مشکاة الأنوار ج۱ ص۹۸
بحار الأنوار ج۶۴ ص۷۰
عوالم العلوم ج۲۰ ص۸۵۳
شناسه حدیث : ۳۶۷۲۲۱ | نشانی : مشکاة الأنوار في غرر الأخبار , جلد۱ , صفحه۹۸
عنوان باب : الباب الثاني في ذكر الشيعة و أحوالهم و علاماتهم و آدابهم و ما يليق بها الفصل السادس في كرامة المؤمن على الله عز و جل
قائل : امام صادق (علیه السلام) ، حديث قدسی
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: يُؤْتَى بِعَبْدٍ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ لَيْسَتْ لَهُ حَسَنَةٌ فَيُقَالُ لَهُ اُذْكُرْ وَ تَذَكَّرْ هَلْ لَكَ حَسَنَةٌ فَيَقُولُ مَا لِي حَسَنَةٌ غَيْرَ أَنَّ فُلاَناً عَبْدَكَ اَلْمُؤْمِنَ مَرَّ بِي فَسَأَلَنِي مَاءً لِيَتَوَضَّأَ بِهِ فَيُصَلِّيَ فَأَعْطَيْتُهُ فَيُدْعَى بِذَلِكَ اَلْعَبْدِ اَلْمُؤْمِنِ فَيَقُولُ نَعَمْ يَا رَبِّ فَيَقُولُ اَلرَّبُّ جَلَّ ثَنَاؤُهُ قَدْ غَفَرْتُ لَكَ أَدْخِلُوا عَبْدِي جَنَّتِي.
برای ثبت نمایه، وارد شوید
مشکاة الأنوار ج۱ ص۹۸
بحار الأنوار ج۶۴ ص۷۰
عوالم العلوم ج۲۰ ص۷۳۹
شناسه حدیث : ۳۶۷۲۲۰
|
نشانی : مشکاة الأنوار في غرر الأخبار , جلد۱ , صفحه۹۸
قائل : امام صادق (علیه السلام)
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : إنَّ المُؤمِنَ مِنكمُ يَومَ القِيامَةِ لَيُمَرُّ عَلَيهِ بِالرَّجُلِ و قَد اُمِرَ بِهِ إلَى النّارِ ، فيَقولُ لَهُ : يا فُلانُ أغِثْني ، فقَد كُنتُ أصنَعُ إلَيكَ المَعروفَ في الدّنيا ، فيَقولُ المُؤمِنُ لِلمَلَكِ : خَلِّ سَبيلَهُ ، فيَأمُرُ اللّه ُ المَلَكَ أن أجِزْ قَولَ المُؤمِنِ ، فيُخَلّي المَلَكُ سَبيلَهُ .
امام صادق عليه السلام : روز قيامت، مؤمنِ شما بر مردى مى گذرد كه او را به سوى آتش مى برند. پس او به آن مؤمن مى گويد: فلانى كمكم كن ؛ من بودم كه در دنيا به تو خوبى كردم. آن مؤمن به فرشته مى گويد: رهايش كن. پس، خداوند به فرشته دستور مى دهد: سخن مؤمن را اجرا كن. و فرشته آن مرد را رها مى كند.
May 11
بسم الله الرحمن الرحیم
حکایت جنگ جمل
چرا مرکز خلافت امام علی از مدیه به کوفه منتقل شد
حکایتی از غیب گوی امام علی علیه السلام
جنگ جَمَل نخستین جنگ دوره حکومت امام علی(ع) بود که چندین ماه پس از خلافت امام توسط گروهی به رهبری عایشه همسر پیامبر اسلام(ص) و طلحه و زبیر علیه امام علی(ع) به راه افتاد. عایشه و همراهانش این جنگ را به بهانه خونخواهی عثمان به راه انداختند. این جنگ در روز ۱۰ جمادی الاولی سال ۳۶ قمری و در اطراف بصره رخ داد و زمان آن از ظهر تا غروب آفتاب بود. عایشه در این نبرد بر شترِ نرِ سرخمویی سوار بود و علت نامگذاری این جنگ به جمل (شتر نر) همین است
از آنجا که سران سپاه جمل با امام علی بهعنوان خلیفه، بیعت کرده و سپس بیعت خود را شکسته و وارد جنگ شده بودند، به ناکثین (بیعتشکنان) معروف شدند و این جنگ نیز جنگ با ناکثین نامیده شد.
جنگ جمل باعث انتقال مرکز خلافت مسلمین از مدینه به کوفه در عراق شد
جنگ، به هنگام ظهر آغاز شد و تا غروب آفتاب ادامه یافت و به شکست اصحاب جمل انجامبد
امام علی(ع) پس از جنگ جمل، در ۱۲ رجب ۳۶ هجری وارد کوفه شد و در آنجا سکونت گزید
در تاريخ طبرى آمده است که يکى از راويان خبر به نام ابوالطفيل مى گويد: قبل از پيوستن لشکر کوفه به ما، على(عليه السلام) فرمود: دوازده هزار نفر به اضافه يک نفر از کوفه به يارى شما مى شتابند و مى گويد من از اين خبر دقيق در تعجب فرو رفتم و با خود گفتم بايد آنها را به دقت بشمارم بر سر راه لشکر به مکان مرتفعى نشستم و آنها را به دقت شماره کردم و همان گونه که على(عليه السلام) گفته بود آنها دوازده هزار و يک نفر بودند نه کمتر و نه بيشتر
اما شرح ماجرا
داستان نوشتن نامه از سوى امام(عليه السلام) به مردم کوفه (نامه۴۱نهج البلاغه)، داستان پر پيچ و خمى است; ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود اشاره مختصرى به آن دارد و خلاصه آن را در زير مطالعه مى کنيد:
او از محمد بن اسحاق نقل مى کند که امام(عليه السلام) محمد بن جعفر و محمد بن ابى بکر را به کوفه فرستاد تا مردم را براى کمک به على(عليه السلام) آماده کنند. جمعى نزد ابوموسى اشعرى که فرماندار کوفه بود و پس از قتل عثمان، امام(عليه السلام) او را ابقا نموده بود، رفتند و نظر وى را براى يارى به امام(عليه السلام) جويا شدند.
ابوموسى (که مرد خبيثى بود خباثت خود را در اينجا آشکار ساخت و) گفت: اگر راه آخرت را مى پوييد در خانه بنشينيد و اگر طالب دنيا هستيد با اين دو نفر حرکت کنيد، لذا مردم از همراهى با فرستادگان امام(عليه السلام) خوددارى کردند.
فرستادگان امام(عليه السلام) نزد ابوموسى رفته و به او اعتراض کردند، ولى ابوموسى (با نهايت تعجب) به آنها پاسخ داد: بيعت عثمان هنوز به گردن من و شما باقى است; اگر قرار باشد مبارزه کنيم بايد از قاتلان عثمان شروع کنيم.
فرستادگان امام(عليه السلام) نزد آن حضرت باز گشتند و جريان را گزارش دادند. امام(عليه السلام) نامه اى به ابوموسى نوشت، ولى ابوموسى فرستاده امام(عليه السلام) را تهديد به قتل کرد.
امام(عليه السلام) نامه ديگرى به ابوموسى نوشت و به همراه عبدالله بن عباس و محمد بن ابى بکر براى او فرستاد و او را از مقام خود برکنار کرد. باز هم ابوموسى به مخالفت خود ادامه داد.
سرانجام امام(عليه السلام) مالک اشتر را براى خاتمه دادن به قائله ابوموسى و بسيج مردم براى جهاد با آتش افروزان جنگ جمل به کوفه فرستاد. مالک اشتر وارد کوفه شد و در مسجد اعظم خطابه اى خواند و مردم را دعوت کرد تا با او به قصر دارالاماره بروند و در حالى وارد قصر شدند که امام حسن(عليه السلام) و عمار ياسر با ابوموسى مشغول جر و بحث بودند. اشتر فريادى بر سر ابوموسى کشيد و گفت: «أُخْرُجْ مِنْ قَصْرِنا لا اُمَّ لَکَ أخْرَجَ اللهُ نَفْسَکَ فَوَاللهِ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُنافِقِينَ قَدِيماً; از دارالاماره بيرون شو اى ناپاک! خداوند مرگت دهد به خدا سوگند تو از قديم از منافقان بودى».
ابوموسى که خود را کاملاً در ضعف ديد يک شب از اشتر مهلت خواست. او به وى مهلت داد به شرط اينکه در دارالاماره نماند. پس از اين ماجرا بيش از دوازده هزار نفر از کوفه براى يارى امام(عليه السلام) به سوى بصره شتافتند.
رضابازیار منصورخانی
طفلان مسلم
شیخ صدوق به سند خود روایت کرده از یکى از شیوخ اهل کوفه که گفت : چون امام حسین علیه السّلام به درجه رفیعه شهادت رسید اسیر کرده شد از لشکرگاه آن حضرت دو طفل کوچک از جناب مسلم بن عقیل و آوردند ایشان را نزد ابن زیاد، آن ملعون طلبید زندانبان خود را و امر کرد او را که این دو طفل را در زندان کن و بر ایشان تنگ بگیر و غذاى لذیذ و آب سرد به ایشان مده آن مرد نیز چنین کرده و آن کودکان در تنگناى زندان به سر مى بردند و روزها روزه مى داشتند، و چون شب مى شد دو قرص نان جوین با کوزه آبى براى ایشان پیرمرد زندانى مى آورد و به آن افطار مى کردند تا مدّت یک سال حبس ایشان به طول انجامید، پس از این مدّت طویل یکى از آن دو برادر دیگرى را گفت که اى برادر مدّت حبس ما به طول انجامید و نزدیک شد که عمر ما فانى و بدنهاى ما پوسیده و بالى شود پس هرگاه این پیرمرد زندانى بیاید حال ما را براى او نقل کن و نسبت ما را به پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم به او بگو تا آنکه شاید بر ما توسعه دهد، پس هنگامى که شب داخل شد آن پیرمرد به حسب عادت هر شب آب و نان کودکان را آورد، برادر کوچک او را فرمود که اى شیخ ! محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم را مى شناسى ؟ گفت : بلى چگونه نشناسم و حال آنکه آن جناب پیغمبر من است ! گفت : جعفر بن ابى طالب را مى شناسى ؟ گفت : بلى ، جعفر همان کسى است که حق تعالى دو بال به او عطا خواهد کرد که در بهشت با ملائکه طیران کند. آن طفل فرمود که على بن ابى طالب را مى شناسى ؟ گفت : چگونه نشناسم او پسر عمّ و برادر پیغمبر من است .آنگاه فرمود: اى شیخ ! ما از عترت پیغمبر تو مى باشیم ، ما دو طفل مسلم بن عقیلیم اینک در دست تو گرفتاریم این قدر سختى بر ما روا مدار و پاس حرمت نبوى را در حقّ ما نگه دار. شیخ چون این سخنان را بشنید بر روى پاى ایشان افتاد و مى بوسید و مى گفت : جان من فداى جان شما اى عترت محمّد مصطفى صلى اللّه علیه و آله و سلم این در زندان است گشاده بر روى شما به هر جا که خواهید تشریف ببرید.
پس چون تاریکى شب دنیا را فرا گرفت آن پیرمرد آن دو قرص نان جوین را با کوزه آب به ایشان داد و ایشان را ببرد تا سر راه و گفت : اى نوردیدگان ! شما را دشمن بسیار است از دشمنان ایمن مباشید پس شب را سیر کنید و روز پنهان شوید تا آنکه حقّ تعالى براى شما فرجى کرامت فرماید. پس آن دو کودک نورس در آن تاریکى شب راه مى پیمودند تا هنگامى که به منزل پیر زنى رسیدند پیر زن را دیدند نزد در ایستاده از کثرت خستگى دیدار او را غنیمت شمرده نزدیک او شتابیدند و فرمودند: اى زن ! ما دو طفل صغیر و غریبیم و راه به جائى نمى بریم چه شود بر ما منّت نهى و ما را در این تاریکى شب در منزل خود پناه دهى چون صبح شود از منزلت بیرون شویم و به طریق خود رویم ؟ پیرزن گفت : اى دو نوردیدگان ! شما کیستید که من بوى عطرى از شما مى شنوم که پاکیزه تر از آن بوئى به مشامم نرسیده ؟ گفتند: ما از عترت پیغمبر تو مى باشیم که از زندان ابن زیاد گریخته ایم . آن زن گفت : اى نوردیدگان من ! مرا دامادى است فاسق و خبیث که در واقعه کربلا حضور داشته مى ترسم که امشب به خانه من آید و شما را در اینجا ببیند و شما را آسیبى رساند. گفتند: شب است و تاریک است و امید مى رود که آن مرد امشب اینجا نیاید ما هم بامداد از اینجا بیرون مى شویم . پس زن ایشان را به خانه در آورد و طعامى براى ایشان حاضر نمود و کودکان طعام تناول کردند و در بستر خواب بخفتند.و موافق روایت دیگر گفتند: ما را به طعام حاجتى نیست از براى ما جا نمازى حاضر کن که قضاى فوائت خویش کنیم پس لختى نماز بگذاشتند و بعد از فراغ بخوابگاه خویش آرمیدند. طفل کوچک برادر بزرگ را گفت که اى برادر چنین امید مى رود که امشب راحت و ایمنى ما باشد بیا دست به گردن هم کنیم و استشمام رایحه یکدیگر نمائیم پیش از آنکه مرگ ما بین ما جدائى افکند. پس دست به گردن هم در آوردند و بخفتند چون پاسى از شب گذشت از قضا داماد آن عجوزه نیز به جانب منزل آن عجوزه آمد و در خانه را کوبید زن گفت : کیست ؟ آن خبیث گفت : منم زن پرسید که تا این ساعت کجا بودى ؟ گفت : در باز کن که نزدیک است از خستگى هلاک شوم ، پرسید مگر ترا چه روى داده ؟ گفت : دو طفل کوچک از زندان عبیداللّه فرار کرده اند و منادى امیر ندا کرد که هر که سر یک تن از آن دو طفل بیاورد هزار درهم جایزه بگیرد و اگر هر دو تن را بکشد دو هزار درهم عطاى او باشد و من
به طمع جایزه تا به حال اراضى کوفه را مى گردم و به جز تَعَب و خستگى اثرى از آن دو کودک ندیدم . زن او را پند داد که اى مرد از این خیال بگذر وبپرهیز از آنکه پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم خصم تو باشد، نصایح آن پیر زن در قلب آن ملعون مانند آب در پرویزن مى نمود بلکه از این کلمات بر آشفت و گفت :تو حمایت از آن طفل مى نمائى شاید نزد تو خبرى باشد برخیز برویم نزد امیر همانا امیر ترا خواسته . عجوزه مسکین گفت : امیر را با من چکار است وحال آنکه من پیرزنى هستم در این بیابان به سر مى برم ، مرد گفت : در را باز کن تا داخل شوم وفى الجمله استراحتى کنم تا صبح شود به طلب کودکان برآیم ، پس آن زن در باز کرد وقدرى طعام وشراب براى او حاضر کرد، چون مرد از کار خوردن بپرداخت به بستر خواب رفت یک وقت از شب نفیر خواب آن دوطفل را در میان خانه بشنید مثل شتر مست بر آشفت ومانند گاو بانگ مى کرد و در تاریکى به جهت پیدا کردن آن دو طفل دست بر دیوار و زمین مى مالید تا هنگامى که دست نحسش به پهلوى طفل صغیر رسید آن کودک مظلوم گفت تو کیستى ؟گفت : من صاحب منزلم ، شماکیستید؟ پس آن کودک برادر بزرگتر را پیدا کرد که بر خیز اى حبیب من ، ازآنچه مى ترسیدیم در همان واقع شدیم .
پس گفتند: اى شیخ ! اگر ماراست گوئیم که کیستیم در امانیم ؟ گفت : بلى . گفتند: درامان خدا وپیغمبر؟ گفت :بلى ! گفتند: خدا ورسول شاهد و وکیل است براى امان ؟ گفت : بلى ! بعد ازآنکه امان مغلّظ از او گرفتند، گفتند: اى شیخ !ما از عترت پیغمبر تو محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم مى باشیم که از زندان عبیداللّه فرار کرده ایم ، گفت : از مرگ فرار کرده اید و به گیر مرگ افتاده اید و حمد خدا را که مرا برشما ظفر داد.
پس آن ملعون بى رحم در همان شب دو کتف ایشان را محکم ببست و آن کودکان مظلوم به همان حالت آن شب را به صُبح آوردند، همین که شب به پایان رسید آن ملعون غلام خود را فرمان داد که آن دو طفل را ببرد در کنار نهر فرات و گردن بزند، غلام حسب الاءمر مولاى خویش ایشان را برد به نزد فرات چون مطّلع شد که ایشان از عترت پیغمبر مى باشند اقدام در قتل ایشان ننمود و خود را در فرات افکند واز طرف دیگر بیرون رفت آن مرد این امر را به فرزند خویش ارجاع نمود، آن جوان نیز مخالفت حرف پدر کرده و طریق غلام را پیش داشت ، آن مرد که چنین دید، شمشیر برکشید به جهت کشتن آن دو مظلوم به نزد ایشان شد کودکان مسلم که شمشیر کشیده دیده اشک از چشمشان جارى گشت و گفتند: اى شیخ ! دست ما را بگیر و ببر بازار و ما را بفروش وبه قیمت ما انتفاع ببر ومارا مکش که پیغمبر دشمن تو باشد، گفت :چاره نیست جز آنکه شمارا بکشم وسر شمارا براى عبیداللّه ببرم ودو هزار درهم جایزه بگیرم ، گفتند: اى شیخ !قرابت و خویشى ما را با پیغمبر خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم ملاحظه نما، گفت : شما را به آن حضرت هیچ قرابتى نیست ، گفتند: پس مارا زنده ببر به نزد ابن زیاد تا هر چه خواهد در حقّ ما حکم کند، گفت : من باید به ریختن خون شما در نزد او تقّرب جویم . گفتند: پس بر صِغَرِ سنّ و کودکى ما رحم کن . گفت : خدا در دل من رحم قرار نداده . گفتند: الحال که چنین است ، ولابدّ ما را مى کشى پس ما را مهلت بده که چند رکعت نماز کنیم ؟
گفت : هر چه خواهید نماز کنید اگر شما را نفع بخشد، پس کودکان مسلم چهار رکعت نماز گزاردند .پس از آن سربه جانب آسمان بلند نمودند و با حقّ تعالى عرض کردند: یاحَىُّیاحَلیُم یا اَحْکَمَ الْحاکمینَ اُحْکُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُ بِاْلحَقّ.
آنگاه آن ظالم شمشیر به جانب برادر بزرگ کشید وآن کودک مظلوم را گردن زد و سر او را در توبره نهاد طِفل کوچک که چنین دید خود را در خون برادر افکند ومى گفت به خون برادر خویش خضاب مى کنم تا به این حال رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم ملاقات کنم ،آن ملعون گفت : الحال ترا نیز به برادرت ملحق مى سازم پس آن کودک مظلوم را نیز گردن زد سر از تنش برداشت ودر توبره گذاشت وبدن هر دو تن را به آب افکند و سرهاى مبارک ایشان را براى ابن زیاد برده ،چون به دارالاماره رسید و سرها را نزد عبیداللّه بن زیاد نهاد، آن ملعون بالاى کرسى نشسته بود و قضیبى بر دست داشت چون نگاهش به آن سرهاى مانند قمر افتاد بى اختیار سه دفعه از جاى خود برخاست و نشست وآنگاه قاتل ایشان را خطاب کرد که واى بر تو در کجا ایشان را یافتى ؟ گفت : در خانه پیرزنى از ما ایشان مهمان بودند، ابن زیاد را این مطلب ناگوار آمد گفت : حقّ ضیافت ایشان را مراعات نکردى ؟ گفت : بلى ، مراعات ایشان نکردم ، گفت : وقتى که خواستى ایشان را بکشى با تو چه گفتند؟ آن ملعون یک یک سخنان آن دو کودکان را براى ابن زیاد نقل کرد تا آنکه گفت : آخر کلام ایشان این بود که مهلت خواستند نماز خواندند پس از نماز دست نیاز به در گاه الهى برداشتند وگفتند: یاحُى یاحَلیُم یا اَحْکَمَ الْحاکمِینَ اُحْکُمْ بَیْنَاوَ بَیْنَهُ بِالْحّقِ.
عبیداللّه گفت : احکم الحاکمین حکم کرد. کیست که بر خیزد واین فاسق را به درک فرستد؟ مردى از اهل شام گفت : اى امیر! این کار رابه من حوالت کن ، عبیداللّه گفت که این فاسق را ببر درهمان مکانى که این کودکان در آنجاکشته شده اند گردن بزن ومگذار که خون نحس او به خون ایشان مخلوط شود و سرش را زود به نزد من بیاور. آن مرد نیز چنین کرده و سر آن ملعون را بر نیزه زده به جانب عبیداللّه کوچ مى داد، کودکان کوفه سر آن ملعون راهدف تیر دستان خویش کرده ومى گفتند: این سر قاتل ذریّه پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم است (96)
مؤ لّف گوید: که شهادت این دو طِفل به این کیفیّت نزد من مستبعد است لکن چون شیخ صَدوق که رئیس محدّثین شیعه و مروّج اخبار و عُلوم ائمّه علیهماالسّلام است آن را نقل فرموده ودر سند آن جمله اى از عُلما و اجلاّء اصحاب ما واقع است لاجرم ما نیز متابعت ایشان کردیم و این قضیّه را ایراد نمودیم .واللّه تعالى العالم .
__________
95- (زرود) اسم آن منزل است که خبر شهادت مسلم رسید چنانچه خواهد آمد. ان شاءاللّه
96-(امالى شیخ صدوق ) ص 143، حدیث 145.در متن (یا حىّ یا قیوّم ) و (یا حىّ یا حکیم یا حلیم )ذکر شده بود که با متن (امالى ) تصحیح شده و در متن آورد شد.
مبارزه مسلم رحمه اللّه با کوفیانفصل ششم : درتوجّه حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام به جانب کربلا
بسم الله الرحمن الرحیم
حتما این روایت را شنیدید:
پيامبر صلي الله عليه و آله : يا فاطِمَةُ! كُلُّ عَينٍ باكِيَةٌ يَومَ القِيامَةِ إلاّ عَينٌ بَكَت عَلى مُصابِ الحُسَينِ ؛
پيامبر صلي الله عليه و آله :اى فاطمه! همه چشم ها در روز قيامت گريان است جز چشمى كه بر مصيبت هاى حسين بگريد
نمیخوام بگم بر حسین علیه السلام گریه کنیم تا بریم بهشت میخوام سوال بپرسم این روایات یعنی چی ؟
در کتب معتبر حدیث، روایات زیادی از ائمه معصومین (ع) در مورد ثواب بسیار زیاد و اعجاب انگیز برای گریه کنندگان و عزاداران حضرت سیدالشهدا نقل شده است.
يكى از این روايات، روايت "ريان بن شبيب" از حضرت ثامن الائمه امام رضا عليه السلام است. سند این روايت بسيار جالب است زيرا بيست و نه نفر از راویان آن، همگى از محدثين بزرگ و دانشمـندان عـالى مـقـام اند.
بر حسب این روایت، ریان ابن شبیب میگوید حضرت امام رضا علیه السلام به من فرمودند
محرم، ماهى است كه اعراب جاهليت بخاطر احترامش ظلم و ستم و كشت و كشتار را در آن ماه حرام كرده بودند و اين امت با اين كه به حرمت اين ماه آشنائى و شناخت داشت، احترام پيامبر خود را رعايت نكردند و در اين ماه فرزندان پيامبر خود را كشتند و زنانشان را اسير نمودند و اموالشان را غارت كردند؛ پس خدا هرگز آنها را نيامرزد.
پـسر شبيب، اگر مى خواهى ثواب شهداى كربلا نصيبت شود هنگامى كه ياد شهداى كربلا را مى كنى بگو: كاش من هم با آنها بودم و از فوز و سعادت بزرگ بهره مند مى شدم.
پـسر شبيب، اگـر مـى خـواهى براى چيزى گريه كنى، براى حسين بن على بن ابيطالب عليه السلام گريه كن كه او را ذبح كردند همان طور كه گوسفند را ذبح مى كنند و از اهل بيت او هم هيجده نفـر را با او به شهادت رساندند كه در روى زمـين مثل و مانند نداشتند...
پسر شبيب، اگر براى حسين چنان گريه كنى كه اشك هايت بر گونه هايت جارى شود خداوند همه گناهان كوچك و بزرگ ترا مى آمرزد، اندك باشد يا بسيار
خب روایت ادامه دارد امام من همین جا سوال دارم این یعنی چی؟
یعنی امشب گریه کنیم بریم بهشت؟یا نه این گریه باید آثاری داشته باشد یا این گریه آثاری در انسان ایجاد می نماید به عبارتی گريه اي است كه موجب تعالي و رشد روح است و ثانياً سرچشمه آن معرفت است.گریه ای اثر دارد که همراه با تدبر با شد مثل تلاوت قران که اگر همراه با تدبر نباشد اثر معرفتی نمی گذارد .
خب باشه من میخوام با تدبر گریه کنم یعنی چه؟
در تدبر باید برا خودت سوال ایجاد کنی وقتی روضه خوان روضه میخواند که حسین علیه السلام را با لب تشنه به شهادت رساندند شما سوال میکنی چه کسانی کشتند؟یهودی بودند؟مشرک بودند؟ مسلمان بودند!وقتی جواب میشنوی نه با مسلمان بودند تعجب میکنی آخه چطور ممکنه مسلمانان پسر پیام آور اسلام را به شهادت رسانده باشند؟عجیبه ها!مگه براتون روضه نمیخونند:
الشمر جالس علی صدر الحسین!خب میدونید این شمر کیه؟فکر نکنید شمر اهل نماز و روزه نبوده و یا از آن دسته آدم هایی بوده که عرق می خوردند، عربده می کشیدند؛ شمر و بسیاری دیگر که آن طرف ایستاده اند، آدم هایی هستند که پیشانی پینه بسته داشتند. بسیاری از آن ها اهل تهجد بودند.
در کتاب تاریخ مسعودی اومده که در کربلا هر روز 20000 نفر در فرات غسل می کردند. غسل قربة الی الله که حسین را بکشند و می گفتند: غسل می کنیم تا ثوابش بیشتر باشد.
خیلی عجیبه!مسیحی تو مجلس یزید تعجب میکنه !امام زین العابدین می فرماید که چون سر حسین علیه السلام را نزد یزید آوردند، همواره مجالس می گساری تشکیل می داد، سرمقدس آن حضرت را مقابل خود می گذاشت. یکی از روزها فرستاده پادشاه روم، که از اشراف و بزرگان آن سامان بود، به مجلس یزید آمد و گفت: ای پادشاه عرب این سر از کیست؟ یزید گفت: تو را با این سر چه کار؟ گفت: من وقتی که نزد پادشاه خود برمی گردم از من خواهد پرسید که در این جا چه دیده ام، از این رو دوست دارم داستان این سر و صاحب آن را برای او بازگو کنم تا در شادی و سرور با تو شریک باشد.
یزید گفت: این سر حسین بن علی بن ابیطالب است. رومی پرسید: مادرش کیست؟ گفت: فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله . نصرانی گفت: اُف بر تو و دین تو! دین من بهتر از دین شماست؛ زیرا پدر من از نبیره های داود پیامبر بود. میان من و او پدران بسیاری فاصله هستند و نصرانی ها مرا بزرگ می شمارند و خاک پای مرا به تبرک برمی دارند؛ زیرا من یکی از اولاد داود هستم. ولی شما فرزند دختر پیامبر صلی الله علیه و آله خود را می کشید در صورتی که بین او و پیامبر شما یک مادر بیش تر فاصله نیست. این چه دینی است که شما دارید؟! پس از آن به یزید گفت: آیا داستان کنیسه حافر را شنیده ای؟
یزید گفت بگو تا بشنوم گفت در محراب این کنیسه حقه ای از طلا آویخته شده است. در آن حقه، سُمی است که می گویند این سم مرکبی است که عیسی بر آن سوار شد. اطراف آن حقه را با پارچه های حریر آزین بسته اند و در هر سال جماعت زیادی از نصارا از راه های دور به زیارت آن کنیسه می آیند و اطراف آن حقه طواف می کنند و آن را می بوسند و حاجات خود را از خداوند می خواهند. آری، نصارا چنین می کنند و عقیده آن ها همین است درباره آن سم که گمان دارند سم الاغی است که عیسی پیامبر آنان بر او سوار شده، ولی شما پسر پیامبر خود را می کشید. لا بارک الله فیکم و لا فی دینکم. یزید گفت: این نصرانی را بکشید که مرا در مملکت خود رسوا نکند. نصرانی چون احساس کشته شدن نمود، به یزید گفت: آیا مرا می کشی؟ گفت: آری.
گفت: پس بدان که دیشب پیامبر شما را در خواب دیدم. به من فرمود: ای نصرانی تو از اهل بهشتی! من از این بشارت تعجب کردم. اینک می گویم: "اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله."
پس از آن، سرمقدس حسین علیه السلام را برداشت و به سینه چسبانید و آن را می بوسید و می گریست تا کشته شد.»
منبع لهوف سید ابن طاووس
این یک شخصیت نصرانی بوده در مقابل مسلمانانی را می بینیم که در واقعه عاشورا برا برداشتن سر حسین علیه السلام با هم مسابقه میگذارند.آقا سوال من این است چی شد مسلمانان حسین علیه السلام را کشتند؟
خود امام حسین هم متعجب میشود وقتی با س÷اه دشمن مواجه میشود می فرماید:
اقررتم بالطاعة و امنتم بالرسول محمد صل الله علیه و آله وسلم ثم انكم زحفتم الى ذریته و عترته تریدون قتلهم ، لقد استحوذ علیكم الشیطان فانساكم ذكر الله العظیم فتبا لكم و لما تریدون ...
شماها كه به فرمان خدا گردن نهادید و به پیامبرش ایمان آوردید و سپس گردیده و خداى بزرگ را از یاد شما برده است ، ننگ بر شما بر آنچه اراده كرده اید
لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطَانُ آیه قرآن می فرماید: شیطان بر شما چنبره زده است. گاهی که شب می خوابید می گویند بختک روی شما افتاده است، نمی توانید تکان بخورید؟ همین است، شیطان گوش و چشم و درک و دلت را همین جوری گرفته نمی گذارد حق را ببینید، چنبره بر شما زده است. «فَأَنْسَاكُمْ ذِكْرَ اللَّه»، دیگر خدا یادتان رفته است،
جوانان خدا نکند شیطان بر کسی جنبره بزند.
حالا خودمان را محک بزنیم ببینیم افسار مادست شیطان هست یانه؟اگر راحت هر چیزی را می بینیم یعنی عقل ما و دل ما به تصرف شیطان در آمده؟!آگر هر گناهی را مرتکب میشویم یعنی اختیار مادست شیطان است و ما برای امام خودمان خطرناک می شویم اگر در تصرف شیطان هستیم تنها تفاوت ما باکوفیان این است که هنوز در موقعیت کربلا قرار نگرفته ایم
ادامه دارد👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
جلسه دوم ادامه جلسه اول
بسم الله الرحمن الرحیم
کربلا و واقعه عاشورا درس زندگی میدهد.وقتی نگاه میکنی می بینی مسلمانان با سابقه خوب در قتل امام حسین علیه السلام دخالت داشتند یا بی تفاوت بودند نسبت به عاقبت به خیری خودت نگران می شوی
تعدادی از این افراد با پیغمبر (ص) هم دیده شده اند. وقتی امام حسین به کربلا وارد شد بعضی از این افراد را صدا زد و فرمود: « مگر شما پیغمبر را ندیدید؟» الان این افرادی که پیغمبر را دیده بودند و رو به سوی قبله نماز می خواندند، رو در روی امام ایستاده اند. امروز من در کتاب تاریخ مسعودی می خواندم که در کربلا هر روز 20000 نفر در فرات غسل می کردند. غسل قربة الی الله که حسین را بکشند و می گفتند: غسل می کنیم تا ثوابش بیشتر باشد.
در ظهر عاشورا وقتی ابا عبدالله علیه السلام برای نماز خواندن، اذان می گفتند فکر نکنید در آن طرف کسی نماز نمی خواند. آن ها هم نماز می خواندند! برخی از این افراد به ابا عبدالله علیه السلام می گویند که نماز شما قبول نیست! و حبیب به آن ها می گوید: « نماز شما قبول است؟! » درگیری می شود .حبیب به شهادت می رسد. حضرت حبیب پیش از نماز ظهر ابا عبدالله به شهادت رسیدند
در شب گذشته دنبال پاسخ این سوال بودیم چرا مسلمانان سبب قتل اب عبدلله علیه السلام شدند
پاسخ را از زبان امام حسین علیه السلام در اولین سخنرانی روز عاشورا مقابل لشکر ابن سوال را پاسخ دادند
فَنِعْمَ الرَّبُ رَبُّنا، وَ بِئْسَ الْعَبْدُ أَنْتُمْ، أَقْرَرْتُمْ بِالطّاعَةِ، وَ آمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) ثُمَّ إِنَّكُمْ زَحَفْتُمْ إِلى ذُرِّيَّتِهِ وَ عِتْرَتِهِ تُريدُونَ قَتْلَهُمْ، خداى ما چه پروردگار خوبى است و شما چه بندگان بدى هستيد [به ظاهر] اقرار به طاعت او كرده و به پيامبرش محمّد(صلى الله عليه وآله) ايمان آورده ايد، ولى براى قتل و كشتن فرزندان و ذرّيه اش هجوم آورديد!
چرا شما اینگونه شده اید؟
لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطانُ، فَأَنْساكُمْ ذِكْرَاللّهِ الْعَظيمِ، به يقين شيطان بر شما چيره شده و شما را از ياد خدا غافل كرده است. مرگ بر شما و برخواسته هايتان
مردم وقتی دل به تصرف شیطان درآید وقتی شیطان بر چشم و گوش انسان مسلط شود وقتی شیطان بر انسان جنبره انداخت وقتی افسار انسان دست شیطان افتاد می کشد آنجا که میخواهد.
چگونگی تصرف دل توسط شیطان:
در خطبه هفتم وجود مبارك حضرت امير(سلام الله علیه) اينچنين ميفرمايد: اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاکاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِکَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَی لِسَانِه» شیطان با برخی افراد کاری میکند که در سینههایشان وارد میشود، لانه میکند و تخم میگذارد، بچههای شیطان در سینههای اینها پرورش مییابد، تا جایی که شیطان با چشم آنها نگاه میکند و با زبان آنان حرف میزند
«اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلاكاً» برخي از پيروان شيطان هر چه او ميگويد انجام ميدهند لذا اينها تحت ولايت شيطان هستند و شيطان هم اينها را دام خود و شريك خود قرار داده است. شیطان وقتي كه با وسوسه وارد حريم قلب می شود صبر می کند که چه وقت قلب انسان باز ميشود تا وارد درون دل بشود؛
وقتي وارد درون دل شد آنجا لانه کرده و «فَبَاضَ» تخمگذاري ميكند و آنها را ميپروراند «وَ فَرَّخَ» فَرْخ يعني جوجه و مثل جوجههايي كه وارد اتاق شدند مرتب پر ميكِشند و آدم نميتواند اينها را آرام كند حالا از درون به بيرون آمده و از راه چشم و گوش و دست و پا، در محدوده هويّت او ميلولند
وقتی دل کسی به تصرف شیطان در آمد دیگر این زبان مال او نیست که حرف می زند زبان شیطان است. فنطق بالسنتهم
حرف باطل با زبان او جاری میشودشیطان برای رسواکردن ائمه معصومین از زبان یهودی و نصرانی بهره برداری نکرد .ابتدا مملکت دل یک تعداد مسلمان را به تصرف خود در آورد س÷س با زبان آنها که بین مردم معروف بودند اقدام به شایعه سازی علیه امام معصوم نمود:
خوارج شایعه کردند علی علیه السلام کافر شده است چرا خوارج؟شیطان از طلحه و زبیر استفائه نمود چون اینان بین مسلمانان نفوذکلام داشتند ابتدا با زیبا جلوه دادن دنیا در چشم انها توانست در دلشان جا باز نماید فباض و فرخ فی صدورهم
بعد بازبان اینها شایعه سازی نمود فنطق بالسنتهم
لذا اینان دامهای شیطان بودند وامام علی فرمود شما بدترین مردم هستید چرا؟ثم انتم شرار الناس و من رمی به الشیطان مرامیه!
ادامه👇👇👇👇
میدانید برخی از افراد در لشکر ابن سعد کشتن امام حسین علیه السلام
گاهي نفوذ شيطان در انسان، تنها شستشوي مغزي نيست بلکه شستشوي هويّتي است.این دشمن ما را ميگيرد و در قبضه خودش نگه ميدارد و كلّ اين درون را از هويّت انساني ما خالي ميكند و خودش با ابزار و جنودش وارد حيثيت ما ميشوند در نتیجه ما ميشويم انساننما و خودمان را گُم ميكنيم.
پایان جلسه دوم🌺🌺🌸🌸🌸