eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
907 دنبال‌کننده
25.2هزار عکس
11.6هزار ویدیو
328 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
خداوندا رسان از ما سلامش به گوش ما رسان یارب کلامش بسوز سینه مجروح زهرا نما تعجیل در امر قیامش اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج صبحت بخیر آقا🌸🍃 @fanos25
ای بانی هر سپیده دم ، صبـــح بخیر ... دلچسبی ی چای تازه دم ، صبـــح بخیر ... 📎سلام ،صبـحتون شهــدایـی 🌷 @fanos25
🌺🍃🌾🌷 🍃🍁🌷 🍂🌷 🌷 قلبمون رو نورانی کنیم❤️😍 @fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺🔺🔺 ❂○° °○❂ 🍂بايد سپاه آنچنان شود كه پاسداران بعنوان فريضه واجب خدمت نمايند، نه به عنوان شغل، چرا كه اين دو بازوي ولي فقيه سپاه و روحانيت شغلي ندارد و نبايد سپاهي بودن و روحاني بودن را شغل حساب نمود، چقدر ابرقدرتها از اين سپاه نوپا مي‌ترسند، چرا كه برادر سپاهي به عنوان فريضه وارد سپاه مي‌گردد، نه حق مأموريت مي‌خواهد نه فوق‌العاده بدي آب و هوا، بلكه هر كجا كه سختتر باشد وارد مي‌شود كه اجرش عظيم‌تر است.🍂 🌷 📎سالروز شهادت @fanos25
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
🔺🔺🔺 ❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂ 🍂بايد سپاه آنچنان شود كه پاسداران بعنوان فريضه واجب خدمت نمايند، نه به
‼️رضا چراغی آن شب پیش ما ماند و دو سه ساعتی خوابید. اذان صبح که بیدار شد، بعد از خواندن نماز، دیدم شلوار نظامی نویی که در ساک‌اش داشت، از آن درآورد و پوشید. با تعجب پرسیدم «آقا رضا هیچ‌وقت شلوار نو نمی‌پوشیدی، چی شده؟» ‼️با لب‌هایی خندان به من گفت «با اجازه شما می‌خواهم بروم خط مقدم» گفتم «احتیاجی نیست بری این جلو. همین جا بیشتر به شما نیاز داریم». ناراحت شد. به من گفت «حاجی جان می‌خوام برم جلو وضعیت فعلی خط رو بررسی کنم الان اونجا بچه‌های لشکر خیلی تحت فشار هستن». ‼️در همین اثنا از طریق بی‌سیم مرکز پیام خبر رسید که لشکر یک مکانیزه سپاه چهارم بعثی‌ها، پاتک سختی را روی خط دفاعی بچه‌های ما انجام داده‌. ‼️رضا رفت جلو چند ساعت بعد خبر دادند فرمانده لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) در خط مقدم دارد با خمپاره شصت، کماندوهای بعثی را می‌زند؛ همین خبر نشان می‌داد وضعیت آنجا برای بچه‌های ما تا چه حد وخیم شده. ‼️گوشی بی‌سیم را برداشتم و شروع کردم به صدا زدن برادر چراغی؛ مدام می‌گفتم «رضا، رضا همت... رضا رضا همت» ناگهان یک نفر از آن سر خط گفت «حاجی جان دیگر رضا را صدا نزنید، رضا رفته موقعیت کربلا»!‌ و من فهمیدم رضا شهید شده. ✍به روایت سردارشهیدمحمدابراهیم همت 📎فرماندهٔ لشگر۲۷محمدرسول‌الله (ص) 🌷 ولادت : ۱۳۳۶ ساوه ، مرکزی شهادت : ۱۳۶۲/۱/۲۵ فکه ، عملیات والفجر۱ @fanos25
1⃣❣✌️🏻 تنها ارثیه روی مسئله چادر و حجاب خیلی حساس بود. تاکید داشته که ایراد چادر مگر چیست که این زن ها سرشان نمی کنند. تکیه کلامی داشت که می گفت :یک چادر از حضرت زهرا(س) به خانم ها ارث رسیده است. بعضی زن ها لیاقت داشتن این تنها ارثیه از دختر پیامبر(ص) را هم ندارند تا آن را حفظ کنند،دوست داشت که خانم ها با حجاب و چادری باشند.