eitaa logo
سنگر شهدا
2.4هزار دنبال‌کننده
97.2هزار عکس
7.6هزار ویدیو
90 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
جهنم شلمچه دروازه بهشت نحوه شهادت مظلومانه شهید علی اصغر ارمک🌺 ✳️ روز اول بهمن 1365 فراررسید.درموقعیت حمزه کنار یک برکه کوچک آب بودکه زمین اطراف آن گل خاصی داشت. با آن گل مهرنمازمی ساختیم.تا ظهر مشغول این کار بودیم،ناهارظهر را زود آوردند،به همراه یک ،بعدازخوردن ناهار اصغرگیرداد که باهم بریم تدارکات دوباره انار بگیریم.داخل تدارکات دوتا پیرمرد بودند هرچه اصغراصرارکرد اناربگیرد به او انار ندادند.گفت شما فکر می کنید آمدید خونه خاله فردا شمارا می برند خط مقدم اونجا باید روزی چندبار برید داخل کمین غذا ببرید و مجروح بیارید عقب، همه تدارکاتی ها اونجا شهید شدند . 🔹پیرمرد های بدبخت کپ کردند.یادم نیست آخر انار رو گرفت یانه.مابرگشتیم کنار برکه اصغر نمازش را نخوانده بود.شروع کرد به گفتن اذان واقامه یک لحظه برگشتم دیدم طبق معمول همراه اقامه گفتن نرمش میکند ژیمناستیک کشوربود موقع آمدن به جبهه مربی اش گفت مسابقات کشورنزدیک به جبهه نرو حتما قهرمان کشورمی شوی ولی اصغر قهرمانی دنیاوآخرت راانتخاب کرده بود.و به جبهه آمد. بدن بسیار ورزیده ای داشت خوش قیافه وخوش تیپ بودبا قلبی بسیار ساده ومهربان .پاک و بی آلایش، 🔸خودش می گفت :هرچی علی (من)بگه قبول میکنم اصغر قد متوسطی داشت وهمیشه نسبت به قد حساس بود من و مرتضی موقرگاهی اوقات اذیتش می کردیم.قبل ازاینکه به عملیات بیایم ،یک شب خواب دید صدام بایک بمب توی دستش اصغر رو دنبال کرده و وقتی درگوشه چادرگیر افتاد خواب گفت : حسین جان من هم می خوام مثل تو تیکه تیکه بشم.آن روز وقتی خواب رابرای ما تعریف کرد ماشروع کردیم به اذیت کردنش وهمش این جمله (حسین جان منم مثل توتیکه تیکه بشم.... )رو مثل نوحه می خواندیم.غافل ازاینکه چه اتفاقی پیش خواهد آمد. تاروز حادثه رسید.پشت سرمن مشغول نمازشد. من جلوتر روی زمین نشسته ومشغول ساختن مهر بودم . وابراهیم صادقی فربعدازمن نشسته بودند و اصغر آخرین نفر بود . رو بسته بود.وذکر رکوع رامی گفت.که صدای انفجار مهیبی آمدمن در حال نشسته خم شدم صدای فریاد اصغر که گفت ابراهیم راشنیدم برگشتم . 🔹پشت سرم رو نگاه کردم ترکش دوسه متربه عقب پرتاب شد.وروی زمین افتاد، خودم را بالای سرش رساندم دکمه پیراهنش را بادست پاره کردم خون قلبش به پاشید یک سوراخ به اندازه کف دست وسط سینه اصغر بود.من بادیدن اندازه جای ترکش امیدم ناامید شد و روی زمین افتادم مسعود امدادگر رسید اصغر را سوار وانت کردند تامن به حال خودم برگردم اصغررا برده بودند مسعود تعریف کرد که بدن قدرتمند اصغراجازه نمی دادکه روح از بدنش خارج شود میکرد. 🔸لحظه ای که توپ یک لحظه خداروشکرکردم که سالم هستم .اماتامدت ها احساس گناه می کردم که بهترین دوستم کنارم شهید شد ومن ازاینکه آسیب ندیدم توی دلم خدارا شکرکردم.هرچند اختیاری نبود ولی نفس بودم اصغر کاملادیوانه شدم وخون جلوی چشمم راگرفت اولین کاری که کردم لباس پوشیده شده ازخون اصغر را ازتنم درآوردم قضای نماز ظهراصغر راخواندم ،خیلی گریه می کردم از اصغرناراحت نبودم چون اصغر واقعا عاشق شهادت بود. 🔹ازاین که ما ازجهنم کمین زنده بیرون آمدیم ولی درمنطقه پشت جبهه شده بود ناراحت بودم حق اصغرنبود او خیلی شجاع بود.درکردستان حماسه ها خلق کرده بود(هنوز هم از این قضیه دلم می سوزد) باخودم گفتم انتقام خون اصغررامی گیرم. روزبعد اصغرسعی کردم که برای تشیع جنازه اصغر برگردم بابل ولی نشد. حتی از بچه های بالا هم کمک گرفتم اما برایم رقم زده بود.... ✍️سیدعلی سیدمهدیزاده @sangareshohadababol
جهنم شلمچه دروازه بهشت نحوه شهادت مظلومانه شهید علی اصغر ارمک🌺 ✳️ روز اول بهمن 1365 فراررسید.درموقعیت حمزه کنار یک برکه کوچک آب بودکه زمین اطراف آن گل خاصی داشت. با آن گل مهرنمازمی ساختیم.تا ظهر مشغول این کار بودیم،ناهارظهر را زود آوردند،به همراه یک ،بعدازخوردن ناهار اصغرگیرداد که باهم بریم تدارکات دوباره انار بگیریم.داخل تدارکات دوتا پیرمرد بودند هرچه اصغراصرارکرد اناربگیرد به او انار ندادند.گفت شما فکر می کنید آمدید خونه خاله فردا شمارا می برند خط مقدم اونجا باید روزی چندبار برید داخل کمین غذا ببرید و مجروح بیارید عقب، همه تدارکاتی ها اونجا شهید شدند . 🔹پیرمرد های بدبخت کپ کردند.یادم نیست آخر انار رو گرفت یانه.مابرگشتیم کنار برکه اصغر نمازش را نخوانده بود.شروع کرد به گفتن اذان واقامه یک لحظه برگشتم دیدم طبق معمول همراه اقامه گفتن نرمش میکند ژیمناستیک کشوربود موقع آمدن به جبهه مربی اش گفت مسابقات کشورنزدیک به جبهه نرو حتما قهرمان کشورمی شوی ولی اصغر قهرمانی دنیاوآخرت راانتخاب کرده بود.و به جبهه آمد. بدن بسیار ورزیده ای داشت خوش قیافه وخوش تیپ بودبا قلبی بسیار ساده ومهربان .پاک و بی آلایش، 🔸خودش می گفت :هرچی علی (من)بگه قبول میکنم اصغر قد متوسطی داشت وهمیشه نسبت به قد حساس بود من و مرتضی موقرگاهی اوقات اذیتش می کردیم.قبل ازاینکه به عملیات بیایم ،یک شب خواب دید صدام بایک بمب توی دستش اصغر رو دنبال کرده و وقتی درگوشه چادرگیر افتاد خواب گفت : حسین جان من هم می خوام مثل تو تیکه تیکه بشم.آن روز وقتی خواب رابرای ما تعریف کرد ماشروع کردیم به اذیت کردنش وهمش این جمله (حسین جان منم مثل توتیکه تیکه بشم.... )رو مثل نوحه می خواندیم.غافل ازاینکه چه اتفاقی پیش خواهد آمد. تاروز حادثه رسید.پشت سرمن مشغول نمازشد. من جلوتر روی زمین نشسته ومشغول ساختن مهر بودم . وابراهیم صادقی فربعدازمن نشسته بودند و اصغر آخرین نفر بود . رو بسته بود.وذکر رکوع رامی گفت.که صدای انفجار مهیبی آمدمن در حال نشسته خم شدم صدای فریاد اصغر که گفت ابراهیم راشنیدم برگشتم . 🔹پشت سرم رو نگاه کردم ترکش دوسه متربه عقب پرتاب شد.وروی زمین افتاد، خودم را بالای سرش رساندم دکمه پیراهنش را بادست پاره کردم خون قلبش به پاشید یک سوراخ به اندازه کف دست وسط سینه اصغر بود.من بادیدن اندازه جای ترکش امیدم ناامید شد و روی زمین افتادم مسعود امدادگر رسید اصغر را سوار وانت کردند تامن به حال خودم برگردم اصغررا برده بودند مسعود تعریف کرد که بدن قدرتمند اصغراجازه نمی دادکه روح از بدنش خارج شود میکرد. 🔸لحظه ای که توپ یک لحظه خداروشکرکردم که سالم هستم .اماتامدت ها احساس گناه می کردم که بهترین دوستم کنارم شهید شد ومن ازاینکه آسیب ندیدم توی دلم خدارا شکرکردم.هرچند اختیاری نبود ولی نفس بودم اصغر کاملادیوانه شدم وخون جلوی چشمم راگرفت اولین کاری که کردم لباس پوشیده شده ازخون اصغر را ازتنم درآوردم قضای نماز ظهراصغر راخواندم ،خیلی گریه می کردم از اصغرناراحت نبودم چون اصغر واقعا عاشق شهادت بود. 🔹ازاین که ما ازجهنم کمین زنده بیرون آمدیم ولی درمنطقه پشت جبهه شده بود ناراحت بودم حق اصغرنبود او خیلی شجاع بود.درکردستان حماسه ها خلق کرده بود(هنوز هم از این قضیه دلم می سوزد) باخودم گفتم انتقام خون اصغررامی گیرم. روزبعد اصغرسعی کردم که برای تشیع جنازه اصغر برگردم بابل ولی نشد. حتی از بچه های بالا هم کمک گرفتم اما برایم رقم زده بود.... ✍️سیدعلی سید مهدی زاده @sangareshohadababol
جهنم شلمچه دروازه بهشت نحوه شهادت مظلومانه شهید علی اصغر ارمک🌺 ✳️ روز اول بهمن 1365 فراررسید.درموقعیت حمزه کنار یک برکه کوچک آب بودکه زمین اطراف آن گل خاصی داشت. با آن گل مهرنمازمی ساختیم.تا ظهر مشغول این کار بودیم،ناهارظهر را زود آوردند،به همراه یک ،بعدازخوردن ناهار اصغرگیرداد که باهم بریم تدارکات دوباره انار بگیریم.داخل تدارکات دوتا پیرمرد بودند هرچه اصغراصرارکرد اناربگیرد به او انار ندادند.گفت شما فکر می کنید آمدید خونه خاله فردا شمارا می برند خط مقدم اونجا باید روزی چندبار برید داخل کمین غذا ببرید و مجروح بیارید عقب، همه تدارکاتی ها اونجا شهید شدند . 🔹پیرمرد های بدبخت کپ کردند.یادم نیست آخر انار رو گرفت یانه.مابرگشتیم کنار برکه اصغر نمازش را نخوانده بود.شروع کرد به گفتن اذان واقامه یک لحظه برگشتم دیدم طبق معمول همراه اقامه گفتن نرمش میکند ژیمناستیک کشوربود موقع آمدن به جبهه مربی اش گفت مسابقات کشورنزدیک به جبهه نرو حتما قهرمان کشورمی شوی ولی اصغر قهرمانی دنیاوآخرت راانتخاب کرده بود.و به جبهه آمد. بدن بسیار ورزیده ای داشت خوش قیافه وخوش تیپ بودبا قلبی بسیار ساده ومهربان .پاک و بی آلایش، 🔸خودش می گفت :هرچی علی (من)بگه قبول میکنم اصغر قد متوسطی داشت وهمیشه نسبت به قد حساس بود من و مرتضی موقرگاهی اوقات اذیتش می کردیم.قبل ازاینکه به عملیات بیایم ،یک شب خواب دید صدام بایک بمب توی دستش اصغر رو دنبال کرده و وقتی درگوشه چادرگیر افتاد خواب گفت : حسین جان من هم می خوام مثل تو تیکه تیکه بشم.آن روز وقتی خواب رابرای ما تعریف کرد ماشروع کردیم به اذیت کردنش وهمش این جمله (حسین جان منم مثل توتیکه تیکه بشم.... )رو مثل نوحه می خواندیم.غافل ازاینکه چه اتفاقی پیش خواهد آمد. تاروز حادثه رسید.پشت سرمن مشغول نمازشد. من جلوتر روی زمین نشسته ومشغول ساختن مهر بودم . وابراهیم صادقی فربعدازمن نشسته بودند و اصغر آخرین نفر بود . رو بسته بود.وذکر رکوع رامی گفت.که صدای انفجار مهیبی آمدمن در حال نشسته خم شدم صدای فریاد اصغر که گفت ابراهیم راشنیدم برگشتم . 🔹پشت سرم رو نگاه کردم ترکش دوسه متربه عقب پرتاب شد.وروی زمین افتاد، خودم را بالای سرش رساندم دکمه پیراهنش را بادست پاره کردم خون قلبش به پاشید یک سوراخ به اندازه کف دست وسط سینه اصغر بود.من بادیدن اندازه جای ترکش امیدم ناامید شد و روی زمین افتادم مسعود امدادگر رسید اصغر را سوار وانت کردند تامن به حال خودم برگردم اصغررا برده بودند مسعود تعریف کرد که بدن قدرتمند اصغراجازه نمی دادکه روح از بدنش خارج شود میکرد. 🔸لحظه ای که توپ یک لحظه خداروشکرکردم که سالم هستم .اماتامدت ها احساس گناه می کردم که بهترین دوستم کنارم شهید شد ومن ازاینکه آسیب ندیدم توی دلم خدارا شکرکردم.هرچند اختیاری نبود ولی نفس بودم اصغر کاملادیوانه شدم وخون جلوی چشمم راگرفت اولین کاری که کردم لباس پوشیده شده ازخون اصغر را ازتنم درآوردم قضای نماز ظهراصغر راخواندم ،خیلی گریه می کردم از اصغرناراحت نبودم چون اصغر واقعا عاشق شهادت بود. 🔹ازاین که ما ازجهنم کمین زنده بیرون آمدیم ولی درمنطقه پشت جبهه شده بود ناراحت بودم حق اصغرنبود او خیلی شجاع بود.درکردستان حماسه ها خلق کرده بود(هنوز هم از این قضیه دلم می سوزد) باخودم گفتم انتقام خون اصغررامی گیرم. روزبعد اصغرسعی کردم که برای تشیع جنازه اصغر برگردم بابل ولی نشد. حتی از بچه های بالا هم کمک گرفتم اما برایم رقم زده بود.... ✍️سیدعلی سید مهدی زاده @sangareshohadababol
جهنم شلمچه دروازه بهشت نحوه شهادت مظلومانه شهید علی اصغر ارمک🌺 ✳️ روز اول بهمن 1365 فراررسید.درموقعیت حمزه کنار یک برکه کوچک آب بودکه زمین اطراف آن گل خاصی داشت. با آن گل مهرنمازمی ساختیم.تا ظهر مشغول این کار بودیم،ناهارظهر را زود آوردند،به همراه یک ،بعدازخوردن ناهار اصغرگیرداد که باهم بریم تدارکات دوباره انار بگیریم.داخل تدارکات دوتا پیرمرد بودند هرچه اصغراصرارکرد اناربگیرد به او انار ندادند.گفت شما فکر می کنید آمدید خونه خاله فردا شمارا می برند خط مقدم اونجا باید روزی چندبار برید داخل کمین غذا ببرید و مجروح بیارید عقب، همه تدارکاتی ها اونجا شهید شدند . 🔹پیرمرد های بدبخت کپ کردند.یادم نیست آخر انار رو گرفت یانه.مابرگشتیم کنار برکه اصغر نمازش را نخوانده بود.شروع کرد به گفتن اذان واقامه یک لحظه برگشتم دیدم طبق معمول همراه اقامه گفتن نرمش میکند ژیمناستیک کشوربود موقع آمدن به جبهه مربی اش گفت مسابقات کشورنزدیک به جبهه نرو حتما قهرمان کشورمی شوی ولی اصغر قهرمانی دنیاوآخرت راانتخاب کرده بود.و به جبهه آمد. بدن بسیار ورزیده ای داشت خوش قیافه وخوش تیپ بودبا قلبی بسیار ساده ومهربان .پاک و بی آلایش، 🔸خودش می گفت :هرچی علی (من)بگه قبول میکنم اصغر قد متوسطی داشت وهمیشه نسبت به قد حساس بود من و مرتضی موقرگاهی اوقات اذیتش می کردیم.قبل ازاینکه به عملیات بیایم ،یک شب خواب دید صدام بایک بمب توی دستش اصغر رو دنبال کرده و وقتی درگوشه چادرگیر افتاد خواب گفت : حسین جان من هم می خوام مثل تو تیکه تیکه بشم.آن روز وقتی خواب رابرای ما تعریف کرد ماشروع کردیم به اذیت کردنش وهمش این جمله (حسین جان منم مثل توتیکه تیکه بشم.... )رو مثل نوحه می خواندیم.غافل ازاینکه چه اتفاقی پیش خواهد آمد. تاروز حادثه رسید.پشت سرمن مشغول نمازشد. من جلوتر روی زمین نشسته ومشغول ساختن مهر بودم . وابراهیم صادقی فربعدازمن نشسته بودند و اصغر آخرین نفر بود . رو بسته بود.وذکر رکوع رامی گفت.که صدای انفجار مهیبی آمدمن در حال نشسته خم شدم صدای فریاد اصغر که گفت ابراهیم راشنیدم برگشتم . 🔹پشت سرم رو نگاه کردم ترکش دوسه متربه عقب پرتاب شد.وروی زمین افتاد، خودم را بالای سرش رساندم دکمه پیراهنش را بادست پاره کردم خون قلبش به پاشید یک سوراخ به اندازه کف دست وسط سینه اصغر بود.من بادیدن اندازه جای ترکش امیدم ناامید شد و روی زمین افتادم مسعود امدادگر رسید اصغر را سوار وانت کردند تامن به حال خودم برگردم اصغررا برده بودند مسعود تعریف کرد که بدن قدرتمند اصغراجازه نمی دادکه روح از بدنش خارج شود میکرد. 🔸لحظه ای که توپ یک لحظه خداروشکرکردم که سالم هستم .اماتامدت ها احساس گناه می کردم که بهترین دوستم کنارم شهید شد ومن ازاینکه آسیب ندیدم توی دلم خدارا شکرکردم.هرچند اختیاری نبود ولی نفس بودم اصغر کاملادیوانه شدم وخون جلوی چشمم راگرفت اولین کاری که کردم لباس پوشیده شده ازخون اصغر را ازتنم درآوردم قضای نماز ظهراصغر راخواندم ،خیلی گریه می کردم از اصغرناراحت نبودم چون اصغر واقعا عاشق شهادت بود. 🔹ازاین که ما ازجهنم کمین زنده بیرون آمدیم ولی درمنطقه پشت جبهه شده بود ناراحت بودم حق اصغرنبود او خیلی شجاع بود.درکردستان حماسه ها خلق کرده بود(هنوز هم از این قضیه دلم می سوزد) باخودم گفتم انتقام خون اصغررامی گیرم. روزبعد اصغرسعی کردم که برای تشیع جنازه اصغر برگردم بابل ولی نشد. حتی از بچه های بالا هم کمک گرفتم اما برایم رقم زده بود.... ✍️سیدعلی سید مهدی زاده @sangareshohadababol
جهنم شلمچه دروازه بهشت نحوه شهادت مظلومانه شهید علی اصغر ارمک🌺 ✳️ روز اول بهمن 1365 فراررسید.درموقعیت حمزه کنار یک برکه کوچک آب بودکه زمین اطراف آن گل خاصی داشت. با آن گل مهرنمازمی ساختیم.تا ظهر مشغول این کار بودیم،ناهارظهر را زود آوردند،به همراه یک ،بعدازخوردن ناهار اصغرگیرداد که باهم بریم تدارکات دوباره انار بگیریم.داخل تدارکات دوتا پیرمرد بودند هرچه اصغراصرارکرد اناربگیرد به او انار ندادند.گفت شما فکر می کنید آمدید خونه خاله فردا شمارا می برند خط مقدم اونجا باید روزی چندبار برید داخل کمین غذا ببرید و مجروح بیارید عقب، همه تدارکاتی ها اونجا شهید شدند . 🔹پیرمرد های بدبخت کپ کردند.یادم نیست آخر انار رو گرفت یانه.مابرگشتیم کنار برکه اصغر نمازش را نخوانده بود.شروع کرد به گفتن اذان واقامه یک لحظه برگشتم دیدم طبق معمول همراه اقامه گفتن نرمش میکند ژیمناستیک کشوربود موقع آمدن به جبهه مربی اش گفت مسابقات کشورنزدیک به جبهه نرو حتما قهرمان کشورمی شوی ولی اصغر قهرمانی دنیاوآخرت راانتخاب کرده بود.و به جبهه آمد. بدن بسیار ورزیده ای داشت خوش قیافه وخوش تیپ بودبا قلبی بسیار ساده ومهربان .پاک و بی آلایش، 🔸خودش می گفت :هرچی علی (من)بگه قبول میکنم اصغر قد متوسطی داشت وهمیشه نسبت به قد حساس بود من و مرتضی موقرگاهی اوقات اذیتش می کردیم.قبل ازاینکه به عملیات بیایم ،یک شب خواب دید صدام بایک بمب توی دستش اصغر رو دنبال کرده و وقتی درگوشه چادرگیر افتاد خواب گفت : حسین جان من هم می خوام مثل تو تیکه تیکه بشم.آن روز وقتی خواب رابرای ما تعریف کرد ماشروع کردیم به اذیت کردنش وهمش این جمله (حسین جان منم مثل توتیکه تیکه بشم.... )رو مثل نوحه می خواندیم.غافل ازاینکه چه اتفاقی پیش خواهد آمد. تاروز حادثه رسید.پشت سرمن مشغول نمازشد. من جلوتر روی زمین نشسته ومشغول ساختن مهر بودم . وابراهیم صادقی فربعدازمن نشسته بودند و اصغر آخرین نفر بود . رو بسته بود.وذکر رکوع رامی گفت.که صدای انفجار مهیبی آمدمن در حال نشسته خم شدم صدای فریاد اصغر که گفت ابراهیم راشنیدم برگشتم . 🔹پشت سرم رو نگاه کردم ترکش دوسه متربه عقب پرتاب شد.وروی زمین افتاد، خودم را بالای سرش رساندم دکمه پیراهنش را بادست پاره کردم خون قلبش به پاشید یک سوراخ به اندازه کف دست وسط سینه اصغر بود.من بادیدن اندازه جای ترکش امیدم ناامید شد و روی زمین افتادم مسعود امدادگر رسید اصغر را سوار وانت کردند تامن به حال خودم برگردم اصغررا برده بودند مسعود تعریف کرد که بدن قدرتمند اصغراجازه نمی دادکه روح از بدنش خارج شود میکرد. 🔸لحظه ای که توپ یک لحظه خداروشکرکردم که سالم هستم .اماتامدت ها احساس گناه می کردم که بهترین دوستم کنارم شهید شد ومن ازاینکه آسیب ندیدم توی دلم خدارا شکرکردم.هرچند اختیاری نبود ولی نفس بودم اصغر کاملادیوانه شدم وخون جلوی چشمم راگرفت اولین کاری که کردم لباس پوشیده شده ازخون اصغر را ازتنم درآوردم قضای نماز ظهراصغر راخواندم ،خیلی گریه می کردم از اصغرناراحت نبودم چون اصغر واقعا عاشق شهادت بود. 🔹ازاین که ما ازجهنم کمین زنده بیرون آمدیم ولی درمنطقه پشت جبهه شده بود ناراحت بودم حق اصغرنبود او خیلی شجاع بود.درکردستان حماسه ها خلق کرده بود(هنوز هم از این قضیه دلم می سوزد) باخودم گفتم انتقام خون اصغررامی گیرم. روزبعد اصغرسعی کردم که برای تشییع جنازه اصغر برگردم بابل ولی نشد. حتی از بچه های بالا هم کمک گرفتم اما برایم رقم زده بود.... ✍️سیدعلی سید مهدی زاده @sangareshohadababol