شهید سید اسماعیل حسین زاده
🌴داستان از انجا شروع میشودکه بعنوان مدیر #مجتمع_رزمندگان بابل بهمراه تعدادی از دانش آموزان رزمنده و دوست همسنگر و یار غارم و بقول خودش برادران دوقلو ، آقای شهیری با دریافت خبر نزدیک بودن عملیات(معروف به نیروهای پیامی)عازم جبهه جنوب شدیم.
نیروی اعزامی ازبابل به پادگان #هفت_تپه که محل استقرار نیروهای لشکرکربلا ( مازندران) بود، رسید و اطراق کردو منتظر فرمان برای اعزام به خط مقدم شد.
🌴بعد از مدت کوتاهی خبر ،آماده شدن برای حرکت اعلام شد.طبق معمول همه شاد وشنگول شدند و #شوخیهای_عملیاتی اغاز شد،هرکدام ازبچه ها دیگری را نورانی میدید و یعنی که تو شهید میشوی.
در این اثنا متوجه بگو مگوهای آقای #حسین زاده با اکبرآقا (دانش اموزمجتمع رزمندگان) شدم. از نزدیک #شاهدماجرای بین پدر و پسر شدم .طوریکه ازصبح اختلاف بین پدر وپسر برسر اجرای دستور فرمانده اینکه یاپدر و یا پسر( اکبراقا) میتونند در عملیات امشب شرکت نمایند ،حل نشده بود.پسر مصمم به شرکت در عملیات و پدر بادلیل و حق ولایت سعی درمجاب نمودن پسر به ماندن در #پادگان_هفت_تپه داشت و بالاخره پدر موفق شد و کاروان عازم شدو
🌴نگاه حسرت پسر هنوز در ذهنم حذف نشد. #نزدیکهای غروب افتاب به منطقه جنگی رسیدیم.ماموریت گردان ما حمایت #گردان_حمزه قایمشهر بود که در دفاع از #لشکر رسول الله تهران که محاصره شده بود، تعیین گردید.
در منطقه موقعیت سنگرگرفتیم ( در زمین خالی بصورت درازکش )،سمت راست #مرتضی_قربانی فرمانده لشگر کربلا و بعد از او آقای حسین زاده و جلوتر آقای شهیری و آقای #غلام_اوصیا ،فرمانده گردان هم مثل #شیرفعال و حاضر درجلوی خط مقدم موقعیت را بررسی واعلام میکرد..
🌴کمی عقب در پشت سرما بلدوذر در حال کار برای احداث #دیوارسنگر برای بعدی ها بود ،آن شب زمین زیر شکم مان مثل گهواره تکان میخورد ،انگار داریم تاب میخوریم از انفجار خمسه خمسه دشمن( از انواع توپ که توسط توپخانه شلیک میشود) .
دشمن که سنگر سازی پشت سر ما را رصد کرده بود ،در مقابل ما با چند دستگاه تانک شلیک مستقیم میکرد بقصد از کار انداختن بلدوزری که در ده متری ما مشغول کار بود.نزدیک صبح شد دیگه باید از #دیوارهشت_متری پشت سر ما ( سنگر احداث شده) بالا میرفتیم و خودمان را حفظ میکردیم. دستور برخاستن گردان یکی یکی از آخر داده می شد( برای حفظ ارامش، تا هول نکنند) نوبت من شد وبرخاستم و بعد هم آقای قربانی، حالا نوبت آقای #حسین زاده شده بود، اما هیچ حرکتی نکرد،خیلی سریع با آقای قربانی برگشتیم، بالای سرش و هرچه صدایش زدیم هیچ پاسخی نشنیدیم ، سریع جابجایش کردیم ومتوجه شدیم در زیر آش بارهای دیشب با ترکش توپ های ارسالی #شهید شده وبرحمت خدا رفته است .
🌴مشکل حمل #شهیدحسین_زاده بعلت روشنایی هوا ودر تیررس مستقیم عراقی ها بودن بسیار سخت بود،با توجه به خاکریزی که دیشب ایجاد شده بود، فقط باید باید او را به آن سوی خاکریز می رساندیم وبه #عملیات خود ادامه می دادیم، برای اینکار بایددر دید تانک و از همه بدتر باید از دیواره سنگر احداث شده بالا میبردیم،
موقعیت تصمیم گیری خیلی سخت شده بود و ما درحال چه کنیم چه کنیم بودیم که دیدم #دلاورگردان غلام اوصیا بدون هیچ ترسی شهید را بدوش گرفت و با شجاعت به بالای خاکریز برده و به اون طرف انتقال داد.
@sangareshohadababol
🌷شهید سید اسماعیل حسین زاده
✍️داستان از آنجا شروع میشودکه بعنوان مدیر #مجتمع_رزمندگان بابل بهمراه تعدادی از دانش آموزان رزمنده و دوست همسنگر و یار غارم و بقول خودش برادران دوقلو ، آقای شهیری با دریافت خبر نزدیک بودن عملیات (معروف به نیروهای پیامی ) عازم جبهه جنوب شدیم.
نیروی اعزامی ازبابل به پادگان #هفت_تپه که محل استقرار نیروهای لشکرکربلا ( مازندران) بود، رسید و اطراق کرد و منتظر فرمان برای اعزام به خط مقدم شد.
🌹بعد از مدت کوتاهی خبر ،آماده شدن برای حرکت اعلام شد.طبق معمول همه شاد و شنگول شدند و #شوخیهای_عملیاتی آغاز شد،هرکدام ازبچه ها دیگری را نورانی میدید و یعنی که تو شهید میشوی.
در این اثنا متوجه بگو مگوهای آقای #حسین زاده با اکبرآقا (دانش آموز مجتمع رزمندگان ) شدم. از نزدیک #شاهدماجرای بین پدر و پسر شدم .طوریکه از صبح اختلاف بین پدر و پسر بر سر اجرای دستور فرمانده اینکه یا پدر و یا پسر( اکبرآقا) میتونند در عملیات امشب شرکت نمایند ،حل نشده بود.پسر مصمم به شرکت در عملیات و پدر با دلیل و حق ولایت سعی در مجاب نمودن پسر به ماندن در #پادگان_هفت_تپه داشت و بالاخره پدر موفق شد و کاروان عازم شد و
🌺 نگاه حسرت پسر هنوز در ذهنم حذف نشد. #نزدیکهای غروب آفتاب به منطقه جنگی رسیدیم.ماموریت گردان ما حمایت #گردان_حمزه قائمشهر بود که در دفاع از #لشکر رسول الله تهران که محاصره شده بود، تعیین گردید.
در منطقه موقعیت سنگرگرفتیم ( در زمین خالی بصورت درازکش )،سمت راست #مرتضی_قربانی فرمانده لشگر کربلا و بعد از او آقای حسین زاده و جلوتر آقای شهیری و آقای #غلام_اوصیا ،فرمانده گردان هم مثل #شیرفعال و حاضر در جلوی خط مقدم موقعیت را بررسی و اعلام میکرد..
🌸 کمی عقب در پشت سرما بلدوزر در حال کار برای احداث #دیوارسنگر برای بعدی ها بود ،آن شب زمین زیر شکم مان مثل گهواره تکان میخورد ،انگار داریم تاب میخوریم از انفجار خمسه خمسه دشمن ( از انواع توپ که توسط توپخانه شلیک میشود) .
دشمن که سنگر سازی پشت سر ما را رصد کرده بود ،در مقابل ما با چند دستگاه تانک شلیک مستقیم میکرد بقصد از کار انداختن بلدوزری که در ده متری ما مشغول کار بود. نزدیک صبح شد دیگه باید از #دیوارهشت_متری پشت سر ما ( سنگر احداث شده) بالا میرفتیم و خودمان را حفظ میکردیم. دستور برخاستن گردان یکی یکی از آخر داده می شد ( برای حفظ آرامش، تا هول نکنند ) نوبت من شد و برخاستم و بعد هم آقای قربانی، حالا نوبت آقای #حسین زاده شده بود، اما هیچ حرکتی نکرد ، خیلی سریع با آقای قربانی برگشتیم، بالای سرش و هرچه صدایش زدیم هیچ پاسخی نشنیدیم ، سریع جابجایش کردیم و متوجه شدیم در زیر آتش بارهای دیشب با ترکش توپ های ارسالی #شهید شده و برحمت خدا رفته است .
🌷مشکل حمل #شهیدحسین_زاده بعلت روشنایی هوا و در تیررس مستقیم عراقی ها بودن بسیار سخت بود ،با توجه به خاکریزی که دیشب ایجاد شده بود، فقط باید باید او را به آن سوی خاکریز می رساندیم و به #عملیات خود ادامه می دادیم، برای اینکار باید در دید تانک و از همه بدتر باید از دیواره سنگر احداث شده بالا میبردیم،
موقعیت تصمیم گیری خیلی سخت شده بود و ما درحال چه کنیم چه نکنیم بودیم که دیدم #دلاورگردان غلام اوصیا بدون هیچ ترسی شهید را بدوش گرفت و با شجاعت به بالای خاکریز برده و به اون طرف انتقال داد.
روح همه شهدا و داش غلام اوصیا فرمانده گردان ویژه شهدا در عملیات کربلای پنج شاد با صلوات🌺
✍️ به روایت حاج احمد سرخپر
@sangareshohadababol