#کودکانه
#معرفی_بازی ۳۰
👈 ویژه کودکان
✅ بازی با تخم مرغ
🔻 وقتی از تخم مرغ در غذایتان استفاده میکنید، طوری آن را بشکنید که پوسته آن کمترین آسیب را ببیند.
🔸 برای این کار با نوک چاقو چند ضربه به ته تخم مرغ بزنید. بعد به آرامی به اندازهای که یک سوراخ برای خروج زرده و سفیده فراهم شود، کمی از پوست تخم مرغ را بکنید.
◀️ رنگ کردن و شکستن این تخم مرغ ها برای کودکان خیلی دوست داشتنی است. خرد شده این تخم مرغ ها را اگر رنگ کنید، در بازی های چسباندنی قابل استفاده است.
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#تحلیل_تاریخی
#دشمن_شناسی
✡ #قبیله_لعنت. ✡
📖 تاریخ فرهنگی "قبیله لعنت"
#بنیاسرائیل_و_پیامبری
قسمت بیست و سوم
◀️ #بتپرستی_بنیاسرائیل ۴
🔹هیچیک از مخلصان در دین الهی و شریعت انبیای عظام الهی، بهدلیل داشتن قلبهای محکم و راستین، مبتلای رهزنی ابلیس و جنودش نمیشوند. خداوند میفرماید:
و محققاً موسی (ع) حجّتهای روشنی را برای شما آورد؛ ولی شما در غیاب او، گوساله را [معبود] گرفتید و شما ستمکار بودید و آنگاه که از شما پیمان گرفتیم و «کوه طور» را بر فرازتان بداشتیم [و گفتیم:] آنچه را به شما دادهایم، محکم بگیرید و گوش فرا دهید؛ گفتند: شنیدیم و [به دل گفتند:] نافرمانی کردیم!
آری در اثر کفرشان، دل به گوساله باختند.
بگو: اگر دعوی ایمان دارید، چه بد است آنچه ایمانتان شما را به آن امر میکند!»
🔹خداوند به صراحت راز تمایل «بنیاسرائیل» به سامری را «کفر نهفته در دل» آنان اعلام میدارد و این همان آزمون آنها بود تا معلوم شود آنچه بر زبان میرانند تا چه میزان با آنچه در قلبشان میگذرد، مطابقت دارد.
🔹خروج «بنیاسرائیل» از گسترۀ بندگان مخلص، ضرورتاً و تکویناً آنان را در معرض اغوا و رهزنی ابلیس و جنودش قرار میداد و لذا، «فتنۀ سامری»، آزمونی برای سنجش اخلاص و میزان «کفر نهفته در دل» آنها بود.
🔹بر پایۀ برخی روایات، همۀ بنیاسرائیل به جز دو گروه از آنان، بر گوساله سجده کردند و گوسالهپرست شدند؛ آنها به دستورات هارون (ع) بر خداپرستی توجّهی نداشتند. کلّ بنیاسرائیل دوازده گروه و از هر گروهی، حدوداً پنجاه هزار نفر بودند. خداوند آن دو قوم را (که گوسالهپرست نشدند) شامل رحمت خود گردانید و آنان جدا از دیگران، به کنار کوه «قاف» و در نعمت و خشنودی زندگی میکردند.
✡ #فرهنگ_معبدی ۱ ✡
◀️ در میان بنیاسرائیل، فرهنگ معبدی متعصّبانهتر از سایر اقوام پاس داشته میشد.
شاید بتوان گفت، این فرهنگ، از پس قرون و اعصار، قویترین فرهنگ حاکم بر نگرش و عملکرد بنیاسرائیل در میان همهی مناسبات و معاملات فردی و جمعی یهود قابل شناسایی است.
🔹در فرهنگ معبدی یهودی، سنّت قربانی، از مهمترین جایگاه در میان همهی سنن یهودی برخوردار بوده و نقشی کلیدی در جهتگیری عمومی یهودیان برای طیّ مراتب قدرت و دستیابی به حکومت را داراست.
🔹یکی از شعائر مهمّی که در تپّههای مقدّس اسرائیلی انجام میشد، تقدیم "آتش نیاز" بود.
در بحث قربانی دیدیم که «بنیاسرائیل» این رسم را از «کنعانیان» اقتباس کرده بودند.
شعائر قربانی به رهبری کاهن انجام میشد.
🔹از روایات «کتاب مقدّس» چنین برمیآید که در دوران سلاطین، حتّی به بسیاری از خدایان قدیم، چون بعل، اشرات، مولوخ، تموز … قربانی تقدیم میشد.
مسلّماً در این موقعیّتها کاهنان بعل و تموز و… میتوانستند آداب قربانی را بهنام یهوه اجرا کنند و در حقیقت، غیرمستقیم کاهن یهوه شوند.
🔹هنگامی که سلیمان «معبد اورشلیم» را بنا کرد، گروهی از همین کاهنان تپهی مقدسها را برای اجرای شعائر معبدی به اورشلیم آورده و چون این معبد و شعائر آن، اقتباس از کنعانیان بوده است، کاهنان قدیم این معابد نیز به صورت خبرگان انجام شعائر، در معبد سلیمان به خدمت مشغول گردیدند.
زدوک (صدوق) را میتوان به احتمال قوی از نمونههای برجستهی این کاهنان کنعانی دانست. در کتاب مقدس، غیرمستقیم به نقش کهانت کنعانی اشاره شده است.
🔹در روایتی، مستقیماً چگونگی انتخاب کاهن یهوه از بین کاهنان خدایان دیگر مطرح میشود.
در روایتی قبلاً دیدیم که کاهنان بابلی نقش کاهن یهوه را بر عهده گرفتهاند.
در این روایت، بابلیان برای خدمت به خدای سرزمین، از بین خود کاهنانی برای یهوه انتخاب میکنند، زیرا اجرای شعائر مورد نظر است که باید توسط خبره صورت گیرد، به خصوص در کهانت قدیم، مقامی موروثی بوده که یک طبقه خاص به این مقام دست مییافت.
در دین زرتشت نیز کاملاً به نظیر همین حادثه برخورد میکنیم که مُغان آریایی «پولیتئیست»، موبدان دین زرتشت میشدند. (۱)
◀️ اسباط بنیاسرائیل و کهانت لوی
🔹قبلاً گفته شد که از حضرت یعقوب نبی (ع)، دوازده فرزند بهوجود آمد که به اسباط دوازدهگانه اسرائیل معروفند.
«قوم یهود» به یهودا، چهارمین فرزند یعقوب (ع) منتسب است و در زمان وفات حضرت یعقوب (ع)، قبیلهی او پرجمعیتترین قبیله بوده است.
🔹«یهودا» نماد خیانت و دورویی در بین فرزندان یعقوب (ع) است؛ همو که از سویی علیه یوسف (ع) توطئه کرد و از دیگر سو، خود را عامل نجات یوسف (ع) معرّفی نمود.
در «قرآن کریم»، میان واژهی «بنیاسرائیل» و «یهود» تفاوت بسیاری است.
بنیاسرائیل، به قوم پیامبری چون حضرت موسی (ع) اطلاق میشود؛ در حالیکه واژهی یهود ناظر بر مفهومی متفاوت است؛ ...
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
سلام و عرض ادب
این تصویر پیام یکی از همراهان و پاسخ بنده به ایشان است 👆👆👆
اگر برای بزرگوار دیگری هم این مشکل پیش آمده، قسمتهای مذکور را دوباره در کانال بگذاریم و الا فقط برای ایشون ارسال کنیم.
منتظر پاسخ دوستان در صفحه خصوصی هستم؛
@mehdi2506
🌺❤️ #بی_تو_هرگز ❤️🌺
🇮🇷قسمت بیست و سوم🇮🇷
✒دزدهای انگلیسی
وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... با یه وجود خسته و شکسته ... اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا؟
خیلی چیزها یاد گرفته بودم ... اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم ... مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور.
توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد ...
- دکتر حسینی ... لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی.
در زدم و وارد شدم ... با دیدن من، لبخند معناداری زد ... از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی ...
- شما با وجود سن تون ... واقعا شخصیت خاصی دارید ...
- مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید ...
خنده اش گرفت ...
- دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه... اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه ... و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید.
ناخودآگاه خنده ام گرفت.
- اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید ... تحویلم گرفتید، اما حالا که حاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم ... هم نمی خواید من رو از دست بدید ... و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید ... تا راضی به انجام خواسته تون بشم ...
چند لحظه مکث کردم ...
- لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید ... برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن ... اصلا دزدهای زرنگی نیستن...
این رو گفتم و از جا بلند شدم ... با صدای بلند خندید ...
- دزد؟ ... از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟
- کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه ... چه اسمی میشه روش گذاشت؟ ... هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن ... بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم.
از جاش بلند شد ...
- تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتم ... هر چند ... فکر نمیکنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه ...
نفس عمیقی کشیدم ...
- چرا، من به اجبار اومدم ... به اجبار پدرم!
و از اتاق خارج شدم.
برگشتم خونه ... خسته تر از همیشه ... دل تنگ مادر و خانواده ... دل شکسته از شرایط و فشارها ...
از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته ... هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم ... سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه ... اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم ... به خاطر بهانه آوردن ها از خدا حجالت می کشیدم ... از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه ...
حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم ... رفتم بالا توی اتاق ... و روی تخت ولو شدم ...
- بابا ... می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم ... اما ... من، یه نفره و تنها ... بی یار و یاور ... وسط این همه مکر و حیله و فشار ... می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام ... کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم ... توی مسیر حق باشم ... بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم.
همون طور که دراز کشیده بودم ... با پدرم حرف می زدم ... و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر میشد.
درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم ... باورشون نمی شد می خوام برگردم ایران!
هر چند، حق داشتن ... نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن، گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد ... اونقدر قوی که ته دلم می لرزید ...
زنگ زدم ایران و به زبان بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم ... اول که فکر کرد برای دیدار میام ... خیلی خوشحال شد ... اما وقتی فهمید برای همیشه است ... حالت صداش تغییر کرد ... توضیح برام سخت بود.
- چرا مادر؟ ... اتفاقی افتاده؟
- اتفاق که نمیشه گفت ... اما شرایط برای من مناسب نیست ... منم تصمیم گرفتم برگردم ... خدا برای من، شیرین تر از خرماست!
- اما علی که گفت...
پریدم وسط حرفش ... بغض گلوم رو گرفت:
- من نمی دونم چرا بابا گفت بیام ... فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم ... بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم ... گریه ام گرفت ... مامان نمی دونی چی کشیدم ... من، تک و تنها ... له شدم!
توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم ... دارم با دل یه مادر که دور از بچه اش، اون سر دنیاست ... چه می کنم ... و چه افکار دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم...
چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم ...
- چطور تونستی بگی تک و تنها ... اگر کمک خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ ... فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟
غرق در افکار مختلف ... داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد ... دکتر دایسون ... رئیس تیم جراحی عمومی بود ... خودش شخصا تماس گرفته بود تا بگه ...
◀️ ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee