KayhanNews759797104121495555119358.pdf
12.85M
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز یکشنبه
۱۷ مهر ۱۴۰۱
۱۲ ربیعالاول ۱۴۴۴
۹ اکتبر ۲۰۲۲
ذکر روز یکشنبه: یَا ذَاالجَلالِ وَ الاِکرامِ
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#تحلیل_تاریخی
#دشمن_شناسی
✡ #قبیله_لعنت. ✡
📖 تاریخ فرهنگی "قبیله لعنت"
#بنیاسرائیل_و_پیامبری
قسمت بیست و دوم
◀️ #بتپرستی_بنیاسرائیل ۳
🔹براساس عهد عتیق عبرانیان بر فراز بلندیها، معابدی را برای بعلها بنا میکردهاند (۹) و درون هریک از معابد، مذبحی برای سوزاندن قربانیها برمیساختهاند. (۱۰)
بقایای یکی از این معابد که در حفّاریهای «فلسطین» بهدست آمده است، محوطهای را نشان میدهد که در وسط آن، دو مذبح برای سوزاندن هدایا، چند پاره سلاح، کوزهای گلی، تصاویری برنزی و تصویر نشستۀ بعل به چشم میخورد.
◀️ آیینها
به گزارش عهد عتیق، پرستندگان در معابد بعل، در برابر تمثال او زانو زده، آن را میبوسیدند. (۱۱)
همچنین برای بعل، ظروفی احتمالاً از طلا و نقره ساخته، در معابد مینهادهاند. (۱۲)
ظاهراً علاوه بر سوزاندان بخور، میوههای نوبر و گوسفندان نوزاد در مذابح، فرزندان خود را نیز بهعنوان قربانی برای بعل میسوزانیدهاند. (۱۳)
🔹افروختن آتش در مکانهای مرتفع و بهویژه در شب نیز از دیگر آئینهای پرستش بعل بوده است.
بعلپرستان همچنین برای جلب خشنودی بعل، بدن خود را با تیغ یا نیزه زخمی میکردند؛ چنانکه خون از زخمها جاری میشد (۱۴)… (۱۵)
🔹چنان که ملاحظه میشود، سنّت پرستش «بعل»، از فردای فریب و مکر سامری، در میان بنیاسرائیل جاری شد تا امروز که موضوع ذبح و سوزاندن کالبد گوساله در معبد مجعول (هیکل)، نزد «مسیحیان صهیونیست» و «یهودیان صهیونیست»، بهعنوان بزرگترین آرمان و مقدمه در زمینهسازی دولت جهانی بنیاسرائیلی قابل شناسایی است.
🔹جز این، در اساطیر و خدایان مصریان قدیم، «آپیس»، گاو مقدّس بود که مورد پرستش واقع میشد.
«گاو آپیس» بنابر معتقدات مصریان باستان، گاوی بوده که بدون پدر به دنیا آمده، نور ماه مادرش را باردار کرده و گاو آپیس به دنیا آمده است.
این گاو به عقیدۀ مصریان، مظهر دو خدای «پتا» و «ایزیریس» بود. به باور مصریان، او از مادّه گاوی به دنیا آمده بود که از صاعقه باردار شده و پس از زاییدن، آن گوساله نباید باردار میشد. رنگ این مادّه گاو سیاه بوده و در پیشانیاش یک لکّۀ سه گوش سفید و بر پشتش شکل یک عقاب وجود داشت. چنین گاوی را با سرور و شادمانی به پرستشگاه «ممفیس» برده و میپرستیدند. چنانچه، عمر او از ۲۵ سال میگذشت، او را در آب مقدّس غرق نموده و جسدش را با تجلیل مومیایی کرده، در گورستان مقدّس «سراپیوم» دفن میکردند.
🔹به جز این، عموم ساکنان جهان باستان و بهویژه ساکنان بینالنهرین، با «گاو مقدّس طلایی» آشنایی داشتند. به استناد منابع توراتی:
پس از یوشع بن نون (ع) وصیّ حضرت موسی (ع)، بنیاسرائیل چنان دچار هرج و مرج شد که: طیّ آن هرکس هرآنچه در نظرش پسند میآمد، میکرد. (۱۶)
قبایل که دچار تفرقه بودند، نمیتوانستند با یکدیگر متحد شوند. بنابراین آنان مجبور بودند به راههای مسالمتآمیز توسّل جویند و این خود به تقلید شرکآمیز از دین همسایگانشان، با آیینهای باروری شهوانی آن و اعمال و سنّتهای فوقالعاده منحط دیگر، انجامید. برخی پرستش یهوه را رها ساختند و به عبادت بعلها و آستارتههای بومی پرداختند (۱۷)
🔹و بیشک، راز فریفتهشدن جماعتی از «بنیاسرائیل»، پیش از آنکه معطوف به عمل «گوسالهسازی سامری» باشد، معطوف به نیّت، قلب و درجۀ ایمان آنان دربارۀ حضرت موسی (ع) و پیام آسمانی ایشان است.
