eitaa logo
˼سنگر‌شھدا˹
5.4هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
38 فایل
•. از‌افتخــا‌رات‌این‌نسل‌همین‌بس‌ڪھ‌ اسرائیل‌قراره‌بھ‌دست‌مــا‌نابود‌بشھ ꧇). .! اینستامون: https://instagram.com/sangareshohadaa?igshid=ZDdkNTZiNTM= • ‌شرایط . - @Sharayett313 •. گردان .- •. @nashenassangareshohada •. -زیــر‌ سایھ حضرت‌قائم . . (꧇ . .
مشاهده در ایتا
دانلود
موصل؛ داشتیم روستاهای اطراف را می گرفتیم، آخرین نقطه های تحت اشغال داعش را. حاجی نشست ترک موتورم. رو کرد به بچه های خط و گفت:(ما می ریم منطقه رو ببینیم و برمی گردیم.) سر حرفم باز شده بود. حاجی هم از فرصت استفاده کرد و مدام می گفت:( بریم اینجا رو ببینیم،بریم اونجا رو ببینیم.) خمپاره ها همراهی مان می کردند. این ور آن ورمان می‌خوردند و گردوغبار می رفت هوا. شناسایی پانزده دقیقه ای، یک ساعت طول کشید. □ تکریت؛ حتی یک بار به چشم ندیدم. نه جلیقه ضد گلوله می پوشید نه با ماشین ضد گلوله می آمد توی خط. خمپاره‌ای آمد و خورد کنارش. صاف‌صاف راه می‌رفت. انگار‌نه‌انگار چیزی به زمین خورده. بعد هم خونسرد نشست روز موتور. زدبه خط. رفت تا وضعیت دشمن را شناسایی کند. □ فرمانده کلاسیک نبود؛ از آن‌هایی که می‌نشستن در اتاق‌های لوکس و شیشه‌ای و مانیتوریگ صحنه جنگ را مدیریت کند می کنند‌. در خطرناکترین نقطه ها رد پای حاجی را می دیدی؛همان جاهایی که فکر می کردن شاید از توان نیروهایش خارج باشد. یک وقت‌هایی که‌ کارگره می خورد، عقب نمی‌نشست دستور بدهد. بلند می‌شد می‌رفت توی خط. هیچ‌وقت نشنیدم حاجی به نیروهایش یگوید بروید. اول خودش ‌می‌رفت، بعد بچه‌ها می‌گفت بیایید. 🗣راوی:سردار شهید شعبان نصیری منبع📚:کتاب‌سلیمانی‌عزیز ✯︎•----♡----•✯︎👑✯︎•----♡----✯︎ @sangareshohadaa ✯︎•----♡----•✯︎👑✯︎•----♡----✯︎ 💯کپی‌برداری با ده ذکر صلوات
موصل؛ داشتیم روستاهای اطراف را می گرفتیم، آخرین نقطه های تحت اشغال داعش را. حاجی نشست ترک موتورم. رو کرد به بچه های خط و گفت:(ما می ریم منطقه رو ببینیم و برمی گردیم.) سر حرفم باز شده بود. حاجی هم از فرصت استفاده کرد و مدام می گفت:( بریم اینجا رو ببینیم،بریم اونجا رو ببینیم.) خمپاره ها همراهی مان می کردند. این ور آن ورمان می‌خوردند و گردوغبار می رفت هوا. شناسایی پانزده دقیقه ای، یک ساعت طول کشید. □ تکریت؛ حتی یک بار به چشم ندیدم. نه جلیقه ضد گلوله می پوشید نه با ماشین ضد گلوله می آمد توی خط. خمپاره‌ای آمد و خورد کنارش. صاف‌صاف راه می‌رفت. انگار‌نه‌انگار چیزی به زمین خورده. بعد هم خونسرد نشست روز موتور. زدبه خط. رفت تا وضعیت دشمن را شناسایی کند. □ فرمانده کلاسیک نبود؛ از آن‌هایی که می‌نشستن در اتاق‌های لوکس و شیشه‌ای و مانیتوریگ صحنه جنگ را مدیریت کند می کنند‌. در خطرناکترین نقطه ها رد پای حاجی را می دیدی؛همان جاهایی که فکر می کردن شاید از توان نیروهایش خارج باشد. یک وقت‌هایی که‌ کارگره می خورد، عقب نمی‌نشست دستور بدهد. بلند می‌شد می‌رفت توی خط. هیچ‌وقت نشنیدم حاجی به نیروهایش یگوید بروید. اول خودش ‌می‌رفت، بعد بچه‌ها می‌گفت بیایید. 🗣راوی:سردار شهید شعبان نصیری منبع📚: کتاب سلیمانی عزیز انتشارات📠حماسه یاران✊ سنگࢪ‌شہداツ 🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸 ⛔️کپی برداری جایز نیست،حتی با لینک