eitaa logo
سالن مطالعه
193 دنبال‌کننده
10هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت هشتاد و هشتم قسمت قبل: فصل هشتم لبخند شفاعت(۳) نمی‌دانستم نقشه آنها چیست! عصر همان‌روز علی آقا من و خسروی را صدا کرد و گفت: "آقای خسروی! اینجا راهکاری است که باید برادر خوش‌لفظ به تنهایی برای ادامه شناسایی تا روی جاده آسفالت برود." خسروی کمی پکر شد و گفت: "علی آقا! برادر خوش‌لفظ دست راست من بود! اما هرچه شما بگویید اطاعت می‌کنم." علی آقا از برخورد تقی خیلی خوشحال شد. به شوخی مشتی به من زد و گفت: "همان است که می‌خواستی... تو که در رفتن به جاده سابقه داری!" منظور از بردن نیرو در فتح خرمشهر در جاده اهواز خرمشهر بود. به هر حال! از اینکه راهکارم فرماندهان را برای بردن نیروها خشنود کرده بود، احساس سربلندی کردم و پرسیدم: "کدام گردان را باید ببرم؟" گفت: "گردان قاسم بن الحسن" فرمانده گردان را می‌شناختم اسمش حاج محسن عینعلی بود شیر مردی بی‌ادعا و کم‌حرف! درست مثل حبیب مظاهری و اهل تویسرکان. علی‌آقا او را با همه فرمانده گروهان‌ها و دسته‌هایش جمع کرد و گفت: "امشب این چهارده نفر را هم با خودت تا جاده ببر." محکم و قاطع گفتم: "من نمی‌برم!" همه یکه خوردند! بیشتر از همه علی‌آقا! با تندی گفت: "من می‌گویم ببر!" گفتم: "حتی اگر شما هم بگویی نمی‌برم. رفتن ۱۴ نفر تا جاده یعنی لو رفتن راهکار. من فقط فرمانده گردان را می‌برم." علی فکری‌کرد نخواست پیش نیروهای عینعلی با من مشاجره کند. ابرو در هم کشید و گفت: "اشکالی ندارد. خودم هم می‌آیم. سه نفری می‌رویم." دم غروب آماده رفتن از خط مقدم خودمان شدیم که سر و کله‌ی سایر مسئول تیم‌های شناسایی پیدا شد. علی‌آقا که حاضرجوابی مرا دیده بود، سعی کرد با استدلال علت حضور سایر تیم‌های شناسایی را بگوید گفت: "تا رودخانه چنگوله ما تنها این یک راهکار را داریم. من با نادر فتحی و کریم مطهری به شناسایی رفتم. آنجا در محدوده تپه شنی هیچ راهکاری وجود ندارد و ما مجبوریم هر سه گردان در سمت راست رودخانه را از این راهکار عبور دهیم." باز هم عصبی شدم گفتم: "مگر می شود ۱۲۰۰ نفر را از یک شیار برد. دشمن اگر مرده هم باشد بیدار می‌شود. اینجا فقط راه‌کار گردان قاسم بن الحسن است." این دفعه نادر فتحی به جای علی‌آقا عصبانی شد به حدی که اگر حرمت جمع نبود یقه‌ام را می‌گرفت با برافروختگی گفت: "مگر راهکار ارث باباته!؟" علی آقا میانجی شد و گفت: "آقای خوش‌لفظ! محور چپ رودخانه تا عمق رفته‌اند. آنها حتی تا نزدیک شهرک‌های مسکونی عراق را شناسایی کرده‌اند، اما مثل تو این همه مدعی نیستند!؟" خجالت کشیدم و گفتم: "علی‌آقا! من برای خودم نمی‌گویم اگر سه گردان از این شیار رها شوند، عراقی‌ها آنها را قتل عام می‌کنند!" گفت: "من همه چیز را با هم می‌بینم. شب عملیات باید سه گردان از این راهکار عبور کنند. یکی به سمت چپ و از پشت، کوه تونل را دور می‌زند. یکی به سمت راست. شما هم باید با گردان مستقیم تا روی جاده بروید. همان جاده‌ای که شاهرگ غرب به جنوب عراق است." سرم را پایین انداختم. قبول کردم راه افتادیم در تاریکی مطلق