چنانکه در پیمان و سوگند ابلیس ملعون آمده بود:
«قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (۱۸) شیطان گفت: خداوندا! به عزّتت قسم! که همۀ آنان [بندگانت] را اغوا میکنم؛ مگر بندگان خالص تو را از میان آنان»
🔹هیچیک از مخلصان در دین الهی و شریعت انبیای عظام الهی، بهدلیل داشتن قلبهای محکم و راستین، مبتلای رهزنی ابلیس و جنودش نمیشوند.
خداوند میفرماید:
«وَلَقَدْ جَاءَکُمْ مُوسَىٰ بِالْبَینَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَینَاکُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَینَا وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا یأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمَانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۹) و محققاً موسی (ع) حجّتهای روشنی را برای شما آورد؛ ولی شما در غیاب او، گوساله را [معبود] گرفتید و شما ستمکار بودید و آنگاه که از شما پیمان گرفتیم و «کوه طور» را بر فرازتان بداشتیم [و گفتیم:] آنچه را به شما دادهایم، محکم بگیرید و گوش فرا دهید؛ گفتند: شنیدیم و [به دل گفتند:] نافرمانی کردیم!
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🌺❤️ #بی_تو_هرگز ❤️🌺
🇮🇷قسمت بیست و دوم🇮🇷
✒پله اول
پشت سر هم حرف می زدن ... یکی تندتر ... یکی نرم تر ... یکی فشار وارد می کرد ... یکی چراغ سبز نشون می داد ... همه شون با هم بهم حمله کرده بودن ... و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود ... وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار ... و هر لحظه شدیدتر از قبل ...
پلیس خوب و بد شده بودن ... و همه با یه هدف ... یا باید از اینجا بری ... یا باید شرایط رو بپذیری.
من ساکت بودم ... اما حس می کردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم.
به پشتی صندلی تکیه دادم ...
- زینب ... این کربلای توئه ... چی کار می کنی؟ ... کربلائی میشی یا تسلیم؟
چشم هام رو بستم ... بی خیال جلسه و تمام آدم های اونجا.
- خدایا ... به این بنده کوچیکت کمک کن ... نزار جای حق و باطل توی نظرم عوض بشه ... نزار حق در چشم من، باطل... و باطل در نظرم حق جلوه کنه ... خدایا ... راضیم به رضای تو ...
با دیدن من توی اون حالت ... با اون چشم های بسته و غرق فکر ... همه شون ساکت شدن ... سکوت کل سالن رو پر کرد!
خدایا ... به امید تو ... بسم الله الرحمن الرحیم
و خیلی آروم و شمرده ... شروع به صحبت کردم ...
- این همه امکانات بهم دادید ... که دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید ... حالا هم بهم می گید یا باید شرایط شما رو بپذیرم ... یا باید برم ...
امروز آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم می کنید ... فردا می گید پوشیدن لباس تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟ ... چند روز بعد هم ... لابد می خواید حجاب سرم رو هم بردارم ...
چشم هام رو باز کردم ...
- همیشه ... همه چیز ... با رفتن روی اون پله اول ... شروع میشه ...
سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود ... چند لحظه مکث کردم ...
- یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم ... شما از روز اول دیدید ... من یه دختر مسلمان و محجبه ام ... و شما چنین آدمی رو دعوت کردید ... حالا هم این مشکل شماست، نه من ... و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید ... کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره ... من نیستم.
و از جا بلند شدم ... همه خشک شون زده بود ... یه عده مبهوت ... یه عده عصبانی ... فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود ...
به ساعتم نگاه کردم ...
- این جلسه خیلی طولانی شده ... حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره ... هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید ... با کمال میل برمی گردم ایران ...
نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد:
- دکتر حسینی ... واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم ... با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟
- این چیزی بود که شما باید ... همون روز اول بهش فکر می کردید ...
جمله اش تا تموم شد ... جوابش رو دادم ... می ترسیدم با کوچک ترین مکثی ... دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه.
این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم ... پاهام حس نداشت ... از شدت فشار ... تپش قلبم رو توی شقیقه هام حس میکردم.
◀️ ادامه دارد...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee