eitaa logo
سنگَرِرِسآنه🪖
804 دنبال‌کننده
939 عکس
950 ویدیو
15 فایل
• آرشیو محتوای تولیدی خادم الشهدا • #استان_اصفهان 🔸️🔹️ ¦↫سنگــــر رسانه •• از عَناوینِ جَهان خادِمِتان ما را بَس ...
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتند:🗣 " حسین خرازی را آورده اند بیمارستان." رفتم عیادت.😷 از تخت آمد پایین، بغلم کرد. گفت: " دستت چی شده؟ " 😟 دستم شکسته بود. گچ گرفته بودمش. گفتم: " هیچی حاج آقا ! یه ترکش کوچیک خرده، شکسته."😄☹️ خندید...😅 گفت: " چه خوب!🤔 دست من یه ترکش بزرگ خورده، قطع شده."😬😁  •• @khaharankhademin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ لازم نیست اگر یک کاری و برای خدا میکنیم این کار بگیم •• 🔹پیشنهادی جهت دانلود📤 •• 📲 @koolebar_esf
📌مناسبتی ولادت🗓 🔸رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می‌زدن. پیرمرد می‌گفت: "جوون دستت چی شده⁉️ تو این طوری شدی یا مادر زادیه؟" 🔹حاج حسین خندید😅 اون یکی دستش رو آورد بالا✋گفت: "این جای اون یکی رو هم پر می‌کنه! یه بار تو با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه🍒 خریدم برای مادرم. 🔸پیرمرد ساکت بود. پرسیدم: "پدر جان! تازه اومدی ؟" حواسش نبود! گفت: "این چه جوون بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟! اسمش چیه این؟" گفتم: ! خیلی تعجب کرد ... گفت: حسین خرازی؟ فرمانده لشکر؟😳 🆔 @koolebar_esf
📌مناسبتی ولادت 🗓 حاج حسين رزمنده‌ها را عاشقـــــانه دوست داشت و گاه اين عشق را جور‌ی نشان می‌داد كه انسان حيران می‌شد. يك شـب تانك‌ها را آماده كرده بوديم و منتظـــــر دستـور حركــــت بوديم. من نشسته بودم كنار برجــــك و حواسـم به پیرامونمـــــان بود و تحركاتـــــی كه گاه بچه‌ها داشتند. يك وقت ديدم يك نفـــر بين تانك‌ها راه می‌رود و با سرنشيــن‌ها گفت و گوهای كوتاه می‌كند. كنجكـــــاو شدم ببينم كيست. مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنـــــار تانكـــــی كه مـن نشسته بودم رويــش. همين كه خواستم از جايم تـــــكان بخورم، دو دستـــــی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيــــد. گفت: به خدا سپردمتون! تا صداش را شنيدم، نفسم بريد. گفتم: حاج حسين؟ گفت: هيـــــس؛ صدات در نياد! و رفـــت سراغ تانک بعدی 🆔 @koolebar_esf
🌿🕊 همین طور حسین را نگاه می کرد. معلوم بود باورش نشده حسین فرمانده تیپ است. من هم اول که آمده بودم، باورم نشده بود.👀 حسین آمد، نشست روبه رویش. گفت: " آزادت می کنم بری." به من گفت: " بهش بگو." ترجمه کردم. باز هم معلوم بود باورش نشده. حسین گفت: "بگو بره خرمشهر، به دوستاش بگه راه فراری نیست، تسلیم بشن. بگه کاری باهاشون نداریم. اذیتشون نمی کنیم ." خودش بلند شد دست های او را باز کرد.♥️ افسر عراقی می آمد؛ پشت سرش هزار هزار عراقی با زیر پیراهن های سفید که بالای سرشان تکان می داند.🌱 🆔 @koolebar_esf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مـن علاقمـندم كـه با بی‌آلایـشی تمـام، همیـشه در میـان ها باشُم و به درد دل آنـها برسـم.!🌿 🔰|سنگر رسانه| 🆔 @koolebar_esf