eitaa logo
سنگر شهدا
2.8هزار دنبال‌کننده
124.8هزار عکس
11.5هزار ویدیو
150 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫 https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
باسلام و عرض ادب توضیحی درمورد شهدای امروز / کاروان عشق ✴️ از حدود 24 نیروی اعزامی سپاه و 230اعزامی بسیجی از بابل در قالب گردان میثم به فرماندهی گردان و به جانشینی گردان از شهرستان بابل بزرگ ان زمان که شامل شهرهای دیگری که الان شهرستان شده است 42 شهید در این عملیات(مطلع الفجر)به مقام رفیع شهادت نائل شده اند که حضور عزیزان معرفی میشوند. از خصوصیات این عملیات از نیروهای منطقه سه ان زمان که شامل سه استان (گیلان،مازندران،گلستان) فقط شهرستان بابل بوده که در این عملیات یک گردان اختصاصی داشته است در عملیات شهدا در یکروز وتعداد انها هم 40شهید بوده است . 🌷🙏 ویک عذر خواهی هم از خانواده های و دوستان شهدای گرامی امروز که به علت کثرت تعداد شهدای امروز همه شهدا را در یک پیام معرفی میشوند. و چنانچه قبلا هم عکسهایی از که در قالب به یاد گذاشته شد در روزهای آینده هم تصاویر مبارک شهدا را برای شما عزیزان تقدیم خواهیم نمود. 🌺یاد و نام همه اسلام خصوصا دفاع مقدس و این عملیات که امروز سالگرد این شهدای عزیز میباشد گرامی باد🌺 ✍️سنگرشهدا @sangareshohadababol
راهیان نور مجازی خاطرات همسر شهید یوسف سجودی❤️ (برگرفته از کتاب زندگی یعنی همین) 🌺 یک سال و نیم بعد از به دنیا آمدن میثم، فرزند دوم را باردارشده بودم این دفعه مثل دفعه‌ی قبل به یوسف ویار نداشتم و در منزل پدر شوهرم زندگی می‌کردم. باز هم از یوسف خواستم که اسم بچّه را خودش انتخاب کند. گفت: اگه دختر بود سمیه اگه پسر بود محسن. خلاصه دوره‌ی بارداری سمیه هم تمام شد. اما این بار دیگر یوسف مثل زایمان اول من، خیلی بی‌قراری نمی‌کرد و می‌دانست دردی است که باید تحمل کنم. اما باز هم مثل دفعه‌ی قبل وضو گرفت و از خدا خواست که ما سالم بمانیم. وقتی خبر دختر بودن نوزاد را به او دادند، خدا را شکر کرد، از این بابت که هم فرزند دختر دارد هم فرزند پسر. 🌹🌸مدتی در بابل مستاجر بودیم و من با دو تا بچه‌ی قد و نیم قد بدون حضور یوسف روزها و شب‌ها را سپری می‌کردم. وقتی یوسف به خانه می‌آمد، بچّه‌ها با شور و اشتیاق به سمتش می‌دویدند. اما من خیلی خسته بودم به طوری که تا کوچک‌ترین فرصتی که پیش می‌آمد، می‌خوابیدم. یک شب که یوسف به خانه آمده بود، سفره را پهن کردم و از شدت خستگی شام نخورده سر سفره خوابیدم. بعد از مدتی با صدای یوسف بیدار شدم و دیدم که سفره را جمع کرده و گفت: خیلی شرمنده‌تم، خیلی تنهات گذاشتم، پاشو برو سر جات بخواب، من خودم بچّه‌ها رو می‌خوابونم. همیشه خودش را شرمنده‌ی من و بچّه‌ها می‌دید. 🆔 @sangareshohadababol
/ کاروان عشق ✴️ از حدود 24 نیروی اعزامی سپاه و 230اعزامی بسیجی از بابل در قالب گردان میثم به فرماندهی گردان و به جانشینی گردان از شهرستان بابل بزرگ آن زمان که شامل شهرهای دیگری که الان شهرستان شده است 41 شهید بابلی در این عملیات(مطلع الفجر)به مقام رفیع شهادت نائل شده اند. از خصوصیات این عملیات از نیروهای منطقه سه ان زمان که شامل سه استان (گیلان،مازندران،گلستان) فقط شهرستان بابل بوده که در این عملیات یک گردان اختصاصی داشته است 🔹ضمن تشکر از دوستان شهرداری بابل که مدتی هست تصاویرمبارک شهدا را درسطح شهر و ترجیحا درمحل و زادگاهشان نصب مینمایند پیشنهادی داریم مبنی بر اینکه در دوران دفاع مقدس دو عملیات بوده که تعداد شهدایی که در یکروز به شهادت رسیده اند زیاد بوده یکی عملیات کربلای چهار که 72 تن و دیگری عملیات مطلع الفجر 41 تن به فیض شهادت رسیده اند تابلویی از این شهدا که نمادمقاومت و غیرت جوانان این شهرستان در دفاع این مرز و بوم بوده اند درمکان مناسبی نصب بنمایند. 🌺یاد و نام همه شهدا خصوصا شهدای عملیات مطلع الفجر گرامی باد🌺 ✍️سنگرشهدا @sangareshohadababol
راهیان نور مجازی خاطرات همسر شهید یوسف سجودی❤️ (برگرفته از کتاب زندگی یعنی همین) 🌺 یک سال و نیم بعد از به دنیا آمدن میثم، فرزند دوم را باردارشده بودم این دفعه مثل دفعه‌ی قبل به یوسف ویار نداشتم و در منزل پدر شوهرم زندگی می‌کردم. باز هم از یوسف خواستم که اسم بچّه را خودش انتخاب کند. گفت: اگه دختر بود سمیه اگه پسر بود محسن. خلاصه دوره‌ی بارداری سمیه هم تمام شد. اما این بار دیگر یوسف مثل زایمان اول من، خیلی بی‌قراری نمی‌کرد و می‌دانست دردی است که باید تحمل کنم. اما باز هم مثل دفعه‌ی قبل وضو گرفت و از خدا خواست که ما سالم بمانیم. وقتی خبر دختر بودن نوزاد را به او دادند، خدا را شکر کرد، از این بابت که هم فرزند دختر دارد هم فرزند پسر. 🌹🌸مدتی در بابل مستاجر بودیم و من با دو تا بچه‌ی قد و نیم قد بدون حضور یوسف روزها و شب‌ها را سپری می‌کردم. وقتی یوسف به خانه می‌آمد، بچّه‌ها با شور و اشتیاق به سمتش می‌دویدند. اما من خیلی خسته بودم به طوری که تا کوچک‌ترین فرصتی که پیش می‌آمد، می‌خوابیدم. یک شب که یوسف به خانه آمده بود، سفره را پهن کردم و از شدت خستگی شام نخورده سر سفره خوابیدم. بعد از مدتی با صدای یوسف بیدار شدم و دیدم که سفره را جمع کرده و گفت: خیلی شرمنده‌تم، خیلی تنهات گذاشتم، پاشو برو سر جات بخواب، من خودم بچّه‌ها رو می‌خوابونم. همیشه خودش را شرمنده‌ی من و بچّه‌ها می‌دید. 🆔 @sangareshohadababol
/ کاروان عشق ✴️ از حدود 24 نیروی اعزامی سپاه و 230اعزامی بسیجی از بابل در قالب گردان میثم به فرماندهی گردان و به جانشینی گردان از شهرستان بابل بزرگ آن زمان که شامل شهرهای دیگری که الان شهرستان شده است 41 شهید بابلی در این عملیات(مطلع الفجر)به مقام رفیع شهادت نائل شده اند. از خصوصیات این عملیات از نیروهای منطقه سه ان زمان که شامل سه استان (گیلان،مازندران،گلستان) فقط شهرستان بابل بوده که در این عملیات یک گردان اختصاصی داشته است 🔹ضمن تشکر از دوستان شهرداری بابل که مدتی هست تصاویرمبارک شهدا را درسطح شهر و ترجیحا درمحل و زادگاهشان نصب مینمایند پیشنهادی داریم مبنی بر اینکه در دوران دفاع مقدس دو عملیات بوده که تعداد شهدایی که در یکروز به شهادت رسیده اند زیاد بوده یکی عملیات کربلای چهار که 72 تن و دیگری عملیات مطلع الفجر 41 تن به فیض شهادت رسیده اند تابلویی از این شهدا که نمادمقاومت و غیرت جوانان این شهرستان در دفاع این مرز و بوم بوده اند درمکان مناسبی نصب بنمایند. 🌺یاد و نام همه شهدا خصوصا شهدای عملیات مطلع الفجر گرامی باد🌺 ✍️سنگرشهدا @sangareshohadababol
راهیان نور مجازی ‍ خاطرات همسر شهید یوسف سجودی❤️ (برگرفته از کتاب زندگی یعنی همین) 🌺 یک سال و نیم بعد از به دنیا آمدن میثم، فرزند دوم را باردارشده بودم این دفعه مثل دفعه‌ی قبل به یوسف ویار نداشتم و در منزل پدر شوهرم زندگی می‌کردم. باز هم از یوسف خواستم که اسم بچّه را خودش انتخاب کند. گفت: اگه دختر بود سمیه اگه پسر بود محسن. خلاصه دوره‌ی بارداری سمیه هم تمام شد. اما این بار دیگر یوسف مثل زایمان اول من، خیلی بی‌قراری نمی‌کرد و می‌دانست دردی است که باید تحمل کنم. اما باز هم مثل دفعه‌ی قبل وضو گرفت و از خدا خواست که ما سالم بمانیم. وقتی خبر دختر بودن نوزاد را به او دادند، خدا را شکر کرد، از این بابت که هم فرزند دختر دارد هم فرزند پسر. 🌹🌸مدتی در بابل مستاجر بودیم و من با دو تا بچه‌ی قد و نیم قد بدون حضور یوسف روزها و شب‌ها را سپری می‌کردم. وقتی یوسف به خانه می‌آمد، بچّه‌ها با شور و اشتیاق به سمتش می‌دویدند. اما من خیلی خسته بودم به طوری که تا کوچک‌ترین فرصتی که پیش می‌آمد، می‌خوابیدم. یک شب که یوسف به خانه آمده بود، سفره را پهن کردم و از شدت خستگی شام نخورده سر سفره خوابیدم. بعد از مدتی با صدای یوسف بیدار شدم و دیدم که سفره را جمع کرده و گفت: خیلی شرمنده‌تم، خیلی تنهات گذاشتم، پاشو برو سر جات بخواب، من خودم بچّه‌ها رو می‌خوابونم. همیشه خودش را شرمنده‌ی من و بچّه‌ها می‌دید. 🆔 @sangareshohadababol
/ کاروان عشق ✴️ از حدود 24 نیروی اعزامی سپاه و 230اعزامی بسیجی از بابل در قالب گردان میثم به فرماندهی گردان و به جانشینی گردان از شهرستان بابل بزرگ آن زمان که شامل شهرهای دیگری که الان شهرستان شده است 41 شهید بابلی در این عملیات(مطلع الفجر)به مقام رفیع شهادت نائل شده اند. از خصوصیات این عملیات از نیروهای منطقه سه ان زمان که شامل سه استان (گیلان،مازندران،گلستان) فقط شهرستان بابل بوده که در این عملیات یک گردان اختصاصی داشته است 🔹ضمن تشکر از دوستان شهرداری بابل که مدتی هست تصاویرمبارک شهدا را درسطح شهر و ترجیحا درمحل و زادگاهشان نصب مینمایند پیشنهادی داریم مبنی بر اینکه در دوران دفاع مقدس دو عملیات بوده که تعداد شهدایی که در یکروز به شهادت رسیده اند زیاد بوده یکی عملیات کربلای چهار که 72 تن و دیگری عملیات مطلع الفجر 41 تن به فیض شهادت رسیده اند تابلویی از این شهدا که نمادمقاومت و غیرت جوانان این شهرستان در دفاع این مرز و بوم بوده اند درمکان مناسبی نصب بنمایند. 🌺یاد و نام همه شهدا خصوصا شهدای عملیات مطلع الفجر گرامی باد🌺 ✍️سنگرشهدا @sangareshohadababol
راهیان نور مجازی ‍ خاطرات همسر شهید یوسف سجودی❤️ (برگرفته از کتاب زندگی یعنی همین) 🌺 یک سال و نیم بعد از به دنیا آمدن میثم، فرزند دوم را باردارشده بودم این دفعه مثل دفعه‌ی قبل به یوسف ویار نداشتم و در منزل پدر شوهرم زندگی می‌کردم. باز هم از یوسف خواستم که اسم بچّه را خودش انتخاب کند. گفت: اگه دختر بود سمیه اگه پسر بود محسن. خلاصه دوره‌ی بارداری سمیه هم تمام شد. اما این بار دیگر یوسف مثل زایمان اول من، خیلی بی‌قراری نمی‌کرد و می‌دانست دردی است که باید تحمل کنم. اما باز هم مثل دفعه‌ی قبل وضو گرفت و از خدا خواست که ما سالم بمانیم. وقتی خبر دختر بودن نوزاد را به او دادند، خدا را شکر کرد، از این بابت که هم فرزند دختر دارد هم فرزند پسر. 🌹🌸مدتی در بابل مستاجر بودیم و من با دو تا بچه‌ی قد و نیم قد بدون حضور یوسف روزها و شب‌ها را سپری می‌کردم. وقتی یوسف به خانه می‌آمد، بچّه‌ها با شور و اشتیاق به سمتش می‌دویدند. اما من خیلی خسته بودم به طوری که تا کوچک‌ترین فرصتی که پیش می‌آمد، می‌خوابیدم. یک شب که یوسف به خانه آمده بود، سفره را پهن کردم و از شدت خستگی شام نخورده سر سفره خوابیدم. بعد از مدتی با صدای یوسف بیدار شدم و دیدم که سفره را جمع کرده و گفت: خیلی شرمنده‌تم، خیلی تنهات گذاشتم، پاشو برو سر جات بخواب، من خودم بچّه‌ها رو می‌خوابونم. همیشه خودش را شرمنده‌ی من و بچّه‌ها می‌دید. 🆔 @sangareshohadababol
/ کاروان عشق ✴️ از حدود 24 نیروی اعزامی سپاه و 230اعزامی بسیجی از بابل در قالب گردان میثم به فرماندهی گردان و به جانشینی گردان از شهرستان بابل بزرگ آن زمان که شامل شهرهای دیگری که الان شهرستان شده است 41 شهید بابلی در این عملیات(مطلع الفجر)به مقام رفیع شهادت نائل شده اند. از خصوصیات این عملیات از نیروهای منطقه سه آن زمان که شامل سه استان (گیلان،مازندران،گلستان) فقط شهرستان بابل بوده که در این عملیات یک گردان اختصاصی داشته است 🌷در دوران دفاع مقدس دو عملیات بوده که تعداد شهدایی که در یکروز به شهادت رسیده اند زیاد بوده یکی عملیات کربلای چهار که 72 تن و دیگری عملیات مطلع الفجر 41 تن به فیض شهادت رسیده اند . 🌺یاد و نام همه شهدا خصوصا شهدای عملیات مطلع الفجر گرامی باد🌺 ✍️سنگرشهدا @sangareshohadababol
‍ راهیان نور مجازی ‍ خاطرات  همسر شهید یوسف سجودی❤️ (برگرفته از کتاب زندگی یعنی همین) 🌺 یک سال و نیم بعد از به دنیا آمدن میثم، فرزند دوم را باردارشده بودم این دفعه مثل دفعه‌ی قبل به یوسف ویار نداشتم و در منزل پدر شوهرم زندگی می‌کردم.  باز هم از یوسف خواستم که اسم بچّه را خودش انتخاب کند. گفت: اگه دختر بود سمیه اگه پسر بود محسن. خلاصه دوره‌ی بارداری سمیه هم تمام شد. اما این بار دیگر یوسف مثل زایمان اول من، خیلی بی‌قراری نمی‌کرد و می‌دانست دردی است که باید تحمل کنم. اما باز هم مثل دفعه‌ی قبل وضو گرفت و از خدا خواست که ما سالم بمانیم. وقتی خبر دختر بودن نوزاد را به او دادند، خدا را شکر کرد، از این بابت که هم فرزند دختر دارد هم فرزند پسر. 🌹🌸مدتی در بابل مستاجر بودیم و من با دو تا بچه‌ی قد و نیم قد بدون حضور یوسف روزها و شب‌ها را سپری می‌کردم. وقتی یوسف به خانه می‌آمد، بچّه‌ها با شور و اشتیاق به سمتش می‌دویدند. اما من خیلی خسته بودم به طوری که تا کوچک‌ترین فرصتی که پیش می‌آمد، می‌خوابیدم. یک شب که یوسف به خانه آمده بود، سفره را پهن کردم و از شدت خستگی شام نخورده سر سفره خوابیدم. بعد از مدتی با صدای یوسف بیدار شدم و دیدم که سفره را جمع کرده و گفت: خیلی شرمنده‌تم، خیلی تنهات گذاشتم، پاشو برو سر جات بخواب، من خودم بچّه‌ها رو می‌خوابونم. همیشه خودش را شرمنده‌ی من و بچّه‌ها می‌دید. 🆔 @sangareshohadababol
/ کاروان عشق ✴️ از حدود 24 نیروی اعزامی سپاه و 230اعزامی بسیجی از بابل در قالب گردان میثم به فرماندهی گردان و به جانشینی گردان از شهرستان بابل بزرگ آن زمان که شامل شهرهای دیگری که الان شهرستان شده است 41 شهید بابلی در این عملیات(مطلع الفجر)به مقام رفیع شهادت نائل شده اند. از خصوصیات این عملیات از نیروهای منطقه سه آن زمان که شامل سه استان (گیلان،مازندران،گلستان) فقط شهرستان بابل بوده که در این عملیات یک گردان اختصاصی داشته است 🌷در دوران دفاع مقدس دو عملیات بوده که تعداد شهدایی که در یکروز به شهادت رسیده اند زیاد بوده یکی عملیات کربلای چهار که 72 تن و دیگری عملیات مطلع الفجر 41 تن به فیض شهادت رسیده اند . 🌺یاد و نام همه شهدا خصوصا شهدای عملیات مطلع الفجر گرامی باد🌺 ✍️سنگرشهدا @sangareshohadababol
‍ راهیان نور مجازی ‍ خاطرات  همسر شهید یوسف سجودی❤️ (برگرفته از کتاب زندگی یعنی همین) 🌺 یک سال و نیم بعد از به دنیا آمدن میثم، فرزند دوم را باردارشده بودم این دفعه مثل دفعه‌ی قبل به یوسف ویار نداشتم و در منزل پدر شوهرم زندگی می‌کردم.  باز هم از یوسف خواستم که اسم بچّه را خودش انتخاب کند. گفت: اگه دختر بود سمیه اگه پسر بود محسن. خلاصه دوره‌ی بارداری سمیه هم تمام شد. اما این بار دیگر یوسف مثل زایمان اول من، خیلی بی‌قراری نمی‌کرد و می‌دانست دردی است که باید تحمل کنم. اما باز هم مثل دفعه‌ی قبل وضو گرفت و از خدا خواست که ما سالم بمانیم. وقتی خبر دختر بودن نوزاد را به او دادند، خدا را شکر کرد، از این بابت که هم فرزند دختر دارد هم فرزند پسر. 🌹🌸مدتی در بابل مستاجر بودیم و من با دو تا بچه‌ی قد و نیم قد بدون حضور یوسف روزها و شب‌ها را سپری می‌کردم. وقتی یوسف به خانه می‌آمد، بچّه‌ها با شور و اشتیاق به سمتش می‌دویدند. اما من خیلی خسته بودم به طوری که تا کوچک‌ترین فرصتی که پیش می‌آمد، می‌خوابیدم. یک شب که یوسف به خانه آمده بود، سفره را پهن کردم و از شدت خستگی شام نخورده سر سفره خوابیدم. بعد از مدتی با صدای یوسف بیدار شدم و دیدم که سفره را جمع کرده و گفت: خیلی شرمنده‌تم، خیلی تنهات گذاشتم، پاشو برو سر جات بخواب، من خودم بچّه‌ها رو می‌خوابونم. همیشه خودش را شرمنده‌ی من و بچّه‌ها می‌دید. 🆔 @sangareshohadababol