💞 نقل از :(مادر شهید) 2⃣❣✌️🏻 سال 92 در همان روزهای اولی که وارد دانشگاه شدم با محمدرضا دوست شدم😊. آن‌‌‌ روزها هم در سوریه جنگ 💣بود و گه گاه شهدای مدافع حرم را به کشور🇮🇷 می‌آوردند . در بین این شهدا، پیکر شهید خلیلی که آمد محمد رضا حسابی با این شهید رفیق شده بود همیشه هر فرصتی پیدا می‌کرد حتما سر خاک شهید خلیلی در بهشت زهرا(س) می‌رفت. به نظرم محمد رضا امضای شهادتش را از شهید خلیلی گرفت.❤️ 🍃 3⃣ ❤️✌️🏻 سرقت ادبی هدیه تولد‌‌، برایم یک رم هشت گیگ خرید. تلاش کرده بود با سلیقه کادو پیچ کند، اما این طور نبود. هدیه را که باز کردم، یک تکه کاغذ لای آن بود. چند بیت شعر بود که قافیه مهدیه داشــت. با تعجب پرسیدم:دو بیتی با قافیه اسم من گفتی؟! ملتمسانه از من خواست تا صدایش را در نیاورم، شعر یکی از دوستانش بود که برای همسرش سروده بود و همنام من بود🙃🥀 نقل از:(خواهر شهید) @fanos25
4⃣❣✌️🏻 یکی از کتابهایی📚 که شهید دهقان خیلی بهش تاکید داشت ☝️🏻 بود. کتابی که شامل ادعیه، مناجاتها و خطبه ی فدکیه ی حضرت زهرا سلام الله علیها است. فقط پی سینه زنی و گریه نبود... حضرت زهرا (س) هم براش مهم بود😊. 5⃣❣✌️🏻 وَبِاْلْوَاْلِدِینِْ اِحْسَاْنَاْ لحظاتی بود که با دوستان بیرون می‌رفتیم و با برای رفتن به هیئت برنامه‌ریزی میکردیم. او هم همراه ما بود‌ اما اگر خانواده اش چیز دیگری می‌گفتند، دعوت ما را رد می کرد و با آنها می‌رفت. به شــدت مطیع حرف پدر و مادرش بود. هر چه که آنها می‌گفـــــتند در اولویت بود. در صورتی که ممکن بود ما به خاطر دوستان با برنامه‌های خانواده همراهی‌نکنیم و و وقتمان را با آنها بگذرانیم....🍂 نقل از :(دوست شهید) 6⃣ ❣✌️🏻 شیوه‌خاص شیوه خاصی برای درس خواندن داشت که تحت هیچ شرایطی آن را تغییر نمی داد. برایش فرقی نمی‌کرد که سه روز یا سه ساعت به امتحان مانده باشد، کتاب را می خواند و بعد خلاصه نویسی می‌کرد. همان خلاصه نویسی ها را مطالعه می‌کرد. در تبادل اطلاعات درسی، خلاصه نویسی هایش را در اختیار دیگران قرار می‌داد و به این شیوه مطالعه علاقه داشت. برای درس خواندن حرص نمی خورد و با آرامش رفتار می‌کرد.😄📚 نقل از :(دوست شهید) @fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙃 یکی از خارجی ها توییت زده خدای عزیز میشه سال ۲۰۲۰ رو حذف کنیم و دوباره نصب کنیم این ویروس داره ..😂🤦‍♂ @fanos25
🙃 یڪی از رفقآ میگفتـن تازه ملبـس شـده بودم. 😍 رفتم شہرمون یکۍ سـوارم کرد و چون شهر کوچیڪ بود و روحاـنی های شهر رو مردم می‌شناسن فهمیـد ڪه تازه ملبس شدم. پرسید از کدوم خانواده اے!؟ وقتی متوجه شد که پسر فلانـی ام یہو چپ چپ نگاهـی بہم انداخت و گفت: تو ڪہ پسر خوبی بودی!!😳😳😂😂 @fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
💟 دوستان عزیز طرح بهنام و همراهان بزرگوار فانوس با توجه به شیوع ویروس منحوس کرونا نیاز به خیاط جهت
🚫در خانه ماندیم تا کرونا نگیریم بسیار خوب اما.. وقتی در خانه ماندیم دیگر با خبر نشدیم که 🔺کار پدر علی که پیک موتوری بود تعطیل شده است! 🔺کار مادر مینا که بسته بندی در خانه بود تعطیل شده است! 🔺مرکز خیریه ها تعطیل شده اند! 🔺خیرین در خانه مانده اند ؛ کیانا و زهرا و امیر محمد هم چندین روز است که در خانه مانده اند اما گرسنه... 🔸 کاش بعضی خبرها دروغ باشد و هرگز به ما نرسد..که حقیقت است و میرسد.. 🔷 اما خوشحالیم که دست های بخشنده هر کجا که باشند میبخشند 🌷 💟 با در خدمتتون هستیم .... 💠 کار خیر بلاخره انجام میشه.. من از اجر کار خیر جا نمونم خوبه... 💟 برای همکاری با جمع خیاط ها با آی دی زیر در ارتباط باشید.. 👇👇👇 @abasaleh14 ❇️ اجرکم عندالله @fanos25
🚫در خانه ماندیم تا کرونا نگیریم بسیار خوب اما.. وقتی در خانه ماندیم دیگر با خبر نشدیم که 🔺کار پدر علی که پیک موتوری بود تعطیل شده است! 🔺کار مادر مینا که بسته بندی در خانه بود تعطیل شده است! 🔺مرکز خیریه ها تعطیل شده اند! 🔺خیرین در خانه مانده اند ؛ کیانا و زهرا و امیر محمد هم چندین روز است که در خانه مانده اند اما گرسنه... 🔸 کاش بعضی خبرها دروغ باشد و هرگز به ما نرسد..که حقیقت است و میرسد.. 🔷 اما خوشحالیم که دست های بخشنده هر کجا که باشند میبخشند 🌷 💟 با در خدمتتون هستیم .... 💠 کار خیر بلاخره انجام میشه.. من از اجر کار خیر جا نمونم خوبه... 💟 برای همکاری با جمع خیاط ها با آی دی زیر در ارتباط باشید.. 👇👇👇 @abasaleh14 ❇️ اجرکم عندالله @fanos25
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 👤 گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی این کتاب در ۹۶ صفحه بیان تجربه‌ی یکی از مدافعین حرم است که در حین عمل جراحی برای سه دقیقه از دنیا می رود و با شوک به زندگی برمی‌گردد . امـا در همین زمـان کوتـاه چیزهـایی دیده که درک آن برای افراد عادی سخت است و باورکردنی نیست. برشی از کتاب : زمان‌ هایی را که در مسجد و هیأت حضور داشتم را محاسبه کردند و گفتند: دو سال از عمرت را این‌گونه گذراندی که جزو عمرت محاسبه نمی‌کنیم. یعنی باز خواستی ندارد و می‌توانی به راحتی از این دو سال بگذری ... @fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
#رهایی_از_رابطه_حرام 18 ⭕️ بیشتر روابط با نامحرم با این دلیل توجیه میشن که من چون نیاز عاطفی دارم م
19 ☢️ متاسفانه با گسترش فضای مجازی، امکان ارتباط با نامحرم به شدت افزایش پیدا کرده و تقریبا هیچ کسی از ترکش های این موضوع در امان نیست. 💢 در این بین خانم ها و آقایون متاهل هم در خطر هستند. اصلا اینطور نیست که یه خانم مجردی بگه که من چون مجرد هستم گرفتار این روابط شدم و اگه شوهر کنم دیگه به هیچ وجه گرفتار نمیشم!☺️ 🚸 اتفاقا اگه آدم مراقب نباشه با وجود داشتن همسر باز هم گرفتار این روابط خواهد شد. ♨️ یکی از دلایلی که خانم های متاهل سراغ چنین روابطی میرن اینه که میگن: من چون همسرم بهم توجه نمیکنه سراغ این روابط میرم! یا میگه دلم عشق میخواد و....!☺️ ❇️ ببینید بله زندگی آدم باید گرم و عاشقانه باشه. باید لذت ببره از عشق... اصلا خدا آدم رو برای یک زندگی عاشقانه خلق کرده اما... ✔️ اما اینو یادتون باشه که آدمیزاد هیچ وقت با عشق به "یه انسان" دیگه سیر نمیشه... خدا آدم رو کوچیک خلق نکرده که یه ذره عشق بهش برسه و دیگه همه چیز حل بشه! نه... آدم باید پر از عشق باشه... اما عشق به پروردگار... عشق به اولیاء الهی...💕❤️ فقط این مدل از عشق میتونه آدم رو سیراب کنه... 🌷@fanos25
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
#ۺـہـود_عـۺق 4⃣❣✌️🏻 یکی از کتابهایی📚 که شهید دهقان خیلی بهش تاکید داشت ☝️🏻 #صحیفه_فاطمیه بود. کتابی
|🌹پست اینستاگرامے شهید دهقان🌹| هو الله... ( فقط برای تلنگر و یادآوری) _ محمد جانم! کمی وقت داری؟ * برای چه کاری؟ _هیچ! فقط دلم کمی خلوت می خواهد. به رسم هرشب، البته تا وقتی مسافر سوریه نشده بودی، هر شب خواهر و برادری باهم گپ می زدیم، یادت هست؟ نکند امشب هم مثل هرشب در این چهارسال و اندی وقت نداری؟ * تو بگو، من می شنوم. هروقت بگویی می شنوم. نه فقط تو، هرکدام از رفقایم، هرزمان و هرجا بگویند، می شنوم. _ مدتهاست به همین امید با تو سخن می گویم هرچند یک طرفه و بی جواب! * امکان ندارد جواب ندهم... می دانی مشکل از چشم و گوش توست، از من زنده تر کسی نیست اما تو غرق در حجاب شدی حضرت آبجی گلم! * ماموریتی برایت دارم: به دوستانم بگو. بگو وظیفه نور این نیست که همه جا را آنطور که شما دوست دارید نشان دهد! نور وظیفه دارد همه چیز را آنطور که هست نشان دهد، راه را از بیراه متمایز و چاه و چاله را مشخص کند. نور وظیفه دارد تا مقصد همراهی ات کند حتی اگر راه پرپیچ و خم و سخت باشد. بگو من آنچه درست و خیر وصلاح است را برایتان می خواهم نه آنچه شما دوست دارید که والله محبت واقعی هم همین است! چه اهمیتی دارد که مرا در خواب ببینند یانه! راه روشن است! چندین قرن تجربه شیعه و امثال ما، چراغ راه شماییم، بهره گیرید و محکم ادامه دهید! دیدن من که آرزوی کمی ست، بگو دل به من بدهند و دست در دست من بگذارند تا راه را برای دیدن روی ماه یوسف زهرا و سرباختن در رکابش را نشان شان دهم، همانطور که خودم رسیدم! بگو در هر ابتلا، مارا دریابند تا به سلامت بگذرند. کجا به غیر ما تکیه کردند و جواب گرفتند؟ بس نیست تجربه اعتماد به بی خردان و تهی مغزانِ ظاهرفریب؟؟؟ ما برای افتخار کردن شما و احترام های پوچ نیستیم! ماموریت ما، هدایت است درست مثل ستاره ها در آسمان کویر!! _ این هم از گپ خواهروبرادری ما!! امر دیگری نیست؟! راستی عزیزدلم! محمدجانم! ماه منیرم، تولد ۲۵ سالگی ات مبارک... مردی شدی برای خودت داداش کوچولو! از این کلمه ناراحت نشو! سن‌من از تو خیلی بیشتر شده، تو ما را بعد از رفتنت پیر فرض کن برادرِ همیشه جوانِ من... خواهر فدای بوی پیراهنت یوسفِ من... ____________ هرچند که هرگز نرسیدم به وصالت عمری که حرام تو شد ای عشق، حلالت بہ قلـم خواهر بزرگوار شهید✏️ 💌| @fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_دوم 💠 نگاهش می‌درخشید و دیگر نمی‌خواست احساسش را پنهان کند که #مردا
✍️ 💠 صورت و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت، در تمام این مدت از حضورش متنفر بودم و باز دیدن جنازه‌اش دلم را زیر و رو کرده بود که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، غریبانه گریه می‌کردم. از همان مقابل در اتاق، طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت :«مسکّن اثر کنه، می‌برم‌تون خونه!» 💠 می‌دانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده و می‌ترسید کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود. از تنهایی این اتاق و خلوت با این زن خجالت می‌کشید که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست :«مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیش‌تون!» و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود که با گریه پرسیدم :«باهاش چیکار کردن؟» 💠 لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمی‌شد با اینهمه سعد، دلم برایش بتپد که با لحنی گرفته پاسخ داد :«باید خانواده‌اش رو پیدا کنن و به اونا تحویلش بدن.» سعد تنها یکبار به من گفته بود خانواده‌اش اهل هستند و خواستم بگویم که دلواپس من پیش‌دستی کرد :«خواهرم! دیگه نباید کسی بدونه شما باهاش ارتباط داشتید. اونا خودشون جسد رو به خانواده‌اش تحویل میدن، نه خانواده‌اش باید شما رو بشناسن نه کس دیگه‌ای بفهمه شما همسرش بودید!» 💠 و زخم ابوجعده هنوز روی رگ مانده بود که با لحنی محکم اتمام حجت کرد :«اونی که به خاطر شما یکی از آدمای خودش رو کشته، دست از سرتون برنمی‌داره!» و دوباره صدایش پیشم شکست :«التماس‌تون می‌کنم نذارید کسی شما رو بشناسه یا بفهمه همسر کی بودید، یا بدونه شما اونشب تو بودید!» قدمی را که به طرف در رفته بود دوباره به سمتم برگشت و قلبش برایم تپید :«والله اینا وحشی‌تر از اونی هستن که فکر می‌کنید!» 💠 صندلی کنار تختم را عقب‌تر کشید تا نزدیکم ننشیند و با تلخی خاطره خبر داد :«می‌دونید چند ماه پیش با مرکز پلیس شهر تو استان درعا چیکار کردن؟ تمام نیروها رو کشتن، ساختمون رو آتیش زدن و بعد همه کشته‌ها رو تیکه تیکه کردن!» دوباره به پشت سرش چشم انداخت تا کسی نباشد و صدایش را آهسته‌تر کرد :«بیشتر دشمنی‌شون با شما ! به بهانه آزادی و و اعتراض به حکومت شروع کردن، ولی الان چند وقته تو دارن شیعه‌ها رو قتل عام می‌کنن! که چندسال پیش به بهانه توریستی بودن حمص اونجا خونه خریدن، حالا هر روز شیعه‌ها رو سر می‌برن و زن و دخترهای شیعه رو می‌دزدن!» 💠 شش ماه در آن خانه زندانی سعد بودم و تنها اخباری که از او می‌شنیدم در گسترده مردم و سرکوب وحشیانه رژیم خلاصه می شد و حالا آن روی سکه را از زبان مصطفی می‌شنیدم که از وحشت اشکم بند آمده و خیره نگاهش می‌کردم. روی صندلی کمی به سمتم خم شد تا فقط من صدایش را بشنوم و این حرف‌ها روی سینه‌اش سنگینی می‌کرد که جراحت جانش را نشان چشمان خیسم داد :«بعضی شیعه‌های حمص رو فقط به‌خاطر اینکه تو خونه‌شون تربت پیدا کردن، کشتن! مساجد و حسینیه‌های شیعه رو با هرچی و کتاب دعا بوده، آتیش زدن! خونه شیعه‌ها رو آتیش می‌زنن تا از حمص آواره‌شون کنن! تا حالا سی تا دختر شیعه رو...» 💠 غبار گلویش را گرفت و خجالت کشید از جنایت در حق شیعیان حرفی بزند و قلب کلماتش برای این دختر شیعه لرزید :«اگه دستشون بهتون برسه...» باز هم نشد حرفش را تمام کند که دوباره به صندلی تکیه زد، نفس بلندی کشید که از حرارتش آتش گرفتم و حرف را به هوایی دیگر کشید :«دکتر گفت فعلاً تا دو سه ماه نباید تکون بخورید که شکستگی دنده‌تون جوش بخوره، خواهش می‌کنم این مدت به این برادر اعتماد کنید تا بتونم ازتون مراقبت کنم!» 💠 و خودم نمی‌دانستم در دلم چه‌خبر شده که بی‌اختیار پرسیدم :«بعدش چی؟» هنوز در هوای نگرانی‌ام نفس می‌کشید و داغ بی‌کسی‌ام را حس نکرد که پلکی زد و با مهربانی پاسخ داد :«هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط می‌گیرم برگردید پیش خونواده‌تون!» نمی‌دید حالم چطور به هم ریخته که نگاهش در فضا چرخید و با سردی جملاتش حسرت روزهای آرام را کشید :«ایران که باشید دیگه خیالم راحته! سوریه هم تا یک سال پیش هیچ خبری نبود، داشتیم زندگی‌مون رو می‌کردیم که همه چی به هم ریخت، اونم به بهانه ! حالا به بهانه همون آزادی دارن جون و مال و ناموس مردم رو می‌کنن!»... ✍️نویسنده: