصور رو مرور کردم و با خودم فکر می‌کردم واقعا چقدر صبر کرد تا توی یه موقعیت خاص و با یه پیشنهاد وسوسه برانگیز، این حرفها رو به من بزنه که من راحت بپذیرم! ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت سی‌و یکم حالا خوب مفهوم حرفهای سیدهادی رو می‌فهمم که گفت: "ذبح تفکر! مثل ذبح سر انسان نیست! که درد و سر و صداش بلند شه! کم کم و با روش های خاص انجام میشه!" دستی به محاسنم کشیدم و با ناراحتی به خودم نهیب زدم و گفتم: "یعنی خاک عالم تو سر یزید، آخه مرتضی چرا اینقدر دیر اصل مطلب رو گرفتی! سید به من گفت: هر محبتی نشانه ی دوستی نیست ولی من توجه نکردم!" همه چیز رو که آدم نباید تجربه کنه! یکم دیگه پیش رفته بودم خیلی احتمال داشت منم تفکراتم چپ کنه! نفس عمیقی کشیدم و خدا رو شکر کردم که از چاله به چاه نیفتادم! درست بود که خیلی بهم ریختم و باورش برام سخت بود که شیخ منصور اینقدر راحت به قدرت عقلش پشت پا بزنه! اما یه انگیزه‌ی قوی درونم بوجود اومده بود برای اینکه مصمم‌تر برای اهدافی که اومدم قم تلاش کنم... حقیقتا فکر می‌کردم با جوابهایی منطقی که به منصور دادم که کاملا مشهود بود ناراحت شد چون اصلا به ذائقه‌اش خوش نیومد، کلا بی‌خیالم بشه، اما در کمال تعجب دیدم فردا صبح باهام تماس گرفت! دو دل بودم جوابش رو بدم یا نه! پیش خودم می‌گفتم : "ما دیگه حرفی نداریم که با هم بزنیم چرا با من تماس گرفته؟!" از یه طرف هم، چون خودش گفت سر یه فرصت مناسب بشینیم با هم صحبت کنیم، فکر کردم شاید بخواد بشینه و منطقی حرف بزنه! در نهایت تصمیم گرفتم جوابش رو برای آخرین بار بدم ببینم چی می‌گه! در کمال تحیر و تعجب دیدم برگشت بهم گفت:.... اخوی چی شد بالاخره برای امشب مطلبی، روضه‌ای، پیدا کردی ؟! واقعا داشتم با خودم فکر می‌کردم یا نفهمیده من چی گفتم دیشب! یا خودش رو به نفهمیدن زده!؟ گفتم: "آقا منصور اون روضه‌ای شما می‌خوای من براتون بخونم حقیقتا جایی براش منبع ذکر نکردن!" گفت: "مرتضی اینقدر سخت نگیر برای امام حسین‌ می‌خوای حرف بزنی!" گفتم: "شیخ! زندگی امام حسین (ع) ما گزینشی نیست هر قسمتی که فقط دوست داریم انتخاب کنیم و راجع بش حرف بزنیم و هر قسمتی که به ذائقمون خوش نیومد حذفش کنیم! امام حسین(ع) ما تمام ابعاد زندگی رو شامل می‌شه، نه فقط روضه‌ی غریت و مظلومیت!" وقتی جدیت من رو دید و فهمید این مرتضی اون مرتضی سابق نیست! خداحافظی کرد و گفت: "پس انشاالله سر یه فرصت مناسب می‌بینمت!" گوشی رو که قطع کردم داشتم به خودم می‌گفتم: "یعنی اگه فقط چند نفر، افرادی مثل شیخ منصور ما داشتیم برای جووونهامون پیگیری می‌کردن عمراً هیچ کدوم‌شون بی‌خیال ما می‌شدن!؟ وسط تحلیل‌های ذهنیم بودم که گوشیم زنگ خورد! شیخ مهدی بود... آخ که چقدر به موقع زنگ زد! کلا خوشم میاد مهدی حس ششم حرفه‌ای داره! حسابی سورپرایزم کرد، گفت: اومده قم... ولی دو سه ساعتی بیشتر نمی‌موند، چون باید می‌رفت تهران کار داشت... ولی من می خواستم با آب و تاب براش کل ماجرای شیخ منصور رو تعریف کنم و چون می‌دونستم به این زودی‌ها دوباره توفیق دیدنش نصیبم نمی‌شه به همین خاطر گفتم: "اگه یک روزه، میری سمت پایتخت من هم میام همراهت،" خیلی استقبال کرد... قرار گذاشتیم و کمتر از یک ساعت بعد همدیگه رو دیدیم، و چقدر حس خوبیه رفیق خوب آدم داشته باشه! تمام طول مسیر فقط من حرف می‌زدم و مهدی ساکت گوش می‌داد... از گرفتاری‌هایی که برام‌ پیش اومد و منصور همراهم شد تا محبت و تحویل گرفتن‌هاش و جایگاه و بهاء بهم دادن و در آخر درخواستش رو مطرح کردن، گفتم! من که از دم و دستگاه این جماعت خبر نداشتم صرف اتفاقاتی که برای خودم افتاده بود کلی گفتم و اینکه اصلا از منصور توقع نداشتم اینجوری برخورد کنه و خلاصه از این دست حرفهایی که به خودم مربوط می‌شد.... اما مهدی مثل همیشه قبل از اینکه شروع کنه به حرف زدن گفت مرتضی چقدر خوب شد امروز همراهم اومدی تهران بیا با هم بریم یه جایی! می‌خوام یه چيزی بهت نشون بدم! ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت سی‌و دوم بیا با هم بریم یه جایی میخوام یه چيزی بهت نشون بدم! گفتم: حاجی مگه تو خودت اینجا کار نداری؟! گفت: چرا کار دارم، ولی الان اولویت این کار بیشتر از کار خودمه! رسیدیم تهران، از خیابونهایی که مهدی می‌گذشت متوجه شدم به سمت بالا شهر تهران داریم حرکت می‌کنیم! دل تو دلم نبود که مهدی چی می‌خواد نشونم بده که بی‌خیال کار خودش شد... با رسیدن به مقصدی که مهدی مد نظرش بود، کم‌کم اوج فاجعه و وسعتش برام روشن شد! واقعا توی بالا شهر تهران اون هم این منطقه ،چطوری چنین خبر و صحنه‌هایی بود! چیزی که می‌دیدم اینقدر شوکه‌ام کرد که... غیر قابل تصور بود! نزدیک صد، صد و پنجاه تا مرد با لباس دشداشه‌ی عربی بلند با رنگ مشکی و شمشیر و قمه به دست! با کلی تجهیزات صوت و فیلم‌برداری که همراه با صدای مداحی که شور گرفته بود و حسین حسین می‌خوند می‌زدن توی سر و صورتشون!!! من از دیدن چنین صحنه‌ای بیشتر وحشت کردم چون شمشیرها واقعی بودن و اگر یکیشون به سمت ما می‌اومد می‌تونست خیلی راحت قطعه قطعه‌مون کنه! آخه کسی که به خودش رحم نمی‌کنه و این شمشیر رو با اون وضعیت می‌کوبه توی سر خودش، هیچ بعید نبود دست به چنین کاری بزنه! یه سری از اهالی محل هم دورشون جمع شده بودن ، چون منطقه، منطقه‌ی شمیرانات تهران بود، بعضی از افراد که جمع شده بودن برای دیدن هیئت نوع تیپشون سبک خاصی داشت ! با دیدن این دسته که مثلا دسته‌ی عزاداری محرم بود! شروع به فیلم گرفتن با گوشی‌هاشون می‌کردن و با حالت های چهره‌ای که نگفته پیداست چی با خودشون فکر می‌کنن، از این صحنه‌های دلخراش و وحشتناک فیلم می‌گرفتن! از دیدن چنین صحنه‌هایی واقعا به لکنت زبان افتادم! بریده، بریده گفتم: مهدی... مهدی... اینجا چه خبره! اینا چرا اینجوری می‌کنن حاجی...! برگشت نگاهم کرد و گفت: مگه تو توی هیئت‌شون نبودی! من فکر کردم دیدی این صحنه‌ها رو! گفتم: یا پیغمبر!!! نه! من خیر سرم توی آشپزخونه بودم! یعنی اینا دار و دسته‌ی منصوراند! نیمچه لبخندی زد و گفت: منصور که یه نوچه‌ای مثل همین هاست! گفتم: نوچه! نوچه‌ی کی؟ گفت: فرقه‌ای به اسم شیرازی‌ها یادم افتاد منصور اون شب از شخصی به اسم سید صادق شیرازی حرف زد... ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت سی‌و سوم گفتم: "مهدی! این وضع! توی این منطقه! واقعا باعث نمی‌شه ملت راجع به عزدارهای آقامون امام حسین(ع) یه جور دیگه فکر کنن که چقدر انسان می‌تونه اهل خشونت و تحجر باشه که همچین کارایی انجام بده!" گفت: "اخوی کجای کاری! اینجا که خوبه! حداقل ملت می‌دونن این رسم ما برای عزاداری امام حسین(ع) نیست، فرض کن این جماعت خیلی آزادانه توی خیابونهای لندن، پایتخت انگلیس به اسم شیعه چنین کارهایی رو می‌کنن! فقط فکر کن؛ مردم اونجا با دیدن چنین تصاویر و صحنه‌هایی راجع به شیعه چی فکر می‌کنن!!!!" چشمهام از حدقه زد بیرون گفتم: "چی؟! انگلیس!؟ اخوی اونجا که شیعه پیش‌کش، اسم اسلام هم ببری حسابت با کرام الکاتبینه!" با کنایه گفت: "پس خبر نداری بچه‌ها ارادتشون بیشتر از این حرفها هست! تا جایی که روز عاشورا محموله، محموله شمشیر و قمه از طرف انگلیس برای فرقه‌ی شیرازی‌ها توی کربلا توزیع می‌کنند!" بعد با اشاره به همین دسته‌ی مثلا عزاداری! گفت: "اونجا حوزه‌ی علمیه هم داریم! فکر کن چه طلبه‌ای از دل اونجا میاد بیرون!؟ تازه از نوع شیعه‌اش!" گفتم: "می‌دونم دشمن‌مونن ولی واقعا آخه چرا؟ااا چه نفعی برای اونها داره؟ اون هم بحث امام حسین(ع)؟! اون هم با این وضعیت خون ریختن به چه قیمتی؟!" مهدی نفس عمیقی کشید و گفت: "بخاطر تفکر انگلیسی که می‌گه؛ چرا زحمت بکشیم، بجنگیم و نابودشون کنیم! بدون جنگ نابودمون کنن به راحتی و بی‌زحمت با تفرقه بین شیعه و سنی! به همین سادگی از داخل که بشکنیم دیگه مشکل‌شون حل می‌شه! چون وحدتی که زیر سایه اسلام باشه می‌شه نفوذناپذیری در مقابل هر چی دشمنه! اینا خوب می‌دونن ما با وحدت چه کارها که می‌کنیم. بهشون نشون دادیم‌ها! شعار نمی‌دم. مرتضی! اونها هم این رو، هم خوب فهمیدن، هم خوب دیدن، مثلا یه نمونه‌ش؛ وحدت که باشه هر مدل و هر چقدر هم که دشمن خبیث باشه در مقابل ما، شکست معنی نداره، چون می‌شیم یک دست متحد! یکیش می‌شه تیپ حیدریون! یکیش می‌شه تیپ زینبیون! یکیش می‌شه تیپ فاطمیون! یکیشم می‌شه بچه‌های تیپ نبویون اهل سنت! که بلند شدن رفتن سوریه برای دفاع از اسلام. جنگیدن شهید دادن و جلوی دشمن رو مثل بقیه مدافعان حرم گرفتن اونوقت اینها که ادعای تشیع واقعی رو دارن وقتی داعش رسید کربلا داشتن فرار می‌کردن آقا مرتضی! تفاوت تفکر اینجاهاست که هویدا می‌شه! همین تفکر غلط و متحجر و فاسد شیرازی‌ها و امثال شیرازی‌ها که کاملا هدفمند هم هست باعث شد... خسارتهای وحشتناکی به تشیع وارد بشه! مثلا یکی از دست‌آوردها و هنرهای این حضرات! با دستش اشاره به دسته‌ی عزاداری کرد و ادامه داد: "این بود که یکبار که ماهاتیر محمد نخست وزیر سابق مالزی یه سفر ایران اومده بود و از جمهوری اسلامی ایران خواست تا مالزی برای تبلیغ اسلام و مبارزه با فرقه‌ی ضاله بهائیت به اونها کمک کنه. چون منشاء بهاییت در ایران بود و بهایی‌ها یکی از مراکز اصلی شون در مالزی قرار داشت و از اونجا نیرو می‌گرفتن، اما از حدود چهار سال قبل، به دلیل فعالیتهای جریان شیرازی‌ها در مالزی و مبارزه رسمی با خلفا به دعوای بین شیعه و سنی چنان دامن زدند که کار به شعار نویسی‌های خیابانی رسید و این مساله باعث شد ماهاتیر محمد که تا دیروز از جمهوری اسلامی دفاع می‌کرد، چند ماه قبل نسبت به خطر گسترش شیعه در مالزی هشدار داد و خواستار مبارزه با شیعیان به عنوان یه فرقه‌ی ضاله شد! ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت سی‌ و چهارم نگاهم افتاد به این مردهای دشداشه پوش! داشتم به حرفهای مهدی فکر می‌کردم که این فرقه چقدر راحت اسم شیعه رو با رسمش متلاشی کردن! در همین حین سر و صدای بچه‌ی کوچکی که همراه باباش برای تماشا کردن دسته‌ی عزاداری اومده بودن، و چنان خودش رو به باباش چسبونده بود و التماس می‌کرد و می‌گفت؛ :بیا بریم بابا من می‌ترسم" توجهم رو جلب کرد والبته بچه‌ی بیچاره حق داشت، من که یه مرد بزرگ بودم، با دیدن چنین صحنه‌هایی داشتم سکته می‌کردم چه برسه به اون طفل معصوم! با اشاره به بچه، رو به مهدی گفتم: "اصلا فکر نکنم تا اخر عمرش چنین صحنه‌هایی یادش بره و چقدر تلخه که عزاداری برای امام حسین(ع) رو با چنین تصاویری بخاطر بسپاره که ذره‌ای عشق درونش نیست که هیچ! فقط ترس و وحشت و خون، یادگاری چنین هیئت رفتنی می‌شه! و ناگفته پیداست چه حسی نسبت به هئیت و روضه و امام حسین(ع) پیدا می‌کنه!" با عصبانیت ادامه دادم: "خیلی راحت تنها با کارهای یک سری افراد جاهل مثل اینها که بیشتر به اراذل شبیه‌ن تا عاشق امام حسین‌(ع)! هم فرقه‌ی ضاله می‌خوننمون! هم مثل اتفاقی که برای این بچه می‌افته به سادگی این پیوند عاشقانه حسینی شکسته می‌شه!" مهدی دستش رو خیلی آروم گذاشت روی شونم و گفت: "می‌دونی مرتضی! اینها فقط یک سری جاهل نیستن! داشتم فکر می‌کردم اگه غریبه‌ای از علت بریدن سـر امام حسین‌(ع) پرسید به قول استادم باید بگیم : ترڪیبی از و عاشورا را رقم زدند!" بعد هم چشم‌هاش رو به آسمون دوخت و ادامه داد: "و چه معجون عجیبی ست این ترڪیب...!" اسم منافق باهوش که اومد یاد تفکر انگلیسی افتادم که چقدر خطرناکتر از بمب و اسلحه است! گفتم: "شیخ مهدی! چه قدر دشمن حساب شده کار می‌کنه! از این طرف با درست کردن فرقه‌های شیعه‌ی افراطی مثل شیرازی‌ها و از اون طرف با درست کردن گروه‌های سنی افراطی مثل وهابی‌ها چقدر دقیق به خواسته‌اش می‌رسه!" بعد با حالت عصبانی گفتم: "بعضی از ما هم خیر سرمون توی حوزه ی علمیه داریم درس می‌خونیم که مثلا به درد اسلام بخوریم! به جای اینکه به درد اسلام بخوریم، کم‌کاری‌هامون، خودشون شدن یه درد برای اسلام! لبخند نشست روی لبش و گفت: "دمت گرم! که جمع نبستی!" بعد هم ادامه داد: "می‌دونی تفاوت به درد خوردن یا خودِ درد بودن در چیه؟!" گفتم: "آره اخوی! چرا ندونم !؟ دارم امثالش رو جلوی چشم‌هام می‌بينم. به اسم امام حسین(ع) توی لشکر امام‌ حسین(ع) با لباس عزادار امام حسین(ع) نفوذی لشکر یزید باشی و براش کار کنی والله خودِ درد! یه درد کشنده!" اخم هام رو بیشتر کشیدم توی هم و ادامه دادم: "اصلا چرا باید لباس عزادار امام حسین(ع) رو بپوشند! چرا هر جا نفوذی هست یا زیر یقه‌ی دیپلماتِ بسته شده تا حلقه یا زیر لباس روحانیت؟!" سری تکون داد و با تاسف گفت: "چون در پوشش عزادار حسین(ع)، راه حسین (ع) رو ببندی و صدای کسی در نیاد خیلی راحت‌تر از اینه که در پوشش یزید راه را بر حسین(ع) ببندی و صدای کسی در نیاد! یکی دیگه از اصلی‌ترین علت‌هاش هم که معلومه برای داشتن امنیت! این روش مختص الان هم نیست! بعد از واقعه‌ی کربلا عبیدالله بن زیاد هم برای رسیدن به دارالحکومه، از درِ دروازه‌ی شهر کوفه تا رسیدن به کاخش لباس امام حسین(ع) رو پوشید برای اینکه از مردم در امان باشه! خوب اینها هم شاگردهای همون خبیث هستن دیگه! تاریخ خوب نشون داده تزویر از ابزار همیشگی خواص فاسد و سیاست باز و قدرت‌طلب هست. اینم یه مدلشه دیگه! گفتم: "حاجی اینا که دیگه ادعاشون اینه اهل سیاست و قدرت نیستن و دم از جدایی دین از سیاست می‌زنن! مهدی جوری نگاهم کرد که قشنگ متوجه شدم منظورش اینه چقدر ساده‌ای تو پسر! بعد هم گفت: "اشتباه نکن!" ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت سی‌ و پنجم شیخ مهدی ادامه داد: "اینها تا وقتی دم از جدایی دین از سیاست می‌زنن که منفعت و قدرتشون رو به خطر می‌اندازه! وگرنه سیاستی که تامین‌شون کنه و منفعت‌شون رو تقویت، حمایت هم می‌کنن. درست مثل بیانیه‌هایی که در اوج فتنه‌های سال ۸۸ دادن و سید صادق شیرازی رسما از فتنه‌گرها حمایت کرد... همین چند وقت پیش هم توی عراق یه گروه از تاییدشده‌هاشون نامزد نمایندگی مجلس شدن که خوب رای نیاوردن! قضیه اینجوریاست آقا مرتضی .... هم زمان که صحبت مهدی به اینجا رسید، خدا نصیبتون نکنه دسته‌ی عزاداری‌شون رسید به مرحله‌ی هروله کردن! یعنی وضعیتی بود! خیلی از جمعیتی که دورشون جمع شده بودن فاصله گرفتن که یه وقت وسط این شور هروله گرفتن، گرفتار شمشیر حرمله‌ای نشن بخدااااا ! با استرس گفتم: - "شیخ مهدی! جون مادرت بیا بریم! حیفه اینجوری بمی‌ریم!!!" - "چیه ترسیدی! نگران نباش اینقدر حواسشون هست که بهانه دست ملت ندن!" - "والا ترسم داره حاجی! توی تمام عمرم فقط توی فیلم ها این همه آدم شمشیر و قمه به دست یه جا دیدم!" همین‌طور که ازشون دور می‌شدیم و فاصله می‌گرفتیم گفتم: "مهدی چه جوری اینها اینقدر راحت فعالیت می‌کنن؟! هیچ کس هیچی نیست بهشون بگه!" نیش خندی زد و گفت: "منافق باهوش، تزویر و نفوذه برادرم! معمولا اینقدر با دقت کار می‌کنن که به تله نیفتن! مثلا همین منصور که یکی از افراد رده پایین‌شون هست، اینقدر حواسش جمعه که سوتی نده و می‌بینی هنوز توی حوزه خیلی راحت رفت و آمد می‌کنه! امثال هئیتی‌هاشون هم همون مردم جاهل رو شامل می‌شن که بعضی‌هاشون واقعا فکر می‌کنن با این کارها عشق و ارادتشون رو به امام حسین(ع) نشون می‌دن! ضمنا قدرت نفوذ اینقدر بالا هست که اینها پیش کش، همون‌جوری که از شش نفر مذاکره کننده‌مون توی وین، فعلا سه تاش جاسوس از آب در اومده که البته اون هم بعد از انجام مذاکرات لو رفت یعنی بعد از اتمام کار! دیگه توقع چی داری!؟" نفوذ رو باید جدی گرفت مرتضی! باید جدی گرفت! یه جمله‌ای هست مختص این افراده که می‌گه: "من انگلیسی فکر می‌کنم ولی فارسی حرف می‌زنم! نتیجه اینکه شیخ، هر فارس‌زبانی خودی نیست! و هر روضه‌خوانی، عزادار حسین(ع) ... رسیدیم به ماشین... سوار که شدم به مهدی گقتم: "احساس می‌کنم سرم به اندازه‌ی تمام ضرباتی که اون مردهای دشداشه پوش به سر و صورت خودشون می‌زدن درد می‌کنه! شاید هم بیشتر..." سری تکون داد و یک دستی ، دستش رو انداخت توی فرمون و گفت: "حق داری مرتضی! به قول حضرت امام(ع)؛ اینقدر اسلام از این مقدسین و بعضا روحانی‌نماها ضربه خورده از هیچ قشر دیگه‌ای نخورده! ضرر وجود حتی یک روحانی که در خط اسلام آمریکایی باشه آنقدر شدید و خطرناکه که یه ساواکی اینقدر خطرناک نیست!" بعد هم گوشیش رو داد دستم و گفت: اینکه می‌گه خطرناکه بخاطر اینه؛ بعد صفحه‌ی گوشیش رو باز کرد، دو تا فیلم رو دانلود کرد و گفت نگاه کن!" ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت سی‌ و ششم اولین فیلم رو که باز کردم انگار مراسم جشنی بود، توی ایران جمعی بودن با لباسهای قرمز و محیط تزئین شده، یکی وسط بلند داد می‌زد بگو: "لعن علی عدوک یاعلی...." و پشت سرش جمعیتی با صدای بلند تکرار می‌کردن و ادامه می‌دادن، حرف‌هایی می‌زدن که با دیدن فیلم دومی ترجیح می‌دم نگم! خوب تا اینجا که به نظر همین مدل شیعه‌های افراطی و بر و بچه‌های صادق شیرازی بودن که می‌خواستن عمق شیعه بودن‌شون رو مثلا نشون بدن! برای من کاملا واضح بود بحث شکستن وحدت و بی بصیرتی‌شون ... اما... اما.... امان از لحظه‌ای که فیلم دوم رو باز کردم! نفسم به شماره افتاد و فقط می‌گفتم: "یا زهرا ... یازهرا..." احساس کردم دارم متلاشی می‌شم... دیدن این صحنه درد کمی نبود! توی فیلم دوم مثل فیلم اول جمعی بودن، اما کمی متفاوت، چون دو دسته وجود داشت! سه و چهار نفر دست و پاهاشون بسته بود! بقیه دستشون شمشیر و قمه بود! درست مثل صحنه‌هایی که همین چند لحظه قبل توی دسته‌ی عزاداری دیدم! یکی از اونهایی که معلوم بود لیدر اون جمع هستن گوشی‌اش رو روشن کرد دقیقا همون فیلم اولی رو که من چند دقیقه پیش دیدم به طرف دوربین گرفت و گفت: "آهای ... ( حرف