🍃🌸 #تلــاوٺ_قرآטּ_صبحگاهے🌸🍃
47
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_رحیم_کابلی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
#عهد_با_شهدا
✍امروز جمعه ۲۰تیر
⇦ به عشق #شهید_محمدبلباسی 💔
عهدمی بندم که به کمک ایشان #دیگران_و_مسخره_نکنیم
وثواب آن رابه این شهید وامام زمان ارواحنا فداه
تقدیم میکنم☺️
ان شاء الله تاثیرات آن را میبینیم..🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
نَہ یِہ نٰامۍ
نَہ نِشونی
نَہ یِہ ٺیڪہ اسٺخونے
نیسٺ ازش
حٺی پلاڪے
حٺی یِہ لِبٰاسِ خاڪے
#شهیدان_جاویرالاثر🌷
#شهید_محمد_بلباسی
#شهید_رحیم_کابلی
#صبحتون_شهدایی🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#یا_مهدی_جان!
جمعه ؛
شعر بلندی ست
از نبودن های تـــــــــو؛
و دلتنگی های من؛
که از صبح
تا غروب
سروده می شود !
#یا_مهدی!
الجمعه .....؛
هو الشعرالطویل؛
من الغیبتک؛
و انتظاری؛
لان التالیف ؛
من الصبح الی الیل!
#My_dear_Mahdi!
The friday;
Is a long poem,
Of your absences;
And my homesicks;
That is composing,
From mornings till evenings!
Z.M
#Mon_amie_Mahdi!
Le vendredi ;
Est le poèsie longue;
Par votre absence;
Et ma nostalgie triste ,
Qu"il composite;
Par le matin à le soir!
Z.M
✍متن: #ز_مخیطی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج❤️
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#عاشقانه_های_شهدایے❤️
●بابت شکل و شمایل کارت عروسی خیلی بالا پایین کرد.خیلی از کارت ها را دیدیم.پسندش نمیشد.نهایتارسید به یک جمله از حضرت آقابا دست خط خودشان.
○بسم الله الرحمن الرحیم○
همسری شما جوانان عزیزم را که پیوند دل ها وجسم ها سرنوشت هاست،صمیمانه به همه شما فرزندان عزیزم تبریک میگویم.
سیدعلی خامنه ای
✍راوی:همسرشهیدمحمدحسین محمدخانی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
[•°🧡🌿°•]
#حجاب_فاطمی
همــہ بــراے تـو باشد
❴👘❵لبــاس هاے شیـك براے "تـو"
❴👀❵تـوجـہ مـردم براے" تــو"
❴🙇♀❵آزادے و راحـتے بـراے" تــو"
و مــن همین تڪہ
پارچـہ مشڪے چـادرم را مے خواهم
و نیـم نگـاهے از آن بالــایے😌☝️
----------------------------------
•|🦋 #ریحانهشـدنلیاقتمیخاد
•|🌸 #ریحانھ
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
●درآبان سال 1363 شهيد زين الدين به همراه برادرش مجيد كه مسئول اطلاعات و عمليات تيپ 2 لشكر علي ابن ابيطالب بود .
جهت شناسايي منطقه عملياتي از باختران به سمت سردشت حركت مي كنند .
در آنجا به برادران مي گويد : من چند ساعت پيش خواب ديدم كه خودم و برادرم شهيد شديم .
●موقعي كه عازم منطقه مي شوند ، راننده شان را پياده كرده و مي گويند : خودمان مي رويم . حتي در مقابل درخواست يكي از برادران ، مبني بر همراه شدن با آنها ، برادر مهدي به او مي گويد : تواگر شهيد بشوي، جواب عموميت را ما نمیتوانیم بدهيم ، اما ما دو برادر اگر شهيد بشويم جواب پدرمان را مي توانيم بدهيم .
●فرمانده محبوب بسيجي ها ، سرانجام پس از ساليان طولاني دفاع در جبهه ها و شركت در عمليات و صحنه هاي افتخار آفرين ، در درگيري با ضد انقلاب شربت شهادت نوشيد و روح بلندش از اين جسم خاكي به پرواز در آمد تا در نزد پروردگارش ماوي گزيند .
#شهید_مهدی_زین_الدین🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
رفته ولی شک نکنید....
هنوز کنار رهبره...💔
#مکتب_حاج_قاسم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #کدامین_گل ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچرا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #کدامین_گل
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_بیست_و_چهارم
●نویسنده :مجیدخادم
.
_گفتم باز کن .اصلا چرا اینقدر قفله؟!
_خوب به شهناز بگید بیاد!
مادر شک کرده بود ولی رفت و شهناز را صدا زد شهنازکه آمد توی حمام تا چشمش افتاد به پشت و بازوی فرهاد , چیزی نتوانسته بگوید و زد زیر گریه.
_گفتم تو بیایی ,مامان نیاد که ناراحت نشه تو که بدتری!
_جابجای پشت سوراخ سوراخ داداش. کمربند قرمز قرمزه. خدا مرگم بده.
_چیزی نیست حالا تو هم! چندتا ترکش خورده .بعدش هم خوب شده. تو چطوری میخوای دکتر دندانپزشک بشی؟
_ترکش چیه داداش؟
_چیزی نیست یه چیزیای ریزی آهنی یا مثل یه تکه سربه داغ که از فاصله دور میاد مال خمپاره و این چیزاست!
_خمپاره...؟؟؟؟!!!!
_همچین میگه خمپاره انگار تو این مملکت زندگی نمی کنه. برو شهناز . برو بیرون تو کیسه کش بشو نیستی .نشسته داره گریه میکنه!
_خوب کجاشو کیسه بکشم؟مگه جای سالم مونده؟
توی مه حمام کمی باهم حرف زدند. شهناز از اوضاع خانه و داروخانه گاو و فرهاد از اوضاع آبادان و جنگ. ما در دوباره پشت در آمد..
«پاشو برو بیرون نزن با من بیاید تا من لباس بپوشم»
لحظهای که شهناز بیرون رفت و فرهاد خواست در را ببندد و دوباره قفل کند مادر دستش را گذاشت پشت در و هل داد.
_مامان شهناز دیگه شما داری کجا میایی!؟
_فکر نکنی داد و بیداد می کنی بچه می خوای گول بزنی .برو کنار وگرنه کنار دارم میشکنم.
فرهاد کنار رفتم اما درآمد تو هر چه تلاش کرد دستش را پشتش قایم کندن شد مادر مات زخم بازوی فرهاد شده ، زبانش بند آمده بود .
فرهاد من من کنان گفت :اینجا رو خیلی مُشتم کیسه برده!
صبح زود مادربرد پیش دکتر کسرائیان دکتر در حالیکه قارچها و چرک های روی زخم را میدید میگفت:
_چطوری با این دست و درد سر پا میتونی بایستی؟! این جوانان چرا اینجوری سر خودشون میارن؟! تا ده روز دیگه باید هر روز بیای پانسمان را خودم عوض کنم .آمپول هم روز بزنی تا آثار این چرکها از بین بره.
_۱۰ روز ؟!فکر کنم اینقدر شیراز باشم دکتر!
ما در گوش فرهاد و که لبه تخت نشسته بود گرفت و با عصبانیت گفت:« دست داشته باشی بری جبهه بهتره یا بی دست؟»
یک هفته به هر جوری بود نگهش داشتند. شبها ما در بین انگشت های پایش که توی گرما و شرجی آبادان له کرده بود حنا میگذاشت .بیرون روی تخت آهنی بزرگ حیاط توی پشه بند می خوابید.
یک سبک پست های آماده بود توی پسبند و شهناز داشت نق میزد، فرهاد گفت:«شما تو بهشتین نمیفهمین.البته اونجا هم بهشتیه برای خودش! ولی پشه زیاد داره, نه از این پشه ها، از روی لباس سربازی می زنند لامصبا! روزها که گاهی یک چند ساعت بخوابیم از زور پشه باید دست و صورتمو با گازوئیل بشویم که دورمون نیاد ولی باز تنمون رو میزنن .یه روز باید شهناز ببرمت تو سنگر بخوابی ترست بریزه. همینجور تا صبح جک و جونور از روت رد بشن، که قربون سوسکهای شیراز بری. دیگه اینقدر عادت کردیم که حتی خودمون رو هم نمی تکونیم»
تا صبح توی پشه بند با شهناز حرف میزدند هوا که روشن شد رفع دادگان امام حسین از آنجا زود تمام شده ناراحت آمد بیرون جلوی در پادگان و منتظر ماشین ایستاد چند لحظه قبل از توی جلسه سپاه بیرون آمده بود آخرش به بحث ناراحتی کشیده بود.
یکی از بچه ها گفته بود:« من دیگه این جلسه ها نمیام. این چه وضعیه؟! هر کی اینجایک ایده ای ،طرحی میده ،چهار روز بعد تو خیابان میزننش! خیلی از بچه ها دیگه میترسن لباس سپاه بپوشند .کم مونده صورت مونم سه تیغه کنیم توی خودمون هم نفوذ کردن»
داتسونی از پادگان بیرون می آید .فرهاد دست جلویش می گیرد .پیرمردی راننده اش است.
_پدر جان اگه میری مرکز شهر منم تا فلکه ستاد برسون.
_با این لباس؟!
_اینقدر دیگه ذلیل نشدیم حاجآقا!
_جوان ،مگه نمیدونی چه خبره؟سر باسکول نادر, سرویس پاسداران را بستند به گلوله بنده خدا, وسط شهر, تو روز روشن.
فردا صبح روز نهم ،به هر سختی بود از مادر و پدر و خواهر و برادر ها خداحافظی کرد تا برود پایگاه هوایی شیراز باید زودتر میرفتم آبادان خبرهایی شده بود.
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_و_ششمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 4 📿 8 📿 9 📿15 📿 18 📿 19 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_791_254)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
دوستان پیچ سنگر شهدا فعالیت خودشو مجددا شروع کرده
instagram.com/_u/sangareshohada.official
لطف کنید از پیج جدید سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید.. فالو کنید...ممنون🌹🌹
🍃🌸 #تلــاوٺ_قرآטּ_صبحگاهے🌸🍃
48
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محسن_حججی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
#عهد_با_شهدا
✍امروز شنبه ۲۱تیر
⇦ به عشق #شهید_محسن_حججی💔
عهدمی بندم که به کمک ایشان #باصدای_بلند_با_والدینمون صحبت نکنیم
وثواب آن رابه این شهید وامام زمان ارواحنا فداه
تقدیم میکنم☺️
ان شاء الله تاثیرات آن را میبینیم..🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
در اثبات ِ عــــآشقی باید سنگِ تمام بگـــذاری ...
سنگ ِ تمام ..
او بـِرانَد ! تو بیـــــایی ...
#شهید_مرتضی_عطایی
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#حجاب_فاطمی
21 تیرماه، سالروز قیام خونین #مسجد_گوهرشاد، در دفاع از #عفاف
و مقابلہ با ڪشف حجاب رژیم سفاک پهلوی، گرامے باد.🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#عاشقانه_های_شهدایے❤️
●موقع پرو لباس مجلسی بهم گفت:«هنوزنامحرمیم.تابپسندی برمیگردم» رفت با سینی آب هویج بستی برگشت.برای همه خریده بود جز خودش!گفت میل ندارم.
●وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لوداد که روزه گرفته است.ازش پرسیدم حالا چرا امروز؟!گفت میخواستم گره ای تو کارمون نیفته و راحت بهت برسم.
✍راوی: همسرشهیدمحسن حججی
📎پ ن: فرازی از وصیت نامہ #شهید_حججی
نمیدانم چہ شد ڪہ سرنوشت مرا بہ این راه پُرعشق رساند
بدون شڪ ،
شیر حلال مادرم ...
لقمہ حلال پدرم ...
و انتخاب همسرم ...
در آن اثر داشتہ
#شهید_محسن_حججی
#سالروز_ولادت🌷
●ولادت : ۱۳۷۰/۴/۲۱ نجف آباد ، اصفهان
●شهادت : ۱۳۹۶/۵/۲۱، سوریه
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
رفتی از دیـــــارما
سوی جنت المأوا...
حاج قاسم کجـــــای
حاج قاسم کجـــــای
بی تــــو ای سلیمانی
دل مانــــد و پریشانی
📎پ ن:
یــوسفی
رفتــه ست آری
وضــع کنــعان روشـن است ...
#سردار_دلها❤️
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
پیکار کنید
و بگذارید؛
دامــٰان کفنِ تـــان
بہ جای
لکہ سیاه ننگ؛
آغشتہ بہ
خونِ سرختــان باشد ...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #کدامین_گل
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_بیست_و_پنجم
●نویسنده :مجیدخادم
.
سوار هواپیما شد ۴۰ نفر بیشتر پاسدار و چند تایی هم بسیجی فرهاد در میانشان آرام نشسته داخل c130مثل اتوبوس است.
از باند کوتاه پایگاه هوایی که بلند می شود همه صلوات می فرستند. و بعد هم زیارت عاشورا با صوت نکن با سوز می خوانند تا آسمان اهواز. انگار میخواهند بروند کربلا.
صدای باز شدن چرخ های هواپیما می پیچد .چندتاشان که بچه سال ترند دسته های صندلی را محکم گرفته اند و پشت شان را فشار میدهند به صندلی، فقط فرود.
وقتی c130به باند نزدیک می شود در لحظه از پنجره های گرد و کوچک دو طرف در فاصلهای دور ساختمانها با سرعت از دو طرفش آن جریان پیدا می کند ناگهان سر هواپیما دوباره بلند میشود و توی صندلی ها بیشتر فرو میروند و از روی باند میگیرند آنها که فهمیدند چه شده همه می کنند.
فرهاد کمربندش را باز می کند و به سمت کابین خلبان میرود کسی جلویش را نمیگیرد وارد کابین می شود
_ برادر چرا فرود نیامدیم ؟دارید چیکار میکنید؟
_دستور دادن نشینیم باید برگردیم.
_کجا برگردیم؟ برای چی؟ کی دستور داده؟
_خبر دادن هواپیماهای عراقی دارند میان برای بمباران فرودگاه اگر بشینیم..
_یعنی چی ؟هر طور شده باید بشینیم هنوز که نیومدن.
_نمیشه جناب میشیم نقطه هدف بچه بازی که نیست. می زنندمون.
_خوب بزنن.
خلبان که تمام مدت به جلو خیره بود نگاهش را با تعجب به سمت فرهاد برمی گرداند.
_ما هم برای همین اومدیم .ما اومدیم بزننمون. اومدیم بجنگیم.
_بجنگین یا خودکشی کنین؟
همین الان هم وسط جنگیم. اینجا یا تو منطقه چه فرقی داره ؟سریع برگرد.
_نمیشه آقا..
فرهاد سرش را به صورت خلبان نزدیک میکند و آرام و شمرده می گوید:
_ببین برادر دستور نظامی را که متوجه میشی. الان من اینجا فرمانده ام میگم برگرد بشین.
_ولی...
_کار داریم .مهمه. جون ما اصلا مهم نیست. متوجهی؟!
_ولی توقف کامل نمی کنم روباند سرعت که کامل کم شد باید بپرید پایین؟
_میشه؟
_در ک باز شد تا با یه متر و یک متر و نیم بیشتر فاصله نیست.
فرهاد نگاهی به بیرون انداخت و داشت به فکر میکرد خلبان پوزخندی زد و گفت:
_زیاد مشکل نیست شما نظامی هستید دیگه فرمانده !برای این جور مواقع آموزش دیدین. نه؟!
فرهاد تند برگشت روی صورت خلبان ثانیه نگاه کرد و بعد لبخندی زد و گفت:
_یا علی برادر فقط زود باش.
چند دقیقه بعد هواپیما باز در حال فرود بود صدای برج مراقبت از توی بیسیم هشدار میداد خلبان جواب نمیداد.
لاستیک ها که رسیدن به آسفالت با هواپیما تکان شدیدی خورد و یکی از پاسدارها با صورت کف هواپیما افتاد.
دو نفر دیگر سریع بلندش کردم فرهاد با یکی دو جمله همه را توجیه کرده بود گرفته بودم پشت درها . باز که شد هنوز سرعت هواپیما زیاد بود.فرهاد توی دهانه در ایستاده بود و باد ریش و سبیل پریشان شده اش را میلرزاند کمک خلبان که علامت داد اول از همه و پرید پایین.به سختی تعادل را روی وانت حفظ کرد و چند قدمی پشت هواپیما دوید تا زمین خورد.
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_و_هفتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 1 📿 2 📿 3 📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿 10 📿 11 📿 12 📿 13 📿 14 📿15 📿 16 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 27 📿 28 📿 29 📿 30 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_792_854)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
دوستان پیچ سنگر شهدا فعالیت خودشو مجددا شروع کرده
instagram.com/_u/sangareshohada.official
لطف کنید از پیج جدید سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید.. فالو کنید...ممنون🌹🌹
🍃🌸 #تلــاوٺ_قرآטּ_صبحگاهے🌸🍃
49
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_رضا_حاجی_زاده
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