#خاطرات_شهید
سال اول دبیرستان بیماری عجیبی گرفت. دکترها بعداز یک ماه بستری شدن گفتند:رضا فلج شده.کم کم فلج شدنش از پاها به بالا قلب رسیده و جانش را میگیرد.بعداز قطع امید پزشکان گفتم هیچکس مصیبت زده تر از حضرت زینب س نیست.نذرعمه سادات کردم.تارضاخوب شود برای خودشان.
یک روز درکمال ناباوری دیدم رضا دست به دیوار گرفت و راه رفت.ان روز زینب کبری س پسرم را شفا داد وامروز رضا فدائی زینب س شد.
#شهید_رضا_کارگر_برزی
#سالروز_شهادت🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 #خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور سن شهادت: 25 سال اهل شهرس
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور
سن شهادت: 25 سال
اهل شهرستان اصفهان
#قسمت 9⃣2⃣
گمنانی
🍃از شهادت مصطفی دو روز گذشت. بچه ها مصمم شدند او را برگردانند. حاج حسین هم مثل مصطفی بعد از نماز استخاره کرد و اجازه داد. عده ای سمت تپه برهانی رفتند. صد و پانزده شهید پیدا شد. اما مصطفی در بین آنها نبود. یه بار دیگه بچه ها رفتن ، 25 شهید پیدا شد اما مصطفی بینشان نبود. بعد از آن هم چند بار سراغ تپه برهانی رفتند. اما خبری از مصطفی نبود.
🍃سال 1372 هم گروه های تفحص راهی آن منطقه شدند. پیکر 400 شهید پیدا شد اما خبری از مصطفی نبود. پیکر همسنگران مصطفی هم پیدا شد. اما در کنار پبکر همسنگرانش دنبال مصطفی گشتیم اما هیچ خبری از مصطفی نبود. روز بعد یکی از فرماندهان لشکر به بچه های تفحص گفت: زیاد خودتان را خسته نکنید. بعضی وقت ها خود شهدا نمی خواهند برگردند. بعدش ادامه داد: خود آقا مصطفی به برادرش گفته بود: می خواهم جایی بمانم که دست هیچ کس به من نرسد. نه عراقی ها و نه شما!
🍃ارادت آقا مصطفی به مادر سادات باعث شد که مثل مادرش گمنام باشد. او گمنامی را از خدا خواسته بود. و خدا بنده خالصش را حاجت روا به میهمانی خود دعوت کرد. عجیب اینکه پیکر دوستان همسنگرش پیدا شد اما هیچ خبری از مصطفی نشد. گویی ملائکه، این بنده ی خالص درگاه خداوند را با جسم و جان به ملاقات پروردگار برده اند. تپه برهانی را ترک می کردیم در حالی که حال و هوای عجیبی داشت. اینجا مقتل مصطفی بود.
📚کتاب مصطفی ، صفحه 185 الی 188
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 #خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور سن شهادت: 25 سال اهل شهرس
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور
سن شهادت: 25 سال
اهل شهرستان اصفهان
#قسمت 0⃣3⃣
حلال مشکلات
🍃از جوانان نسل بعد از جنگ بود. با اینکه اهل مسجد و هیات بود اما مشکلات بزرگی زندگیش را در بر گرفته بود. آمده بود راه چاره ای پیدا کند. گفتم به شهدا اعتقاد داری؟ گفت: خیلی. گفتم برو سراغ شهدا، اصلا برو سراغ شهید ردانی پور. این شهید نزد حضرت زهرا سلام الله علیها خیلی آبرو دارد. به حق حضرت او را قسم بده. مطمئن باش مشکلت را حل می کند. بعد از مدتی دیدمش گفتم چه خبر. گفت: دنبال شما بودم می خواستم مطلبی را برای شما بگویم.
🍃گفت: رفتم سر قبر شهید و خدا را به این شهید عزیز قسم دادم که گره از مشکلات من بگشاید. آن شب مجلس عظیمی در رویا دیدم که بسیاری از بزرگان حضور داشتند. من در آنجا شهید آیت الله بهشتی را دیدم. خواستم درباره مشکلاتم با ایشان حرف بزنم که ایشان مرا به سمت دیگری راهنمایی کردند و گفتند: بروید سراغ آقا مصطفی ردانی پور و بعد گفتند: برای این شهید بزرگ کار کنید. مصطفی در گوشه ای از سالن نشسته بود. با آیت الله بهشتی سلام علیک کرد و گفت ما شاگرد شهید بهشتی هستیم. بعد به من خیره شد. آقا مصطفی نگاه عمیقی به صورت من انداخت و گفت: « غَضُوّا اَبصارَکم» بعد اشاره کرد حل مشکلات شما در همین است!
🍃همان موقع از خواب پریدم. معنی عبارت را نفهمیدم اما سریع یادداشت کردم. این عبارت یعنی چه؟ چگونه این عبارت یا این ذکر حلال مشکلات من است؟! فردا از دوست روحانی ام معنی این عبارت را پرسیدم. گفت: یعنی چشمان خود را از نگاه (به نامحرم) بپوشانید. با خودم فکر کردم. دیدم راست می گوید. ما در بین فامیل و در محل کار و ... حریم ها را به خوبی رعایت نمی کنیم. شوخی با نامحرم و نگاه به تصاویر مبتذل و ... برای من عادی شده بود. اما اینها چه ربطی به مشکلات من دارد؟ من مشکلات اقتصادی، روحی و ... دارم. اما تصمیم گرفتم که توصیه آقا مصطفی را عمل کنم.
🍃حالا چند ماه از آن رویای زیبا گذشته. شاید باور نکنی اما بسیاری از مشکلات شخصی من بعد از عمل به این توصیه و دقت در نگاه ها برطرف شد! برای خودمم هم جای تعجب بود اما بعدها روایتی شنیدم که بسیاری از مشکلات و گرفتاری های ما نتیجه ی گناهان ماست و با ترک گناه این گرفتاری ها برطرف می شود. از طرفی بنا به توصیه شهید بهشتی هر جا در جمع دوستان قرار می گیرم از شهید ردانی صحبت می کنم.
📚کتاب مصطفی ، صفحه 193 الی 194
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 #خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور سن شهادت: 25 سال اهل شهرس
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور
سن شهادت: 25 سال
اهل شهرستان اصفهان
#قسمت 1⃣3⃣ (قسمت آخر)
وصیت نامه
🍃در راه خدا حرکت کردن سختی و رنج دارد. مانع زیاد است. با صبر و استقامت راه انبیا را ادامه دهید. امروز جوانان ما با ریختن خونشان موانع راه را برداشته و برمی دارند و ما فردای قیامت در پیشگاه خدای تبارک و تعالی عذری نداریم.
🍃می دانید اسلام منهای روحانیت اسلام نیست و این سد دشمن شکن را نگذارید بشکند. و این حربه ی عظیم را از شما و ملتتان نگیرند.و در نتیجه اسلام وارونه را به مردمتان عرضه کنند.بدون روحانیت کاری از پیش نمی رود
🍃من به جبهه آمدم تا شاید گذشته ها را جبران کنم و خون آلوده ام را در راه خدا بریزم و بوسیله ی خون پاک شهدا تطهیر نمایم. اگر در این مسیر کشته شدم، شما مقاوم و استوار راهم را ادامه دهید.
🍃خواهرانم،...در تربیت فرزندانتان بکوشید و حجاب را رعایت کنید. زهرا گونه زندگی نمایید و شوهرانتان را به راه خدا وادارید.
🍃از امام اطاعت کنید که عصاره ی اسلام است. او را تنها نگذارید که نماینده ی حجت ابن الحسن (عج) است.
🍃آن کسانی که مسولیتی دارند و با خون شهدا و ایثار و استقامت و کار و تلاش سربازان گمنام، نام و عنوانی پیدا کرده اند مواظب خود باشند!
🍃دوستان عزیز! تنها راه رسیدن به سعادت، ترک محرمات و انجام واجبات است. راه قرب به خدا همین است و بس. دست یکدیگر را بگیرید و راه شهدا را که همان راه رسیدن به خدای متعال است ادامه دهید.
📚کتاب مصطفی ، صفحه 189 الی 191
#پــــــــــایـــــان
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_پنجاه_ویکمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
📿7📿8📿14📿15📿17📿19📿20📿23📿24📿25📿26📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_535_000)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#ﺷﻬﻴﺪاﻣﺎﻡ_ﺯﻣﺎنی
🌷... نمی دانم آقا با چه قلمی روی کاغذی، سه خط نوشتند و به دست من دادند و فرمودند: «این را به خانمیرزا بده و دیگر مانع فرمانده لشکر صاحب الزمان نشو!»
باز تلاشم را کردم شاید اثری داشته باشد. گفتم: آقا بگذارین امتحان آخرش را بده، خودم راهی اش می کنم.
آقا با کمی غضب فرمودند: «اگر به خان میرزا اجازه ندی روز قیامت، از مادرم، حضرت زهرا(س) می خواهم به تو پشت کند.»
دستم را روی چشم گذاشتم و گفتم: من و خان میرزا فدای امام زمان(عج)...
در وصیتش نوشته بود:... باور کنید امام زمان(عج) در جبهه هاست
امیدوارم که از این سرباز عقب مانده از لشکرت راضی شوی و مرا ببخش اگر گنهکارم، مرا ببخش اگر خطا کارم. مهدی جان در قدمگاه هایت که محل خانواده شهدا بود میرفتم و متوسل میشدم. آخر درِ ورود به درگاه خدا از آنجا میگذرد.کجا را غیر از این راه میتوانستم پیدا کنم. مهدی جان شاید در اوایل نمی دانستم ولی بعداً فهمیدم که درِ ورود به پیشگاه خدا از کنار بازماندگان شهدا می گذرد.درِ راه یابی به تو و اجدادت، از خانه ی شهدا نورش سوسو میزند...
ﻣﻨﺒﻊ: ﻛﺘﺎﺏ ﺭاﺯ ﻳﻚ ﭘﺮﻭاﻧﻪ..
#شهیدخانمیرزا_استواری 🌷
#شهدای_ﻏﺮﻳﺐ_فارس
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#بلند_شو_پدر
#پروندۀ_ادبیات_جنگ_و_دفاع_مقدس
تو می توانستی
در آصلاندوز یا ترکمنچای
اسبت را زین کرده
با کلاهی پشمی
پشت عباس میرزا باشی
شکست هم خورده بودی اگر
نامت، ننگی به پیشانی این قوم نمی شد...
یا می توانستی چوپانی باشی
عشقت را به رود می سپردی اگر
پیغمبر قبیله ات می شدی...
امّا تو #سربازی_خاکی بودی
با لهجه ی سرد آذری
و داغ دیده از آفتاب جنوب
و داغ دیده از مردمی که به "قاف" تو می خندند
چون تو #سیمرغشان بودی...
خنده دار است که این روزها
قرص ها
حرف های زیر زبانت را می کِشند
و نامه ات روی میز اداره ها گم می شود...
امان از چرخ های #ویلچر
که دیگر تاول دست هایت از شیمیایی نیست...
بلند شو #پدر
خاک لباست را بتکان
دستی به موهایت بکش
و راحت بمیر
تو #گمنام شدی
تا بزرگی نامت، کمر سنگ مزار را نشکند...
#شهریار_شفیعی
#جانباز
#جانبازان_اعصاب_و_روان🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
💠 سخنرانی دوره #محامین ، در شهرستان میبد استان یزد
🎤 استاد عبادی
💠 سه شنبه 15 مرداد ماه بعد از نماز مغرب
💠 برای آشنایی با دوره #محامین و برگزاری آن در شهر خودتان ، با مسئول دفتر استاد عبادی ، به آی دی @koyedost پیام دهید.
این دوره بسیار مهم که در حقیقت دوره تربیت نیرو و مربی جهت پاسخ به شبهات مهدویت ، ولایت فقیه و تاریخ هست، هم اکنون درشهرهای قائمشهر (مازندران) ، تهران ، کاشان ، بوئین زهرا( قزوین ) ، سیرجان (کرمان) ، میبد (یزد) ، برگزار می شود.
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_پنجاه_ویکمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
📿19📿20📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_536_000)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
قسم به ذبح عظیم و فدایی کربلا آنگاه که در گودال قتلگاه فرمود:
اَوْ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
ویاهنگامی که از غریبی یا شهیدی خبری شنیدید، بر من ندبه کنید...
هرجا مظلومی باشد و ظالمی،
نبردی بر پاست بین حق و باطل!
آری امروز یمن کربلاست
و هر لحظه اش عاشوراست ...
پس گریه میکنیم برای
صاحب مصیبت عظیم و امام عاشورا
به نیت فتح مردم مظلوم
#یَـمن
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
پرواز پرستویی دیگر . . .
پاسدار مدافـع حـرم #حاجحسین_معماری
از نیروهای قرارگاه فجر اهواز و فرزند «شهید علی معماری» که چندی پیش در حمله پهبادی
در دفاع از حرم اهلبیت (؏) در عـراق مجروح شده بود ؛ شامگاه شنبه براثر جراحات شدید در بیمارستان شهید چمران تهران به فیض شهادت نائل آمد.
#هنیئا_لڪ_یا_شهید
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
یادش بخیر....
اعزام شدیم برای مسابقات تیراندازی ارتش های جهان، اولین #نمازی بود که در هند و در مسجدی واقع در حیدر آباد هندوستان میخواستیم بخونیم... متولی مسجد گفت: حتما این کلاهها رو باید بر سر بگذارید شروع کردم به نماز خوندن که #آقا_مهدی با دیدن چهره من خندهشون گرفت و من هم نمازم شکست و کلی به همدیگر خندیدیم خنده ای که همیشه بر لب داشت...
شهید راه نابودی اسرائیل
#شهید_محمدمهدی_لطفی_نیاسر🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی
✫⇠قسمت :1⃣
#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همسر شهید
مرتضی در عین کودکی خیلی بزرگ بود تا جایی که هیچ وقت فخر فروشی نمی کرد از اینکه امام بر پیشانیش بوسه زده.
حال که او به آرزویش رسید ما مانده ایم با این کوله بار سنگین و راه دراز.
حقیقتا هر چه بر اندیشه و ذخائر ذهنم فشار می آورم چیزی که بیان عظمت این عزیز حماسه ساز باشد نمی توانم بر روی کاغذ بیاورم.
این چند سطر را تقدیم می کنم به تمامی شهداء و خانواده های معظم شهداء و دلاور مردان بسیجی و آحاد مردم ایران علی الخصوص مردم شریف شهرستان فسا که باعث افتخار و عزت و سربلندی اسلام عزیز گردیده اند.
معمولا در یک محیط کوچک آن هم روستای جلیان که ما در آن زندگی می کردیم همه مردم ه مدیگر را می شناسند و به اخلاق و رفتار یکدیگر آشنایی کامل دارند. علی الخصوص در زمان گذشته و قبل از انقلاب که شناخت ها بهتر از زمان حال بود.
شناخت من نسبت به مرتضی از زمان کودکی و آن هم در محیط با صفا و صمیمیت روستا بود. بخصوص که ایشان پسر خاله من هم بودند.
ایشان در خانواده ی دارای ایمان قوی و اخلاق مثال زدنی و از همه مهمتر خوش رویی و خنده رویی زیاد از حد ایشان بر سر زبان ها بود.
من خودم علاوه بر مسئله اقوامی که بیان کردم با بوجود آمدن چند حادثه بیشتر با او آشنا شدم و آن هم بر می گردد به فعالیت های قبل از انقلاب مرتضی.
یادم هست حدودا دو سال قبل از پیروزی انقلاب من کلاس پنجم ابتدایی بودم و بواسطه پیشینگی مذهبی که در خانواده ما بود علی رغم اینکه هیچ کس حق نداشت محجب بر سر کلاس بشیند من این کارا نمی کردم و با روسری بر سر کلاس نشسته بودیم. در همین حال مدیر مدرسه پس از اطلاع از این عمل ما به سر کلاس آمد و با چهره خشمگین خود رو به ما کرد و گفت:مگر شما از قوانین و مقررات مدرسه اطلاع ندارید، مگر سر صف نخواندیم که از این پس کسی حق ندارد با روسری به مدرسه بیاید.
ما که تقریبا از این برخورد خانم مدیر ترسیده بودیم . چند لحظه ای مدیر مکث کرد تا ما اقدام به بیرون آوردن روسری های خودمان بکنیم ولی تصورات ایشان غلط از آب بیرون آمد و با لحن تندبری رو به ما کرد و گفت:مگر با شما نبودم!
پس از اینکه مدیر مایوس شد ما را از سر کلاس بیرون کشید و مرتب تنبیهمان کرد. وقتی که آقا مرتضی از این قضیه با خبر شد ناراحت شد و به طریقی مدیر مدرسه را مورد اعتراض خود قرار داد که ما توانستیم با حجاب سر کلاس برویم.
مرتضی از همان زمان کودکی به حجاب اهمیت داد و برای آن حساسیتی خاص قائل بود...
📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی ✫⇠قسمت :1
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی
✫⇠قسمت :2⃣
#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همسر شهید
🌷مرتضی در عین کودکی خیلی بزرگ بود تا جایی که هیچ وقت فخر فروشی نمی کرد از اینکه امام بر پیشانیش بوسه زده.
حال که او به آرزویش رسید ما مانده ایم با این کوله بار سنگین و راه دراز.
حقیقتا هر چه بر اندیشه و ذخائر ذهنم فشار می آورم چیزی که بیان عظمت این عزیز حماسه ساز باشد نمی توانم بر روی کاغذ بیاورم.
این چند سطر را تقدیم می کنم به تمامی شهداء و خانواده های معظم شهداء و دلاور مردان بسیجی و آحاد مردم ایران علی الخصوص مردم شریف شهرستان فسا که باعث افتخار و عزت و سربلندی اسلام عزیز گردیده اند.
البته حرکتهای مرتضی تنها به آنجا ختم نشد. او مرتب به فعالیتهای ضد رژیم ادامه می داد و دائم تحت تعقیب نیروهای دولتی بود. زمانی که راهپیمائی های علنی مردم علیه رژیم پهلوی آغاز شد مرتضی علاوه بر حرکت هایش در روستا سریع خوش را به شهرستان می رساند تا به خیل عظیم مردم بپیوندد.
یاد ندارم روزی که ماموران پاسگاه به دنبال مرتضی نباشند و او که در همان دوران هم از چابکی و زیرکی منحصر به فردی برخوردار بود نمی گذاشت که دست مامورین به او برسد. انها هم پدرش را می گرفتند تا او خودش را معرفی می کند. ماموران دولتی ناجوانمردانه او را زیر کتک می گرفتند تا آنجا که قسمتهای مختلف بدنش یا کبود می شد و یا خون می آمد.
بیاد دارم که یک بار دستگیر شدن مرتضی بیش از همیشه به زبان مردم روستا افتاد و آن زمان بود که رئیس پاسگاه پس از اینکه مفصل او را زده بود رو به مرتضی کرده و می گوید آخر تو چه موقع می خواهی دست از کارهایت برداری. من دیگر تو را آزاد نمی کنم مگر به یک شرط, آن هم جلو همه بگویی: خدا، شاه، میهن.
مرتضی که بدن خسته و کوفته شده اش تاب و توان درست و حسابی نداشته رو به رئیس پاسگاه می کند و حرف او را تکرار می کند "خدا، میهن ولی روی شاه خط سرخ بکشید"
در یک آن پس از اتمام صحبت های مرتضی مامورانی که در آنجا حضور داشتند به سر و روی مرتضی حمله می کنند و مجددا او را می زنند.
علی رغم که ماموران سعی نمودند که این حادثه در روستا رسوخ نکند ولی اینجور نشد و به سرعت تمام مردم روستا از این ماجرا مطلع شدند. پدر مرتضی که از این قضیه به خشم آمده بود جهت اعتراض به پاسگاه مراجعه کرد و با ماموران پاسگاه درگیری لفظی پیدا نموده و متعاقب آن مرتضی آزاد شد.
پس از این ماجرا زمانی که متوجه شد در این محیط کوچک جای برای فعالیتهای انقلابی نیست. برای اینکه باعث اذیت و آزار خانواده و دوستان نشود. کوله بار هجرت را به دوش گرفت و راهی شیراز شد. البته رفتنش بیشتر به بهانه کار کردن بود ولی در حقیقت شرکت گسترده و فعال تر در حرکات ضد رژیم او را تشویق به این عمل نمود.
تامدتی هیچ کس خبر نداشت که ایشان کجا و چکار می کنند و پس از مدتی مطلع شدیم که دفترچه سربازی گرفته و قصد رفتن به خدمت دارد که مصادف گردید با دستور امام که فرمودند سربازها از پادگانها فرار کنند و مرتضی بنا به همین دستور از رفتن به خدمت سربازی صرف نظر کرد...
📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_پنجاه_ویکمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
📿19📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_537_000)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی ✫⇠قسمت :2
سلام پیشنهاد میکنم حتما این داستان و دنبال کنید