به میدان مین رسیدیم با احتیاط از آنجا هم عبور کردیم که ناگاه پای علی‌آقا به تله میدان مین گیر کرد اما متوجه شد و پایش را کشید و اتفاقی نیفتاد از راهکار که رد شدیم، خسروی و جامعه بزرگ به سمت راست، نادر محمدی، کریم مطهری و علی آقا به سمت چپ. من هم با محسن عینعلی راه جاده آسفالت را پیش گرفتیم رها شدن چند تیم گشتی به طور هم‌زمان، ضریب خطر را بالا می‌برد اما وقتی علی‌آقا خودش به گشت می‌آمد، انگار قرار است که هیچ اتفاقی نیفتد و همه چیز بر وفق مراد باشد. این باور قلبی ما بود من جلو افتادم و عینعلی پشت سرم... ◀️ ادامه دارد ... قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/661
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 ✳️ مشاوره و تربیت 🔶🔸 قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/650 ◀️ قسمت پنجم (۲)؛ ♦️فقط او مقصر است♦️ 💠 مضرات مقصر دانستن دیگران: 👈 ۱. مشکل حل نمی‌شود. به درست یا اشتباه کسی را مقصر کاری دانستن فقط دست‌وپا زدن و ماندن در گذشته است: «تقصیر تو شد که دخترمون پاش شکست». در صورتی که برای حل کردن مشکل لازم است تدبیری بیاندیشیم و طوری عمل کنیم که جلوی تکرار اشتباه را در آینده بگیریم. 👈 ۲. سعی در پیدا کردن مقصر بین شما و دیگران برخورد و اصطکاک ایجاد می کند. اکثر مردم وقتی مقصر قلمداد شوند، حالت دفاعی به خود می‌گیرند. اگر احساس کنند که مقصر دانستن آنها ناعادلانه است، دست به ضدحمله می‌زنند. حتی اگر بفهمند که مقصرند، باز هم سعی می‌کنند خودشان را تبرئه کنند. 👈 ۳. اینکه هر وقت مشکلی پیش می‌آید انگشت تقصیر را به طرف دیگران بگیریم، احساس مسئولیت متقابل ایجاد نمی‌کند، در حالی که بی‌طرفانه نگاه کردن به مشکل این احساس را ایجاد می‌کند. 👈 ۴. شناسایی مقصر و معرفی او همچنین باعث پایین آوردن عزت نفس و اعتماد به نفس در دیگران (به خصوص در کودکان) می‌شود. وقتی به دیگران می‌گوییم که مقصرند، معمولا این پیام را نیز به آنها القاء می‌کنیم: «تو بدی»، «تو احمقی»، «تو اشتباه می‌کنی»، «از تو بدم می‌آید» و «تو خودخواهی.» اکثر روانکارها با بیماران زیادی برخورد می‌کنند که هر اشتباه یا مشکلی که پیش می‌آید خودشان را مقصر می‌دانند. بررسی زندگی تقریبا تمام این افراد نشان می‌دهد که علت این مسئله آن است که در طول دورانی که شخصیت این افراد در حال شکل گرفتن بوده والدین یا معلم‌های‌شان عادت داشته‌اند آنها را مقصر بدانند. 🔗 ادامه دارد ... 👈 قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/662 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
1_556926280.mp3
5.03M
قسمت هفتاد و چهارم 🌷فرشته‌ی یک کودک🌷 قرائت: سوره کوثر قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/653
