eitaa logo
سنگر شهدا
2.3هزار دنبال‌کننده
89.5هزار عکس
6.5هزار ویدیو
78 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 امام جواد عليه السلام فرمود: 🍃 ...اِنَّ لَهُ غَيْبَةٌ يَكْثُرُ اَيّامُها، وَيَطْوُلُ اَمَدُها يَنْتَظِرُ خُرُوجَهُ الُمخْلِصُونَ وَ يُنْكِرُهُ الْمُرْتابُونَ. 🍃 ...حضرت داراى غيبتى است كه روزهايش زياد و مدّتش طولانى است. پس افراد مخلص منتظر ظهور او هستند و افراد شكّاك مُنكر او هستند. 📖 منتخب الأثر، ص ۲۲۴ 🆔 @sangareshohadababol
1️⃣سالروز عروج ملکوتی شهید نبی الله رفیع پور نام پدر : رمضانعلی نام مادر: گدا شفیع زاده گتابی تاریخ تولد :1342/01/12 تاریخ شهادت : 1363/04/25 محل شهادت : کرخه نور گلزار:شهدای گتاب 🌺دوست شهید : شهید همیشه سعی می کرد احتیاجاتش را خودش تأمین کند و با کار کردن کفش و لباس و سایر وسایل خود را تأمین می کرد .هرموقع او را چند روز نمی دیدیم می دانستیم یا سرکار رفته یا به سفر زیارتی مثل مشهد یا امام زاده ها می رفت هر گاه ساک دستش بود می فهمیدیم به مشهد رفته و سوغاتش هم نخود بود و عطر از جیبش در می آورد و به لباسم می زد . به مادرمریضش علاقه زیادی داشت .هیچگاه ندیدم که مادرش که گاهی درحرف زدن بی اختیار می شد و دیگر بچه ها را تنبیه می کرد به شهید حرفی بزند یا چیزی بگوید . 🌷برادر شهید :شهیدبسیار وقت شناس بود چه درعبادت چه در بازی والیبال چون به این ورزش علاقه بسیار داشت و بسیار گشاده رو و با محبت بود .مشکلات دیگران را با صبر و حوصله و استقامت حل می کرد .بسیاربا نظم و ترتیب بود و با مردم بسیار برخوردخوبی داشت سفارش به حق الناس می کرد .دوستان خود را تشویق به جبهه رفتن می کرد . @sangareshohadababol
2️⃣سالروز عروج آسمانی شهید سیدزین العابدین علوی آقاملکی نام پدر : سید حسن نام مادر: سیده گوهر میراسماعیلی تاریخ تولد :1341/01/07 تاریخ شهادت : 1361/04/25 محل شهادت : شلمچه گلزار:شهدای آقاملک 1️⃣3️⃣عملیات رمضان 🕌ای خدای مهربان ! تو آگاهی که من با شناخت و آگاهی و رهنمود های امام امت ( ولایت فقیه ) به میدان نبردجنگ شتافته و بخاطر تحکیم اسلام محمدی (ص) و تداوم انقلاب اسلامی و خط اسلام اصیل و خط امام که همانا خط صراط مستقیم است به جهاد فی سبیل الله روانه شدم ، تا پرچم اسلام بر بزرگترین قله جهان بر افراشته شود ؛گرچه خونم بر زمین ریخته شود. چون این خون درمقابل اسلام و قرآن هیچ ارزشی ندارد. خدایا ! گناهان مرا ببخش و توبه من را به درگاهت بپذیر . ❤️مادر شهید :وقتی شهید کوچک بود بچه های هم سن و سال خود را دور خود جمع می کرد و برای آن ها سینه زنی میخواند و در ایام محرم مداحی می کرد و با بچه ها به صورت دسته روی به طرف زمین ورزشی سینه زنی می کردند. @sangareshohadababol
3️⃣سالروز عروج ملکوتی شهید علیرضا قلی پور مرزونی نام پدر : غلام نام مادر: سیده ام البنین خدره تاریخ تولد :1347/6/5 تاریخ شهادت : 1364/04/25 محل شهادت : هورالهویزه گلزار:شایستگان 🌸خواهرم! زینب زمان خویش باش. روزی که همدرد های ما را شناختی فریاد زینب گونه ات را از دل برکش و ندای مظلومیت شهدا را به گوش همه شکم پرستان و خود باخته گان برسان تا کمی از این ناله ها در دل سنگشان اثری نماید. 🌹 شما دوستان و رفیقان وهمشهریان و ملت بزرگ ایران! شماها بودید که با فریادهای تکبیرتان، ریشه کفر را از جا کندید و به جای آن جمهوری اسلامی را استوار نمودید .... شما را چه می شود؟ همه اش در فکر عیب گرفتن به دیگرانید. کمی به اعمال خویش بنگرید. به بازارتان نگاه کنید و به کسب و معیشت خود! .....این زندگی دنیا فانیست. این خانه های مدرن و پول های انباشته تا کجا با شماست !؟ کمی به آخرت فکر کنید. به تنهایی قبر به شب بی کسی تان به حساب و عقاب. خدایا! شیرین ترین یادت را در کامم بریز و برای سپاسگزاریت به من عشقی آتشین عطا کن. ازراست: 1-شهیدعلیرضا قلی پور 2-شهیدسید قاسم اکبرنژاد @sangareshohadababol
یاد و خاطره شهید مظلوم علیرضا قلیپور گرامی باد💐 ✍️🌷حقیر بعلت مجروحیت قبلی و ....از هورالعظیم تسویه حساب کردم ،هنگام خداحافظی با دوستان ازجمله شهید قلیپور،علیرضا از من تقاضا کرد پیراهن نظامیم که توسط جانباز وشهید عزیز حاج حسین فرزانه ،پشت پیراهنم نمادی از پایان غیبت و طلوع ظهور (شخصیتی نورانی با پرچم سبز برافراشته به دست) منقش شده بود را بهش بدم . بنده هم بارضایت به شهید قلیپور عزیز دادم،وشهید عزیز هم با پرواز عاشقانه وشهادتش آن تصویر انتظار را با خون خود امضا کرد،تا ما درمقابل انتظار و حفظ خون گرانبهایشان پایدار باشیم. روحش شاد 🌷یادی کنیم از جانباز ۷۰%حاج حسین فرزانه که بامجروحیت خود ،نپذیرفت تا راکد شود،بلکه باتلاش خود راکت به دست شد و آنچنان رشد کرد که درمسابقات جهانی تنیس رو میز ،بازیکن مقابلش که یک اسرائیلی بود نپذیرفت و اسراییل را به رسمیت نشناخت و مسابقه نداد یادش گرامی باد ✍️ مهدی یوسفی @sangareshohadababol
4️⃣سالروز عروج آسمانی شهید سیدعباس لقمان نژاد نام پدر : سید حسین نام مادر:نصرت رسولیان تاریخ تولد :1342/06/25 تاریخ شهادت : 1361/04/25 محل شهادت : شلمچه گلزار:شهدای معتمدی 2️⃣3️⃣عملیات رمضان 🌺همرزم شهید-آقای رسولیان:ما جدای ازفامیل بودن، از دوران کودکی دوست بودیم.تا این که به جبهه اعزام شد.ازهمان زمان کودکی بسیار مذهبی و مقید بود.دارای خصلت های خاصی بود.واز نظر اعتقادات شدیدا وابسته ومتکی به ائمه اطهار بود.از این لحاظ و جهات دیگر،نمونه و الگویی برای خانواده و دوستان خودبود.واقعا درخانواده اش،منحصربه فردبود.همیشه خنده به لب داشت. و هیچوقت،کوچکترین آزار و اذیتی نداشت. 🌹در بین خانواده اش بسیارخوب ومنظم بود.خصوصا نسبت به انجام کارهای خود،صبح زود میرفت و تا اذان مغرب به کار مشغول می شد.بسیار پشتکار داشت و به زندگی اهمیت می داد.حتی در روزهای تعطیل و جمعه ها برای گذراندن زندگی کار می کرد. او صد درصدمخالف جنگ بود و رفتن وی به میادین جنگی،فقط بخاطردفاع از خاک پاک ایران اسلامی بود.ما باهم درسال61در عملیات رمضان شرکت داشتیم. او در این عملیات درگردان بودو در شب عملیات، به درجه رفیع شهادت نائل آمد. @sangareshohadababol
🌺 🌹قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): يا علي انا مدينة العلم و انت بابها و لن تؤتي المدينة الا من قبل الباب... انت امام امتي و خليفتي عليها بعدي، سعد من اطاعك و شقي من عصاك، و ربح من تولاك و خسر من عاداك. ♦️رسول خدا(صلی الله علیه و آله)فرمود: ای علی من شهر علمم و تو درب آن هستی، به شهر جز از راه درب آن وارد نشوند، ...تو پيشوای امت من و جانشين من هستی، كسی كه تو را اطاعت كند سعادتمند است و كسى كه تو را نافرمانى كند بدبخت است و دوستدار تو سود برده و دشمن تو زيان كرده است. 📚جامع الاخبار: 52، ح 9 @sangareshohadababol
ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است ؛ ما بر آنیم که این ذکر جهانی بشود @sangareshohadababol
🌹 سیمای"مهدی موعود" علیه السلام در قرآن سوره صف آیه 8️⃣: ♦️ يريدونَ لِيُطفِئوا نورَ اللّهِ بِأفواهِهم وَ اللّهُ مُتِمُّ نورِهِ وَ لَو كَرِهَ الكافِرونَ. ♦️ می خواهند نور خدا را با پُف دهانشان خاموش سازند و خداوند تمام کننده ی نور خود است هر چند کافران را ناخوش آید. 🌹 راوی می گوید: از امام کاظم علیه السلام درباره فرموده خدای عزوجل "می خواهند نور خدا را با پف دهانشان خاموش کنند"، پرسیدم، آن حضرت فرمودند: 🌹 يريدونَ لِيُطفِئوا وِلايَةَ أميرِالمؤمنينَ بِأفواهِهِم، قلتُ: "وَاللّهُ مُتِمُّ نورِهِ"، قالَ : وَاللّهُ مُتِمُّ الإمامَةَ لِقَولِهِ عزّوجلّ: "الّذينَ آمَنوا بِاللّهِ وَ رَسولِهِ وَ النّورِ الّذي أنزَلنا" فَالنّورُ هُوَ الإمامُ …"وَ اللّهُ مُتِمُّ نورِهِ" (بِ) وِلايَةِ القائِمِ "وَ لَو كَرِهَ الكافِرونَ" بِولايَةِ عَليٍّ… ♦️ می خواهند ولایتِ امیرالمؤمنین را با پف دهانشان خاموش نمایند، عرض کردم: "و خداوند تمام کنندهء نور خود است"، فرمود: خداوند تمام کنندهء امامت است به دلیلِ فرموده ی خدای عزوجل: "آنان که به خداوند و رسول او و نوری که نازل ساختیم ایمان آوردند" پس نور همان امام است… "و خداوند تمام کنندهء نور خود است" یعنی ولایت قائم (علیه السلام) را به مرحلهء تمام می رساند "و هر چند کافران را خوش نیاید" یعنی هر چند کافران به ولایت علی (سلام الله علیه) اکراه دارند… 📚 اصول کافی ۴۳۲/۱ (عج) @sangareshohadababol
🌹 خانه مان روضه امام حسین (ع) بود...مصطفی آن زمان 4 سال داشت. اواخر روضه نزدیک اذان ظهر بود که صدای ترمز شدیدی از خیابان آمد.....❗️ بلافاصله یکی از همسایه ها خطاب به من با صدای وحشت زده ای داد زد و گفت: حاج خانم بچه ات مرد!😱 از ترس خشکم زده بود و نمیتوانستم حرف بزنم، به دیوار تکیه زدم و آرام نشستم، درست روبه روی کتیبه بودم💔 همین که چشمم به کتیبه افتاد گفتم: یا ابالفضل العباس این پسر نذر شما😔، سرباز و فدایی شما... بعد هم به آقا متوسل شدم که بلایی سرش نیامده باشد..... 🌹و خدارو شکر آن روز به خیر گذشت.سرش شکسته بود اما به خیر گذشت. از این نذر سال ها گذشت و با هیچکس در میان نگذاشتم... فقط برای حضرت اباالفضل شیر نذری هر سال در روضه پخش میکردم. این نذری در همه ی سال ها ادامه داشت و این راز بین من و حضرت ابالفضل بود.❤️ راوی: مادر شهید مدافع.حرم مصطفی صدرزاده🌷 شادی روح این شهید صلوات✨ @sangareshohadababol
«اِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبینٰا» این آیه‌ی مبارڪ به رزمنده‌ها نوید می‌داد ڪہ پیـروزی نزدیڪ است ... ۱۳۶۱_کارون @sangareshohadababol
تصـویـر باز شـود👆 سفارشـ شهید مدافعـ حـرم😊 با چشـم دل ببینیم با گوشـ بشنویم با جان عمـل ڪنیم @sangareshohadababol
✍️رسول الله صلی الله فرمودند: عالمان همه به هلاکت می افتند مگر آنان که به علم خود عمل کنند. 📚تنبیه الخواطر۲/۱۱۸ از امام باقر علیه السلام نقل است که فرمودند: آنگاه که حضرت مهدی ( عج ) به سمت کوفه حرکت می‌کند، شانزده هزار نفر از قاریان قرآن و فقها در دین که از زیادی سجده پیشانی هایشان زخم شده و نفاق تمام وجودشان را پر کرده به حضرت می‌گویند ؛ ای فرزند فاطمه برگرد که ما به تو نیازی نداریم. 📚غیبت طوسی،صفحه ۲۸۳ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @sangareshohadababol
مردم ما از کمبود ها و کسریها گله ندارند، آنچه مردم را می آزارد و صدایشان را در می آورد وجود تبعیضات ناروا و سوء استفاده از بیت المال است و بس! شهید رجایی @sangareshohadababol
بفرمایید ساچمه پلو بدون قاشق 👆 در سفـره اگر کنار نـان جا داریم، آرام خوشیم داریم .. مدیون عـروج لاله هایـی پاکیم، از خون تمـامی داریم .. 🍃🌹🍃🌹 @sangareshohadababol
📸 توجیه نیروهای رزمنده توسط فرمانده گردان امام‌سجاد (؏) ۲٤ تیر ۱۳٦۱ ، پاسگاه زید مرحله دوم عملیات رمضان عکاس : محمدرضا شرف الدین 💠 @sangareshohadababol
سه خانواد‌ه‌ عزادار شدند و قاتلین شان همان‌هایی هستند که برایشان هشتگ فعال مدنی و کشتی‌گیر و زندان سیاسی میزنند تا از اعدامشان جلوگیری کنند! @sangareshohadababol
پر کردن قمقمه‌ها از یخ ... تیر ماه ۱۳۶۵ اردوگاه عشق حسین قبل از عملیات کربلای یک ۱۰سیدالشهداء 🆔 @sangareshohadababol
☀️ ☀️ 💎امام زمان ( عج ) : ✨هرکسى که به دنبال حاجت خداوند عزّوجلّ باشد، خداوند نیز دنبال کننده و برآورنده ى حاجت او خواهد بود. بحارالأنوار،ج51،ص331 ص331o ای گل نرگس : 🌷حاجت ما دیدن رخ زیبای توست🌷 ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج ❤️ 🔺 خود را برای ملاقات با آماده کنیم 🔷خودمان را مهیا کنیم از برای آمدن . من نمی‌توانم اسم روی ایشان بگذارم؛ بزرگتر از این است. نمی‌توانم بگویم که شخص اول است؛ برای اینکه دومی در کار نیست. ایشان را نمی‌توانیم ما با هیچ تعبیری تعبیر کنیم الّا همین که مهدی موعود است. 📚 منبع: صحیفه امام خمینی (ره)، جلد 12،صفحه 482 جمعه‌ها ؛ 🆔 @sangareshohadababol
سالروز ولادت شهید جواد محمدزاده نام پدر : رحمت الله نام مادر : مولود ابوالحسنی تاریخ تولد :1347/04/25 تاریخ شهادت : 1367/03/02 محل شهادت : سومار گلزار: معلم کلا 🌺از شما عزیزان می خواهم امام را تنها نگذارید و متعهد به ایشان باشید؛چراکه تبعیت از امام موجب تداوم راه شهدا می شود..نسبت به خانواده شهدا احساس مسئولیت کنید و نگذارید آن ها احساس تنهایی کنند.به پدر و مادر خود خدمت کنید و با آن ها مهربان باشید و بدانید با احسان به والدین دعاهایتان مستجاب می شود. نماز را اول وقت و در مسجد بخوانید.حق الناس را رعایت کنید تا خداوند از شما راضی باشد .صداقت داشته باشید.همچنین از خواهرانم می خواهم حجاب خود را که اهم واجبات است رعایت کنند تا خون شهدا پایمال نشود. @sangareshohadababol
🍃هرچه می گفت دوستانش حرف دلش را نمیفهمیدند. با انگشت کنار مزار پسرعموی شهیدش شکل سنگ قبری کشید و روی آن نوشت ... 🍃همه خندیدند و برو بابا نثارش کردند. خنده آنها دلش را با دستش نامش راکه به اسم شهید زینت داده بود پاک کرد و سرش را پایین انداخت. درد و دل کرد با کسی که سالیان سال و یاورش بود😞 🍃فردای آن روز عبدالمطلب عازم شد اما کسی باور نمیکرد اویی که از زبان قاصر است و از شنیدن صدا محروم بتواند در میان صدای توپ و خمپاره از خدا بخواهد. 🍃ده روز بعد پیکر غرق به خون عبدالمطلب برروی دست های مردم شد.‌ بعد از مراسم دوستانش فهمیدند منزل جدید رفیقشان همان جاییست که او با زبان بی زبانی نشانشان داد و کسی باور نکرد😓 🍃بعدها که اش را خواندند نوشته بود: "یک عمر هر چه گفتم به من می‌خندیدن! یک عمر کسی را نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم. اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امام زمان (عج) حرف می‌زدم. آقا خودش گفت: تو میشی.." 🍃دلم دنیای عبدالمطلب را می خواهد... آقاجان، وزن بر زبان کوچک اما خطاکارم سنگینی می کند آنقدر سنگین که برای فرجت دعا نکرده ام. گوش هایم آلوده است و مدتی است صدای دعای عهد را نشنیده است. آقاجان در انبوه آدمهای اطرافم تنهایم...می شود دست را بگیری؟؟ ✍️نویسنده : منتظر "شهید ناشوایی که با امام زمان ارتباط داشت" شهید ❤️ ♡♡ 📅تاریخ انتشار : ۲۵ تیر ۱۴۰۰ @sangareshohadababol
فرهنگ و هنر ایثار و شهادت1️⃣ بسيجيِ پاسدار مهندس مهيار مهرام از اعتیاد تا شهادت / خانواده شهید در تدفین شرکت نکردند روايت بسيجي پاسداري که مظلومانه شهيد شد و خانواده اش در تشييع و تدفين پيکر پاکش شرکت نکردند! 🔸از دوره دبستان تا دوره دبیرستان باهم بودیم. ما ۳ تا رفیق بودیم که هیچ وقت از هم جدا نمی‌شدیم. توی محلّه یوسف آباد تهران، شب و روز باهم بازی می‌کردیم و درس می‌خواندیم. البتّه هوش و استعداد مهیار از همه دوستان ما بیشتر بود. او کمتر از ما درس می‌خواند و نمره‌ای بهتر از ما می‌گرفت. از طرفی خانواده‌ی آن ها، خیلی اهل مُد روز و... بودند. من و شهریار و مهیار، سال ۱۳۵۲ باهم دیپلم گرفتیم. پدر مهیار بلافاصله کار‌های پسرش را انجام داد. مهیار از ما خداحافظی کرد و رفت. او در دانشگاه برایتون انگلیس در رشته هوافضا مشغول تحصیل شد. سال ۱۳۵۴ بود که روزنامه‌ها نوشتند: یک دانشجوی ایرانی به نام مهیار مهرام در انگلیس به خاطر مصرف زیاد مواد مخدر به حالت کما رفت! 🔹خیلی برای دوست قدیمی خودم نگران شدم. اما خدا را شکر او حالش خوب شد و سال ۱۳۵۶ به ایران برگشت. همسر انگلیسی او هم به نام جِین همراهش آمده بود. مهیار و خواهران و برادرانش در قید و بند مسائل دینی نبودند. مهیار مدتی در شرکت فیلیپس و بعد در دفتر شرکت هواپیمایی پان آِمریکَن در تهران مشغول شد. با پیروزی انقلاب، دفتر هواپیمایی تعطیل شد و مهیار در یک هتل مشغول به کارشد. در زمانی که آیت الله خلخالی با معتادان مواد مخدر برخورد می‌کرد، مهیار دستگیر و زندانی شد. در زندان و بین معتاد‌هایی که ترک کرده بودند مسابقه‌ای برگزار شد و نفرات اول آزاد شدند. مهیار هم از زندان آزاد شد. در این فاصله جنگ شروع شده بود، من هم راهی مریوان شدم و همراه با حاج احمد متوسلیان و در واحد مهندسی سپاه، مشغول فعالیّت بودم. ارتباط ما با یکدیگر کمتر شده بود. او موضع گیری‌های سیاسی ضدّ نظام داشت و از منافقین حمایت می‌کرد. اما با این حال، وقتی به مرخصی آمده بودم، به دیدن مهیار رفتم. 🔸خانم او ایران را ترک کرده و به انگلیس رفته بود. پدر مهیار با من صحبت کرد و گفت: پسرم به خاطر مهندسی در رشته هوا و فضا، قصد استخدام در یگان بالگرد صدا و سیما را داشت، اما به خاطر موضوع اعتیاد، نمی‌تواند استخدام شود. پدرمهیار با ناراحتی از من خواست کاری برای مهیار انجام دهم. با مهیار صحبت کردم. گفتم: من می‌خوام برم جبهه، میای با هم بریم؟ او هم که توی حال خودش نبود گفت: باشه. خانواده مهیار از او قطع امید کرده بودند، با این خبرخوشحال شدند. انگار می‌خواستند یک جوری از دست او راحت شوند! فردا صبح، قبل از اذان آمدم منزل آن‌ها، یک ساعت طول کشید تا مهیار از دستشویی بیرون بیاید! حسابی خودش را ساخت! پدرش یک شیشه آب سیاه به من داد و گفت: این شیره سوخته تریاک است. هر روز ۳ بار به او بده تا تَرک کند. بعد مکثی کرد و گفت: البته این دفعه چهاردهم است که قصد ترک کردن دارد! ایشان قرص‌های والیوم نیز به من داد و گفت: در شرایط خیلی سخت این قرص‌ها را به او بده. 🔹وقتی راه افتادیم، با خودم گفتم: عجب اشتباهی کردم، حالا آبروی خودم را هم می‌برم. بعد گفتم: مهیار، تو اگر شده الکی دولّا راست شوی، باید بغل من بایستی نماز بخوانی، وگرنه بر می‌گردیم. شب رسیدیم به یکی از مقرها. من مشغول نماز شدم. مهیار هم که حسابی خمار بود، زیر چشمی من را نگاه می‌کرد. بعد از نماز برگشت و گفت: ببین، نمازت غلط بود. تو یه بار دولّا شدی، اما ۲ بار سرت رو زمین گذاشتی! با تعجّب نگاهش کردم. یعنی این پسر رکوع و سجود و اعمال نماز را هم بلد نیست؟! فردا رفتیم یکی از مقر‌های سپاه مریوان، به دوستم گفتم: این آقا که همراهم آمده مریضه، اگه حالش بد شد یه دونه از این قرص‌ها بهش بده. آن روز وقتی من نماز می‌خواندم، مهیار هم کنار من ایستاد. او هیچ چیزی از نماز بلد نبود. به من گفت: توی نماز چی میگی؟ بین ۲ نماز چه دعایی می‌خونی؟ روز بعد بردمش یه مقرّ دیگه و همینطور تا ۷ روز او را جا به جا کردم تا کسی به مشکل او پی نَبَرد. روز هفتم حال و روز مهیار بهتر شد. گفت: من دیگه ترک کردم، دیگه خماری ندارم. پدرش به من گفته بود وقتی مهیار ترک کنه، به خوراک می‌افته و باید حسابی غذا بخوره. من هم چند کارتن تن ماهی با روغن زیتون برای مهیار گرفتم. او حسابی غذا می‌خورد. مهیار را به یکی از مقر‌های کوهستانی بردم. آنجا بالای ارتفاع بود و چند متر برف نشسته و شرایط بسیار سختی داشت. آن ایام زمستان سال ۱۳۶۰ بود. مهیار در آن مقرّ کوهستانی در کنار چند بسیجی و مجاهد عراقی در واحد مخابرات مشغول شد. هوش و استعداد خاصی داشت. رمز‌های بی سیم را سریع حفظ می‌کرد. شب اول از سرما ترسیده بود. اما رفته رفته به آنجا عادت کرد. @sangareshohadababol
بسيجيِ پاسدار مهندس مهيار مهرام از اعتیاد تا شهادت / خانواده شهید در تدفین شرکت نکردند روايت بسيجي پاسداري که مظلومانه شهيد شد و خانواده اش در تشييع و تدفين پيکر پاکش شرکت نکردند! @sangareshohadababol
فرهنگ و هنر ایثار و شهادت2️⃣ بسيجيِ پاسدار مهندس مهيار مهرام از اعتیاد تا شهادت / خانواده شهید در تدفین شرکت نکردند 🔸مدتی بعد به سراغ او رفتم. با بسیجی‌ها حسابی جور شده بود. با برخی از آن‌ها صحبت می‌کرد و مسائل و مشکلات دینی خودش را می‌پرسید. به نماز خواندن او نگاه کردم. انگار یک عمری نمازخوان بوده! مانند بقیه بسیجی‌ها شده بود. یک ماه بعد، که از ترک مواد توسط مهیار مطمئن شدم، بی سیم زدم و گفتم: عصر بیا پایین، می‌خوایم بریم تهران. توی راه هم گفتم: تو دیگه پاک شدی، برو دنبال کار استخدام. عصر روز بعد توی خانه بودم که مهیار تماس گرفت. با عصبانیت گفت: امیر اگه شما نمیری منطقه، من فردا بر می‌گردم. بعد با عصبانیت ادامه داد: این خواهرای من هیچی نمی‌فهمن. یه مشت جَوون دارن اونجا جون میدن و نون خشک می‌خورن تا این‌ها توی آرامش باشن، امّا این‌ها نمی‌فهمن. انگار توو این مملکت نیستن. فردا با مهیار برگشتیم. نماز اول وقت او ترک نمی‌شد. حالا او به من تذکّر می‌داد که نماز اول وقت و... را رعایت کن. 🔹مهیار دیگر اهل جبهه شد. یک روز ترک کردن آن محیط معنوی برایش سخت بود. مهیار ۲ سال در کردستان ماند. من درگیر کار‌های مهندسی بودم و او در کنار بسیجی ها، مسئول مخابرات سپاه سرو آباد از شهر‌های کردستان شده بود. با بسیجی‌ها به عملیّات می‌رفت، برای آن‌ها حرف می‌زد و... من برخی شب‌ها که به دیدن او می‌رفتم، شاهد بودم که مهیار برای نماز شب بلند می‌شد و حال و هوای عجیبی داشت. عجیب‌تر اینکه، این پسر از فرنگ برگشته، که تا مدّتی قبل نماز بلد نبود، دعای بین نماز جماعت را با سوز خاصّی می‌خواند. او یک بسیجی تمام عیار شده بود. یاد آن زمانی افتادم که خانواده او، به خاطر اعتیاد، به مرگ فرزندشان راضی شده بودند. روز‌ها گذشت تا اینکه قبل از عملیّات والفجر ۴، در پائیز سال ۱۳۶۲ نیرو‌های رزمنده به سوی منطقه پنجوین عراق حرکت کردند. یک روز بچّه‌ها به من خبر دادند که ظاهراً مهیار شهید شده و پیکرش را برده اند سنندج. باورم نمی‌شد. رفتم ستاد شهدای سنندج، گفتم: شهیدی به نام مهیار مهرام دارید؟ گفت: نه. 🔸خوشحال می‌خواستم برگردم. همان شخص گفت:، امّا چند تا شهید گمنام داریم که قرار است منتقل شوند تهران و به عنوان گمنام دفن شوند. برگشتم تا آن‌ها را نگاه کنم. ۷ شهید که همه بدن آن‌ها گلوله باران شده و با ماشین از روی سر آن‌ها عبور کرده بودند، به عنوان شهید گمنام کنار هم آرمیده بودند. به سختی مهیار را شناختم. یک گردنبند نقره از دوران انگلیس در گردنش بود. از روی همان گردنبند او را شناختم. بقیّه هم بچّه‌های سپاه سروآباد بودند که به دست ضدّ انقلاب به طرز فجیعی به شهادت رسیده بودند. پیکر مهیار به تهران منتقل شد. امّا خانواده اش او را تشییع نکردند. پیکر او بدون تشییع در قطعه ۲۸ بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد! مراسم ختم او فقط ۱۳ نفر شرکت کننده داشت! او غریب و گمنام تشییع و تدفین شد. امّا برای مراسم چهلم او، به سراغ بچّه‌های لشگر رفتم و ماجرای این بسیجی غریب را تعریف کردم. 🔹بچّه‌های لشگر، دسته عزاداری راه انداختند و او را از غربت درآوردند. خیابان یوسف آباد از کثرت جمعیّت بسته شده بود. خواهران او از ایران رفتند. پدرش در سوئیس از دنیا رفت. شهید مهیار مهرام، راه درست و راه حق را نمی‌شناخت. از زمانی که با انسان‌های الهی در جبهه رفاقت کرد، مزّه رفاقت با خدا را چشید. از زمانی که راه درست را شناخت، لحظه‌ای در پیمودن راه حق تردید نکرد. او بنده واقعی خدا شد. خدا هم در بهترین حالت او را به سوی خود دعوت کرد. آن‌ها که دوست دارند این شهید غریب را زیارت کنند، به قطعه ۲۸ بهشت زهرا ردیف ۶ شماره ۴ در کنار شهدای گمنام بروند. روح ما با یادش شاد! شادی روح پاک این شهید غریب و مظلوم صلوات! 📚منبع: کتاب "... تا شهادت" (چهل روایت از آن‌ها که توبه کرده و راه حق را پیمودند و با شهادت رفتند.) صص ۲۸ تا ۳۳_کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی. @sangareshohadababol
🌻‍ را دریابید 🌻‍ از فاطمه زهرا(س) نقل شده است: از رسول خدا شنیدم که می‌فرمود: ✅‍ به راستی، در جمعه ساعتی است که اگر مرد [و زن] مسلمان در آن ساعت از خدای عزیز و جلیل خیری درخواست کند، به او داده می‌شود". لذا عرض کردم: ای رسول خدا! آن کدام ساعت است؟ فرمود: "اذا تُدلی نصفَ عین الشمس للغروب؛ وقتی نصف قرص خورشید غـروب کرد". ✅‍ زید در ادامه می‌گوید: حضرت فاطمه(س) همیشه [جمعه‌ها] به غلامش می‌فرمود: "بر بلندی برآی و هرگاه دیدی نصف قرص خورشید به غروب نزدیک شده است، به من اعلام کن تا دعـا کنم". 📚وسائل الشیعه، ج۵، ص۶۹ @sangareshohadababol