eitaa logo
♡سنگر دل♡
162 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
61 فایل
به نام خدا ♡السلام علیک ياصاحب الزمان(عج) سلام رفیق خوش آمدید😍 کپی مطالب به شرط🪐 "صلوات جهت تعجیل درفرج ونثارروح شهدا" مطالب رو بخونید 🗞️ و دوستانتون رو دعوت کنید😇💬 تبادل وتبلیغات نداریم❌ حرفی دارید؟ 🤍https://daigo.ir/secret/530045877
مشاهده در ایتا
دانلود
تکاور جاویدالاثر مدافع حرم «مهدی ذاکرحسینی» از رزمندگان لشکر عملیاتی ۲۷ حضرت محمدرسول الله (ص) در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۹۵ در حومه شهر حلب سوریه بر اثر موشکباران دشمن به درجه رفیع شهادت نائل آمد. شهید ذاکرحسینی از تکاوران بسیار شجاع لشکر ۲۷ بود و هنگام شهادت ۳۱ سال سن داشت. 💚| پدر بزرگوار شهید: پسرم مهدی نمی گذاشت کسی متوجه کارهایش شود. سعی می کرد خیلی پنهانی کارهایش را انجام دهد. مثلاً در را می بست و نمازش را در خلوت خودش می خواند. یا در خلوتش مشغول خواندن کتاب مداحی اهل بیت (علیه السلام) می شد. مخالف شدید ریا بود و دوست داشت کار های عبادی و دینی اش را خیلی عمیق در خفا انجام دهد. 🇮🇷
✍خاطره ای از همسر شهید مدافع حرم عبدالکریم اصل غوابش مدتی بود که یکی از اقوام و نزدیکان در بستر بیماری بودند و تقریبا تمام فامیل به عیادت ایشان رفته بودند کم و بیش از احوال ایشان با خبر بودیم ولی هنوز وقت سر زدن به ایشان مقدور نشده بود همه از ما میپرسیدند که به عیادت رفته ایم و من اظهار تاسف می کردم که وقت دیدار ایشان هنوز میسر نشده ولی ان شاالله می رویم یک روز به حاجی گفتم همه به عیادت رفته اند از من می پرسند که ما به دیدار رفته ایم و من هم مشغله شما را بهانه کرده ام کاش زودتر وقت بشود و ما هم به عیادت برویم ؛ ناگهان حاجی چهره اش به اخم نشست که خانم اگر ما برای حرف و سخن دیگران بخواهیم به عیادت برویم این عمل ما ریا است و ما فقط باید برای هرکاری رضایت خدا را در نظر بگیریم و هر قدمی که در زندگی برمیداریم برای خشنودی و رضای خدا باشد. 🌷اکنون مدتهاست که حاجی کنار من نیست و این خاطره ایشان بسیار برای من شفاف است و من سعی میکنم در هر کاری رضای خدا را در نظر بگیرم .
💌 نماز اول وقت 🕊شهید مدافع‌حرم یه روز تو لشکر عملیاتی ۲۷ محمد رسول اللهﷺ بودیم. برای بحث واحد تیر انتقالی تو کوه‌هاى لشکر داشتیم آموزش می‌ديديم که کار رسید به اذان ظهر! شهید بیات آخرین نفر بود؛ هر نفر باید طی مراحل خاص بیست‌تا تیر می‌زد. محمدرضا دو تا تیر که شلیک کرد، اذان شد و اسلحش رو بالا سرش گرفت و از خط آتش بیرون اومد. گفت: حاجی وقت نماز شده، تیر انتقالی رو بذاریم بعد از نماز. هرچی گفتیم که آقا اول تیر رو بزن بعدش نماز رو می‌خونى، محمدرضا گفت: "ما پیرو آقا امام حسین عليه‌السلام سید و سالار شهدا هستیم و ایشون هم موقع جنگ، جنگ رو تعطیل کردند؛ حالا ما یه آموزش رو تعطیل نکنیم؟!!"
‍ ‍ ❣ روضه‌ برای اطمینان قلب در کربلای5، شلمچه، شهرک دوعیحی جلو ستون حرکت می‌کردم که شهید مجید بهادری گفت برایم روضه بخوان! گفتم بلد نیستم. گفت جان مجید یک روضه بخوان می‌خواهم قلبم مطمئن شود. من هم با زبان ساده روضه وداع شروع کردم. ناله مجید بالا رفت. نشست و گریه کرد. بعد بلند شد و مرا بغل کرد و گفت: ¤¤قلبم مطمئن شد¤¤ من نفهمیدم چه گفت تا شب عملیات که در کنارم تیر به قلبش اصابت کرد و فریاد یا حسین (ع) سر داد و تمام. تازه معنی قلب مطمئن را فهمیدم. 👈 راوی: پوررکنی 🌷
⭐️ 🌹🕊شهید وحید فرهنگی والا در مورد مهریه نظر خانواده ها را ملاک قرار دادیم من از آقا وحید خواسته بودم در کنار هر مهریه ای که خانواده ها صحبت کنند ۱۲ شاخه گل نرگس 🌼 به نیت حضور حضرت مهدی ذکر کنند. بعد از صحبت ها آقا وحید یک دسته گل آورده بودند وقتی با دقت نگاه کردم دیدم چند شاخه گل نرگس بینشان است و این برای من نشانه خوبی بود. مهریه ام ۱۱۴ سکه بهار آزادی به همراه سفر حج بود که من مهریه ام را بخشیدم. به او می گفتم: از خدا خواسته ام اگر قرار بر جدایی بین ماست این جدایی با شهادت 🦋 باشد ولی اگر مرگ 🍁 بین ما جدایی می اندازد، اول برای من باشد؛ چرا که من طاقت جدایی و تنها ماندن را ندارم و امیدوارم شهادتت در رکاب آقا (عج) باشد. می گفتم: لایق شهادت هستی 🌱 و او می گفت شهادت لیاقت می خواهد. 🌀 به روایت: همسر شهید