نامربوطی زد و ادامه داد)حالا بگو اولی و دومی و سومی!" و بعد در حالی که فریاد می‌زد: "آهای شیعه‌ی امام علی، بیا شیعه‌ی امام علیت رو نجات بده!!!!" و با تمام قساوت قلب که یه سنی افراطی (وهابی) می‌تونه داشته باشه اون سه چهار نفر رو قطعه قطعه کردن! قطعه ... قطعه... حالم وصف نشدنی بود... بگم مبهوت... متعجب... متاسف... متاثر... نمی‌دونم هر کلمه‌ای که بتونه اون لحظه رو بیان کنه و زبانم و کلمات قاصر از گفتنش، که چقدر راحت اینجا به اسم شیعه بودن با جهل و افراط به سادگی باعث می‌شن خون شیعه‌ی دیگری رو یه جای دیگه بریزن! مهدی در حالی که حال خراب من رو داشت می‌دید، گفت: "تفکر انگلیسی یعنی شیعه‌ی افراطی. سنی افراطی به سادگی می‌تونه سر شیعیان واقعی حضرت رو ببره! دین رو نابود کنه وچیزی از انسانیت باقی نذاره!" و این سیاستی قوی، برای راحت به قدرت سیاسی و منفعت رسیدنه! و برای اجرایی کردنش چه جایی بهتر از یقه‌ی آخوندی و لباس روحانیت!" مهدی راه افتاده بود و ازخیابون‌های بالاشهر تهران یکی‌یکی می‌گذشت، اما من در زمانم ایستاده بودم... فکرم متوقف شده بود... که چرا باید بعضی‌ها به اینجا برسند؟ چرا! همینطور که دستم رو مدام به محاسنم می‌کشیدم و کلافه از دیدن چنین صحنه‌هایی بودم به مهدی گفتم: "یه عده مثل خود صادق شیرازی و اطرافیانش و حامی‌هاشون حالا چه انگلیس چه امریکا که منفعت‌ش رو می‌برن درست! اصلا مشخصه که هدفمند همه این کارها رو می‌کنن! اما بقیه ی افراد که دیگه نفعی براشون نداره! چرا چنین کاری می‌کنن و حاضرن خون خودشون رو با این وضع بریزن؟! این چه جور ارادت و عشقیه!؟ که باعث کشتن چند تا بیگناه توی یه کشور دیگه بشن!؟ مهدی لبخند تلخی زد و گفت: "جوابش خیلی ساده است!" مزد خونشون رو که دلارهای انگلیسی می‌ده، اما شنیدی اون جمله‌ی معروف رو که میگه: "امام گذشته را عاشق‌اند و امام حاضر را نه؟! چرا!؟ چون امام گذشته رو هر طوری بخوان تفسیر می‌کنن، اما امام زمان رو باید اطاعت کنند و فرمان ببرن به نظرت کدومش راحت تره؟ اطاعت کردن یا ارادت داشتن! ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت سی‌ و هفتم مهدی ادامه داد: ببین مرتضی یه طلبه یا یه فرد مذهبی یا یه فرد معمولی توی مسیر زندگیش از سه راه می‌تونه حرکت کنه، یا اهل ولایت هست که خوب راه درست رو می‌ره، که بگم اهل ولایت هم بودن خیلی کار سخت و دشواریه و واقعا مرد می‌خواد! چون دشمن تمام تمرکزش رو روی زدن ولایت فقیه گذاشته، تا جایی که فکر کن وکیل سابق سیدصادق شیرازی شاکرالابراهیمی می‌گفت: "سید صادق گفته ما مشکل‌مون با شخص خامنه‌ایه! که اگر یه روز نظرش راجع به قمه زنی تغییر کنه و بگه حلاله، ما بدون شک حرامش می‌کنیم! اگه یه روزی این شخص بگه هفته‌ی برائت درسته ما می‌گیم هفته‌ی وحدت درسته!" دشمن اینقدر ولایت براش مهمه! که برنامه‌هاش رو طبق بر عکس عمل کردن به حرفهای این شخص می‌چینه! مسیر دوم اینکه اهل