#ره_یافتگان
#حکایاتی_از_زندگی_علماء
#هشام_بن_حکم 💠قسمت3⃣
💫به من خبر دادند که #عمرو_بن_عبید روزها در #مسجد_جامع_بصره با شاگردانش می نشیند، درباره #امامت بحث می کند و عقیده #شیعه درباره امام را بی اساس و باطل می شمارد. این خبر برایم خیلی ناگوار بود. برای همین به بصره رفتم.
💫وقتی وارد مسجد جامع بصره شدم، بسیاری اطراف عمرو نشسته بودند. از حاضران تقاضا کردم که اجازه دهند تا بتوانم نزدیک عمرو بنشینم.
🔹وقتی نشستم، به عمرو بن عبید گفتم: ای مرد دانشمند، من غریبم، اجازه می دهید چیزی بپرسم؟
🔸گفت: آری.
🔹گفتم: آیا شما چشم دارید؟
🔸گفت: پسرجان این چه پرسشی است! چرا درباره چیزی که می بینی می پرسی؟ 🔹گفتم: استاد عزیز پوزش می خواهم. پرسشهایم این گونه است. خواهش می کنم، پاسخ دهید.
🔸گفت: گرچه پرسشهایت احمقانه است، ولی آنچه می خواهی بپرس.
🔹گفتم: آیا چشم دارید؟
🔸گفت: آری.
🔹پرسیدم: با آن چه می کنی؟
🔸گفت: به وسیله آن رنگها و اشخاص را می بینم.
🔹گفتم: آیا بینی داری؟
🔸گفت: آری.
🔹گفتم: از آن چه بهره ای می بری؟
🔸گفت: به وسیله آن بوها را استشمام می کنم.
🔹گفتم: آیا زبان داری؟
🔸گفت: آری.
🔹گفتم: با آن چه می کنی؟
🔸گفت: طعم اشیا را می چشم.
🔹گفتم: آیا شما گوش دارید؟
🔸گفت: آری.
🔹گفتم: از آن چه سود می بری؟
🔸گفت: به آن صداها را می شنوم.
🔹گفتم: بسیار خوب، حالا بفرمایید دل هم دارید؟
🔸گفت: آری.
🔹گفتم: دل برای چیست؟
🔸گفت: به وسیله دل، آنچه بر حواس پنجگانه و اعضای بدنم می گذرد، تشخیص می دهم، اشتباههایم را برطرف می کنم و درست را از نادرست تشخیص می دهم. 🔹گفتم: مگر با وجود این اعضا از دل بی نیاز نیستی؟
🔸گفت: نه، هرگز.
🔹گفتم: در حالی که حواس و اعضای بدنت سالم است چگونه نیاز به دل داری
🔸گفت: پسرجان، وقتی اعضای بدن در چیزی که با حواس درک می شود تردید کند، آن را به دل ارجاع می دهد تا تردیدش برطرف شود.
🔹گفتم: پس خداوند، دل را برای رفع تردید اعضا گذاشته است.
🔸گفت: آری.
🔹گفتم: پس وجود دل برای رفع حیرت و تردید ضروری است؟
🔸گفت: آری، چنین است.
🔹گفتم: شما می گویید خدای تبارک و تعالی اعضای بدنت را بدون پیشوایی که هنگام حیرت و شک به او مراجعه کنند نگذاشته است، پس چگونه ممکن ست بندگانش را در وادی حیرت و گمراهی رها کرده، برای رفع تردید و تحیرشان پیشوایی تعیین نفرماید؟
🔸عمرو بن عبید پس از لحظه ای تامل و سکوت، سر بلند کرد، به من نگریست و گفت: تو هشام بن حکم هستی؟
🔹گفتم: نه.
🔸گفت: از همنشینیان اویی؟
🔹گفتم: نه.
🔸پرسید: اهل کجایی؟
🔹گفتم: کوفه.
🔸گفت: تو همان هشامی! سپس مرا در آغوش گرفت؛ به جای خود نشانید و تا من آنجا بودم، سخن نگفت.
🟢حضرت صادق «علیهالسلام» از شنیدن داستان خشنود و شادمان شدند و فرمودند: هشام، این گونه استدلال را از که آموختی؟ هشام گفت: آنچه از شما شنیده بودم، تنظیم و چنین بیان کردم. حضرت فرمود: به خدا سوگند این مطلب در صحف #ابراهیم و #موسی نوشته شده است.
#هشام_بن_حکم
#علما
•┈••✾••┈••┈••✾••┈•┈••✾••┈••┈••✾••┈••┈••✾••┈••
به کانال #سلونی بپیوندید ⬇️
https://eitaa.com/joinchat/780861721C8c93ba02f5
╭❀❓❀╮
@saluni
╰❀📚❀╯