✨ هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایین می انداخت. حجب و حیا در چهره اش موج می‌زد. وقتی برای کمک به مغازه پدرش می‌رفت اگر خانمى وارد مغازه می‌شد کتابی در دست می‌گرفت سرش را بالا نمی آورد و می‌گفت:«پدر شما جواب بده...» ‌
⭐️ 🌹🕊شهید احمد عطایی در خانه مشکلی برایم پیش آمده بود و با ناراحتی 😔 رفتم سرکار حاج احمد بلافاصله گفت: چی شده چرا ناراحتی؟ من هم گفتم: با مادرم حرفم شده و جزئیات ماجرا را توضیح دادم. خیلی از دستم عصبانی شد و گفت: وسایلت را جمع کن و برو، کسی که با مادرش دعوا کرده کار خیرش در مسجد هم قبول نیست. بعد هم گفت من هر چه دارم به برکت دعای مادرم است. 🤲🏻 واقعا هم همین طور بود خیلی به مادرش ارادت داشت 💐 و با احترام خاصی با او برخورد می کرد. می گفت: برای جذب در سپاه در روند کار اداری ام به مشکل برخوردم و کلاً ناامید شدم. اگر مادرم دعا نمی کرد پاسدار نمی شدم. به من سفارش کرد: اگر می خواهی در دنیا و آخرت عاقبت به خیر شوی حتما باید دم مادرت را ببینی. 📚 پروانه های شهر دمشق
☑️ ⭐️ 🥀🕊 شهید سجاد مرادی اذن شهادت از امام رضا (ع) سجاد هر وقت دلتنگ می شد یک گزینه داشت = امام رضا (ع) یکی از دوستانش می گفت: یک بار به مشهد رفتیم و یکی از رفقا را دیدیم. گفت صبح رسیدم و عصر میخواهم برگردم. گفتم مگر دیوانه ای اینهمه راه برای نصف روز؟ گفت با هواپیما ✈️ آمدم وقتی رفت دیدم سجاد در خودش است. گفتم: چه شده؟ گفت: واقعا باید به حال امثال اینا حسرت خورد؛ دلتنگ امام رضا (ع) شده و در حالی که کار داشته نصف روز آمده پابوس آقا 🥺 با خانواده هم زیاد می رفت مشهد موقعی که اسم سوریه و اعزام و ... پیش آمد، زنگ زد به یکی از رفقای مدافع حرمش. او گفت: سجاد! برو از امام رضا (ع) اجازه رفتن بگیر سجاد رفت مشهد معلوم نیست چه گفت به ضامن آهو که ضامن سجاد هم شد 💔 پیکر سجاد روز شهادت امام رضا (ع) سال ۱۳۹۴ در گلستان شهدا به خاک سپرده شد
علی یک اخلاق قشنگی داشت، اگر متوجه می‌شد غریبه‌ای هم مشکل دارد، قلباً افسوس می‌خورد؛ انگار که رفیقِ خودش است! می‌گفت: ای خدا کاش می‌شد برایش یک کاری کنیم.. اگر خودش نمی‌توانست کمکی کند، با اطرافیان صحبت می‌کرد.🌱 شهید علی خلیلی + شادی روح همه شهدا صلوات
شهید حسین خرازی با لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد. آنقدر اتوبوس تکان می‌خورد که کودک کُردی که همراه پدرش کنار او نشسته بود، دچار تهوع شد.. او کلاه زمستانی‌اش را زیر دهانِ کودک گرفت و کلاه کثیف شد. پدر بچه خواست بچه‌اش را تنبیه کند اما حسین خرازی با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است می‌شوییم، پاک می‌شود. ☺️ مدت‌ها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند و کاری از دستشان بر نمی‌آمد! رئیس گروهِ دشمن که با نیروهایش به آن‌ها نزدیک شده بود، ناگهان اسلحه‌اش را کنار گذاشت! سردار خرازی را در آغوش گرفت و بوسید و گفت: من پدرِ همان بچه‌ام.. با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمنِ ما نیستی 🤝 شهید حسین خرازی 📖 حدیث خوبان، ص۲۵۴
⭐️ 🕊 شهید‌ فرید کرم پور از نوجوانی دوست داشت در نیروی انتظامی، یگان ویژه و مخصوصاً در ستاد مبارزه با مواد مخدر کار کند. بالاخره توانست در یگان ویژه مشغول شود. وقتی از سرانجام کارش با خانواده صحبت می کرد، می گفت: آرزو دارم مثل سردار سلیمانی برای کشورم مفید باشم. کارش خطرناک بود. معلوم نبود صبح که می رود، شب بر می گردد خانه یا نه. اما هر وقت نگرانی، دل پدر و مادرش را می لرزاند، با آرامش می گفت: «حیات و زندگی متعلق به خداوند است و هرگاه امر کند، می تواند آن را از ما بگیرد.» انگار نه انگار که درباره مرگ صحبت می کرد.
🌹🕊 شهید سعید بیاضی زاده 🌀به روایت: مادر شهید بار اولی که میخواست بره، آینه قرآن گرفتم براش. قرآن رو بوسید و باز کرد، ترجمه آیه رو برام خوند ولی بار آخری که میخواست بره وقتی قرآن رو باز کرد، آیه رو ترجمه نکرد، گفتم سعید چرا ترجمه نمیکنی؟! سعید رو به من کرد و گفت: اگه ترجمه آیه رو بهتون بگم ناراحت نمیشین؟! گفتم: نه. گفت: آیه شهادت اومده و من به آرزوم میرسم.✨️