ولایت نیست که خوب تکلیفش معلومه! می‌مونه یه گروه سوم که برای آروم و ساکت کردن وجدان خودشون، شروع می‌کنن کارهای خوب کردن که عملا فایده‌ای نداره! یادته یه بار بهت گفتم اگر کسی مطلبی رو اشتباه بفهمه، هم خودش می‌افته توی چاه، هم دیگران رو هل می‌ده توی چاه! دقیقا گروه سوم همین شیوه رو دارن یعنی دم از عشق حسین(ع) و حب علی(ع) می‌زنند، ولی اهل ولایت و اطاعت‌شون نیستند! امام حسین(ع) رو محصور می‌کنند فقط در نماز! فقط در عطش! فقط در زخم‌های بیشمار سر نیزه! همین! ولی نمی‌گن برای چی این همه زخم برداشت! اصلا چی یا کی باعثش شد! که خوب اینجا دیگه امثال ما اگر راه و هدفشون درست باشه باید روشنگری کنیم. باید بصیرت بدیم! هر چند سخته ولی شدنیه! نگاه مطمئنی بهش کردم و گفتم: من می‌دونم چی می‌خوام! می‌دونم چی باید با خودم داشته باشم! اصلا برای همین اومدم قم! اگر تا قبلا فقط دوست داشتم تمام ابعاد دینم رو یاد بگیرم از سیاست و اقتصاد و خانواده و هنر و فلسفه و معنویت تا هر چیزی که به زندگی و زنده بودنم مربوط می‌شه که هم خودم استفاده کنم، هم به دیگران یاد بدم و درست زندگی کنیم، الان بعد از این ماجراها عزمم رو جزم کردم تا انشاالله هم به مقصد برسم، هم به مقصود... مهدی بهم گفت: "شیخ مرتضی! حالا که شما می‌دونی چی می‌خوای، می‌دونی هم چی باید با خودت داشته باشی، حواست باید خیلی جمع باشه توی این مسیر ممکنه باز هم ببینی افرادی که با برنامه اومدن توی پوشش این لباس! ممکنه خیلی‌ها سد راهت بشن ، ممکنه گاهی به جای اینکه ازت بخوان روضه‌ی خودشون رو بخونی و با قمه بزنی توی سرت، فقط بگن سکوت و سازش کن همین، منافق رنگ‌ عوض می‌کنه و برای همراه کردن دیگران با خودش از هیچ چیزی دریغ نمی‌کنه! و درضمن یادت باشه این لباس اینقدر تقدس داره که با چهار تا منافق و جاهل رنگ مقدسش عوض نمی‌شه! همون‌قدر که ازش سو استفاده شده، صد‌ها برابر باهاش کار شده، تلاش شده و مسیر رو نشون داده... بخاطر همینه دشمن اینجا رو هدف قرار داده یه طلبه‌ی خوب که برای رضای خدا کار می‌کنه می‌تونه دست صدها نفر رو بگیره و چهره‌ی خیلی از این منافق‌ها را رو کنه! اما دقت کن، کسی که برای رضای خدا مشغول انجام وظیفه هست توقع این رو نداشته باشه که مورد قبول همه قرار بگیره! به قول حضرت امام(ره): هیچ امری مورد قبول همه نیست! نفس عمیقی کشید و ادامه داد : مرتضی! ما مکلف به وظیفه هستیم، نه مامور به نتیجه! تمام مسیر برگشت کلی با هم صحبت کردیم، مهدی از داشتن بصیرت، از قدرت نفوذ، از تخریب، از نفاق، از منفعت طلبی گفت و حرف‌ها زد... تک‌تک جملات مهدی رو توی ذهنم ثبت کردم و می‌دونستم مسیر پر فراز و نشیبی دارم اما به قول آقامون امام علی(ع): هر که نهایت تلاش خود را برای رسیدن به هدف به کار گیرد به خواسته‌اش می‌رسد. و من مصمم برای رسیدن به هدف.... والعاقبه للمتقین پایان 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee