برای فریب عراقی ها می زد زیر گریه و می گفت: “من دنبال مامانم می گردم گمش کردم”
عراقی ها هم که فکر نمی کردند او قصد شناسایی مواضع , تجهیزات و نفرات آنها را دارد , رهایش می کردند. یک بار که رفته بود شناسایی , عراقی ها گیرش انداختند و چند تا سیلی به او زدند. جای دست سنگین مامور عراقی روی صورت بهنام مانده بود. وقتی برگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود و نمی توانست حرف بزند . فقط به بچه ها اشاره کرد عراقی ها کجا هستند.
این نوجوان سیزده ساله شجاع و پرتلاش بختیاری در رساندن مهمات به رزمندگان اسلام بسیار تلاش می کرد. گاه آنقدر نارنجک و فشنگ با خودش به غنیمت می آورد که به سختی می توانست راه برود.
علاقه عجیبی به امام خمینی (ره) داشت و با وجود سن کم مبارزه را با نوشتن شعار مرگ بر شاه و درود بر خمینی و پخش اعلامیه های امام شروع کرده بود. می گفت مبادا امام تنها بماند و خدای ناکرده احساس تنهایی بکند.
شهید #بهنام_محمدی تا جان در بدن کوچک و نحیفش داشت از خرمشهر محاصره شده خارج نشد تا اینکه روح بزرگش سر در راه آرمان های بلندش به ملکوت رسید و در تاریخ خرمشهر و ایران جاودانه شد.
🇮🇷 @sangareshohadababol