داستانی از مردانگی منصور حلاج
🔹منصور حلاج را در ظهر صیام(رمضان)گذر بر کوی جذامیان افتاد. جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند. حلاج بر سر سفره آنان نشست و چند لقمه بر دهان برد. . جذامیان گفتند: دیگران با ما غذا نمی خورند و از ما می ترسند.حلاج گفت : آنان روزه اند و سپس برخاست.
🔹غروب، هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما شاگردان گفتند: استاد ما دیدیم که روزه شکستی ، حلاج گفت:
ما میهمان خدا بودیم. روزه شکستیم، ولی دل نشکستیم.
آن شب که دلی بود، به میخانه نشستیم
آن توبه صدساله، به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم، ولی دل نشکستیم
به نقل از: کتاب تذکرة الاولیاء/ذکرحسین بن منصور حلاج/از عطار نیشابوری
#انسانیت_بهترین_دین_است
#مهربانی_را_تکثیر_کنیم
#همدلی_از_همزبانی_بهتر_است
#بیتفاوتی_بزرگترین_خیانت_است
#بیتفاوت_نباشیم #مهربان_باشیم
@sangareshohadababol