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت هشتاد و هشتم قسمت قبل: فصل هشتم لبخند شفاعت(۴) گرای پل ۱۱ دهنه را که زیر جاده آسفالت بود گرفتم به شکل مورب از پشت ارتفاع به سمت پل روانه شدم فاصله سنگرهای عراقی در کوه تونل یعنی خط اول آنها تا خاکریز جلوی آسفالت سه و نیم کیلومتر بود با جاده آسفالت یک کیلومتر فاصله داشتیم که ماشین ایفایی از سمت جاده به طرف ما پیچید چراغ‌هایش روشن بود اگر ادامه می‌دادیم زیر چرخ‌هایش له می‌شدیم عینعلی پرید پشت یک بوته و من به او چسبیدم ایفا آمد. از کنارمان رد شد و به سمت ارتفاع رفت جلوتر رفتیم به جایی رسیدیم که خاکریز لب جاده به دلیل نزدیکی به پل ۱۱ دهنه قطع می‌شد این خاکریز، سراسری اما خالی از نیرو بود حس رسیدن به جاده آسفالته اهواز خرمشهر را پیدا کرده بودم از خاکریز عبور کردم و روی جاده آسفالت نشستم سجده شکر به جا آوردم عینعلی هم همین کار را کرد یک باره نوری قوی مثل پروژکتور روی ما افتاد چراغ‌های یک جیپ بود شاید یک جیپ فرماندهی نور قوی آن، فضای پل ۱۱ دهنه را به خوبی نشان می‌داد ماشین نزدیک و نزدیک‌تر شد آنقدر که صدای ضبطی که به عربی آواز می‌خواند به گوش ما رسید ما پشت خاکریز پنهان شده بودیم از کنارمان رد شد بلند شدیم شب از نیمه گذشته بود باید راه آمده را به سرعت برمی‌گشتیم من با گرای معکوس همان گرای اولیه که گرفته بودم، برمی‌گشتم و عینعلی قدم شمار می کرد به کوه تونل رسیدیم به سمت راهکار و آن شیار استثنایی سرازیر شدیم ناگهان یک عراقی از سنگر بیرون آمد مرا دید به عربی داد زد و چیزی گفت همانجا ایستادیم نفهمیدیم چه می‌گوید انگار پاهای هر دومان به زمین زنجیر شده باشد دوباره با فریاد چیزی گفت لحن او نشان می‌داد که ما را با سربازان خودشان اشتباه گرفته است با خودم گفتم اگر اسیر شویم عملیات لو می‌رود اگر به سمت ما رگبار بگیرد و بمیریم بهتر است غرق این افکار بودم که دوباره داد کشید با همان کلمات قبلی ولی عصبی‌تر و بلندتر عینعلی به سمت شیار خزید من هم همین کار را کردم سرباز در مانده بود که ما که به نظرش عراقی هستیم، چرا این کار را می‌کنیم کمی از شیار پایین رفتیم و از دیدش خارج شدیم از اینکه او تیراندازی یا همرزمانش را مطلع نکرد مطمئن شدیم که ما را با نیروهای خودشان اشتباه گرفته جلوتر به میدان مین رسیدیم ناگهان عینعلی از پشت به شانه ام زد و گفت جلوتر نرو با دست اشاره کرد پای راستم به سیم تله مین والمر گیر کرده بود اگر تکان می‌خوردم می‌جهید و با انفجار آن همه چیز به هم می‌خورد هنوز تاریک و یک ساعت به طلوع آفتاب مانده بود که آخرین رشته از میدان مین را رد کردیم با خروج از میدان مین تا رسیدن به خط خودی به حالت دویدن برگشتیم از دور برجستگی تپه خط مقدم خودی به قدری آشکار بود که اگر شب عملیات فقط یک جفت چشم عراقی به آن خیره می‌ماند هر جنبنده‌ای را روی آن می‌دید داشت صبح می‌شد نماز را در حال دویدن خواندیم علی‌آقا و سایر تیمها زودتر برگشته بودند وقتی مرا دید آغوش باز کرد حسن ترک هم آمده بود نفس زنان گفتم: "راهکار من قفل و آماده است برای عملیات. فقط یک مشکل داریم" علی‌آقا گفت: "شناسایی با تو. تصمیم با من." گفتم: "پیشنهاد من مربوط به خط مقدم خودمان است. از منظر عراقی‌ها تپه زیر دید کامل است شب حمله باید نیروها را از داخل یک کانال حرکت بدهیم تا به چشم عراقی‌ها نیاید." همان شب به واحد مهندسی ابلاغ شد که روی نقطه رهایی کانالی برای عبور نفر به جلو حفر کند ◀️ ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/665
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 ✳️ مشاوره و تربیت 🔶🔸 قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/658 ◀️ قسمت ششم؛ ♦️توجّه به رابطه‌ی بین افکار و رفتارها♦️ 💠 اهمیت افکار در زندگی ما آنقدر زیاد است که برخی از روان‌شناسان معتقدند؛ "خطاهای فکری و تحریف‌های شناختی می‌تواند بیشترین تاثیر را در احساس افسردگی شخص داشته باشد." 🔸با مرور تحریف‌های شناختی در قسمت‌های گذشته دیدید که؛ "ما می‌توانیم از یک رویداد، چند تفسیر داشته باشیم. اگر فکر ما مثبت باشد، تفسیر ما نیز از آن رویداد مثبت خواهد بود و برعکس." 💥 مثلا: خانم دید اتاق همسرش به هم ریخته است. اولین فکری که به ذهن او آمد این بود: «مجید آدم کثیف و نامرتبی است». اما او تصمیم گرفته بود افکارش را درست کند. بنابراین بیشتر دقت کرد و دید تا کنون فقط دو بار اتاق همسرش به هم ریخته بوده است؛ پس نباید به همسرش بگوید «آدم کثیف و نامرتب». بلکه باید بگوید: «مجید بعضی وقت‌ها اتاقش را مرتب نمی‌کند». 👈 شما می‌بینید؛ تاثیر دوجمله «مجید آدم کثیف و نامرتبی است» و «مجید بعضی وقت ها اتاقش را مرتب نمی‌کند» بر روان انسان بسیار متفاوت است. 👌 توجه داشته باشید: "رفتارهای شما پیامد مستقیم افکارتان هستند." اصلاح فکر = اصلاح رفتار والحمدلله 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
1_104225354.mp3
6.64M
قسمت هفتاد و پنجم 🌷داستان حضرت سلیمان🌷 قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/653
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت هشتاد و نهم قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/543 فصل هشتم لبخند شفاعت(۴) همه چیز آماده بود گردانها را از پادگان ابوذر سرپل‌ذهاب به نزدیکی روستای چنگوله آورده بودند لب رودخانه نادر را دیدم خیلی درهم و گرفته بود از تپه شنی و شناسایی‌اش پرسیدم گفت: "بعد از عبور از شیار و آن راهکار مشترک، ما تا پای تپه شنی رفتیم ولی راهی برای نفوذ روی آن پیدا نکردیم. فقط می‌دانم که روی این تپه ۷ قبضه ضد هوایی و تیربار سنگین مستقر شده." پرسیدم: "پس با این وضعیت نیرو به تپه شنی خواهی برد!؟" محکم گفت: "به کمک خدا می‌برم" حالا حسرت می‌خوردم و پشیمان بودم که با او سر آمدن سه گردان از یک راهکار جر و بحث کرده بودم. شب در عالم خواب دیدم که مرده ام و در حضور پیامبر هستم پیامبر پشت یک میز نشسته بود من برخواستم جلو رفتم روی میز یک کاغذ بلند مثل کارنامه قرار داشت دستم را به سمت کاغذ دراز کردم نادر وارد شد و به سمت پیامبر رفت پیامبر همان کارنامه را برداشت و به "دست‌راست" نادر داد متحیر بودم و نادر خندان با لبخندی که چشم در چشم‌های من انداخته بود و نگاهم می‌کرد در خواب بدنم مثل کاهی بود که با باد جابجا می‌شد. گریه می‌کردم و ضجه می‌زدم با التماس می‌گفتم: "خدایا زنده‌ام کن! به من فرصتی بده! به دنیا برم گردان تا برای تو و به خاطر تو کار کنم!" از خواب که بیدار شدم نیمه شب بود تمام تنم از شدت هیجان در خواب غرق در عرق بود به