🍃🌸🍃
✴️ آیا میدانید فقیر واقعی کیست؟
روزی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم از اصحاب خود پرسیدند:
"فقیر کیست؟"
اصحاب پاسخ دادند:
"فقیر کسی است که پول نداشته و دستش از مال دنیا تهی باشد."
حضرت فرمودند:
"آنکه شما میگویید فقیر واقعی نیست،
فقیر واقعی کسی است که روز قیامت وارد محشر شود در حالی که حق مردم در گردن اوست،
بدین گونه که؛
یکی را فحش و ناسزا گفته،
مال کسی را خورده،
خون دیگری را ریخته،
چهارمی را زده،
اگر اعمال نیکو و کار خیری داشته، در مقابل حقوق مردم از او میگیرند و به صاحبان حق میدهند،
و چنانچه کارهای نیکویش کفایت نکند، از گناهان صاحبان حق برداشته و بر او بار میکنند،
و روانه آتش دوزخ مینمایند،
فقیر و بینوای واقعی چنین کس است."
📚 بحارالانوار : ج۷۲، ص۶
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
•┈┈• 🍃 #لطیفه_نکته ۳۲۰🍃••┈┈•
کنار خیابان وایستاده بودم؛
باخودم گفتم:
آخرین مدل ماشینی که در آینده سوار میشم چیه؟؟؟ 🤔🤔
همون لحظه یه آمبولانس نعش کش از بغلم رد شد.
روش نوشته بود
فکرشو نکن،
آخرش مسافر خودمی😂
--------🔸😜🔸--------
به نام خداوند متعال
سلام
ولادت امام سجاد علیه السلام تبریک و تهنیت باد
🍃 از #امام_صادق علیهالسلام:
إِذَا أَوَيْتَ إِلَى فِرَاشِكَ؛
فَانْظُرْ مَا سَلَكْتَ فِي بَطْنِكَ
وَ مَا كَسَبْتَ فِي يَوْمِكَ
وَ اُذْكُرْ أَنَّكَ مَيِّتٌ
وَ أَنَّ لَكَ مَعَاداً
آنگاه که در بستر خود مأوا گرفتی؛
بنگر که چه چیزی در شکم خود جای داده ای؟
و در آن روز چه چیزی به دست آورده ای؟
و یاد آور که روزی خواهی مرد
و برای تو معادی خواهد بود.
📚بحارالانوار، ج۶۸، ص۲۶۷
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
✍🏻 آخر همه انسانها مرگ است
خنک آنکه برای این آخر؛ از اول مهیا باشد
و بداند به کجا خواهد رسید
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews759797104121485055201603.pdf
9.59M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
یَا ذَالجَلَالِ و الاِکرَامِ
امروز؛ یکشنبه
۷ اسفند ۱۴۰۱
۵ شعبان ۱۴۴۴
۲۶ فوریه ۲۰۲۳
تمام صفحات #روزنامه_کیهان؛ خدمت شما.
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | شرح حدیث اخلاق از #حضرت_سجاد(ع) توسط حضرت آیتالله خامنهای
▫️ آثار دنيوی و اخروی سخن نیکو:
🔸افزايش رزق
🔹تأخير در اجل انسان
🔸محبوبيت درميان خانواده
🔹ورود به بهشت
◾️ Farsi.Khamenei.ir
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
4_6037462758079859787.mp3
3.63M
✡ ماجرای عجیب اسیران عَینالتَمر
🔸 آیةالله استاد سیداحمد مددی
⏳ درس خارج فقه | جلسهٔ ٧٦ | سهشنبه، ۲ / ۱۲ / ١٤٠١ ه ش
💥 آیا میدانستید که در سال ١٢ هجری، مدرسهای شبیه مدارس تیزهوشان امروزی وجود داشته است؟!
💥 ٢٠ الی ۴٠ کودک یهودی و مسیحی که در مکانی مخصوص تعلیم دیدند و بعدها پس از ورود به دنیای اسلام، تأثیرات عمیقی بر تاریخ و فرهنگ مسلمانان گذاشتند!
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
✡ تیزهوشان یهودی؛ بلای جان اسلام
🔸خالد بن ولید در سال ١٢ هجری به #عین_التمر ـ در نزدیکی انبار و فلّوجه [١] ـ حمله کرد و در آنجا با جایی دربسته (چیزی شبیه مدارس تیزهوشان امروزی) روبهرو شد
بنا به اختلاف نقلها، بین ٢٠ تا ۴٠ کودک #یهودی و مسیحی مشغول تحصیل بودند.
آنها را اسیر کرد و به مدینه فرستاد.
تعدادی از این کودکان در آینده تأثیرات عجیبی در دنیای اسلام گذاشتند.
🔸بهعنوان مثال میتوان به؛
سیرین، پدر (یا مادر) #ابنسیرین (معبّر خواب معروف)
پدرِ #حسن_بصری (یا طبق برخی نقلها: خود حسن)،
#حمران_بن_ابان (غلام عثمان بن عفّان)،
#یسار (جدّ محمد بن اسحاق بن يسار، صاحب «سیرۀ ابناسحاق») اشاره کرد.
🔸یکی هم «اثير بن عمرو بن هانی سكونی» است.
همان طبیبی که نقل شده بعد از ضربتخوردن امیر مؤمنان (ع) بهدست ناپاک ابنملجم یهودی، بر بالین حضرتش حاضر کردند و با معاینۀ دقیق سَر مبارک ایشان گفت:
هر وصیّتی دارید بفرمایید که دیگر کاری نمیتوان کرد. [٢]
🔸چنانکه گذشت، یکی از اُسرای عین التمر، غلام عثمان بن عفّان است که از قضا #اهلسنت روی کیفیت وضوی عثمان به نقل او خیلی حساب میکنند. [٣]
🔸گفتهاند:
یکی به مسجد رفت و وقتی نماز خواند و بیرون آمد دید کفشهایش نیست؛
گفت:
یعنی چه؟! یا اصلاً من به مسجد نیامدهام، یا آمده و کفشها را پوشیده و رفتهام، یا بدون کفش آمدهام، یا...
لابد اینجا هم قبل از اینکه خلیفۀ سوم وضوی صحیح!! را که به ادعای خودش مطابق وضوی رسول خدا (ص) بوده به مردم آموزش دهد، مردم اصلاً وضو نمیگرفته و نماز نمیخواندهاند، یا وضوی صحیح را بلد نبودهاند، یا بزرگان صحابه دیگر در قید حیات نبودهاند، [۴] یا شخص دیگری غیر از این راوی معلومالحال وجود نداشته که جناب خلیفه وضوی جدید خود را پیش او انجام دهد، یا...!!!
📚 پینوشتها:
🔸[١] عين التمر: بلدة قريبة من الأنبار غربي الكوفة...، وهي قديمة افتتحها المسلمون في أيام أبي بكر على يد خالد بن الوليد في سنة ١٢ للهجرة، وكان فتحها عنوة فسبى نساءها وقتل رجالها، فمن ذلك السبي والدة محمد بن سيرين، وسيرين اسم أمه، وحمران بن أبان مولى عثمان بن عفان. [معجم البلدان، ج۴، ص١٧۶و٢٧۵]
🔸[٢] عن أبي مخنف، قال: حدثني عطية بن الحارث، عن عمر بن تميم وعمرو بن أبي بكار، أنّ علياً لمّا ضُرِبَ جُمِعَ له أطباء الكوفة، فلم يكن منهم أحد أعلم بجرحه من أثير بن عمرو بن هاني السكوني ـ وكان متطبّباً صاحب كرسي يعالج الجراحات، وكان من الأربعين غلاما الذين كان خالد بن الوليد أصابهم في عين التمر فسباهم ـ، وإن أثيرا لما نظر إلى جرح أمير المؤمنين (ع) دعا برِئَة شاة حارّة واستخرج عرقاً منها، فأدخله في الجرح ثم استخرجه، فإذا عليه بياض الدماغ، فقال له: يا أمير المؤمنين، أعهد عهدك؛ فإن عدو الله قد وصلت ضربته إلى أُمّ رأسك. [مقاتل الطالبيّين، ص٢٣]
🔸[٣] المشروع للمتوضئ أن يتوضأ وضوءً كاملاً مرتَّباً ومتوالياً كوضوء النبيّ (ص)؛ فقد ثبت عن حمران مولى عثمان «أن عثمان بن عفان دعا بوَضوء، فأفرغ على يديه من إنائه، فغسلهما ثلاث مرّات ريّاً، ثم أدخل يمينه في الوضوء، ثم تمضمض واستنشق واستنثر، ثم غسل وجهه ثلاثا، ويديه إلى المرفقين ثلاثا، ثم مسح برأسه، ثم غسل كلتا رجليه ثلاثا، ثم قال: رأيت النبي (ص) توضأ نحو وضوئي هذا ثم قال: من توضأ نحو وضوئي هذا ثم صلى ركعتين لا يحدث فيهما نفسه غفر الله له ما تقدم من ذنبه»، متّفَق عليه، فمن ترك فرضاً من فروض الوضوء المذكورة ـ كغسل الوجه أو اليدين ـ بطل وضوؤه. [فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء، ج۵، ص٢٣٠-٢٣١، الفتوى رقم١٢١٩١]
🔸[۴] عدم صدور الوضوءات البيانية عن الصحابة المكثرين - كأبي هريرة وعائشة وابن عمر - ولا عن عيونهم وكبارهم - كابن مسعود وعمار وأبي ذر وسلمان - ولا عن زوجات النبي (ص)، ولا عن مواليه - سوى أنس، صاحب الوضوء المسحي المخالف لوضوء الحجاج بن يوسف الثقفي!! - مع أن الحالة الطبيعية كانت تقتضي أن تصدر النصوص عنهم. [وضوء النبي (ص)، السيد علي الشهرستاني، ج٢، ص٢٧]
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت صدوهشتم؛
حسین به سارا گفت:
"این جوجههای تو دیگه بچه نیستن! مامان شدن! هوا هم داره سرد میشه. ببریمشون همدون بذاریم پیش عمه، بزرگشون کنه! باشه؟"
سارا قبول کرد
اما گفت:
"به جای اینا برام اسب بخر"
حسین سارا را بغل کرد و گفت:
«اونم به چشم»
دیگر نتوانستم کلافگیام را پنهان کنم
با عصبانیت گفتم:
"حالا بیا و درستش کن! خانم اسب میخواد! حتماً میگی چون قول دادم باید به قولم عمل کنم، آره؟!"
خندید و به کنایه گفت:
«پروانه مثل اینکه یادت رفته، خودت چه وروره جادویی بودی»
شنیدن این حرف برای لحظاتی خاطرات کودکیام را در ذهنم زنده کرد.
خاطره شبی که از نردبان افتادم
خاطره روزی که روی دیوار خانه دختر عمه منصور، راستراست راه میرفتم و یک مرتبه از آنجا افتادم پایین و دستم شکست
و خاطره آن روز که عقرب پایم را گزید
هرچند خاطرات شیرینی نبود اما کمکم مرا به عالم شیرین بچگی برد و یاد تاببازی و گرگمبههوا و یهقلدوقل و خیلی ماجراهای دیگر افتادم
باعث شد تا عصبانیت چند لحظه پیشم را فراموش کنم.
چند ماه بعد باز هم اتفاقی برای سارا افتاد که خیلی شبیه اتفاقات کودکیام بود
برای دیدن اقوام به همدان رفته بودیم
یک روز قرار شد برای اینکه آب و هوایی عوض کنیم و بیشتر با فامیل باشیم؛ برویم به یکی از باغهای عباسآباد
به باغ که رسیدیم؛ بچه ها مشغول بازی شدند
ما هم که مدتها بود اقوام همدانی را ندیده بودیم نشستیم به تعریف
گرم صحبتهای خودمان بودیم که ناگهان صدای گرومپ عجیبی به گوشمان رسید
بلافاصله یکی از بچهها فریاد کشید:
"سارا از بالای دیوار افتاد"
کنار باغ مسجدی بود و مابین ایندو، دیوار بلند بدون حفاظی قرار داشت.
سارا با بچهها گرگمبههوا بازی میکرده که میرود بالای آن دیوار و ناغافل از آنجا میافتد پایین.
تا بالای سرش برسم مردم و زنده شدم
از حدود ۲ متری افتاده بود زمین
وقتی رسیدیم بالای سرش مثل یک تکه گوشت بیهوش با صورتی کبود نقش زمین بود
هرچه تکانش میدادیم عکس العملی نشان نمیداد
حتی ناله هم نمیکرد.
حسین به نظرم بر اساس تجربههایی که در جنگ پیدا کرده بود شروع کرد به تنفس دادن به سارا بلکه نفسش را برگرداند
اما انگار بچه رفته بود و کاری از دستمان برنمیآمد
برای لحظهای خودم را باختم
دستپاچه و مضطرب بیقراری میکردم که عمه کمی نمک با انگشتش گذاشت روی زبان سارا
ناگهان سارا تکانی خورد و چشمانش را باز کرد
وقتی به تهران برگشتیم حسین خیلی خودش را سرزنش میکرد که باید بیشتر مراقب سارا باشد.
از آن به بعد هر روز از سر کار میآمد خودش دست سارا را میگرفت و میبرد پارکی که دقیقاً کنار خانهمان بود
من از پشت پنجره میدیدم که چقدر با شور و نشاط،
انگارنهانگار که تازه از کار آمده است،
همه جور بازی کودکانهای با او میکرد.
روزی یکی از همسایه ها که حسین را توی پارک مشغول بازی با سارا دیده بود گفت:
"خانم نوروزی! خوش به حالت؛ شوهر من که نیروی حاجآقاس وقتی میاد خونه، حال نداره با ما صحبت کنه، چه برسه به بازی با بچهها! گاهی بهش میگم کار تو بیشتره یا جانشین بسیج کشور؟"
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee