eitaa logo
سنگر شهدا
2.2هزار دنبال‌کننده
86.1هزار عکس
6هزار ویدیو
74 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁دست و پا گیرترین کلمه “محدودیت”است… اجازه نده مانع پیشرفتت بشود. 🍁سخت ترین کلمه “غیرممکن”است… وجود ندارد. 🍁مخرب ترین کلمه “شتابزدگی”است…مواظب پلهای پشت سرت باش. 🍁تاریک ترین کلمه “نادانی”است…آن را با نور علم روشن کن. 🍁کشنده ترین کلمه “اضطراب”است…آن را نادیده بگیر. 🍁صبورترین کلمه “انتظار”است… منتظرش باش. 🍁بی ارزش ترین کلمه “انتقام”است… بگذاروبگذر. 🍁ارزشمندترین کلمه “بخشش”است… سعی خود را بکن. 🍁قشنگ ترین کلمه “خوشروئی”آست… راز زیبائی در آن نهفته است. جملات زیبا 🇮🇷 @sangareshohadababol
🔰فرزندش را ندید و رفت ✔به نقل از همسر برادر شهید: با وجود تلاش هایی که داشت موفق شد با فاطمیون به سوریه برود و این اولین و آخرین بار اعزامش به سوریه بود. 🔻 بچه‌ها را خیلی دوست داشتند هر وقت منزل ما بود بچه‌ها را روی سر و کولش می‌گذاشت. سال قبل از شهادتشان ازدواج کرد و حتی اولین فرزندش را هم ندید و رفت. 🔻شهید جعفری 25 ساله بود و فرزندش دو ماه دیگر به دنیا می‌آمد. اما ندای حق را لبیک گفته و همراه با سه همرزم دیگرش 23 رمضان در حلب به شهادت رسیدند.. :۱۳۷۰/۲/۲۰ :۱۳۹۶/۳/۲۸ صاریانی 🇮🇷 @sangareshohadababol
🌤 🗓امروز ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ مصادف‌با سالروز: 🦋ولادت شهید 🦋ولادت شهید 🌟شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات 🇮🇷@sangareshohadababol
🌹شب عملیات فتح المبین، پشت قرارگاه نشسته بودیم و با هم صحبت می‌کردیم. در حین صحبت، دیدم. یک فشنگ کالیبر دستش گرفته و با آن بازی می کند. بعد به فشنگ اشاره کرد و گفت: «این تیر خوبه بخوره وسط پیشونی، جایی که پیشونی را روی مهر می‌گذاری.» با حسرت گفت: «چه کیفی داره!» عملیات فتح المبین آغاز شد. سعید به همراه حمید رمضانی برای سرکشی به یکی از محورها رفت. در بین راه مورد هدف تیربار دشمن قرار گرفت و سعید شهید شد. وقتی با جنازه سعید رو برو شدم، به اولین جایی که نگاه کردم پیشانی اش بود که تیر به سجده‌گاهش اصابت کرده و او را به آرزویش رسانده بود. 🌷 🔰راوی:حاج صادق آهنگران ✅ @sangareshohadababol
❣صبح آن روز که مصطفی به شهادت رسید و به معبودش پیوست گفت: دیشب خواب دیدم که مرد عربی آمد و گفت بیا برویم در باغی که دارم گردش کن  و من رفتم و پس از کمی گردش در باغ به عرب گفتم عجب جای خوبی است کاش من هم چنین باغی داشتم. او به من گفت: آیا حاضری  به اینجا بیایی و پیش من بمانی؟! گفتم آری می آیم. مصطفی بعداز تعریف این خواب گفت: من امروز شهید می شوم و سرانجام در همان روز به آرزوی دیرینه اش شهادت که هر شب بعداز نماز در باره آن صحبت می کرد نائل آمد. شهید: مصطفی پور خنجر تاریخ ولادت: ۱۳۴۱ تاریخ شهادت: ۱۳۶۰ محل شهادت:بستان نام عملیات:طریق القدس 🕊🌹 @sangareshohadababol
در خاطر زمین ماند آن زمان که قفسِ تن را شکستی و همه جان شدی .... @sangareshohadababol
ای مادر خردہ نگیر کہ این همہ سال نہ خطی نہ خبری دستشان بستہ بوده !!! 🆔 @sangareshohadababol
🌹❤️ تصویری از رئیس جمهور شهید در مناظرات انتخابات ۱۴۰۰ 🇮🇷🗳 @sangareshohadababol
تصاویر بیست تن از شهدای والامقام روستای هریس شهرستان شبستر شهدا را یاد کنیم با صلوات 🌺 @sangareshohadababol
رزمندگان و شهدای روستای هریس شهرستان شبستر ، در دفاع مقدس @sangareshohadababol
دسته عزاداری محرم دوران دفاع مقدس آذربایجان شرقی شهرستان شبستر روستای هریس @sangareshohadababol
ارتش اسرائیل: حزب‌الله لبنان از ۷ اکتبر پنج هزار موشک به سمت اراضی اشغالی شلیک کرده است حملات روزافزون حزب‌الله ما را به آستانه تشدید گسترده‌تر عملیات سوق می‌دهد. ماشاءالله حزب‌الله 💪 @sangareshohadababol
۱۲ نظامی ارتش که به تازگی راهی جهنم شدند @sangareshohadababol
🔆کارنامه طلایی حزب‌الله در حمایت از غزه مقاوم و مظلوم؛ ۲۵۰ روز پس از آغاز طوفان الاقصی 🇮🇷🗳 @sangareshohadababol
📸 قربانیان راه حق شهیدان حاج احمد متوسلیان و حاج همّت در مراسم معنوی حج سال ۱۳٦۰ 💠 @bank_aks @sangareshohadababol
حج نرفته‌ها به دیدار خدا رفتند..! هر دو قرار بود در سال ۱۳۶۶ به حج بیت‌الله‌ الحرام مشرف بشوند اما هر دو از آن حج صرف‌نظر کردند و در همان روزِ عیدِ قربانی که قرار بود در کنار خانه خدا حاضر باشند شهد شیرین شهادت را نوشیدند و به خود خدا رسیدند ... @sangareshohadababol
🌷 سال ۶۶ - سالروز شهادت محسن دین شعاری, جانشین واحد تخریب لشگر ۲۷ محمدرسول الله ﷺ 🔴 در حین خنثی سازی مین ضد تانک در منطقه سردشت 🌴مزار مطهر شهید: تهران ▫️ قطعه ۲۹، ردیف ۳، شماره ۹ ▫️ا▫️ا▫️ا▫️ا▫️ا▫️ا▫️ا▫️ا▫️ 🌱 متولد: ۱۳۳۸ -- (محله درخونگاه - تهران) در کوچه پس کوچه های تو در توی این محله قدیمی، کودکی رشد و نمو یافت که بعدها در سنین جوانی، معبرهای مین را برای راهیابی رزمنده ها به خطوط مقدم دشمن، می گشود. او در دوران نهضت، از جمله جوانان پرشور و فعال بود و در ماه های پیش از پیروزی انقلاب، به همراه برادر خود در پزشکی قانونی به تلاش شبانه روزی در جهت شناسایی و جابه جایی پیکر مطهر شهدا می پرداخت. بعد از پیروزی، پیرو درخواست امام مبنی بر بازگشت سربازان، خود را به محل خدمتش معرفی نمود. او در پادگان، برای سربازان برنامه شناخت ایدئولوژی گذاشته بود و به آگاهی بخشی افرادی که در انجام واجبات دچار سستی شده بودند، کمک می کرد. سال ۶۰ وارد سپاه شد و در سلک تخریبچی های لشکر ۲۷ درآمد. سال ۶۳ به خانه خدا مشرف شد. برای بار دوم نیز در سال ۶۶ ؛ عازم این سفر معنوی بود که به دلیل مسئولیت های سنگینی که در جبهه به عهده داشت، منصرف شد . . . و در همین ایام بود آسمانی شد🕊🕊 🌴عملیات های طریق القدس و کربلای یک، شاهد حضور دلاور مردی های این سردار رشید و گشاده رو بود. @sangareshohadababol
😊 🔸 خاطره ای از شهید دین شعاری: 💠 ريشتو مي‌ذاري زير پتو يا روي پتو؟ @sangareshohadababol
😊 🔸 خاطره ای از شهید دین شعاری: 💠 ريشتو مي‌ذاري زير پتو يا روي پتو؟ 🔹بعد از ظهر يكي از روزهاي خنك پاييزي سال 64 يا 65 بود. كنار حاج محسن دين شعاري، جانشین تخريب لشكر 27 محمد رسول الله (ص) در اردوگاه تخريب يعني آنسوي اردوگاه دو كوهه ايستاده بوديم و با هم گرم صحبت بوديم . 🔸يكي از بچه هاي تخريب كه خيلي هم بود از راه رسيد و پس از سلام و عليك گرم، رو به حاجي كرد و با خنده گفت: حاجي جون! يه سوال ازت دارم خدا وكيلي راستشو بهم مي گي؟ 🔹حاج محسن ابروهاشو بالا كشيد و در حالي كه نگاه تندي به او انداخته بود گفت: پس من هر چي تا حالا مي گفتم دروغ بوده؟!! 🔸بسيجي هم كه جا خورده بود سريع عذرخواهي كرد و گفت: نه! حاجي خدا نكنه، ببخشين بدجور گفتم. يعني مي خواستم بگم بهم بگين... 🔹حاجي در حالي كه مي خنديد دستي بر شانه او زد و گفت: سؤالت را بپرس. 🔺 مي خواستم بپرسم شماشب ها وقتي مي خوابين، با توجه به اين ريش بلند و زيبايي كه دارين، پتو رو روي ريشتون مي كشيد يا زير ريشتون؟😁 ▫️حاجي دستي به ريش حنايي رنگ و بلند خود كشيد. نگاه پرسشگري به جوان انداخت و گفت چي شده كه شما امروز به ريش بنده گير دادي؟ 🤔 - هيچي حاجي همينجوري!!! - همين جوري؟ كه چي بشه؟ - خوب واسه خودم اين سوال پيش اومده بود خواستم بپرسم. حرف بدي زدم؟ - نه حرف بدي نزدي. ولي... چيزه... 🔹حاجي همينطوري به محاسن نرمش دست مي كشيد. نگاهي به آن مي انداخت. معلوم بود اين سؤال تا به حال براي خود او پيش نيامده بود و داشت در ذهن خود مرور مي كرد كه ديشب يا شب هاي گذشته، هنگام خواب، پتو را روي محاسنش كشيده يا زير آن.🤔 🔸جوان بسيجي كه معلوم بود به مقصد خود رسيده است، خنده اي كرد و گفت: نگفتي حاجي، مي‌خواي فردا بيام جواب بگيرم؟😜 و همچنان مي خنديد. حاجي تبسمي كرد و گفت: باشه بعدا جوابت رو ميدم.😐 ▪️يكي دو روزي گذشت. دست بر قضا وقتي داشتم با حاجي صحبت مي كردم همان جوانك بسيجي از كنارمان رد شد. حاجي او را صدا زد. جلو كه آمد پس از سلام و عليك با خنده ريز و زيركي به حاجي گفت: چي شد؟ حاج آقا جواب ما رو ندادي؟؟!! 🔸حاجي با عصبانيت آميخته به خنده گفت: پدر آمرزيده! يه سوالي كردي كه اين چند روزه پدر من در اومده. هر شب وقتي مي خوام بخوابم فكر سؤال جنابعالي ام. پتو رو مي كشم روي ريشم، نفسم بند مي آد. مي كشم زير ريشم، سردم ميشه. خلاصه اين هفته با اين سؤال الكي تو نتونستم بخوابم.😂 🔹هر سه زديم زير خنده!!! دست آخر جوان بسيجي گفت: پس آخرش جوابي براي اين سوال من پيدا نكردي؟😉 ✅ @sangareshohadababol