دنبال نادر گشتم حتماً مثل بقیه در حال خواندن نماز شب بود اصلاً خواندن نماز شب سنت عمومی بچه‌های اطلاعات عملیات شده بود به گونه‌ای که یکی از بچه‌ها به شوخی می‌گفت: "حالا که همه نماز شب می‌خوانیم و همه لو رفته‌ایم، بیاییم نماز شب را به جماعت بخوانیم!" بچه‌ها با چفیه روی صورتشان را می‌پوشاندند و آرام نماز می‌خواندند. میان آنها چرخیدم نادر نبود شاید به کنار رودخانه رفته بود همانجا پیدایش کردم کنارش نشستم تا نمازش تمام شود بعد از نماز بوسیدمش و گفتم: "خوابی دیده‌ام که باید برایت بگویم." آن خواب را مفصل تعریف کردم نادر که چشمانش از شدت گریه نماز شب، سرخ شده بود، گفت: "علی جان! خواب را به هیچ‌کس نگو. مبادا که تعبیر نشود." زرنگی کردم و گفتم: "به یک شرط!" گفت: "چه شرطی!؟" گفتم: " شفاعت کنی!" خندید و گفت: "من هم درخواستی دارم" ذوق‌زده گفتم: "اگر هزار شرط هم بگذاری انجام می‌دهم." گفت: "نه! فقط یک شرط دارم." دستم را میان دستانش گرفت و گفت: "حلالم کن! و اگر شهید شدی شفاعت." بعد از نماز صبح با دوربینش یک عکس یادگاری از من گرفت سرم پایین بود یقین داشتم که او در این عملیات شهید می‌شود همین مرا شرمنده او می‌کرد شب قبل از عملیات، آخرین شناسایی را رفتیم وقت برگشت علی‌آقا طوماری را آورد که اسم همه بچه‌های اطلاعات عملیات روی آن نوشته شده بود بچه ها یکی‌یکی جلوی اسم خودشان را امضا کرده بودند که در صورت شهادت دیگری را شفاعت کنند ... ◀️ ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/669
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 ✳️ مشاوره و تربیت 🔶🔸 ♦️روش برخورد با مخاطب عصبانی♦️ ◀️ قسمت اول؛ طرح مسئله 💠 وقتی طرف‌تان عصبانی است، ممکن است انتقاد زیادی از او بشنوید. انتقاد همیشه آزاردهنده است و باعث می‌شود که احساس طرد شدن بکنید. حتّی کم‌ترین میزان هم وقتی از طرف یک فرد عزیز و شخصی که نظرش برای شما مهم است مطرح می‌شود، می‌تواند دردناک باشد. خواه انتقاد، منصفانه و درست یا کاملاً غلط باشد، بازهم ممکن است کنید که مورد قضاوت و حمله قرار گرفته‌اید، بنابراین عزت‌نفس‌تان پایین می‌آید و به شدّت حالت دفاعی می‌گیرید. 🔸به خاطر داشتن این نکته مهم است که افراد عصبانی اغلب کسانی هستند که نمی‌توانند به‌طور مؤثّر ارتباط برقرار کنند. آن‌ها نمی‌دانند چگونه برای رسیدن به خواسته‌هایشان مذاکره نمایند و چگونه برای محافظت از خودشان، محدودیت‌هایی تعیین کنند. آن‌ها نمی‌دانند چگونه زمینه‌ی همکاری را فراهم ساخته و تعارض‌های خود را حل‌وفصل نمایند؛ در نتیجه دچار ناکامی و عصبانیت شده و شروع به حمله، تحقیر و انتقاد می‌کنند. 🖋کارشناس مشاور: مهدی گل‌وردی 🔗 ادامه دارد ... 👈 قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/671 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
1_407095261.m4a
18.33M
قسمت هفتاد و ششم 🌷داستان ذوالقرنین🌷 قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/653
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت نودم قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/665 فصل هشتم لبخند شفاعت(۵) صبح روز بعد به جمع بچه‌های گرگان قاسم بن الحسن پیوستم تا فرمانده گروهان‌ها و مسئول دسته‌ها را از روی نقشه با مسیر آشناتر کنم عینعلی برای نیروهای گردان سخنرانی کرد حاج صادق آهنگران آمد و مثل دفعات پیش روحانیتی بس عجیب به جمع بچه‌ها داد: ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش بهر نبردی بی‌امان آماده باش آماده باش شامگاه ۲۲ بهمن ۶۲ بعد از نماز مغرب و عشاء گردان‌ها سوار کامیونها شدند تا به خط مقدم خودی رسیدند نماز مغرب و عشا را خواندیم با عبور از همان کانال، دور از چشم عراقی‌ها به سمت کوه تونل روانه شدیم یک ساعتی فرصت داشتیم هر کسی به کاری مشغول بود عده‌ای آهسته زیارت عاشورا را زمزمه می‌کردند بعضی هم شام می‌خوردند یک شام مختصر و سرپایی بعد از دقایقی نیروهای تخریب از جلو برگشتند به فرمانده گردانها گفتند که معبر باز شده حالا گردان‌ها می‌توانند پشت سر آنها راه بیفتند و از میدان مین عبور کنند من جلوی ستون گردان حرکت کردم آنها را از همان معبر و در سکوت کامل به پای راهکار رساندم وقتی به ابتدای شیار یعنی راهکار مشترک سه گردان رسیدیم، گفتم: "خدایا! من که ذره‌ای بی مقدارم. خودت دستگیری کن تا شرمنده بچه ها نباشم." در دلم دلهره و آشوبی بود که رنگی از ترس نداشت. عبور ۱۲۰۰ نفر از یک شیار جز با توکل و امداد الهی ممکن نبود. قلوه سنگ‌ها و سنگ‌ریزه‌ها همچنان زیر پا صدا و دلهره‌ام را بیشتر می‌کرد. گردان ما از شیار عبور کرد و دشمن مطلع نشد به سمت جاده آسفالت راهی شدیم پشت سر ما دو گردان داخل شیار شدند و هر کدام به سمت اهداف شان یعنی کوه تونل و تپه شنی رفتند سه و نیم کیلومتر مسیر کوه تونل تا جاده را رفتیم باورم نمی‌شد چند کیلومتر پشت عراقی‌ها آمده‌ایم و آنها بی‌اطلاع از حضور ما. در فاصله سه و نیم کیلومتری در ارتفاعات شنی و تونل که پر از عراقی بود و باید دقایقی دیگر به همت گردان‌های ۱۵۶ و ۱۵۲ سقوط می‌کرد کار آن دو گردان به مراتب سخت‌تر از کار ما بود ما با کسی درگیر نمی‌شدیم این جلو، کار ما ایجاد یک خط بعد از شکستن خط مقدم عراقی‌ها توسط دو گردان بود حسن ترک فرمانده محور ما تاکید کرده بود: "اگر روی جاده ماشین یا نفر دیدید درگیر نشوید تا کاملاً ارتفاعات در پشت سرتان به دست بچه‌ها بیفتد. بعد از آن جاده را ببندید." تیراندازی از پشت‌سر شروع شد دو گردان از پشت به سمت عراقی‌ها حمله بردند با شروع درگیری در محور کوه تونل یک آیفا با چراغ روشن از دور دست‌ها به سمت ما آمد به عین‌علی گفتم: "می‌زنمش!" قبلا هم قرار گذاشته بودیم که اولین تیر را من بزنم کنار جاده و رو به آیفا به زانو نشستم نزدیک‌تر شد همه بچه‌های گردان بی‌حرکت پشت خاکریز، ناظر این صحنه بودند رگباری به سمت شیشه آیفا گرفتم آیفا جلوتر از پل ۱۱ دهنه، روی شانه خاکی جاده چپ شد چهار نفر داخلش بودند که آرپی‌جی‌زن‌های آن طرف پل زدندشان به فاصله ۱۰ دقیقه از آیفا یک جیپ هم روی جاده پیدا شد بچه ها به سمت جیپ تیراندازی کردند جیب هم سرنوشتی مثل ایفا پیدا کرد از چهار سرنشین آن سه نفر مرده بودند اما یک کماندوی بلندقد روی رکاب ایستاده بود و به سمت خاکریز تیراندازی می‌کرد مرا نمی دید که بغلش ایستاده‌ام رگباری گرفتم روی کاپوت جیپ افتاد ◀️ ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/675
بر اساس واقعیت قسمت اول: بوی سدر و کافور که به مشامم می خورد یکدفعه یاد گذشته می افتم... درست چند سال پیش بود وقتی کتاب دا را می خواندم چقدر حس بودن در آن لحظات را وحشتناک و دلهره آور می دیدم! «تاریک بود،چشم چشم را نمیدید اما صدای هس هس زدن را حس می کردم،فانوسی برداشتم تا اگر سگ های وحشی به جنازه ها نزدیک شده باشند دورشان کنم،لابه لای جنازه ها گام بر می داشتم که ناگهان احساس کردم پای راستم خیس شده فانوس را پایین گرفتم، پایم در روده های یک جنازه فرو رفته بود . . . » اینها بخشی از کتاب «دا» خاطرات واقعی دختری را روایت می کند که در زمان جنگ تصمیم می گیرد به غسال های شهر کمک کند تا جنازه ها زود تر دفن شوند. آن لحظه که این جملات را می خواندم احساس میکردم که  کارش از سربازی که خط مقدم جبهه بود کمتر نبوده و چقدر دیدن چنین لحظاتی برای یک خانم سخت است... اما حالا دست روزگار مرا نیز به ورطه ی امتحان کشید و گویا آن کتاب امروز جلوی چشمانم ورق، ورق می خورد! آن روز که این کتاب را می خواندم هرگز گمان نمی کردم خودم در چنین شرایطی قرار بگیرم و اصلا جرات چنین کاری را داشته باشم! من که تا به حال نه مرده دیده بودم! نه غسالخانه! و جز بوی عطرهای خاص خودم چیزی به مشامم نخورده بود حالا دست تقدیر قرار بود مرا با بوی کافور و سدر مانوس کند... اوایل اسفند بود همه جا حرف از بیماری ناشناخته ای به اسم کرونا و دلهره و ترسی که قبل از هر چیز انسان را زمین گیر می کرد... خودم هم مثل همه ترسیده بودم نمی دانستم چه باید بکنم اینکه اصلا می شود کاری کرد یا نه! یا باید با یک ترس و دلهره گوشه خانه بنشینم تا ببینم چه خواهد شد! حس خوبی نبود واقعا بلاتکلیفی و سردرگمی همراه با ترس درد بدتری بود که قبل از مبتلا شدن به کرونا سرازیر وجودم شده بود انگار دست و پایم را بسته بودند و راه نفسهایم از این همه وحشت بند آمده بود! تا اینکه با تماس مرضیه همه چیز عوض شد و حالا من اینجا حضور داشتم جایی که هیچ وقت فکرش را نمی کردم و اتفاقاتی که زندگیم را از یکنواختی نجات داد... همانطور بهت زده محیط را نگاه می کردم... چه جای غریبی! و چقدر حس عجیبی دارم... محو افکارم هستم که زینب ماسکی شبیه ماسک‌های شیمیایی زمان جنگ به دستم می دهد. خوب که دقت می کنم شبیه نیست درست خودش هست! هنوز متحیرانه خیره ی ماسکم که دوباره زینب با لباس مخصوص جلویم ظاهر می شود و می گویید: بِجُنب دختر... و لباسهای آبی رنگی به دستم می دهد سعی می کنم بهت چهره ام نمایان نشود و زود دست بکار می شوم لباسهای مخصوص را که پوشیدم احساس کردم حرارت بدنم چندین برابر شد.... ادامه دارد ... قسمت بعد:https://eitaa.com/salonemotalee/676
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 ✳️ مشاوره و تربیت 🔶🔸 ♦️برخورد با مخاطب عصبانی♦️ قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/666 ◀️ قسمت دوم؛ ♦️سه روش برخورد با مخاطب عصبانی♦️ 💠 در برابر انتقاد سه نوع سبک پاسخ‌گویی وجود دارد: 1️⃣ پرخاشگرانه 2️⃣ منفعلانه 3️⃣ جرأت‌مندانه 👈 اولین سبک پاسخ‌گویی به انتقاد، پرخاشگری است. زیربنای رفتار پرخاشگرانه این است که خواسته‌های شما همیشه بر حق و مهم‌تر از خواسته‌های طرف مقابل است. شما بر این باورید که حق دارید به آنچه می‌خواهید دست یابید و هیچ‌چیز نمی‌تواند مانع شما شود؛ 🔸در رفتار پرخاشگرانه ممکن است برای رسیدن به خواسته‌ی خود از تحقیر، تهدید، اتّهام زدن و دست‌انداختن دیگران استفاده کنید. همیشه در مقابل کسی که تلاش می‌کند برتری و قدرت شما را زیر سؤال ببرد، موضع می‌گیرید و اغلب در این نبرد برنده می‌شوید. امّا به قول قدیمی‌ها، بر حق دانستن خود و به‌زور راضی کردن فرد مقابل، همیشه به معنای صمیمیت و نزدیکی نیست. 👈 دومین به انتقاد، پاسخ‌گویی منفعلانه است. 🔸در اعتقاد فرد این است که نیازها و خواسته‌های من نسبت به نیازهای طرف مقابل، اهمیت کمتری دارد و من استحقاق بیان خواسته‌ی خود را ندارم؛ برعکس باید از خواسته‌های خود صرف‌نظر کنم و تمام تلاش خود را انجام دهم تا دیگران به خواسته‌هایشان برسند. 🔹در این حالت ممکن است صدای فرد ضعیف و ملتمسانه باشد، بیان خواسته‌هایش را کار بدی بداند. نشانه دیگر این است که فرد تمایل دارد زیاد لبخند بزند، از تماس چشمی خودداری می‌کند، افکار و احساساتش را به‌صورت غیرمستقیم و مبهم بیان می‌کند و به خاطر چیزهایی که می‌گوید، بارها عذرخواهی می‌کند و برای بیان خواسته‌هایش متکی به دیگران است. 👈 سومین سبک پاسخ گویی به انتقاد، پاسخ جرأت‌مندانه است. در پاسخ جرأت‌مندانه اعتقاد شما این است که من حق دارم خواسته‌هایم را دنبال کنم و دیگران نیز این حق را دارند که خواسته‌هایشان را دنبال کنند. 🔸در این نوع نگرش پیگیری خواسته‌های خودتان به اندازه توجه به حقوق و احساسات دیگران برای شما اهمیت دارد. 🔹وقتی جرأت‌مندانه صحبت می‌کنید، صدایتان قاطع و قابل فهم است و اغلب تماس چشمی را حفظ می‌کنید. افکار، احساسات و خواسته‌هایتان را به طور مستقیم بیان می‌کنید و به صحبت‌های دیگران مؤدبانه گوش می‌دهید. 🔸اهل مذاکره و مصالحه هستید و در عین حال که اجازه نمی‌دهید حقوقتان پایمال شود، دیگران را نیز به صرف‌نظر کردن از خواسته‌هایشان وادار نمی‌کنید. 👈 برای روشن شدن بهتر موضوع، به مثال بیان می‌شود: امیر موقع خارج شدن از خانه به مینا گفت: «برای امشب خواهرم رو دعوت کردم. خودم هم دیر میام. یه شام خوشمزه برای شب درست کن». مینا در اینجا سه نوع پاسخ می‌تواند داشته باشد: ❎ پاسخ پرخاشگرانه: دوباره شروع شد! همیشه دیگران رو به ما ترجیح می‌دی! من برای شام چیزی درست نمی‌کنم. ❎ پاسخ منفعلانه: باشه عزیزم. روز خوبی داشته باشی. ✅ پاسخ جرأت‌مندانه: خوب، من سعی می‌کنم از عهده‌ی این کار بربیام، امّا از تو می‌خواهم که از این به بعد، زودتر به من اطّلاع بدهی تا بتوانم برای انجام کارهام برنامه‌ریزی کنم. 🔗 ادامه دارد ... 👈 قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/689 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee