#حکایت
این کمانت را چند میفروشی؟🤔
قدیم در کوچه و پس کوچه ها پیرمردها را می دیدیم دولا دولا راه می رفتند. جوانی به یکی از این پیرمردها می رسد و چون پشت پیر مرد مثل کمان خم شده بوده، جوان به شوخی به او می گوید: « پیرمرد، این کمانت را چند میفروشی؟»
تازه جوانی زِ سَرِ ریشخند
گفت به پیری که کمانت به چند؟
پیرمرد خنده اش می گیرد و می گوید :« ای جوان، روزگار تورا هم پیر می کند و این کمان را رایگان و مفت در اختیارت می گذارد.»
پیرمرد بخندید و بگفت ، ای جوان
چرخ ، تو را می دهدت رایگان
البته الان دیگر کسی پیر نمی شود.. برکت از عمرها رفته است.
🔵👈چون مردم به نماز اهمیت نمی دهند، عمر هایشان برکت ندارد. در روایت آمده است که : کسی به نماز اهمیت ندهد، به پانزده بلا گرفتار می شود: یکی از آن بلا ها این است که برکت از عمرش می رود.
[در محضر حضرت آیت الله مجتهدی (ره) ، ج2 ، ص190]
#حکایت
روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید :
من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم !
یک اینکه می گوید :
خداوند دیده نمی شود، پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد
دوم می گوید :
خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند، در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد
سوم هم می گوید :
انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد، در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد...
بهلول تا این سخنان را از استاد شنید، فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد.
اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت !
استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت : ماجرا چیست؟
استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست !
بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟
گفت : نه
بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد!
ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد!
ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟
پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم!...
استاد دلایل بهلول را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت...
#ایمان_به_غیب
#ارسالی_مخاطبین
از علی میرزایی ( ثقفی )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ راز بندگی( ۴) #میزان_حضور
💠 در یکی از جنگها که پیامبر همراه لشکر بودند، نگهبانی لشکر اسلام بر عهدهی عباد بن بشر و عمار یاسر بود. قرار شد نیمی از شب را عباد و نیم دیگر را عمار نگهبانی دهد.
💠 عمار خوابید و بشر مشغول نماز 🤲 شد. در آن موقع، یکی از کفار به گمان اینکه نگهبان نیست، قصد حمله کرد. از دور عباد را دید، اما تشخیص نداد که انسان، حیوان و یا درخت است. برای اینکه مطمئن شود، تیری به طرفش پرتاب کرد.
💠 تیر🏹 به عباد خورد، اما اصلا اعتنایی نکرد، تیر🏹 دیگری به او زد و او را سخت مجروح و خونین کرد، باز عباد حرکت نکرد. تیر سوم🏹 را پرتاب کرد، عباد نمازش 🤲 را کوتاه نمود و تمام کرد و عمار را بیدار کرد.
💠 عمار که دید عباد غرق در خون شده، به او گفت:《چرا بعد از تیر اول🏹 مرا بیدار نکردی؟》 عباد گفت: 《 در نماز سوره کهف میخواندم، دوست نداشتم آن را ناتمام بگذارم و اگر از حمله دشمن و صدمه به پیامبر و کوتاهی در نگهبانی نمیترسیدم، حتی اگر جانم را از دست میدادم، هرگز نمازم را کوتاه نمیکردم.》
📚 حاج شیخ عباس قمی، سفینه البحار، ج۲،ص ۱۴۵.
🤔 وقتی سخن از خارج کردن تیر از پای امام علی علیه السلام میشود، با خود میگویم :《 ایشان امام بودهاند که اینقدر حضور قلب داشتهاند. 》با خواندن این داستان، چه توجیهی برای حضور قلب دارم؟
#تفکر_در_خود
#رفتار_سنجی_اسلامی
#راز_بندگی
#حکایت
#حکایت
✍ روزی بهلول داشت از کوچه ای میگذشت شنید که استادی به شاگردهایش میگوید: من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.
1⃣ یک اینکه می گوید خدا دیده نمیشود. پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
2⃣ دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
3⃣ سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد. اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند. بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
👌استاد اینها را شنید و خجل شد و از
جای برخاست و رفت
❤️ صمیمانه با نوجوان ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1966080068C6604b739d4
🔹یه روز علامه جعفری سوار تاکسی شدن تو مسیر نفس عمیقی میکشن و از ته دل میگن: ای خدای من!😪
راننده تاکسی با اعتراض میگه یه جوری میگی ای خدای من که انگار فقط خدای شماست!!🤨
ایشان در جواب فورا دو بیت از سعدی می خواند:
چنان لطف او شامل هرتن است
که هر بنده گوید خدای من است
چنان کار هرکس به هم ساخته
کــــه گویا به غیری نپرداخته
پ.ن۱:
با آخوند جماعت در نیفت😂😂
پ.ن۲:
لطف خدا شامل همه آدما میشه فقط ماییم که باید قدر بدونیم
#حکایت
#لطف_خدا
💠 @AiKheda
#حکایت
✅عزرائیل رفیقت می شود!
✍خدا رحمت کند استاد اخلاق آیت الله حق شناس رحمه الله علیه را، می فرمودند:«تو نمازت را اول وقت بخوان، اگر حاجتت روا نشد آب دهان بیانداز در صورت من!»
برنامه ی زندگی ات را طوری تنظیم کن که مهمترین اولویت کارهایت نمازت باشد که در روایات آمده است سخت نخواهد گرفت قابض الارواح هنگامه ی قبضِ روح از کسی که نمازش را در اول وقت بجا می آورد و خودش ذکرِ شهادتین را به او تلقین خواهد کرد.
💥نمازت را به نماز عاشقانه ی امام زمانت گره بزن.
❤️ صمیمانه با نوجوان ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1966080068C6604b739d4
#حکایت📚بسیارزیباوخواندنی
ارزش ذکر خداوند📿
روایت شده است: سلیمان بن داوود"علیهالسلام" از جایی عبور میکرد و پرندگان بر او سایه افکنده و جن و انس از چپ و راستش مُلازم او بودند.
راوی می گوید: سلیمان به عابدی از بنیاسرائیل رسید.
عابد گفت: سوگند به خـــــــــدای پسر داوود! خــــــــــدا به تو سلطنتی بس بزرگ داده است.
سلیمان گفت: یک "سبحان الله" که در نامهٔ عمل مؤمن ثبت شود، بهتر از آن چیزی است که به پسر داوود (حضرت سلیمان) داده شده است؛ زیرا آنچه به پسر داوود داده شده از بین می رود؛ ولی ذکر خـــــــــــدا می ماند(:💙
#کمی_تفکر🤔
#نوجوان_خداپرست
❤️ صمیمانه با نوجوان ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1966080068C6604b739d4
#حکایت
✨یک گفتگوی صمیمی✨
«⛅️☔️»
🧕🏻ﺩﺧﺘﺮﻱ ﯾﻚ موبایل ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ...📱
ﭘﺪﺭﺵ ﻭﻗﺘﻲ آن رﺍ ﺩﯾﺪ،
👴ﮔﻔﺖ : ﻭﻗﺘﻲ ﺁن رﺍ ﺧﺮﯾﺪﻱ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻛﺎﺭ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﻱ چه ﺑﻮﺩ؟⁉️
🧕🏻ﺩﺧﺘﺮ : ﺭﻭﻱ ﺻﻔﺤﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﺴﭗ ﺿﺪ ﺧﺮﺍﺵ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﯾﻚ ﻛﺎﻭﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺮﯾﺪﻡ .😊
👴ﭘﺪﺭ : ﻛﺴﻲ ﻣﺠﺒﻮﺭﺕ ﻛﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻜﻨﻲ؟⁉️
🧕🏻ﺩﺧﺘﺮ : ﻧﻪ !😐
👴ﭘﺪﺭ : ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺕ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻛﺎﺭ ﺑﻪ ﺷﺮﻛﺖ ﺳﺎﺯﻧﺪﻩ ﺍﺵ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻧﺸﺪ؟⁉️🤔
🧕🏻ﺩﺧﺘﺮ : ﻧﻪ ﭘﺪﺭ ! ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﺧﻮﺩ ﺷﺮﻛﺖ ﺗﻮﺻﯿﻪ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﯾﻦ ﻛﺎﻭﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻛﻨﯿﻢ .☺️
👴ﭘﺪﺭ : ﭼﻮﻥ موبایلت ﺯﺷﺕ ﻭ ﺑﻲ ﺍﺭﺯﺵ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻛﺮﺩﻱ؟⁉️
🧕🏻ﺩﺧﺘﺮ : ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﭼﻮﻥ ﺩﻟﻢ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺿﺮﺑﻪ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻗﯿﻤﺖ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻛﺮﺩﻡ😌
👴ﭘﺪﺭ : ﻛﺎﻭﺭ ﻛﻪ براش گذاشتی ﺯﺷﺖ ﺷﺪ؟⁉️🧐
🧕🏻ﺩﺧﺘﺮ : ﺑﻨﻈﺮﻡ ﺯﺷﺖ ﻧﺸﺪ ;🤔 ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺯﺷﺖ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﺪ , ﺑﻪ ﺣﻔﺎﻇﺘﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ گوشیم ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻣﻲ ﺍﺭﺯﺩ .😊
👴ﭘﺪﺭ نگاه ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺘﻲ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
🌸ﺩﺧﺘﺮﻡ "! #ﺣﺠﺎﺏ " ﯾﻌﻨﻲ ﻫﻤﯿﻦ…
ﺣﺠﺎﺏ ﻋﺰﺕ ﺍﺳﺖ نه ﻣﺤﺪﻭﺩیت😌
#تفکر
#تلنگرانه
#مصونیت_یا_محدودیت
❤️ صمیمانه با نوجوان ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1966080068C6604b739d4