بسم الله الرّحمن الرّحیم
#قصابی_صدام_در_اندیمشک
پادگانها #اندیمشک را محصور کردند و جاده تهران- جنوب و خط آهن از این دروازه ورودی خوزستان #شاهراهی_طلایی ساخت. در کنار #بیمارستان_شهید_بهشتی، #بیمارستان_شهید_کلانتری توسط نیروهای پاسدار و مردم اندیمشک راهاندازه شد.
همۀ مردم از پیر و جوان در حال #میزبانی از رزمندگان و پشتیبانی از جنگ بودند و عملیات_کربلای۴ آماده میشدند.
#پادگانها مملو از رزمنده بود.
مثل هر روز با صدای صوت قطار شهر پر از رزمنده شد. صف بلیط فروشی هم غلغله بود.
دانشآموزان شیفت صبح هم منتطر به صدا درآمدن زنگ آخر بودند.
ناگهان صدای غرش #هواپیماها...
امید بود بمبها را بریزند و بروند ولی کار خلبانهای بعثی با ریختن بمبها بر سر مردم تمام نشد. دسته دسته بالای شهر میآمدند، هر بار به مردم نزدیکتر میشدند و آنها را با دوشیکا و تیر مستقیم میزدند.
هدف کوبیدن نقاط استراتژیک شهر: #ایستگاه_راهآهن، #پادگانها، #سد_دز، #نیروگاه_برق و... بود.
#درویشعالی_دریکوند از بلیط فروشی ایستگاه راهآهن بیرون آمد، رزمندهها را به سمت پناهگاهها هدایت کرد ولی خودش شهید شد.
#پرویز_قلاوند دیزلها را سریع به آشیانه برد و نجات داد اما جانش طعمۀ دشمن شد.
با هر بمب تعدادی از خانهها تلی از خاک میشدند. عدهای شیونکنان دنبال راهی برای نجات عزیزان خود در زیر آوار میگشتند.
زن و بچهها با جیع و فریاد به سمت بیابانها فرار میکردند. عدهای هم توی خیابان و کانالهای فاضلاب دراز میکشیدند، دست روی سر میگرفتند و جیغ میزدند.
۵۴هواپیما همچنان دسته دسته بالای شهر میآمدند و بمبهای خود را روی مردم میریختند.
دانشآموزان با جیغ و گریه از مدرسه بیرون میآمدند و حیران به سمت خانه و پناهگاه میرفتند.
انگار راه خانه را بلد نبودند...
#حاج_احمد_بویانی از دوکوهه به سمت ایستگاه راهآهن آمده بود تا رزمندگان گردان کمیل را به دوکوهه ببرد. وقتی توی مسیرش وضعیت دانشآموزان ابتدایی را دید آنها را طی چند بار سوار تویوتا میکرد و با سرعت به حاشیۀ تپههای کنار سد دز میبرد.
#صغری_حسنپور ۱۱ساله از مدرسه به سمت مغازۀ پدرش میدوید که #سرش از پیکر جدا و جلوی پای پدرش افتاد...
هواپیماها به سمت سد دز و بیابانها میرفتند، به مردم پناه برده به بیابان هم رحم نمیکردند و در این حین جلوی چشمان مادری دو کودکش؛ #فرامرز_و_کیومرث_ظهرابی را با تیر مستقیم به شهادت رساندند.
بازی وحشیانهای شده بود...
آنقدر صدای #بمب، #تیراندازی و شکستن دیوار صوتی با جیغ و فریاد مردم آمیخته شد که دیگر گوش قدرت شنیدن نداشت.
یک ساعت و نیم گذشت ولی بمباران همچنان ادامه داشت.
میدان راهآهن #قتلگاه رزمندگان اندیمشک و دیگر شهرها و مردم مظلوم شهر شده بود...
جویهای آب پر از خونابه بود و تکههای پیکر شهدا بر شاخههای درختها آویزان...
آقایان با وانت و هر وسیلهای که داشتند به دل معرکه میرفتند تا مجروحین را به بیمارستانها ببرند.
بیمارستانها مملو از مجروح و شهید شدند و هر لحظه بر آنها اضافه میشد. برای شهدا کانتینرهای زیادی به بیمارستانها آوردند.
عدۀ زیادی از خانمهای خانهدار و رختشویِ بیمارستان شهید کلانتری در کنار پرستارها و امدادگرها به مجروحین رسیدگی میکردند. #شوکت_ناطقی حین جابهجایی مجروحین با پوتین و پایی جا مانده در آن وارد اورژانس شد...
***
گروهی در خیابانها شن و ماسه میریختند تا خونهای شهدا را پاک کنند. #دسته_سیار_راهآهن تکههای پیکرهای شهدا را از روی پشتبامها و درختها جمع میکردند.
خیلیها حیران و سرگردان در جستجوی فرزند و اعضای خانوادۀ خود بودند.
خیلی از مردم دیگر شهرها با شنیدن خبر بمباران اندیمشک دیگر امیدی به برگشت رزمندۀ خود نداشتند...
عدهای از خانمها و آقایان برای غسل شهدا راهی #غسالخانه میشدند. تعداد شهدای اندیمشک آنقدر زیاد بود که برای دفن آنها به ردیف کانال حفر میکردند...
شهدای دیگر استانها با صلوات، گل و گلاب به همراه گریۀ امدادگرها و مردم شهر بدرقه میشدند. عدهای هم گمنام بودند...
شهر غبارآلود و #ماتمزده بود...
حضرت آقا در نماز جمعۀ همان هفته گفتند: ۴ آذر صدام در #اندیمشک قصابی کرد...
آری! هنوز هم وحشت و آسیب روانی #عاشورای_۴آذر حتی برای کودک سه چهار سالۀ آن روز وجود دارد ولی در صفحۀ تاریخ مظلومیت و مقاومت مردم اندیمشک محو شده و گمنام مانده...
#طولانیترین_بمباران_هوایی
#عاشورای_۴آذر
#اندیمشک
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@sangareshohadababol
بسم الله الرّحمن الرّحیم
#قصابی_صدام_در_اندیمشک
پادگانها #اندیمشک را محصور کردند و جاده تهران- جنوب و خط آهن از این دروازه ورودی خوزستان #شاهراهی_طلایی ساخت. در کنار #بیمارستان_شهید_بهشتی، #بیمارستان_شهید_کلانتری توسط نیروهای پاسدار و مردم اندیمشک راهاندازه شد.
همۀ مردم از پیر و جوان در حال #میزبانی از رزمندگان و پشتیبانی از جنگ بودند و عملیات_کربلای۴ آماده میشدند.
#پادگانها مملو از رزمنده بود.
مثل هر روز با صدای صوت قطار شهر پر از رزمنده شد. صف بلیط فروشی هم غلغله بود.
دانشآموزان شیفت صبح هم منتطر به صدا درآمدن زنگ آخر بودند.
ناگهان صدای غرش #هواپیماها...
امید بود بمبها را بریزند و بروند ولی کار خلبانهای بعثی با ریختن بمبها بر سر مردم تمام نشد. دسته دسته بالای شهر میآمدند، هر بار به مردم نزدیکتر میشدند و آنها را با دوشیکا و تیر مستقیم میزدند.
هدف کوبیدن نقاط استراتژیک شهر: #ایستگاه_راهآهن، #پادگانها، #سد_دز، #نیروگاه_برق و... بود.
#درویشعالی_دریکوند از بلیط فروشی ایستگاه راهآهن بیرون آمد، رزمندهها را به سمت پناهگاهها هدایت کرد ولی خودش شهید شد.
#پرویز_قلاوند دیزلها را سریع به آشیانه برد و نجات داد اما جانش طعمۀ دشمن شد.
با هر بمب تعدادی از خانهها تلی از خاک میشدند. عدهای شیونکنان دنبال راهی برای نجات عزیزان خود در زیر آوار میگشتند.
زن و بچهها با جیع و فریاد به سمت بیابانها فرار میکردند. عدهای هم توی خیابان و کانالهای فاضلاب دراز میکشیدند، دست روی سر میگرفتند و جیغ میزدند.
۵۴هواپیما همچنان دسته دسته بالای شهر میآمدند و بمبهای خود را روی مردم میریختند.
دانشآموزان با جیغ و گریه از مدرسه بیرون میآمدند و حیران به سمت خانه و پناهگاه میرفتند.
انگار راه خانه را بلد نبودند...
#حاج_احمد_بویانی از دوکوهه به سمت ایستگاه راهآهن آمده بود تا رزمندگان گردان کمیل را به دوکوهه ببرد. وقتی توی مسیرش وضعیت دانشآموزان ابتدایی را دید آنها را طی چند بار سوار تویوتا میکرد و با سرعت به حاشیۀ تپههای کنار سد دز میبرد.
#صغری_حسنپور ۱۱ساله از مدرسه به سمت مغازۀ پدرش میدوید که #سرش از پیکر جدا و جلوی پای پدرش افتاد...
هواپیماها به سمت سد دز و بیابانها میرفتند، به مردم پناه برده به بیابان هم رحم نمیکردند و در این حین جلوی چشمان مادری دو کودکش؛ #فرامرز_و_کیومرث_ظهرابی را با تیر مستقیم به شهادت رساندند.
بازی وحشیانهای شده بود...
آنقدر صدای #بمب، #تیراندازی و شکستن دیوار صوتی با جیغ و فریاد مردم آمیخته شد که دیگر گوش قدرت شنیدن نداشت.
یک ساعت و نیم گذشت ولی بمباران همچنان ادامه داشت.
میدان راهآهن #قتلگاه رزمندگان اندیمشک و دیگر شهرها و مردم مظلوم شهر شده بود...
جویهای آب پر از خونابه بود و تکههای پیکر شهدا بر شاخههای درختها آویزان...
آقایان با وانت و هر وسیلهای که داشتند به دل معرکه میرفتند تا مجروحین را به بیمارستانها ببرند.
بیمارستانها مملو از مجروح و شهید شدند و هر لحظه بر آنها اضافه میشد. برای شهدا کانتینرهای زیادی به بیمارستانها آوردند.
عدۀ زیادی از خانمهای خانهدار و رختشویِ بیمارستان شهید کلانتری در کنار پرستارها و امدادگرها به مجروحین رسیدگی میکردند. #شوکت_ناطقی حین جابهجایی مجروحین با پوتین و پایی جا مانده در آن وارد اورژانس شد...
***
گروهی در خیابانها شن و ماسه میریختند تا خونهای شهدا را پاک کنند. #دسته_سیار_راهآهن تکههای پیکرهای شهدا را از روی پشتبامها و درختها جمع میکردند.
خیلیها حیران و سرگردان در جستجوی فرزند و اعضای خانوادۀ خود بودند.
خیلی از مردم دیگر شهرها با شنیدن خبر بمباران اندیمشک دیگر امیدی به برگشت رزمندۀ خود نداشتند...
عدهای از خانمها و آقایان برای غسل شهدا راهی #غسالخانه میشدند. تعداد شهدای اندیمشک آنقدر زیاد بود که برای دفن آنها به ردیف کانال حفر میکردند...
شهدای دیگر استانها با صلوات، گل و گلاب به همراه گریۀ امدادگرها و مردم شهر بدرقه میشدند. عدهای هم گمنام بودند...
شهر غبارآلود و #ماتمزده بود...
حضرت آقا در نماز جمعۀ همان هفته گفتند: ۴ آذر صدام در #اندیمشک قصابی کرد...
آری! هنوز هم وحشت و آسیب روانی #عاشورای_۴آذر حتی برای کودک سه چهار سالۀ آن روز وجود دارد ولی در صفحۀ تاریخ مظلومیت و مقاومت مردم اندیمشک محو شده و گمنام مانده...
#طولانیترین_بمباران_هوایی
#عاشورای_۴آذر
#اندیمشک
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@sangareshohadababol
بسم الله الرّحمن الرّحیم
#قصابی_صدام_در_اندیمشک
پادگانها #اندیمشک را محصور کردند و جاده تهران- جنوب و خط آهن از این دروازه ورودی خوزستان #شاهراهی_طلایی ساخت. در کنار #بیمارستان_شهید_بهشتی، #بیمارستان_شهید_کلانتری توسط نیروهای پاسدار و مردم اندیمشک راهاندازه شد.
همۀ مردم از پیر و جوان در حال #میزبانی از رزمندگان و پشتیبانی از جنگ بودند و عملیات_کربلای۴ آماده میشدند.
#پادگانها مملو از رزمنده بود.
مثل هر روز با صدای صوت قطار شهر پر از رزمنده شد. صف بلیط فروشی هم غلغله بود.
دانشآموزان شیفت صبح هم منتطر به صدا درآمدن زنگ آخر بودند.
ناگهان صدای غرش #هواپیماها...
امید بود بمبها را بریزند و بروند ولی کار خلبانهای بعثی با ریختن بمبها بر سر مردم تمام نشد. دسته دسته بالای شهر میآمدند، هر بار به مردم نزدیکتر میشدند و آنها را با دوشیکا و تیر مستقیم میزدند.
هدف کوبیدن نقاط استراتژیک شهر: #ایستگاه_راهآهن، #پادگانها، #سد_دز، #نیروگاه_برق و... بود.
#درویشعالی_دریکوند از بلیط فروشی ایستگاه راهآهن بیرون آمد، رزمندهها را به سمت پناهگاهها هدایت کرد ولی خودش شهید شد.
#پرویز_قلاوند دیزلها را سریع به آشیانه برد و نجات داد اما جانش طعمۀ دشمن شد.
با هر بمب تعدادی از خانهها تلی از خاک میشدند. عدهای شیونکنان دنبال راهی برای نجات عزیزان خود در زیر آوار میگشتند.
زن و بچهها با جیع و فریاد به سمت بیابانها فرار میکردند. عدهای هم توی خیابان و کانالهای فاضلاب دراز میکشیدند، دست روی سر میگرفتند و جیغ میزدند.
۵۴هواپیما همچنان دسته دسته بالای شهر میآمدند و بمبهای خود را روی مردم میریختند.
دانشآموزان با جیغ و گریه از مدرسه بیرون میآمدند و حیران به سمت خانه و پناهگاه میرفتند.
انگار راه خانه را بلد نبودند...
#حاج_احمد_بویانی از دوکوهه به سمت ایستگاه راهآهن آمده بود تا رزمندگان گردان کمیل را به دوکوهه ببرد. وقتی توی مسیرش وضعیت دانشآموزان ابتدایی را دید آنها را طی چند بار سوار تویوتا میکرد و با سرعت به حاشیۀ تپههای کنار سد دز میبرد.
#صغری_حسنپور ۱۱ساله از مدرسه به سمت مغازۀ پدرش میدوید که #سرش از پیکر جدا و جلوی پای پدرش افتاد...
هواپیماها به سمت سد دز و بیابانها میرفتند، به مردم پناه برده به بیابان هم رحم نمیکردند و در این حین جلوی چشمان مادری دو کودکش؛ #فرامرز_و_کیومرث_ظهرابی را با تیر مستقیم به شهادت رساندند.
بازی وحشیانهای شده بود...
آنقدر صدای #بمب، #تیراندازی و شکستن دیوار صوتی با جیغ و فریاد مردم آمیخته شد که دیگر گوش قدرت شنیدن نداشت.
یک ساعت و نیم گذشت ولی بمباران همچنان ادامه داشت.
میدان راهآهن #قتلگاه رزمندگان اندیمشک و دیگر شهرها و مردم مظلوم شهر شده بود...
جویهای آب پر از خونابه بود و تکههای پیکر شهدا بر شاخههای درختها آویزان...
آقایان با وانت و هر وسیلهای که داشتند به دل معرکه میرفتند تا مجروحین را به بیمارستانها ببرند.
بیمارستانها مملو از مجروح و شهید شدند و هر لحظه بر آنها اضافه میشد. برای شهدا کانتینرهای زیادی به بیمارستانها آوردند.
عدۀ زیادی از خانمهای خانهدار و رختشویِ بیمارستان شهید کلانتری در کنار پرستارها و امدادگرها به مجروحین رسیدگی میکردند. #شوکت_ناطقی حین جابهجایی مجروحین با پوتین و پایی جا مانده در آن وارد اورژانس شد...
***
گروهی در خیابانها شن و ماسه میریختند تا خونهای شهدا را پاک کنند. #دسته_سیار_راهآهن تکههای پیکرهای شهدا را از روی پشتبامها و درختها جمع میکردند.
خیلیها حیران و سرگردان در جستجوی فرزند و اعضای خانوادۀ خود بودند.
خیلی از مردم دیگر شهرها با شنیدن خبر بمباران اندیمشک دیگر امیدی به برگشت رزمندۀ خود نداشتند...
عدهای از خانمها و آقایان برای غسل شهدا راهی #غسالخانه میشدند. تعداد شهدای اندیمشک آنقدر زیاد بود که برای دفن آنها به ردیف کانال حفر میکردند...
شهدای دیگر استانها با صلوات، گل و گلاب به همراه گریۀ امدادگرها و مردم شهر بدرقه میشدند. عدهای هم گمنام بودند...
شهر غبارآلود و #ماتمزده بود...
حضرت آقا در نماز جمعۀ همان هفته گفتند: ۴ آذر صدام در #اندیمشک قصابی کرد...
آری! هنوز هم وحشت و آسیب روانی #عاشورای_۴آذر حتی برای کودک سه چهار سالۀ آن روز وجود دارد ولی در صفحۀ تاریخ مظلومیت و مقاومت مردم اندیمشک محو شده و گمنام مانده...
#طولانیترین_بمباران_هوایی
#عاشورای_۴آذر
#اندیمشک
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@sangareshohadababol
بسم الله الرّحمن الرّحیم
#قصابی_صدام_در_اندیمشک
پادگانها #اندیمشک را محصور کردند و جاده تهران- جنوب و خط آهن از این دروازه ورودی خوزستان #شاهراهی_طلایی ساخت. در کنار #بیمارستان_شهید_بهشتی، #بیمارستان_شهید_کلانتری توسط نیروهای پاسدار و مردم اندیمشک راهاندازه شد.
همۀ مردم از پیر و جوان در حال #میزبانی از رزمندگان و پشتیبانی از جنگ بودند و عملیات_کربلای۴ آماده میشدند.
#پادگانها مملو از رزمنده بود.
مثل هر روز با صدای صوت قطار شهر پر از رزمنده شد. صف بلیط فروشی هم غلغله بود.
دانشآموزان شیفت صبح هم منتطر به صدا درآمدن زنگ آخر بودند.
ناگهان صدای غرش #هواپیماها...
امید بود بمبها را بریزند و بروند ولی کار خلبانهای بعثی با ریختن بمبها بر سر مردم تمام نشد. دسته دسته بالای شهر میآمدند، هر بار به مردم نزدیکتر میشدند و آنها را با دوشیکا و تیر مستقیم میزدند.
هدف کوبیدن نقاط استراتژیک شهر: #ایستگاه_راهآهن، #پادگانها، #سد_دز، #نیروگاه_برق و... بود.
#درویشعالی_دریکوند از بلیط فروشی ایستگاه راهآهن بیرون آمد، رزمندهها را به سمت پناهگاهها هدایت کرد ولی خودش شهید شد.
#پرویز_قلاوند دیزلها را سریع به آشیانه برد و نجات داد اما جانش طعمۀ دشمن شد.
با هر بمب تعدادی از خانهها تلی از خاک میشدند. عدهای شیونکنان دنبال راهی برای نجات عزیزان خود در زیر آوار میگشتند.
زن و بچهها با جیع و فریاد به سمت بیابانها فرار میکردند. عدهای هم توی خیابان و کانالهای فاضلاب دراز میکشیدند، دست روی سر میگرفتند و جیغ میزدند.
۵۴هواپیما همچنان دسته دسته بالای شهر میآمدند و بمبهای خود را روی مردم میریختند.
دانشآموزان با جیغ و گریه از مدرسه بیرون میآمدند و حیران به سمت خانه و پناهگاه میرفتند.
انگار راه خانه را بلد نبودند...
#حاج_احمد_بویانی از دوکوهه به سمت ایستگاه راهآهن آمده بود تا رزمندگان گردان کمیل را به دوکوهه ببرد. وقتی توی مسیرش وضعیت دانشآموزان ابتدایی را دید آنها را طی چند بار سوار تویوتا میکرد و با سرعت به حاشیۀ تپههای کنار سد دز میبرد.
#صغری_حسنپور ۱۱ساله از مدرسه به سمت مغازۀ پدرش میدوید که #سرش از پیکر جدا و جلوی پای پدرش افتاد...
هواپیماها به سمت سد دز و بیابانها میرفتند، به مردم پناه برده به بیابان هم رحم نمیکردند و در این حین جلوی چشمان مادری دو کودکش؛ #فرامرز_و_کیومرث_ظهرابی را با تیر مستقیم به شهادت رساندند.
بازی وحشیانهای شده بود...
آنقدر صدای #بمب، #تیراندازی و شکستن دیوار صوتی با جیغ و فریاد مردم آمیخته شد که دیگر گوش قدرت شنیدن نداشت.
یک ساعت و نیم گذشت ولی بمباران همچنان ادامه داشت.
میدان راهآهن #قتلگاه رزمندگان اندیمشک و دیگر شهرها و مردم مظلوم شهر شده بود...
جویهای آب پر از خونابه بود و تکههای پیکر شهدا بر شاخههای درختها آویزان...
آقایان با وانت و هر وسیلهای که داشتند به دل معرکه میرفتند تا مجروحین را به بیمارستانها ببرند.
بیمارستانها مملو از مجروح و شهید شدند و هر لحظه بر آنها اضافه میشد. برای شهدا کانتینرهای زیادی به بیمارستانها آوردند.
عدۀ زیادی از خانمهای خانهدار و رختشویِ بیمارستان شهید کلانتری در کنار پرستارها و امدادگرها به مجروحین رسیدگی میکردند. #شوکت_ناطقی حین جابهجایی مجروحین با پوتین و پایی جا مانده در آن وارد اورژانس شد...
***
گروهی در خیابانها شن و ماسه میریختند تا خونهای شهدا را پاک کنند. #دسته_سیار_راهآهن تکههای پیکرهای شهدا را از روی پشتبامها و درختها جمع میکردند.
خیلیها حیران و سرگردان در جستجوی فرزند و اعضای خانوادۀ خود بودند.
خیلی از مردم دیگر شهرها با شنیدن خبر بمباران اندیمشک دیگر امیدی به برگشت رزمندۀ خود نداشتند...
عدهای از خانمها و آقایان برای غسل شهدا راهی #غسالخانه میشدند. تعداد شهدای اندیمشک آنقدر زیاد بود که برای دفن آنها به ردیف کانال حفر میکردند...
شهدای دیگر استانها با صلوات، گل و گلاب به همراه گریۀ امدادگرها و مردم شهر بدرقه میشدند. عدهای هم گمنام بودند...
شهر غبارآلود و #ماتمزده بود...
حضرت آقا در نماز جمعۀ همان هفته گفتند: ۴ آذر صدام در #اندیمشک قصابی کرد...
آری! هنوز هم وحشت و آسیب روانی #عاشورای_۴آذر حتی برای کودک سه چهار سالۀ آن روز وجود دارد ولی در صفحۀ تاریخ مظلومیت و مقاومت مردم اندیمشک محو شده و گمنام مانده...
#طولانیترین_بمباران_هوایی
#عاشورای_۴آذر
#اندیمشک
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@sangareshohadababol
بسم الله الرّحمن الرّحیم
#قصابی_صدام_در_اندیمشک
پادگانها #اندیمشک را محصور کردند و جاده تهران- جنوب و خط آهن از این دروازه ورودی خوزستان #شاهراهی_طلایی ساخت. در کنار #بیمارستان_شهید_بهشتی، #بیمارستان_شهید_کلانتری توسط نیروهای پاسدار و مردم اندیمشک راهاندازه شد.
همۀ مردم از پیر و جوان در حال #میزبانی از رزمندگان و پشتیبانی از جنگ بودند و عملیات_کربلای۴ آماده میشدند.
#پادگانها مملو از رزمنده بود.
مثل هر روز با صدای صوت قطار شهر پر از رزمنده شد. صف بلیط فروشی هم غلغله بود.
دانشآموزان شیفت صبح هم منتطر به صدا درآمدن زنگ آخر بودند.
ناگهان صدای غرش #هواپیماها...
امید بود بمبها را بریزند و بروند ولی کار خلبانهای بعثی با ریختن بمبها بر سر مردم تمام نشد. دسته دسته بالای شهر میآمدند، هر بار به مردم نزدیکتر میشدند و آنها را با دوشیکا و تیر مستقیم میزدند.
هدف کوبیدن نقاط استراتژیک شهر: #ایستگاه_راهآهن، #پادگانها، #سد_دز، #نیروگاه_برق و... بود.
#درویشعالی_دریکوند از بلیط فروشی ایستگاه راهآهن بیرون آمد، رزمندهها را به سمت پناهگاهها هدایت کرد ولی خودش شهید شد.
#پرویز_قلاوند دیزلها را سریع به آشیانه برد و نجات داد اما جانش طعمۀ دشمن شد.
با هر بمب تعدادی از خانهها تلی از خاک میشدند. عدهای شیونکنان دنبال راهی برای نجات عزیزان خود در زیر آوار میگشتند.
زن و بچهها با جیع و فریاد به سمت بیابانها فرار میکردند. عدهای هم توی خیابان و کانالهای فاضلاب دراز میکشیدند، دست روی سر میگرفتند و جیغ میزدند.
۵۴هواپیما همچنان دسته دسته بالای شهر میآمدند و بمبهای خود را روی مردم میریختند.
دانشآموزان با جیغ و گریه از مدرسه بیرون میآمدند و حیران به سمت خانه و پناهگاه میرفتند.
انگار راه خانه را بلد نبودند...
#حاج_احمد_بویانی از دوکوهه به سمت ایستگاه راهآهن آمده بود تا رزمندگان گردان کمیل را به دوکوهه ببرد. وقتی توی مسیرش وضعیت دانشآموزان ابتدایی را دید آنها را طی چند بار سوار تویوتا میکرد و با سرعت به حاشیۀ تپههای کنار سد دز میبرد.
#صغری_حسنپور ۱۱ساله از مدرسه به سمت مغازۀ پدرش میدوید که #سرش از پیکر جدا و جلوی پای پدرش افتاد...
هواپیماها به سمت سد دز و بیابانها میرفتند، به مردم پناه برده به بیابان هم رحم نمیکردند و در این حین جلوی چشمان مادری دو کودکش؛ #فرامرز_و_کیومرث_ظهرابی را با تیر مستقیم به شهادت رساندند.
بازی وحشیانهای شده بود...
آنقدر صدای #بمب، #تیراندازی و شکستن دیوار صوتی با جیغ و فریاد مردم آمیخته شد که دیگر گوش قدرت شنیدن نداشت.
یک ساعت و نیم گذشت ولی بمباران همچنان ادامه داشت.
میدان راهآهن #قتلگاه رزمندگان اندیمشک و دیگر شهرها و مردم مظلوم شهر شده بود...
جویهای آب پر از خونابه بود و تکههای پیکر شهدا بر شاخههای درختها آویزان...
آقایان با وانت و هر وسیلهای که داشتند به دل معرکه میرفتند تا مجروحین را به بیمارستانها ببرند.
بیمارستانها مملو از مجروح و شهید شدند و هر لحظه بر آنها اضافه میشد. برای شهدا کانتینرهای زیادی به بیمارستانها آوردند.
عدۀ زیادی از خانمهای خانهدار و رختشویِ بیمارستان شهید کلانتری در کنار پرستارها و امدادگرها به مجروحین رسیدگی میکردند. #شوکت_ناطقی حین جابهجایی مجروحین با پوتین و پایی جا مانده در آن وارد اورژانس شد...
***
گروهی در خیابانها شن و ماسه میریختند تا خونهای شهدا را پاک کنند. #دسته_سیار_راهآهن تکههای پیکرهای شهدا را از روی پشتبامها و درختها جمع میکردند.
خیلیها حیران و سرگردان در جستجوی فرزند و اعضای خانوادۀ خود بودند.
خیلی از مردم دیگر شهرها با شنیدن خبر بمباران اندیمشک دیگر امیدی به برگشت رزمندۀ خود نداشتند...
عدهای از خانمها و آقایان برای غسل شهدا راهی #غسالخانه میشدند. تعداد شهدای اندیمشک آنقدر زیاد بود که برای دفن آنها به ردیف کانال حفر میکردند...
شهدای دیگر استانها با صلوات، گل و گلاب به همراه گریۀ امدادگرها و مردم شهر بدرقه میشدند. عدهای هم گمنام بودند...
شهر غبارآلود و #ماتمزده بود...
حضرت آقا در نماز جمعۀ همان هفته گفتند: ۴ آذر صدام در #اندیمشک قصابی کرد...
آری! هنوز هم وحشت و آسیب روانی #عاشورای_۴آذر حتی برای کودک سه چهار سالۀ آن روز وجود دارد ولی در صفحۀ تاریخ مظلومیت و مقاومت مردم اندیمشک محو شده و گمنام مانده...
#طولانیترین_بمباران_هوایی
#عاشورای_۴آذر
#اندیمشک
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@sangareshohadababol