eitaa logo
سالن مطالعه
192 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸🔸🌺🔸-------------- 📚@salonemotalee
17.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 🌺 نام تو آمد... بیانات رهبر انقلاب درباره سلام‌اللّه‌علیها 🇵🇸🔸🌺🔸-------------- 📚@salonemotalee
48.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 ؛ روایتی از انس رهبر انقلاب با کتاب و اهالی فرهنگ 🇵🇸🔸🌺🔸-------------- 📚@salonemotalee
12.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 دیدار اعضای تیم ملی فوتسال با رهبر انقلاب 🇵🇸🔸🌺🔸-------------- 📚@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 "" نوشته حجت‌الاسلام مظفر سالاری بامضمونی درباره وظایف مسلمانان درزمان غیبت 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/19335 ◀️ قسمت ۶۷م همسر حاکم به شوهرش گفت: ابوراجح از محبوبیت فراوانی برخوردار است. دیر یا زود مردم خوهند فهمید که او بی‌گناه بوده است. در این صورت، هم خون یک بی گناه را به گردن گرفته‌ای و هم مردم از تو فاصله خواهند گرفت و لعن و نفرینت خواهند کرد. حاکم برآشفت و فریاد زد: ولی خون او چه ارزشی دارد؟! او یک شیعه است؛ یک رافضی گمراه است. - او یک مسلمان راستگو و با تقوا است. تو هرگز نمی‌توانی شیعیان حلّه را نابود کنی؛ پس بهتر است با ایشان مدارا کنی. می‌ترسم سرانجام شیعیان علیه تو بشورند و آنچه نباید بشود، بشود. - به خدا قسم همه‌شان را از دم تیغ می‌گذرانم. - گوش کن مرجان ! ابوراجح در هر صورت خواهد مرد. عاقل باش و خون او را به گردن نگیر. من دیگر تحمل این همه ظلم و جنایت را ندارم. باور کن اگر او را رها نکنی، خودم را مسموم خواهم کرد. حاکم خود را روی تخت انداخت و گفت: امان از دست این زن‌ها! در خلوت‌سرای خود نیز راحت و آرام ندارم. بسیار خوب، آن مردک نکبت را بخشیدم. امیدوارم تا کنون هلاک شده باشد. رشید! تو برو و بخشیدن او را به اطلاع قاضی و جلاد برسان. حالا بروید و راحتم بگذارید. همه به سرعت از خلوت‌سرا بیرون رفتیم و حاکم و همسرش را با قوها تنها گذاشتیم. بیرون از خلوت‌سرا، وزیر کنار نرده‌های مشرف به حیاط ایستاده بود و انتظار می‌کشید. او با دیدن ما پیش آمد و خواست با رشید حرف بزند، ولی رشید از کنار او گذشت و گفت: فعلا” وقتی برای صحبت نیست. هر سه از وزیر گذشتیم و او را که سردرگم‌ شده بود، تنها گذاشتیم. پایین پله‌ها قنواء گفت: با اسب می‌رویم تا زودتر برسیم. از آنکه موفق شده بودم. بی اختیار به سجده درآمدم و خدا را شکر کردم. رشید بازویم را گرفت و گفت: برخیز. باید هرچه زودتر خود را به ابوراجح برسانیم. خدا کند دیر نشده باشد ... …….. سوار بر سه اسب چابک از درِ پشتی دارالحکومه که نزدیک اصطبل بود بیرون تاختیم. از کنار نخلستان ها گذشتیم و دارالحکومه را دور زدیم. سندی با دیدن ما از چهارپایه‌اش برخاست و به همان حالت خشکش زد. چنان می‌تاختیم که هر کس از ماجرا خبر نداشت فکر می‌کرد مشغول مسابقه‌ایم. رشید که از من و قنواء عقب افتاده بود فریاد زد: باید خود را به میدان برسانیم. کوتاه‌ترین راه به میدان از طرف بازار بود. بی‌تردید ابوراجح را از بازار گذرانده بودند تا به میدان برسند. از قنواء گذشتم و فریاد زدم: دنبال من بیایید. خوش‌بختانه بازار خلوت بود و بیشتر مغازه‌ها بسته بود. مردم خریدوفروش را رها کرده و با ابوراجح همراه شده بودند. از کنار حمام و از کنار مغازه پدربزرگم که بسته بود گذشتیم. صدای سم اسب‌ها زیر سقف بازار می‌پیچید و آنهایی که در رفت‌وآمد بودند، با وحشت از سر راهمان کنار می‌رفتند. بیرون از بازار دوباره وارد آفتاب بعد از ظهر شدیم. از یکی‌دو کوچه بزرگ که جوی آبی در میان آنها جریان داشت، گذشتیم. زن‌ها، دخترها، بچه‌ها و پیرمردها کنار در خانه‌ها ایستاده بودند و یا از پنجره‌های طبقه‌های فوقانی به کوچه و دوردست نگاه می‌کردند. معلوم بود جمعیت به تازگی از آنجا گذشته است. ناگهان با رسیدن به میدان با جمعیت عظیمی مواجه شدیم. جمعیت تمامی میدان را در برگرفته بود. سکوتی مرگبار حاکم بود. در میان میدان، بر فراز سکویی که شاخص ساعت آفتابی بر آن نصب شده بود، قاضی را دیدم. لابد داشت جرم‌ها و گناهان ابوراجح را بر می‌شمرد. جلاد مانند غولی بی‌شاخ‌ودم در کنارش ایستاده بود. دو سرباز زیر بغل ابوراجح را گرفته بودند تا بتواند روی پاهایش بایستد. سر ابوراجح به جلو آویزان بود. دیگر طناب و زنجیری به او وصل نبود. باز خدا را در دل شکر کردم. نمی‌دانستم که ابوراجح زنده است یا نه. همین‌قدر خوشحال بودم که کار از کار نگذشته بود. وقتی به جمعیت خاموش نزدیک شدیم، من و رشید فریاد زدیم: بروید کنار! راه را باز کنید. 🔗 ادامه دارد ... قسمت بعد؛ 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم عن الصادق علیه‌السلام: لَو اَدرَکتُهُ لَخَدَمتُهُ اَیَّامَ حَیَاتِی ✳️ ترم دوم کارگاه؛ "سواد مهدوی" ویژه بانوان خادمیار مهدوی ساکن در منطقه خضر نبی علیه‌السلام و مساجد پنج‌گانه ◀️ جلسه چهارم: - چرایی غیبت ولی‌عصر ارواحنافداه - آثار وجودی ایشان در دوران غیبت ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ 📆 یک‌شنبه ‌؛ ۲۳م اردیبهشت ⏱ ساعت ۱۰ الی ۱۱:۳۰ 📖 درخدمت استاد سیدروح‌الله موسوی 🕌 مسجد حضرت قمر‌بنی‌هاشم علیهم‌السلام ⏱ ساعت ۱۷:۳۰ الی ۱۹ 📖 درخدمت استاد محمود اباذری 🕌 مسجد حضرت فاطمه‌الزهرا علیهاالسلام بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود استان قم قرارگاه مردمی خادمیاران مهدوی 🔸🌺🔸-------------- @khademyaran_mahdavi
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم عن الصادق علیه‌السلام: لَو اَدرَکتُهُ لَخَدَمتُهُ اَیَّامَ حَیَاتِی ✳️ کارگاه؛ "سواد مهدوی" ویژه برادران ◀️ عنوان بحث: - حکومت جهانی و ملک مهدوی ۳ - رجعت (درس‌های ۱۵ و ۱۶ کتاب نگین آفرینش) 📖 درخدمت استاد محمدمهدی حائری‌پور 📆 یک‌شنبه‌؛ ۲۳م اردیبهشت ⏱ ساعت ۱۷:۳۰ الی ۱۹ 📌 بلوار شهید کریمی، شهرک شهید زین‌الدین، خیابان شهید پاییزان، خیابان شهیدان همتی، پلاک ۲۷ (نبش ک۱۱) بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود استان قم قرارگاه مردمی خادمیاران مهدوی 🔸🌺🔸-------------- @khademyaran_mahdavi