4_5789859327984537882.mp3
968.5K
🎙 #کلیپ_صوتی
معنای مستضعف در ادبیات سیاسی
✏️ رهبر انقلاب:
در ادبیّات سیاسی ما، کلمهی «مستضعف» و «استضعاف» وارد شد...
«مستضعف» با «ضعیف» فرق دارد؛
«ضعیف» یعنی کسی که ضعیف است،
«مستضعف» یعنی آن کسی که او را ضعیف نگه داشتهاند.
ضعیف نگه داشته شدن که معنای کلمهی «مستضعف» است، دو جور است:
یک وقت یک قدرتی میآید بر یک ملّتی سوار میشود، تسلّط پیدا میکند، او را ضعیف نگه میدارد...
چیز بدی است، چیز خطرناکی است.
از این خطرناکتر، نوعِ دوّمِ استضعاف است و آن، این است که؛
یک ملّت خودش باور کند که ضعیف است، باور کند که بیعرضه است، باور کند که نمیتواند؛
این خیلی خطرناک است...
ما در دورهی قبل از انقلاب، هر دو جور استضعاف را داشتیم...
میخواستند بباورانند که توِ ایرانی قادر نیستی، چرا بیخودی اصرار میکنی، چرا تلاش میکنی.»
۱۴۰۲/۰۳/۲۱
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
#دشمنشناسی
#یهود_و_بهائیت
✡ مقاله اول؛ #یهودیان_و_خاندان_باب
یهودیان؛ خاندان باب و تجارت جهانی تریاک
https://eitaa.com/salonemotalee/11422
✡ مقاله دوم؛ #سیر_دعاوی_علیمحمد_باب https://eitaa.com/salonemotalee/11811
✡ مقاله سوم:
#نهانزیستی_بابیان_در_دوره_قاجار؛ https://eitaa.com/salonemotalee/11917
✡ مقاله چهارم؛
#جامعهی_آرمانی_بابیان و بشارتهای باب
https://eitaa.com/salonemotalee/12009
✡ مقاله پنجم؛
#لایههای_زیرین_تکاپوهای_فعالان_بابی_ازلی
https://eitaa.com/salonemotalee/12124
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
:🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
#دشمنشناسی
✡ #یهود_و_بهائیت
مقاله پنجم؛
#لایههای_زیرین_تکاپوهای_فعالان_بابی_ازلی
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/12201
◀️ قسمت سوم:
🔶🔸بشارت دوم؛ انقراض دولت قاجار ۲.
🔹بر همین مبنا، آگاهی عمیقتری نسبت به آنچه میرزا رضا کرمانی (قاتل بابی ناصرالدینشاه)، در مسیر راهش به تهران، دربارهی آیندهای روشن، برای یکی از بابیان بادکوبه گفته بود، حاصل میشود:
«به زودی، روزگار بهتری خواهد رسید که «م. ک.»، چنین امر فرموده است!» [۲۵] (این احتمال جدّی است که «م. ک.»، همان میرزا آقاخان کرمانی باشد.) [۲۶]
🔹میتوان حدس زد که تکاپوگران بابی، چون در محاسبهی آن هزارماهِ وعده داده شده، تقویم بیانی را مبنا قرار داده، و به آن حدود زمانی رسیدند، ناصرالدینشاه را کُشتند.
اما، چون دیدند که سلطنت قاجار به اضمحلال نرسید، تقویم هجری قمری را مبنا قرار دادند، و از قضا، توانستند همراه با دیگر صاحبان نفع در زوال سلطنت قاجار – و ازجمله، پادشاهی بریتانیا – به آن هدف نیز دست یابند، و «بنیامیه» را از صفحهی روزگار برچینند!
🔹بر همین اساس است که نامهی میرزا حسن رشدیه (فعال بابی ضد قاجار، و عضو انجمن باغ میرزا سلیمانخان میکده) به رضاخان سردار سپه، معنی دیگری مییابد.
وی، ضمن نامهی خود به سردار سپه، نوشته:
«اگر حضرت اشرف – روحی فداه – این اولین قدم را بردارد، بالقطع، قدم چهارم را بر روی همان مسندی که آرزوی همهی نیکخواهان است، خواهند گذاشت!» [۲۷]
🔹نمود این واقعیت را در بخشی دیگر از همان نوشتهی سید هدايةالله شهاب فردوسی – که از بابیان (ازلیان) بود – میتوان دید:
باب، در آثار خود – بر طبق نقل کتاب «هشت بهشت» – وعده داده است که قبل از انقضای شصتوپنج سال از ظهور او، در ایران، حادثهای پیش خواهد آمد که بابیّه عزّت خواهند یافت، و دشمنان ایشان خوار خواهند شد. و این حادثه را بابیان، مشروطهی ایران میپندارند.
🔹و نیز، باب، گفته است که قاجاریه، رجعت بنیامیه هستند … [لذا] قبل از انقضای هزارماه از ظهور او، منقرض خواهند شد.
بابیه، این موضوع را بر ظهور شاه فقید، که سبب انقراض قاجاریه شد، تطبیق میکنند. [۲۸]
🔹با این ترتیب، میتوان دریافت که بیشتر تکاپوهای آزادیخواهی بابیان – و بهویژه، مشروطهخواهی ایشان – پلی گذار برای تأسیس یک سلطنت بابی، با پادشاهی نخستین «مرایای الهی»، و نخستین «صاحب ولایت مطلقهی کلیه» بعد از باب، یعنی میرزا یحیی صبح ازل، بوده است.
🔹ایشان، بهدنبال آن بودند که با برقراری نظام مشروطیت، نفوذی پیدا کرده، و پس از آن، صبح ازل را به ایران بیاورند.
پس از آن، چون بشارت بر «نصرت و ظفر اهل الله»، در همان حدود زمانی – که آخرین حد شصتوپنج سال بعد از ظهور بیان بود – داشتند، بر آن بودند که او، پادشاه ایران خواهد شد.
🔹با این توصیف است که دیگر مبارزههای ایشان در عصر قاجار نیز باید در همین مسیر معنی شوند.
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/12286
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
🇮🇷 #وقتی_مهتاب_گم_شد 🇮🇷
◀️ قسمت ۱۴۱م
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/12203
📒 فصل یازدهم
🔶🔸فرار از هیاهوی نام و عنوان ۱.
مدتی برای مشکلات شیمیایی تحت درمان بودم و به همدان انتقال پیدا کردم
شهادت محمد مومنی مثل شهادت علی محمدی تلنگری به من زد
منزوی و گوشهگیر شدم
حتی وقتی بچههای واحد گفتند؛ میخواهیم برای سرکشی به منزل شهدا از جمله محمد مومنی برویم گفتم که نمیآیم
اصلاً کم آورده بودم
قدرت تحلیل این موضوع را نداشتم
فکر میکردم پروندهام پیش خدا آنقدر سیاه است که تا آستانه شهادت میروم اما مردود میشوم و بچههایی که بعد از من میآیند زودتر به کاروان شهدا میرسند
حتی وقتی علی آقا پیغام داد که قرار است به جبهه برگردیم، گفتم؛ نمیآیم
هر روز کارم این شده بود که مسیر راه خانه تا مسجد را بروم و با کسی حرف نزنم
تا اینکه دوست قدیمیام محمدرضا محمود که مسئول واحد فرهنگی بسیج بود مرا دید و گفت:
"مدتی پیش من بیا"
از اینکه کار پنهانی و خداپسندانهای بود، پذیرفتم
آموزش یک روزهای داد؛ که چطور برای پایگاه مساجد فیلم پخش کنم و چطور باید از آپاراتهای قدیمی و ویدئوهای بزرگ بتاماکس استفاده کرد
آن شب خودش نیامد
با سیمرغ واحد فرهنگی بسیج دمودستگاه را برای پخش فیلمهای جبهه به پایگاه بسیج در روستای حصار در حومه شهر بردم
طبقه بالای مسجد و محل پخش فیلم از ازدحام مردم پر بود
بعد از بعد از نماز مغربوعشا پرده سفید را به دیوار زدم و دستگاه آپارات را روی چهارپایه آهنی مستقر کردم
مردم هم پشت سر هم برای سلامتی رزمندگان و گاهی هم برای سلامتی من صلوات میفرستادند
یک ساعت با دستگاه ویدئو کلنجار رفتم؛ ولی از بخت بدم من نشدکهنشد
حالا مردم به جای صلوات غُر میزدند و عدهای ناسزا میگفتند
یکی داد زد: "خودت را مسخره کردهای!؟ تو که بلد نیستی غلط کردی ما را سرکار گذاشتی!"
حرفی نزدم وسایل را جمع کردم و رفتم پیش محمدرضا محمود و گفتم کار من نیست
دوباره رفتم پیش علیآقا
هنوز در همدان بود
به کنایه گفت: "مهمان دعوت میکنی و خودت نمیآیی
گفتم: "کی!؟ کجا!؟"
گفت: "همان دو بسیجی تهرانی؛ علیرضا ابراهیمی و عزیززاده را میگویم. از فاو به ما ملحق شدهاند دربهدر احوال تو را میپرسند."
رسم میزبانی اقتضا میکرد؛ آن دو را که به همدان آمده بودند ببینم
بقیه بچههای اطلاعات-عملیات داخل استخر با لباس و اسلحه، کار آموزشی میکردند
وقتی که من رسیدم علیآقا آنها را به خط کرده بود و مثل شناگرها همزمان داخل آب میپریدند؛ اما با تجهیزات کامل
علیرضا ابراهیمی طول استخر را رفت و برگشت و اول شد
علی آقا همانجا کیف کرد
آدم شناس بود و
میدانست چه دُرّ باارزشی است علیرضا ابراهیمی
همانجا خوشوبشی با علیرضا ابراهیمی و عزیززاده کردم و شب را منزل یکی از بچهها گذراندیم
باز هوای جبهه کردم
با بچههای واحد به سمت جنوب حرکت کردیم
به دوکوهه که رسیدیم رفتم پشت تویوتا
علیآقا و راننده جلو بودند
در مسیر دو کوهه تا اهواز همه گذشتهها و خاطرهها از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۵ از ذهنم عبور کرد
خاطراتی که پر بود از شهدا
به اهواز رسیدیم
علی آقا هم آمد عقب
سرش را روی پایم گذاشت و گفت: "میخواهم ستارهها را نگاه کنم"
حس زیبا و لذتبخشی بود
انگار دیروز بود که بعد از ملاقات با حضرت امام سر شهید سیدحسین سماوات از تهران تا همدان روی پایم بود
این بار به جای سید؛ دست توی موهای علیآقا میکشیدم.
اما او مثل سید نخوابید
بیدار بود و عقب آمدنش بهانهای بود برای درد دل با من
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/12288
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee