💢 #برشی_از_کتاب
😍 خاطره «همبازی بچهها»
گوشهای از خاطرات شهید حاجقاسم سلیمانی
✍ برگهای پاییزی، حیاط را پر کرده بودند.
بابا یک عبای پشمی قهوهای رنگ انداخت روی دوشش و رفت سراغ نوهها که داشتند توی حیاط بازی میکردند.
هر وقت میرفتیم خانهشان با نوههایش همبازی میشد!
میشد یکی مثل خودشان.
پرده را کنار زدم و از پنجره بیرون را نگاه کردم.
بابا خوابیده بود کفحیاط و بچهها برگهای زرد و نارنجی را ریخته بودند روی سر و بدنش.
ذوق زده میخندیدند و شادی می کردند.
بابا فرمانده نظامی بود و ذات کارش خشن و زمخت؛ ولی لطیف بود و خوش قلب و مهربان.
💢#جان_فدا
💢#حاج_قاسم
📚 منبع: کتاب#سلیمانی_عزیز۲ ص ۱۳۲
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee