🗓 #سالگردشب_شهادت
#احمد_کشوری
#سیمرغ_ایران
✍️به روایت مادر #شهید
کلاس چهارم ابتدایی بود که یک روز پرسید:
«آیا من شما را اذیت می کنم؟»
من از پسرم کاملا راضی بودم.
گفتم: نه!
دوباره از من خواست که فکر کنم
و به او بگویم که از او راضی هستم یا نه.
گفتم: شما ھیچ وقت مرا اذیت نکردہ ای.
گفت: دیشب دو تا مار دنبالم می آمدند. یکی از آن دو به من رسید و از خواب بیدار شدم.
من به او گفتم: خیر باشد. لابد با فکر و خیال خوابیده ای. اما همیشه خواب احمد در ذهنم بود.
وقتی خبر شهادتش را شنیدم، فهمیدم که آن دو مار، همان دو #موشک میگ بودند که پسرم را به #شهادت رساندند.
@sangareshohadababol
🗓 #سالشب_شهادت
#احمد_کشوری
#سیمرغ_ایران
✍️به روایت مادر #شهید
کلاس چهارم ابتدایی بود که یک روز پرسید:
«آیا من شما را اذیت می کنم؟»
من از پسرم کاملا راضی بودم.
گفتم: نه!
دوباره از من خواست که فکر کنم
و به او بگویم که از او راضی هستم یا نه.
گفتم: شما ھیچ وقت مرا اذیت نکردہ ای.
گفت: دیشب دو تا مار دنبالم می آمدند. یکی از آن دو به من رسید و از خواب بیدار شدم.
من به او گفتم: خیر باشد. لابد با فکر و خیال خوابیده ای. اما همیشه خواب احمد در ذهنم بود.
وقتی خبر شهادتش را شنیدم، فهمیدم که آن دو مار، همان دو #موشک میگ بودند که پسرم را به #شهادت رساندند.
@sangareshohadababol
🗓 #سالشب_شهادت
#احمد_کشوری
#سیمرغ_ایران
✍️به روایت مادر #شهید
کلاس چهارم ابتدایی بود که یک روز پرسید:
«آیا من شما را اذیت می کنم؟»
من از پسرم کاملا راضی بودم.
گفتم: نه!
دوباره از من خواست که فکر کنم
و به او بگویم که از او راضی هستم یا نه.
گفتم: شما ھیچ وقت مرا اذیت نکردہ ای.
گفت: دیشب دو تا مار دنبالم می آمدند. یکی از آن دو به من رسید و از خواب بیدار شدم.
من به او گفتم: خیر باشد. لابد با فکر و خیال خوابیده ای. اما همیشه خواب احمد در ذهنم بود.
وقتی خبر شهادتش را شنیدم، فهمیدم که آن دو مار، همان دو #موشک میگ بودند که پسرم را به #شهادت رساندند.
@sangareshohadababol
🗓 #سالشب_شهادت
#احمد_کشوری
#سیمرغ_ایران
✍️به روایت مادر #شهید
کلاس چهارم ابتدایی بود که یک روز پرسید:
«آیا من شما را اذیت می کنم؟»
من از پسرم کاملا راضی بودم.
گفتم: نه!
دوباره از من خواست که فکر کنم
و به او بگویم که از او راضی هستم یا نه.
گفتم: شما ھیچ وقت مرا اذیت نکردہ ای.
گفت: دیشب دو تا مار دنبالم می آمدند. یکی از آن دو به من رسید و از خواب بیدار شدم.
من به او گفتم: خیر باشد. لابد با فکر و خیال خوابیده ای. اما همیشه خواب احمد در ذهنم بود.
وقتی خبر شهادتش را شنیدم، فهمیدم که آن دو مار، همان دو #موشک میگ بودند که پسرم را به #شهادت رساندند.
@sangareshohadababol
🗓 #سالشب_شهادت
#احمد_کشوری
#سیمرغ_ایران
✍️به روایت مادر #شهید
کلاس چهارم ابتدایی بود که یک روز پرسید:
«آیا من شما را اذیت می کنم؟»
من از پسرم کاملا راضی بودم.
گفتم: نه!
دوباره از من خواست که فکر کنم
و به او بگویم که از او راضی هستم یا نه.
گفتم: شما ھیچ وقت مرا اذیت نکردہ ای.
گفت: دیشب دو تا مار دنبالم می آمدند. یکی از آن دو به من رسید و از خواب بیدار شدم.
من به او گفتم: خیر باشد. لابد با فکر و خیال خوابیده ای. اما همیشه خواب احمد در ذهنم بود.
وقتی خبر شهادتش را شنیدم، فهمیدم که آن دو مار، همان دو #موشک میگ بودند که پسرم را به #شهادت رساندند.
@sangareshohadababol