eitaa logo
سالن مطالعه
194 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
877 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
👇 مقابل پنجره فولاد حرم مطهر حضرت امام رضا علیه السلام همراه مادر و خواهرم ایستاده بودم و ضمن تماشای حاجتمندانی که با ریسمان و زنجیر خود را به پنجره فولاد بسته بودند تا شاید مورد عنایت حضرت واقع شوند، به خوش خیالی خودم تأسف می‌خوردم و با خود می گفتم: وقتی این بیچاره‌ها با اینهمه اصرار و التماس همچنان منتظر و معطل مانده اند، آیا‌ به آدم کاهلی چون تو عنایت خواهد شد؟!😢 در همین افکار یأس آلود غرق شده بودم که فردی ساده و افتاده حال با لباس کارگری کنارم ایستاد و شروع کرد به حاجت خواستن از امام رئوف به نحوی که گویا امام علیه السلام را می بیند! چیزهایی از حضرت طلب کرد و بعد از آن، دستی تکان داد و گفت «درست شد»! ممنونم آقا ، شُکر ! بنده تصور کردم گرفتاریهای روزمره به وی زیادی فشار آورده و مثل خودمان قاطی کرده!🤪 نگاه عاقل اندر سفیهی بهش کردم تا مراقب رفتارش باشد🤨 و دوباره مشغول زیارتم شدم! متوجهٔ نگاه معنادارم شد و فهمید که با رفتارش حال نکردم! برگشت و با اشاره به آن بندگان خدا که خود را به پنجره فولاد بسته بودند گفت : «این کارها را نیاز نداره که! خب حاجتت را بگیر و برو دیگه»! مانده بودم چه جوابی به این ادا و اطوارش بدم تا اینکه خودش ادامه داد: حضرت داره می بینه دیگه! خب حاجتشون را بگیرن و برن دیگه!😳 خب البته اصل حرف که درست بود ولی این حرفها از دهان من و امثال من گنده تر است و خیلی بعید هم به نظر می رسید که این کارگر ساده و شاید هم بی سواد در حد و اندازه ای باشد که وقتی حاجتی می خواهد، بأیستد جلوی پنجره فولاد و حاجتش را بگوید و بلافاصله بگیرد و برود!😲 به هر حال نمی خواستم توی ذوقش زده و حالش را بگیرم بنابر این سخنش را تأیید کرده و گفتم: بله خب، امام که مرده و زنده نداره؛ به همه نظر داره انشاءالله. گفت: شک نکن، من هر چی تا حالا خواستم آمده ام همینجا گرفته ام و رفته ام؛ الآن هم خواستم و حضرت داد!😳 خواهرم از حرفهای او که بسیار ساده لوحانه به نظر می رسید خنده اش گرفته بود و در حالی که سعی می کرد جلوی خنده اش را بگیرد؛ گفت: چی میگه این؟! یه چیزی بهش بده بره دنبال کارش! 😆 منم رو کردم به آن بندهٔ خدا و برای اینکه بهش بفهمانم که من هم میتونم ادای آدم حسابی ها را در بیارم، بهش گفتم : یه دعائی هم بکن ما آدم بشیم!🤨 گفت : خب باید خودت بخواهی! کاری نداره، بیا از حضرت بخواه دیگه!😳 بعد ادامه داد: من هر صبح میرم کارگری تا یک لقمۀ حلال بذارم سر سفرهٔ زن و بچه ام ؛ از سر کار هم که بر میگردم میام اینجا یک سلامی به حضرت میدم و اگر حاجتی داشته باشم میگیرم و میرم؛ خدارا شکر هر چیزی هم خواستم بهم داده، شکر! 🤲 از سادگی و صفائی که در کلامش بود بعید هم ندانستم که ادعایش صادقانه باشد بنا بر این از فرصت استفاده کرده و سه تا حاجت مهم را که تقریباً مطمئن بودم از عهده اش بر نمیاد، از او خواستم تا آنها را بقول خودش برایمان از حضرت بگیرد و برویم! یکی از آن حوائج ، شفای مریضی بود که پزشکان جوابش کرده بودند و اوضاعش چنان وخیم بود که خون بالا می آورد و زجر می کشید و اطرافیانش هم زجر میکشیدند و می‌گفتند فقط دعا کنید زودتر بمیرد و راحت شود! حاجت دوم و سوم هم مثل حاجت اول تقریبا صعب الوصول بود به طوری که چندین سال آرزوی استجابتش بر دلمان مانده بود و اجابت آنها هم کمتر از معجزه نبود. آن بندۀ خدا با تعجب به من گفت : خب کاری نداره که، خودت از حضرت بخواه دیگه! و ادامه داد : ببین اینطوری (سرش را کج کرد و دستها را به طرف ضریح حضرت گرفت و گفت: ) آقا به جان جوادالائمه ات، به آقا قمر بنی هاشم که از علقمه نا امید بر گشت اینها را نا امید نکن ! بعد از آن ، رو کرد به من و گفت : بفرما ! درست شد! داد دیگه! 😳😳😳 در دلم به ساده لوحی اش می خندیدم و برای شفایش دعا می کردم! در اینجا خواهرم نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد و با طعنه گفت: علی بیا بریم درست شد ، حضرت حاجتمان را داد!😄🤭 به هر حال با همان سادگی و افتادگی ، از ما خدا حافظی کرد و رفت و ما هم فردایش به قم بازگشتیم. فردای آن روز جویای احوال آن بیمار لاعلاج شدیم و آماده بودیم تا خبر ناگوار فوتش را دریافت کنیم ولی در کمال ناباوری شنیدیم که به شکل معجزه آسائی شفا یافته بطوری که همه را در بهت و حیرت فرو برده است! ناگهان یاد آن کارگر ساده دل افتادم ولی از کجا معلوم که شفای بیمار، نتیجهٔ دعای آن بندهٔ خدا بوده؟! باید منتظر می ماندیم تا ببینیم سرنوشت آن دو حاجت دیگر چه خواهد شد؟! به یک هفته نکشید که آن دو حاجت دیگر هم ، که شاید بیش از ده سال آرزوی استجابتش را داشتیم و برایش نذرها و نیازها کرده بودیم، اجابت گردید!! بعد از آن ماجرا همواره در این حسرتم که چرا چیزهای بهتری از آن فرد نخواستم تا از حضرت برایم بگیرد و ای کاش بهش اصرار می کردم تا از حضرت بخواهد مرا آدم کند!😟