eitaa logo
سالن مطالعه
192 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 فرنگیس 🖋قسمت ۶۵م از مادرم پرسیدم: «چطوری اتفاق افتاد؟» اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: «دستم بشکند، زبانم لال شود، فرستادمش برود کمک پدرت. گفتم جمعه، بیا برو دنبال پدرت، گوسفندها را بچران. گفتم پدرت خسته است. رفت و هنوز یک ساعت نگذشته بود که صدای انفجار آمد.» پرسیدم: «اول چه کسی پیدایش کرد؟» پدرم به لیلا اشاره کرد. تازه لیلا را نگاه کردم. چشم‌هایش به نقطه‌ای خیره مانده بود و اشک از روی گونه‌هایش می‌ریخت. بغض کرده بود و هیچ نمی‌گفت. رفتم و بغلش کردم و بوسیدمش. خواهر معصومم فقط چهارده سال داشت که داغ برادر دیده بود. لیلا که دید محکم بغلش کرده‌ام، زد زیر گریه. وسط گریه‌هایش گفت: «فرنگیس، صدا که آمد، دختردایی آمد و گفت لیلا بیا، برادرت رفته روی مین. ترسیده بودم، اما دویدم تا کمکش کنم.» لیلا را محکم بغل کردم. توی بغلم تکانش می‌دادم. پدرم با صدای بلند گریه می‌کرد. لیلا نالید و ادامه داد: «رفتم روی تپه دیدم . صورتش رو زمین بود. همه جای بدنش خون بود. جرئت نکردم بروم جلو. زن‌دایی وقتی آمد، صورتش را برگرداند. فرنگیس، جمعه داشت نگاهم می‌کرد. پلک نمی‌زد. باور کن زنده بود و مرا نگاه می‌کرد. زن‌دایی روسری‌اش را باز کرد و روی صورت جمعه انداخت. گفتم زن‌دایی چه ‌کار می‌کنی؟ بگذار جمعه را ببینم. اما زن‌دایی نگذاشت. گفت برو کنار، برو. گریه کردم و گفتم برادرم است، بگذار ببینمش. زن‌دایی بغلم کرد و گفت جمعه مرده.. لیلا گریه می‌کرد. برگشت نگاهم کرد و گفت: «فرنگیس، جمعه مرده؟ نمرده، داشت نگاهم می‌کرد.» وقتی لیلا حرف می‌زد، داشتم دیوانه می‌شدم. پدرم دیگر تحمل نداشت. از خانه رفت بیرون. مادرم بی‌حال شد. لیلا را ول کردم و مادرم را بغل کردم. بچه‌ها های‌های گریه می‌کردند؛ ستار با انگشت‌های کوتاه و بلند، جبار و سیما و لیلا. لباس‌های سیاهشان دلم را به درد آورد. با دست به دیوار کوبیدم و فریاد زدم صدام خدا برایت نسازد. مین‌ها، خدا برایتان نسازند.» به مادرم گفتم: «چطور دلتان آمد و نگذاشتید من ببینمش؟» مادرم نالید و گفت: «چه را ببینی؟ جنازۀ تکه ‌تکۀ برادرت را؟ بدن پاره پاره‌اش را؟ همان بهتر که نبینی. نخواستم ببینی. الآن راحت توی قبر خوابیده. فرنگیس، الآن دیگر جایش راحت است.» مادرم مثل دیوانه‌ها با خودش حرف می‌زد. چادرم را سر کردم و راه افتادم. به قبرستان که رسیدم، قبرش را پیدا کردم خاکش تازه بود. انگار همین دیروز بود که رحمان را بغل کرد و برد کنار چشمه و با هم بازی کردند. کنار خاک جمعه نشستم. کسی نبود. خاک قبرش را بر سرم ریختم. به خاک قبرش چنگ زدم و مشتی از خاک را روی قلبم گذاشتم. خاک را توی سینه‌ام ریختم و فریاد زدم: «خدایا، قلبم را آرام کن.» مین پشت مین. هر روز یکی روی مین می‌رفت. رحیم و ابراهیم و بیشتر نیروها، کارشان شده بود مین در آوردن. خون به جگر شده بودیم. مین داشت نابودمان میکرد. مین بی‌صدا بود و مخفی. نیروها مرتب بچه‌های مردم را آموزش می‌دادند، اما هر روز بچه‌ای قربانی می‌شد. یک روز دیگر پیغام آوردند که فرنگیس، زودی بیا آوه‌زین. به سینه کوبیدم. باز چه شده بود؟ چه اتفاقی افتاده بود؟ این بار پسردایی‌ام روی مین رفت. توی مراسم فاتحه‌اش، زن‌ها گریه می‌کردند و مردها حرص می‌خوردند. زن‌دایی‌ام تا مرا دید، گفت: «فرنگیس، بیا که دیدنت دلم را آرام می‌کند. حداقل تو یکی از آن‌ها را کشتی. این‌ها پسر من را کشتند. خدانشناس‌ها، توی همین روستا زن‌دایی شروع کرد به تعریف ماجرا: «منصور گفت برایم آبگوشت درست کن. بعد رفت ماهیگیری. رفت از رودخانه ماهی بگیرد، اما ندانست نارنجک می‌گیرد. کنار چشمه نارنجکی می‌بیند و آن را توی آب می‌اندازد. ترکش نارنجک به سرش خورده بود و افتاده بود. وقتی فریاد مردم بلند شد، فهمیدم برای منصور اتفاقی افتاده. با تراکتور او را به گیلان‌غرب و با ماشین به کرمانشاه بردند تا با هواپیما به تهران منتقل شود، اما در راه فوت کرد. ادامه دارد ... ------------' 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
(۵) مقاله دوم 🖋قسمت دوم روند تغییرات جمعیت روی زمین در گذر تاریخ بسیار جالب توجه است. پیش از رخدادهایی مانند انقلاب جنسی (۱۷) و همچنین برنامه‌های کاهش جمعیت در غرب، جمعیت جهان از ابتدای سده بیستم رشدی بی‌سابقه به خود گرفته بود. دلیل اصلی این رشد بی‌سابقه شاید همه‌گیری بهداشت و درمان بوده است؛ اکنون این روند افزایشی به‌دلیل سیاست‌های فرهنگی و اجتماعی غرب بسیار کند شده است. بیایید نگاهی به روند افزایش جمعیت جهان از ابتدای میلاد مسیح تاکنون بیندازیم. جمعیت جهان هم‌اکنون از ۷.۶ میلیارد نفر فراتر رفته است. نرخ افزایش سالانه جمعیت، ۱.۰۹ درصد است که با این حساب هر سال حدود ۸۲ میلیون نفر به جمعیت جهان اضافه می‌شود. چین با بیش از ۱.۴ و هندوستان با ۱.۳۵ میلیارد نفر کشورهای اول و دوم پرجمعیت دنیا هستند و مجموعاً ۳۶ درصد جمعیت جهان را در خود جای داده‌اند، پس از این دو، ایالات متحده با ۳۲۶ میلیون نفر در جایگاه سوم قرار دارد. ایران با حدود ۸۲ میلیون نفر، جایگاه هجدهم را به خود اختصاص داده است. یک موضوع مهم در این زمینه، شرایط افزایش جمعیت جهان در گذر تاریخ است. برآوردها نشان می‌دهد جمعیت جهان در سده‌های اول میلاد مسیح (ع) کمتر از ۲۰۰ میلیون نفر بود. این جمعیت در سال ۱۰۰۰، به حدود ۲۷۰، در سده ۱۵۰۰ به حدود ۴۵۰، و در ابتدای سده ۱۷۰۰ به ۶۰۰ میلیون نفر رسید. از این زمان با توجه به تحولات فناوری، رشد جمعیت شتاب بیشتری گرفت، چنان‌که طی ۱۵۰ سال پس از آن، در سال ۱۸۵۰، جمعیت جهان دو برابر شده و از مرز ۱.۲ میلیارد نفر گذشته بود. این جمعیت در سال ۱۹۰۰ به ۱.۶ میلیارد نفر رسید. در قرن بیستم، با توجه به مؤلفه‌های متعددِ بهبود سبک زندگی، رشد جمعیت شتاب مضاعف گرفت، چنان‌که در سال ۱۹۵۰، جمعیت جهان از ۲.۵ میلیارد نفر فراتر رفت. پس از آن، با روندی تصاعدی، در نیمه دوم قرن بیستم، ۳.۵ میلیارد نفر به جمعیت جهان افزوده شد و از مرز ۶ میلیارد نفر گذشت. با روند فعلی پیش‌بینی می‌شود این جمعیت در سال ۲۰۵۰، به حدود ۱۰ میلیارد نفر برسد. نکته قابل تأمل این‌که طی نیم قرن گذشته، نرخ افزایش جمعیت جهان از حدود ۲ درصد به حدود ۱.۱ درصد کاهش داشته است. در این میان تراکم جمعیت نیز شایان توجه است. سرانه نفرات بإزای زمین در دسترس، از ۱۹ نفر به ۵۱ نفر در هر کیلومتر مربع افزایش داشته است. (۱۸). ترکیب جمعیتی ادیان در جهان نیز جالب است. بر اساس آخرین مطالعات، در سال ۲۰۱۰ میلادی،‌ از میان حدود ۷ میلیارد جمعیت جهان، ۲.۲ میلیارد نفر مسیحی، ۱.۶ میلیارد نفر مسلمان، ۱.۱ میلیارد بی‌دین، ۱ میلیارد هندو، ۵۰۰ میلیون بودیست، ۴۰۰ میلیون نفر معتقد به ادیان نوظهور، ۵۸ میلیون نفر معتقد به آیین‌های متفرقه، و کمتر از ۱۴ میلیون نفر یهودی بوده‌‌اند. روند تصاعدی افزایش جمعیت، و همچنین قحطی‌های ناشی از توزیع نامتوازن غذا در جهان، دست‌مایه تبلیغ روی ایده‌ای شد که کاهش جمعیت جهان را مطرح می‌کرد؛ غافل از این‌که این ایده، در یک پازل بزرگتر و از سوی محافل خاص هدایت می‌شود. در این زمینه مفصلاً خواهیم نوشت. بخش بعدی پرونده «جنگ جهانی غذا» به این موضوع خواهد پرداخت که ایده «اصلاح نژاد بشر» از کجا ناشی شده است. ادامه دارد ... قسمت بعد: https://eitaa.com/salonemotalee/1759 -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
۲۰ کشور پرجمعیت جهان درسال ۲۰۱۸
نمودار رشد جمعیت جهان از ابتدای میلاد مسیح علیه‌السلام تاکنون
کندشدن روند رشد جمعیت جهان
نمودار درصد جمعیت ادیان از جمعیت جهان
هدایت شده از جوانه های صالحین
سلام و احترام برگزاری کلاس ژیمناستیک مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/زیرزمین باشگاه فرهنگی ورزشی شهدای زینبیه انشاءالله بزودی سانس دوم این ورزش هم شروع می‌شود.
صفحه ۲۶
۱۰۹ مادربزرگ من میشینه فیلم تکراریو نگاه میکنه بعد به بازیگره راهنمایی میده🙄😏 اونشب یوسف پیامبر میدید،داشت به حضرت یعقوب میگفت: پسرتو نفرست با اینا. میبرن سر ب نیستش میکنن توهم هی گریه میکنی تا چشات سفید میشه ها😔😔😔 😐😐😐😂😂😂 *به نام خدای یعقوب* *سلام* *خداوند حکیم در قرآن کریم فرمودند* *قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ* *یعقوب گفت: من از آن دلتنگ می‌شوم که او را ببرید و ترسان و پریشان خاطرم که از او غفلت کنید و طعمه گرگان شود.* *(آیه ۱۳ سوره یوسف)* *با توجه به این آیه می توان نکات زیر را برداشت نمود* ۱. فراق و جدائى حتّى براى انبيا حزن آور است. ۲. امتحان الهى از همان ناحيه‌اى است كه افراد روى آن حساسيّت دارند. (يعقوب نسبت به يوسف حسّاس بود و فراق يوسف، وسيله آزمايش او شد) ۳. پرده‌درى نكنيد. (پدر از حسادت فرزندان آگاه بود و به همين دليل به يوسف فرمود: خوابى را كه ديده‌اى براى برادرانت بازگو مكن. ولى در اينجا حسادت آنان را مطرح نمى‌كند، تادپرده دری نکند بلكه خطر گرگ و غفلت آنان از يوسف را بهانه مى‌آورد.) ۴. به فرزند خود، استقلال بدهيد. (عشق پدرى به فرزند و دفاع از او در برابر احتمال خطر، دو اصل است، ولى استقلال فرزند نيز اصل ديگرى است. يعقوب، يوسف را به همراه ساير برادران فرستاد. زيرا نوجوان بايد كم‌كم استقلال پيدا كرده و از پدر جدا شود، براى خود دوست انتخاب كند، فكر كند و روى پاى خود بايستد، هر چند به قيمت تحمّل مشكلات و اندوه باشد.) ۵. حساسيّت‌ها را در نزد هر كس بازگو نكنيم و گرنه ممكن است عليه خود انسان مورد استفاده قرار گيرد. ۶. غفلت موجب ضربه و آسيب پذيرى مى‌گردد* . ۷. گاهی با دست خود به دشمنان بهانه می دهیم یعقوب گفت میترسم گرگ او را بخورد و آنان همین را بهانه نبود یوسف قرار دادند.* -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee