eitaa logo
سالن مطالعه
191 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۷ ✅ بادکنک بازی 🔻 بچه ها عاشق بادکنک هستند؛ اما تنها در دست گرفتن بادکنک نیست که آن ها را شاد می کند. بازی با بادکنک می تواند آن ها را به هیجان بیاورد. در اینجا به عنوان نمونه به چند بازی اشاره می کنیم: 1⃣ بچه ها دوست دارند بازی های بزرگ ترها را انجام دهند؛ مثل والیبال، تنیس، پینگ پنگ؛ اما توانایی بازی کردن با توپ های سنگین را ندارند. بادکنک، جایگزین مناسبی برای توپ این بازی هاست. 🔸 شما در یک طرف ایستاده و کودکتان در طرف دیگر بایستد. بادکنک را مثل بازی والیبال به طرف هم پرت کرده و نگذارید روی زمین بیفتد. این کار را با راکت تنیس یا پینگ پنگ هم می توان انجام داد. اتاق را به دو قسمت تقسیم کنید که توپ در زمین هر کسی افتاد، یک امتیاز به نفع دیگری محسوب می شود. 2⃣ بادکنک وقتی می ترکد دور انداختنی نیست، از ترکیده آن هم می شود استفاده کرد. 🔹 بادکنک ترکیده را روی یک لیوان کشیده و آن را ببندید. حالا با نوک انگشتتان به گونه ای که بادکنک پاره نشود، آن را به طرف خودتان کشیده و رها کنید. در این صورت صدای جذابی برای بچه ها تولید می شود. ◀️ جست و خیز حاصل از بازی های بادکنکی، ورزش جسمی کودکان است. یادگیری استفاده از یک وسیله تا آخرین حد ممکن هم از مزایای برخی دیگر از این بازی هاست. 📚 برگرفته شده از کتاب بازی، بازوی تربیت -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
📖 تاریخ فرهنگی "قبیله لعنت" قسمت شانزدهم ◀️ ۳ 🔹با عبور از «اردن»، نزدیک بحرالميت، آنان به «کنعان» نفوذ کردند و پس از فتح «اریحا» (۲۱) به‌زودی، شمال مرکزی «فلسطین» و سپس شمال فلسطين و سرانجام جنوب فلسطین را به تصرف در آوردند… لیکن، تصرف این سرزمین به‌صورت کامل انجام نگرفت. هنوز شماری شهرهای تسخیرناپذیر که گروه‌های قبایل را از یکدیگر جدا می‌ساختند، در سرتاسر این سرزمین وجود داشتند که یوشع (ع) نتوانسته بود آنها را مقهور کند. 🔹اما در مجموع، این فتوحات آن اندازه با توفیق همراه بود که یوشع را قادر ساخت به سازماندهی حیات سیاسی و دینی بنی‌اسرائیل بپردازد. او مناطق به تصرف درآمده را میان قبایل تقسیم کرده، به هریک از آنان براساس جمعیت‌شان سهمی اختصاص داد. اما این سازماندهی فدرال قبایل از آن‌چنان استحکامی برخوردار نبود که بتواند پس از یوشع (ع) دوام بیاورد و بعد از مرگ او، دوره‌ای از هرج و مرج پدید آمد که طیّ آن، «هرکس آن‌چه در نظرش پسند می‌آمد، کرد.» (۲۲) 🔹قبایل که دچار تفرقه بودند، حتی هنگامی که با خطر دشمنی که هنوز شکست نخورده بود، روبه‌رو بودند، نمی‌توانستند با یکدیگر متحد شوند. بنابراین، آنان مجبور بودند به راه‌های مسالمت‌آمیز توسّل جویند و این خود به تقلید شرک‌آمیز از دین همسایگانشان، با آیین‌های باروری شهوانی آن و اعمال و سنت‌های فوق‌العاده منحطّ دیگر انجامید. 🔹برخی پرستش یهوه را رها ساختند و به عبادت بعل‌ها (۲۳) و آستارته‌های (۲۴) بومی پرداختند که خود باروری زمین و افزایش رمه‌ها را به آن‌ها نسبت می‌دادند، برخی دیگر به عبادت یهوه و بعل پرداختند: یهوه را خدای نگهبان ملّت می‌دانستند؛ در حالی‌که بعل بخشنده‌ی محصول و انگور بود. شماری دیگر نیز به شیوه‌ای تلفیقی عمل می‌کردند و همه‌ی القاب، صفات و شیوه‌های پرستش خدایان محلی را به یهوه منتقل می‌ساختند. (۲۵) 🔹به هر حال بنی‌اسرائیل پس از تحمّل رنج‌های فراوان، با فرماندهی حضرت یوشع (ع) به «سرزمین موعود» رسید. به بیان تورات، حضرت موسی (ع) وعده‌ی این پیروزی را به حضرت یوشع (ع) داده بود: موسى، یوشع را احضار کرده در حضور تمام قوم اسرائیل به او گفت: «قوی و دلیر باش؛ زیرا تو این قوم را به آن سرزمینی که خداوند به اجداد ما وعده فرموده است، رهبری می‌کنی تا آن‌جا را متصرّف شوند». (۲۶) 🔹پس از یوشع بن نون (ع)، که فتوحات بسیاری برای بنی‌اسرائیل داشت، سموئیل (ع) رهبری آنان را برعهده گرفت. (۲۷) از رهبران دینی پس از او، می‌توان به داوود بن یسی (ع)، سليمان بن داوود (ع)، سمعیای نبی (ع) و ایلیای نبی (ع) اشاره کرد. (۲۸)و(۲۹) ◀️ همه‌ی مقصود خداوند متعال محقق نشد 🔹بنی‌اسرائیل، پیش از آن‌که موفق به انجام مأموریت بزرگی که خداوند بر دوششان نهاده بود شوند، از مسیر خارج شدند. 🔹بعثت حضرت موسی (ع) و سایر انبیای بنی‌اسرائیل، به‌رغم همه‌ی مجاهدت‌های آن برگزیده‌های آسمانی و همه‌ی معجزات و نعمت‌های نازله از آسمان در جان بنی‌اسرائیل کارگر نیفتاد و جز اندکی از پیروان راستین حضرت موسی کلیم‌الله (ع) مابقی، مست باده‌ی قدرت شدند و از مسیر حقیقی به انحراف افتاده و میل به ملک‌داری و قدرت‌طلبی فزونی یافت. تفکّر موسوی جای خود را به اندیشه‌ی یهودیانه داد. 🔹قرآن کریم بنی‌اسرائیل را به‌دلیل انحراف از جاده حق، پس از تجربه‌ی بسیاری از معجزات و آیات آشکار مورد سرزنش و مذمت قرار می‌دهد: «سَلْ بَنِي إسْرَائِيلَ كَمْ آتَيْنَاهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (۳۰) از بنی‌اسرائیل بپرس چقدر نشانه‌های روشن و روشنگر که هرکدام نعمتی به‌شمار می‌رفت به آنان دادیم؛ ولی نشانه‌ها را نادیده انگاشتند و نعمت‌های الهی را دگرگون ساختند و دچار کیفر شدند و خدا سخت‌کيفر است.» 🔹این آیات الهی، شامل معجزات گوناگونی چون تبدیل‌شدن عصا به اژدها، شکافته‌شدن دریا و غرق‌شدن فرعون و لشکریانش، نزول منّ و سلوى و… بود؛ اما آنان پی‌درپی شرک ورزیدند، عهد شکستند و در تباهی و فساد به بت‌پرستی روی آوردند. «لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إسْرَائِيلَ وَ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ (۳۱) ما از بنی‌اسرائیل پیمان گرفتیم و پیامبرانی بر ایشان فرستادیم. هرگاه که پیامبری چیزی می‌گفت که با خواهش دلشان موافق نبود، گروهی را تکذیب و گروهی را می‌کشتند.» ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🌺❤️ ❤️🌺 🇮🇷قسمت شانزدهم🇮🇷 ✒بیا زینبت رو ببر تا بیمارستان، هزار بار مردم و زنده شدم ... چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم. از در اتاق که رفتم تو ... مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند ... مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد ... چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد ... بی امان، گریه می کردن. مثل مرده ها شده بودم ... بی توجه بهشون رفتم سمت زینب ... صورتش گر گرفته بود ... چشم هاش کاسه خون بود ... از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد ... حتی زبانش درست کار نمی کرد ... اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت ... دست کشیدم روی سرش ... - زینبم ... دخترم! هیچ واکنشی نداشت ... - تو رو قرآن نگام کن ... ببین مامان اومده پیشت ... زینب مامان ... تو رو قرآن ... دکترش، من رو کشید کنار ... توی وجودم قیامت بود ... با زبان بی زبانی بهم فهموند ... کار زینبم به امروز و فرداست ... دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود ... من با همون لباس منطقه ... بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم ... پرستار زینبم شدم ... اون تشنج می کرد ... من باهاش جون می دادم. دیگه طاقت نداشتم ... زنگ زدم به نغمه بیاد جای من ... اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون ... رفتم خونه ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... دو رکعت نماز خوندم ... سلام که دادم ... همون طور نشسته ... اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت ... - علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم ... هیچ وقت ازت چیزی نخواستم ... هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم ... اما دیگه طاقت ندارم ... زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم ... یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری ... یا کامل شفایش را میگیری ... و الا به ولای علی ... شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم ... زینب، از اول هم فقط بچه تو بود ... روز و شبش تو بودی ... نفس و شاهرگش تو بودی ... چه ببریش، چه بزاریش ... دیگه مسئولیتش با من نیست! اشکم دیگه اشک نبود ... ناله و درد از چشم هام پایین می اومد ... تمام سجاده و لباسم خیس شده بود... برگشتم بیمارستان ... وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود ... چشم های سرخ و صورت های پف کرده... مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد ... شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن ... با هر قدم، ضربانم کندتر می شد ... - بردی علی جان؟ ... دخترت رو بردی؟ ... هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم ... التهاب همه بیشتر می شد ... حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم... زمین زیر پام، بالا و پایین می شد ... می رفت و برمی گشت ... مثل گهواره بچگی های زینب ... به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید ... مثل مادری رو به موت ... ثانیه ها برای من متوقف شد ... رفتم توی اتاق ... زینب نشسته بود ... داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد ... تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم ... بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم ... هنوز باورم نمی شد ... فقط محکم بغلش کردم ... اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم ... دیگه چشم هام رو باور نمی کردم ... نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد: - حدود دو ساعت بعد از رفتنت ... یهو پاشد نشست ... حالش خوب شده بود ... دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم ... نشوندمش روی تخت... - مامان ... هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا ... هیچ کی باور نمی کنه ... بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود ... اومد بالای سرم ... من رو بوسید و روی سرم دست کشید ... بعد هم بهم گفت: به مادرت بگو ... چشم! هانیه جان ... اینکه شکایت نمی خواد ... ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن ... مسئولیتش تا آخر با من ... اما زینب فقط چهره اش شبیه منه ... اون مثل تو می مونه ... محکم و صبور ... برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم ... بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم ... وقتش که بشه خودش میاد دنبالم ... زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد ... دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن ... اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم ... حرف های علی توی سرم می پیچید ... وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود ... دیگه هیچی نفهمیدم ... افتادم روی زمین ... مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها ... می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه ... پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه ... اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم. مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم ... همه دوره ام کرده بودن ... اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم ... ◀️ ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 ۹ مهرماه، روز جهانی سالمندان گرامی باد. 🔹پیامبر اکرم (ص): احترام گذاشتن به مسلمان مو سفید و سالخورده از جمله تجلیل خداست و از ما نیست کسی که بزرگسال ما را احترام نکند. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee