#لطیفه_نکته ۱۱۷
فامیل گرامی😐
یا بچه تو درست تربیت کن😡
یا اگه باز زدمش صدا اردک داد ناراحت نشیا😳💪
یهو دیدی بردم فروختمش عین یوسفا حالا زشت که زشته کار که میشه ازش کشید😁😁😁
*به نام هدایت گر دلو به سوی پیامبرش*
*سلام*
*خداوند بزرگ و مدیر در قرآن فرمودند*
*وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلي دَلْوَهُ قالَ يا بُشْري هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَليمٌ بِما يَعْمَلُونَ*
*یوسف در چاه بود که کاروانی از راه رسید. آنان آب آور خود را فرستادند. او دلو خود را در چاه انداخت. وقتی دلو را بیرون آورْد و یوسف را بر طناب دلو آویخته دید گفت : مژده باد این یک پسر بچه است، و او را به عنوان کالایی برای فروش پنهان ساختند، در حالی که خدا از آنچه می کردند آگاه بود.*
*سوره یوسف آیه ۱۹*
*با توجه به این آیه می توان نکات زیر را به دست آورد*
۱. گاهى خودیها انسان را در چاه می اندازند، ولى خداوند از طریق بیگانگان، انسان را نجات می دهد.
۲. تقسیم کار، یکى از اصول مدیریّت و زندگى جمعى است. (آنان مسئول آب خود را فرستادند لب چاه)
۳. گروهى، انسان را به دید کالا می نگرند. متاسفانه این نگاه در جامعه مدرن کنونی به شدت احساس می شود به گونه ای که حتی سلامتی و نشاط و روح و روان انسانها را هم به عنوان کالا و راهی برای درآمد به آن نگاه میکنند
۴. کتمان حقیقت، در برابر مردم امکان دارد، با خدا چه می کنیم که به همه چیز آگاه است. (آنان سعی داشتند یوسف را پنهان کنند تا کسی نفهمد و بتوانند از او پول خوبی به جیب بزنند ولی خدا از کارشان آگاه بود)
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews75979710412150515053161.pdf
10.02M
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
امروز یکشنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۱
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
شرح و تفسیر
نهجالبلاغه
درخدمت حجةالاسلام استاد احمد غلامعلی
یکشنبهها پس از نماز عشا
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
--------------
کانال عمومی فرهنگی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام @ahlolmasjed
30.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روانشناسی_و_مشاوره
💢#فرزندپروری
✅ کارشناس:استاد #اخوی
روان شناس و استاد مرکز مشاوره حوزه علمیه
🔷 جلسه اول: والدین غایب
#سبک_زندگی_اسلامی
#والدین_غایب
نکته: معمول مطالب این بخش از کانال "سماح" مرکز مشاوره حوزه علمیه قم گرفته میشود.
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
📖 فرنگیس
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
🖋قسمت ۷۵م
بچهام را بغل کردم و بیرون سنگر، بنا کردم به دویدن.
دوباره هواپیماها بمب ریختند.
سر جایم میخکوب شدم.
خشکم زده بود.
انگار آخر دنیا بود.
تن دختر بچهای را دیدم که جلوتر از من، بدون سر میدوید.
تکانتکان میخورد.
ترکش بمب به گردنش خورده بود و سرش پریده بود
خون از محل سر بریدهاش فواره میزد.
اول که این صحنه را دیدم، نفهمیدم چیست.
مگر آدم بدون سر هم میشود؟!
از روی لباس تنش، خواستم بفهمم کیست.
یکدفعه مغزم از کار افتاد.
از وحشت جیغ کشیدم.
آن طرفتر، مادرش خاور شهبازی را دیدم.
او هم ترکش خورده بود و روی زمین نشسته بود.
دوید و بچهاش را بغل کرد و جیغ کشید.
بچه توی بغلش بود و جان میداد.
مادرِ بیچاره رولهروله میگفت و شیون میکرد.
تا وقتی که جان از بدن بچه در رفت.
گردنش میلرزید و مادرش صورتش را میخراشید.
تا روزی که زنده هستم، این صحنه را فراموش نمیکنم.
روی زمین نشسته بودم.
خشک شده بودم.
به خاور و دختر سر نداشتهاش نگاه میکردم.
فکر کردم نفسم قطع شده.
خونریزی دهان رحمان از یادم رفته بود.
رفتم و بالاسر ننهخاور ایستادم.
داشت موهایش را میکند.
بچهاش آخرین نفسهایش را میکشید و خون از کنار رگ گردنش بیرون میزد.
آرام تکان میخورد.
شوکه شده بودم.
تا حالا ندیده بودم یک انسان بیسر، اینطور جان بدهد.
جگرم کباب شده بود.
هیچ کاری نمیشد کرد.
ننهخاور با چشمهایش به من التماس میکرد.
مگر من چه کار میتوانستم بکنم؟
هیچ.
هیچ.
نگاهم به سر بچه افتاد.
از سر بچه خون میآمد.
چشمهایش باز بود و داشت مرا نگاه میکرد.
نگاهش روی من خیره مانده بود.
داشتم از حال میرفتم.
احساس کردم چیزی توی شکمم به من لگد زد.
بچهام توی شکمم فریاد میزد.
لگد میزد و ناراحتی میکرد.
صدای فریاد علیمردان از دور آمد. به طرف من میدوید و فریاد میزد. دستم را به زمین گرفتم و بلند شدم. دستهایش را در هوا تکان میداد و به سرش میزد. احساس کردم تمام استخوانهایم شکسته. خودم را جمع و جور کردم. خوب که گوش دادم، فهمیدم فریاد میزند: «کاکهام کشته شد؛ کاکه، کاکهام.»
هراسان بود و گریان بود و دستپاچه. دویدم، دستش را گرفتم و گفتم: «آرام باش ، بگو ببینم چی شده؟»
وقتی ما را به آن حالت دید، زبانش بند آمد. خوب به رحمان که تمام لباسش خونی بود، نگاه کرد و پرسید: «چرا از دهان رحمان خون میآید؟ زخمی شده؟» گفتم: «زخمی نشده، اما خون میآید.»
او را بغل کرد. سر تا پای شوهرم خونی بود. همهاش به طرف خانۀ برادرش اشاره میکرد. گیج شده بود. پرسیدم: «چی شده؟»
به دیواری تکیه داد و گفت: «برس به داد قهرمان. من نمیتوانم.» گفتم: «قهرمان
که الان پیش ما بود؟»
علیمردان دیگر نمیتوانست حرفی بزند. فقط به آن سمت ده اشاره میکرد. فهمیدم برادرش آنجا افتاده. به سمتی که اشاره کرده بود، دویدم.
وقتی رسیدم، خشکم زد. شوهرم پشت سرم میآمد. قهرمان را دیدم که روی زمین افتاده. پسرش مصیب هم کنارش افتاده بود. خون تمام بدنشان را پوشانده بود. قهرمان تکان نمیخورد. احساس کردم پاهایم بیحس شده است.
روی زمین کنارشان نشستم. آرام دست انداختم زیر سر برادرشوهرم و سرش را بلند کردم. دستم توی چیز نرمی فرو رفت. نرم بود و داغ. انگار لختۀ خون بود. خوب که نگاه کردم، دیدم مغزش است. مغز قهرمان توی دستم بود! نزدیک بود از حال بروم.
مصیب زیر پدرش افتاده بود. قهرمان را به سختی از روی بچهاش بلند کردم. بچه فریاد میزد و گریه میکرد. یک سالی داشت. همان بچهای بود که توی مینیبوس نافش را بریدم. مصیب را بغل شوهرم دادم و گفتم: «تو حواست به رحمان و مصیب باشد، من الآن برمیگردم.»
سریع به خانه رفتم و پتویی آوردم. قهرمان هنوز نفس داشت. با اینکه مغزش بیرون ریخته بود، اما دست و پا میزد. اشک میریختم و کار میکردم. بلندبلند میگفتم: «چیزی نیست کاکهقهرمان. خوب میشوی. الآن میبریمت بیمارستان. کمی سرت زخمی شده...»
علیمردان مرا نگاه میکرد و میگریست. دو تا بچهها را بغل کرده بود و روی خاکها نشسته بود و داشت صورت خودش را میکند. خودش را کاملاً باخته بود.
دلدردم شدیدتر شده بود. میدانستم حال خوبی ندارم. چارهای نبود. باید زخمیها را جمع میکردم. قهرمان را چرخاندم و توی پتو گذاشتم. باید او را به بیمارستان میرساندیم. به سمت جاده نگاه کردم. یک ماشین ارتشی، از بالا میآمد. از پشت سر، صدای همسایهمان رضا را شنیدم. به سرش زد و گفت: «فرنگیس، چی شده؟ کمک میخواهی؟» گفتم: «فقط کمک کن قهرمان را بگذاریم توی ماشین.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#پرونده_ویژه_جنگ_جهانی_غذا (۱۵)
مقاله ششم
#خاندان_راکفلر_بانکداران_آخرالزمانی
🖋قسمت چهارم
◀️ ب. صهیونیستهای کلاسیک و برجسته در رأس بنیاد راکفلر
حرکت شانهبهشانه یهودیانِ شناخته شده با این بنیاد نیز قابل توجه است؛
همواره صهیونیستهای شاخص و شناختهشده بینالمللی مسئولیت ردههای بالای این بنیاد (از جمله مدیریتعامل، عضویت و ریاست هیئت مدیره و مسئولیت در هیئت امنا) را برعهده داشته و دارند.
در ادامه به سه نفر از این افراد اشاره میشود:
۱. هنری کیسینجر
یکی از این یهودیان شناخته شده، هنری کیسینجر (۲۳) است.
این فرد، قطعاً یهودی است و نماد صهیونیستهای آمریکایی بهشمار میرود.
وزن فردی او (جدای از نهادها و تشکیلات یهود) چنان بالاست که در کنار نهادهای شناختهشده بینالمللی، عضوِ حقیقیِ کنفرانس «بیلدربرگ» است.
ویکیپدیا کیسینجر را یهودی آلمانیتبار معرفی میکند و مینویسد:
«کیسینجر، در سال ۱۹۲۳ در دوران جمهوری وایمار، در بایرن آلمان در خانواده یهودی آلمانیتبار متولد شد.» (۲۴)
سپس درخصوص ارتباط کیسینجر و راکفلر ادامه میدهد:
«ارتباط او با برادران راکفلر تا آنجا تنگاتنگ شد که کیسینجر به هیئت امنای بنیاد برادران راکفلر دعوت شد.» (۲۵)
اما کیسینجر تنها صهیونیست کلاسیک در جمع راکفلرها نبوده و نیست.
۲. جودیت رودین
مدیرعامل بنیاد راکفلر طی دوازده سال (۲۰۰۵-۲۰۱۷) خانم جودیت رودین (۲۶) بوده است.
جودیت (= جهودیت: نام یهودی) ۷۳ ساله در سال ۲۰۰۵ به بنیاد راکفلر پیوست.
وی که در فیلادلفیا در خانوادهای یهودی به دنیا آمده، مدارج ترقی را یکی پس از دیگری تا مدیرعاملی بنیاد راکفلر طی کرد.
۳. ژاکوب هرار
در نمونهای دیگر میتوان از ژاکوب (یعقوب) جورج هرار (۲۷) بهعنوان مدیرعامل و رئیس هیئت مدیره سابق راکفلر نام برد.
سایت راکفلر درباره او نوشت:
«ژاکوب هرار بهسرعت سلسله مراتب موفقیت را در این بنیاد طی کرد. هرار در سال ۱۹۵۱ به سمت معاون بخش کشاورزی، در سال ۱۹۵۵ به سمت مسئول این بخش، در سال ۱۹۵۹ بهعنوان معاون مدیرعامل و در سال ۱۹۶۱ به سمت «امین» و مدیرعامل بنیاد راکفلر برگزیده شد و تا سال ۱۹۷۲ در این سمت باقی ماند.
او پس از بازنشستگی در خلال سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۹ ریاست شورای حکومتی راکفلر را بر عهده داشت.» (۲۸)
به این ترتیب گرچه دین خاندان راکفلر در هالهای از ابهام قرار دارد؛ اما روشن است که این خانواده و تشکیلاتشان، با فرقههای آخرالزمانی و همچنین یهودیان و صهیونیستهای برجسته، ارتباطی وثیق دارند.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
39.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مستند
#ارباب_رخنهها
#پدرخوانده
#خاندان_راکفلر - قسمت اول
🔗 ادامه دارد ...
🔸🌺🔸 --------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee
#کتابسازی_یک_یهودی_برای_شیعه
🖋قسمت سوم
✡ دروغپردازی ذبیحالله منصوری دربارهٔ سعدی
1⃣ در شمارهٔ ۴ از سال دوم مجله ادبی «یغما» که در تاریخ تیرماه ١٣٢٨، منتشر شد، #ذبیحالله_منصوری، مترجم جنجالی معاصر، که بسیاری از منتقدان از او بهعنوان «پدیدهٔ غیرمتعارف» یاد میکنند، یادداشتی با عنوان «سخنی تازه دربارهٔ سعدی» به چاپ رساند، که حاوی نظر غریب و خیالپردازانهای بود.
2⃣ منصوری مینویسد: «در سال ١٣١۴ خورشیدی یک جوان مهندس ایتالیایی موسوم به «لوئیجی روسی» در تهران با من آشنا شد. این جوان که در راهآهن سرتاسر ایران کار میکرد، ذوق ادبی داشت و ترجمهٔ گلستان را بهزبان فرانسه خوانده بود.
3⃣ یک شب به من گفت که #سعدی نویسندهٔ گلستان، حکایاتش را از جای دیگری اقتباس کرده... من این موضوع را بهکلی فراموش کردم و دوست من از ایران رفت و بهجز یک کارت پستال از بندر سنگاپور دیگر اطلاعی از او به من نرسید.»
4⃣ ذبیحالله منصوری ادامه میدهد: «اخیراً، بر حسب تصادف دوباره با این موضوع مواجه شدم و چون از لحاظ ادبی و تاریخی این موضوع مهم است، لازم دانستم که بهطور خلاصه آنرا بهاطلاع خوانندگان برسانم.
5⃣ شرح واقعه از این قرار است که من برای یافتن ریشهٔ یک لغت #عبری مشغول تفحص بودم و در ضمن تفحص به یک مقاله که راجع به یک شاعر #یهودی موسوم به #سعدیه نوشته شده بود برخوردم.
6⃣ سعدیه یک شاعر یهودی بوده که در مصر سکونت داشته و به زبان عربی شعر میگفته و نویسندگی میکرده و در سال ٢٧١ هجری مطابق با ٨٩٣ میلادی متولد شده است.
7⃣ در این مقاله نوشته شده بود که آثار او را سعدی، شاعر ایرانی، اقتباس کرده و به نظم و نثر درآورده. همچنانکه «درنبورک» خاورشناس معروف خصوصاً راجع به این موضوع در کتاب خود موسوم به "شرح حال سعدیه شاعر یهودی مصر" صحبت کرده است.»
8⃣ وی در پایان یادداشت خود نتیجه میگیرد: «از شما چه پنهان من هم فکر میکنم که شاید این موضوع حقیقت داشته باشد.»
9⃣ مجلهٔ یغما، که نویسندگان اهل تحقیقی چون غلامحسین یوسفی و محمدابراهیم باستانی پاریزی در آن قلم میزدند، با توضیح مختصری که پایین یادداشت ذبیحالله منصوری آورده بود، ضمن رد نظریهٔ منصوری دربارهٔ سعدی، تصریح میکند:
🔟 «به نظر ما این موضوع هیچ در خور تفحص و تحقیق نیست. شیخ سعدی بسیاری از افکار و اندیشههای خود را از قرآن مجید و احادیث و تواریخ و از بزرگان عرفا و شعرا گرفته و جایجای روایتی را ترجمه کرده است. سخن در این است که بیان او چندان لطیف و بدیع است که از حدود توانایی بشری درگذشته است.»
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1895
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
✡ ذبیحالله منصوری : سعدی اشعارش را از یک شاعر یهودی بهنام سعدیه اقتباس کرده است!
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee